نويسنده: دکتر سعيد الله قره بيگلو
عضو هيئت علمي دانشگاه تربيت معلّم آذربايجان
شيدا عيدي پور
کارشناس ارشد دانشگاه تربيت معلّم آذربايجان

 

درآمد

سنايي در ساخت و پرداخت داستانهاي حديقه، از شيوه هاي گوناگون داستان پردازي سود جسته است. به طوري که در مطالعه ي داستانهاي او، گاهي با گونه ي ابتدايي داستان و روايت و گاهي هم با گونه ي پيچيده آن مواجه ايم. البتّه در ميان اين دو طيف نيز انواع ديگري از داستانها قرار گرفته اند. در اين بررسي، داستانها با مطالعه و تحقيق در اجزا و عناصر سازنده ي آنها و يافتن نحوه ي ارتباطشان با يکديگر جهت ارائه ي ساختاري منسجم، طبقه بندي گرديده و براي داستانهاي هم ساختار، الگوي ساختاري واحدي ارائه شده است. « مهمترين مفهومي که در ساختار گرايي مطرح است « ساختار » و پس از آن مفهوم « الگو » است. » ( احمدي، 1381: ص 35 )
پس از طبقه بندي، ساختار داستانهاي متعلّق به چهار الگوي روايي که اغلب داستانهاي سنايي در آنها جاي مي گيرد با ذکر نمونه هايي، توضيح داده شده و در آخر، ويژگيهاي پربسامدترين عناصر داستاني به کار رفته در حکايات حديقه، نظير گفت وگو، شخصيّت، شخصيّت پردازي، ديدگاه و زمان و مکان به تفصيل مورد شرح قرار گرفته است، که مي تواند گامي مهم در مسير شناخت تکنيک داستان پردازي سنايي محسوب شود.

الگوي اول

با پذيرش اين تعريف که « حکايت، اثري است روايي و کوتاه، به نظم يا به نثر، که دست کم از دو شخصيت، يک کنش و يک گفت و گو، تشکيل شده باشد. » ( غلام، 1382: ص 19 ) بخش عمده اي از آثار روايي سنايي که عنوان حکايت و تمثيل يافته، از نوع حکايت واره اند.
زيرا يک يا دو عنصر از عناصر سازنده ي حکايت را ندارند. و به چند بخش تقسيم مي شوند:
1- قطعاتي که داراي دو شخصيّت داستاني اند و داستان حاصل گفتگوي بين آن دو است، بدون آنکه از کنش داستاني بهره اي داشته باشند. در اين نوع، يکي از شخصيّتها ( شخصيّت فروتر ) بدون وجود زمينه اي مناسب وارد داستان شده، پرسشي را مطرح مي کند و يا باب سخن را در موضوعي خاص مي گشايد و شخصيّت ديگر داستان - که برجسته تر است - به تفصيل پاسخي حکيمانه ارائه مي دهد. البته در مواردي محدود از حکايت واره پرسش از جانب شخص برتر داستان مطرح مي شود که در پي پاسخ نامناسب شخص مقابل، با ملامت و پند و اندرز پرسشگر ادامه مي يابد.

همين گفتگوها و پرسش و پاسخ ها، تم و درونمايه حکايت واره را به نمايش مي گذارد:

- ثوري از با يزيد بسطامي *** از پي طاعت و نکو نامي
کرد نيکو سئوالي و بگريست *** گفت پيرا بگو که ظالم کيست
پير وي مر ورا جواب بداد *** شربت وي هم از کتاب بداد
(سنايي، 1383: ص 95)

2- اين قطعات، دو شخصيت داستاني دارند که به دليل فقدان کنش و گفتگوي داستاني مناسب، حکايت محسوب نمي شوند. در اين نوع، حکايت واره با گفتگوي صرف و يک جانبه از طرف يکي از شخصيتهاي داستان - که معمولاً پير، استاد، شيخ و ... است - در خطاب به شخص ديگر آغاز شده و تا پايان ادامه مي يابد. سخنان يک سويه حاوي نکته هاي اخلاقي، آموزه ها و تعاليم صوفيانه اند:

به پسر شيخ گورکاني گفت *** که ترا بهر کارهاي نهفت
اندرين کوچه خانه اي بايد *** گرکليدان به چپ بود شايد
ساز پيرايه در ره تجريد *** هم سر از شرع و هم سر از توحيد
(سنايي، 1383: ص 115)

3- اين قسم از حکايت واره ها، داراي يک شخصيت داستاني اند که گفتگو در آنها به صورت تک گويي دروني مي باشد. يعني ساختار آنها بدين گونه است که از شخصيّت داستان به مقتضاي موقعيت، رفتاري سر مي زند و مکمل آن جملاتي است که شخص با خود واگويه مي کند:

يافت آيينه زنگيي در راه *** و اندرو روي خويش کرد نگاه
بيني پخج ديد و دو لب زشت *** چشمي از آتش و رخي ز انگشت
چون بر او عيبش آينه ننهفت *** بر زمينش زد آنزمان و بگفت
کانکه اين زشت را خداوند است *** بهر زشتيش را بيفکند ست
(سنايي، 1383: ص 290)

الگوي دوم

ساختار حکايات مربوط به اين الگو، از يک کنش و سپس گفتگو تشکيل شده است. بدينگونه که در اين حکايات، عمل يا رفتاري اعجاب آور از قهرمان داستان سر مي زند که مورد ملامت يا پرسش و شخصيت ديگر داستان واقع مي شود و قهرمان که معمولاً به سبب رفتار پسنديده ي خود مورد پرسش سرزنش قرار مي گيرد، به تفصيل پاسخي حکيمانه ارائه داده و حکايت پايان مي پذيرد.
- راد مردي کريم ( قهرمان ) چندين هزار بدره زر به گدايي مي بخشد و بدين جهت مورد سرزنش پسرش قرار گرفته و پاسخ مي دهد. ( سنايي، 1383: ص 75 )

الگوي سوم

گونه ي سوم حکايات، از نظر شخصيّت و حوادث داراي تنوّع بيشتري هستند. در اين الگو، داستان معمولاً با حادثه يا کنشي از جانب يکي از شخصيّتها آغاز مي شود و با حوادث يا کنش هاي پي در پي ديگر، ادامه مي يابد. اما اين حوادث و کنش ها از ارتباط سببي و منطقي چنداني برخوردار نيستند، و موجب اين امر، در کنار هم قرار گرفتن وقايع و حوادث واقعي، غيرواقعي و گاه تصادفي در ساختمان داستانهاست. ساختار گونه ي سوم حکايات به ساختار قصه ها (1) پهلو مي زند. تعداد کمي از حکايات سنايي داراي اين الگو هستند:

بود شهري بزرگ در حدّ غور *** و اندر آن شهر مردمان همه کور
پادشاهي در آن مکان بگذشت *** لشکر آورد و خيمه زد بر دشت
(سنايي، 1383: 70-69)

الگوي چهارم

اين گونه از داستانهاي سنايي از ساختار پيچيده تري برخوردارند و از نظر پرداخت به مراتب از انواع ديگر داستانهاي او قوي تراند. زيرا داراي طرح و پيرنگي منسجم اند.
اي.ام. فورستر پيرنگ را چنين تعريف مي کند: « داستان را به عنوان نقل رشته اي از حوادث که برحسب توالي زماني ترتيب يافته باشند، تعريف کرديم. طرح [ پيرنگ ] نيز نقل حوادث است با تکيه بر موجبيت و روابط علّت و معلول » ( فورستر، 13، 1357-112 ) پيرنگ، الگوي حادثه ي داستان است و از رشته اي از حوادث و رويدادهاي بهم پيوسته ساخته مي شود که داستان را از « کشمکش » (Conflict) به نتيجه مي رساند. ( ميرصادقي، 1366: ص 229 ) بر اساس نظر ارسطو، طرح آغاز و ميانه و پايان دارد. از اين روي، در ساختار اين داستانها فراز و فرود ( گره افکني، اوج و گره گشايي ) را به راحتي مي توان دريافت. اين گروه از داستانها به داستانهاي امروزي نزديکترند و تنها تفاوتشان با داستانهاي نوين در عدم پرداختشان به جزئيات و توصيفات زمان و مکان است.

آن زمان کز خداي نزد رسول *** حکم من ذالذي نمود نزول
هر کسي آنقدر که دست رسيد *** پيش مهتر کشيد و سر نکشيد
(همان: 30-129)

عناصر داستان

گفت وگو (Dialogue)

صحبتي را که در ميان شخصيت ها يا به طور گسترده تر، در افکار شخصيّت واحدي در هر کار ادبي، صورت مي گيرد گفت و گو مي نامند. ( ميرصادقي، 1367: ص 466 ) گفت وگو ( پيرنگ را گسترش مي دهد و درونمايه را به نمايش مي گذارد و شخصيت ها را معرفي مي کند و عمل داستاني را به پيش مي برد. ) ( همان، 463 )
همانطور که ذکر شد، بخش عمده اي از داستانهاي سنايي با گفت و گوي بين دو شخص، بدون بهره گيري از کنش داستاني و يا با گفت و گوي صرف و يک جانبه ي يکي از شخصيّتها شکل مي گيرد. همين امر، اهميت عنصر مذکور را بيش از پيش براي خوانندگان داستانهاي حديقه جلوه گر مي سازد. حتي در داستانهايي که از تعداد حوادث و کنش بيشتري تشکيل يافته اند نيز، معمولاً گفت و گوها بيشترين بار شخصيت پردازي و اوج و فرود داستان را در خود گنجانده اند.
البته گفتگو در حکايات و قصه هاي قديمي با گفت وگويي که در داستان پردازي جديد مطرح است، يک تفاوت عمده دارد. « قهرمان هاي قصه ها، همه يک جور حرف مي زنند. از شاه و وزير گرفته تا عيارها و پهلوانان و سپاهي و مردم عادي. هيچ گونه وجه افتراقي ميان صحبت هاي آن ها نيست » ( همان: ص 468 )
اما در داستان پردازي جديد، گفت و گو و لحن و سبک سخن با ذهنيت اشخاص هماهنگي و همخواني دارد. مثلاً يک معلّم از واژه ها و اصطلاحات خاص طبقه خود، سود مي جويد و يک بازاري از واژه ها و اصطلاحات طبقه و تيپ خاص خود. در بررسي عنصر گفت وگو در حکايات حديقه با سه شيوه گفته وگو مواجه ايم:

1- گفت وگوي بيروني:

اين گفت وگو شامل گفت وگوي دو جانبه اي است ميان يک شخصي با شخص ديگر، يا يک شخص با گروهي، يا گروهي با گروه ديگر.
گفت وگوي عمر و عبدالله زبير که برخلاف کودکان ديگر، با ديدن او نمي گريزد و بر جاي خود مي ماند. ( سنايي، 1383، 94 )
گفت وگوي زن حاتم و مردمان آنگاه که حاتم او را تنها گذاشته و عزم سفر مي کند. ( همان، 118 )
گفت وگوي حامد لفاف و پيري که هنگام طواف با او مواجه مي شود. ( همان، 469 )
گفت وگوي پادشاه و بقراط آنگاه که او را در دشت برهنه مي يابد. ( همان: 90-689 )

2- گفت وگوي دروني:

گفت وگوي دروني در حقيقت سخنان خود سنايي است، هنگامي که به عنوان داناي کل، در آغاز حکايت و يا در لابه لاي وقايع و گفت وگوهاي آن حضور مي يابد و توضيحي مي دهد يا احساسات خود را بازگو مي کند.

مرد مدبر ز بهر عشق زني *** اندر افکند در جهان محني
(سنايي، 258، 1383)

3- گفت وگوي نمايشي:

اين شيوه ي گفت وگو فقط به صحبت يا پرسش و پاسخ دو طرف محدود نمي شود، بلکه منجر به عمل داستاني و پيش بردن داستان نيز مي شود.
- در حکايت زن دادخواه با سلطان محمود، آنجا که زن از جواب درشت سلطان مي رنجد، گفت وگوي زن و سلطان نقطه ي اوج داستان است و داستان را به سوئي گره گشايي ( مجازات عامل باورد ) پيش مي برد. ( سنايي، 1383، 47- 545 )
- در حکايت خون ناحق ريختن مأمون، گفت وگوي مادر يحيي و مأمون که به عذرخواهي نزد او رفته، نقطه ي اوج داستان است و آن را به سوي گره گشايي پيش مي برد. ( همان، 52-551 )
- در حکايت عفو پادشاه، گفت وگوي بين مطبخي و نوشروان که از او به سبب خطايي خشم گرفته است، موجب بخشودن مطبخي مي شود. ( همان: 69-568 )

شخصيت (Character)

اشخاص ساخته شده اي ( مخلوقي ) را که در داستان و نمايشنامه و ... ظاهر مي شوند، شخصيت مي نامند؛ در اثر روايتي يا نمايشي، فردي است که کيفيت رواني و اخلاقي او، در عمل او و آنچه مي گويد و مي کند، وجود داشته باشد. خلق چنين شخصيت هايي را که براي خواننده در حوزه ي داستان تقريباً مثل افراد واقعي جلوه مي کنند، شخصيت پردازي مي خوانند. ( ميرصادقي، 1367، 4-83 ) عامل شخصيت يکي از عناصر عينيت دهنده به زندگي اجتماعي قصه است و شايد به همين دليل است که « آندره ژيد » به تأکيد تمام گفته است که: هرگز عقيده اي را مگو، مگر از طريق شخصيت ( براهني، 1348، 245 )
سنايي نيز از اشخاص براي بيان اهداف و عقايد خود سود جسته و چون قصد او داستان پردازي و قصه گويي نبوده و صرفاً قالب داستان را براي القاي انديشه هاي صوفيانه و حکمي خود برگزيده است، لذا عنصر شخصيت مانند ساير عناصر تشکيل دهنده ي داستانهاي وي به ساده ترين شکل به کار رفته است.
شخصيّتها در داستانهاي سنايي به صورت تيپ و نمونه نوعي حضور مي يابند که از آن به شخصيت ساده نيز تعبير مي شود. « منظور از شخصيتهاي ساده، افرادي است که تنها با يکي از وجوه انساني خود در داستان حضور مي يابند، شخصيتي که تنها شناخت مخاطب از او ترسو بودن يا خرافي بودن يا مغرور بودن اوست، شخصيتي ساده است » ( مستور، 1379: 5-34 )
نکته جالب توجه اين است که « از آنجا که اشخاص قصه هاي عاميانه بيشتر تيپ اند تا شخصيت يافته ارتباط ميان آن تيپ و اسمي که بر او چسبانده اند چندان مشکل نيست. به سخن ديگر بيشتر اوقات اشخاص در قصه هاي عاميانه نمادين يا تمثيلي است. به طور مثال فردي که هميشه حق را مي گويد معمولاً اسم حق است و آنکه حق را زير پا مي گذارد نامش ناحق است. ( و يا « مرد » و « نامرد » ) ( اخوّت، 1371: ص 132 ) در حکايات حديقه نيز شخصيتهاي ساده و تيپيک با عنوانهاي نظير: زاهد، دانا، اسکندر، مريد، مراد، کاهل، گبر، مسلمان، شخص افسرده و ... در داستان حضور يافته اند.
در گونه اي ديگر از طبقه بندي شخصيّت، شخصيّتها را به دو بخش عمده ي ايستا و پويا تقسيم مي کنند. اغلب شخصيتهاي داستاني سنايي جز مواردي محدود از نوع ايستا هستند.
شخصيت هاي ايستا در طول داستان متحوّل نمي شوند - گرچه ممکن است جامع هم باشند اما شخصيت هاي پويا دچار دگرديسي شخصي مي شوند و در اثر رويدادهاي داستان متحوّل مي شوند. ( مستور، 1379: ص 35 ) اين تغيير و تحوّل ممکن است خيلي زياد يا خيلي کم باشد. همچنين ممکن است روبه خوبي يا بدي باشد، اما بايد حتماً مهم و بنيادي باشد. ( پرين، 1378: ص 54 ) در پايان اين مبحث بايد افزود که سنايي در داستانهاي خود، علاوه بر شخصيّت هاي انساني از شخصيّت هاي حيواني نيز بهره برده است و اين امر، باعث تنوّع و گونه گوني داستانهاي او شده است.

شخصيت پردازي (Characterization)

منتقدان ادبيات داستاني، شخصيت پردازي را به دو شيوه ي عمده ي شخصيت پردازي مستقيم و غير مستقيم تقسيم نموده اند. « آبرافر همين دو روش را به شيوه اي ديگر « توصيفي و نمايشنامه اي » مي نامد » ( عبداللهيان، بهار 1380، ص 54 ) سنايي در ساخت و پرداخت شخصيت هاي داستاني حديقه از هر دو شيوه، سود برده است.

شخصيت پردازي مستقيم (توصيفي):

در اين شيوه راوي با استفاده از جمله هاي خبري و توصيفي به معرفي شخصيّت مي پردازد.

با عفاف و کفايت و خلق حسان *** غايت حُسن و آيت احسان
بودش اين زن عفيفه جوهره نام *** يافته از حُسن و زيب بهره تمام
(سنايي، 1383، 143)

آن شنيدي که بود مردي کور *** آدمي صورت و به فعل ستور
(همان، 407)

پسري داشت شيخ ناهموار *** گنج پرداز و رنج نابردار
(همان، 495)

شخصيّت پردازي غيرمستقيم (نمايشنامه اي):

در شخصيّت پردازي غيرمستقيم، راواي غالباً با استفاده از دو عامل گفت وگو و کنش، شخصيّت را به تصوير مي کشد.
- در حکايت توکل زن حاتم، گفت وگوي ميان زن و مردمان، جنبه ي توکل گرايانه ي شخصيّت او را نمايان مي سازد. البته سنايي در آغاز حکايت به شخصيّت پردازي توصيفي نيز پرداخته است. ( سنايي، 1383، 118 )
- در حکايت جواني که در طواف، با يک نظر عاشق زني مي شود و عشق خود را اظهار مي کند، همان عاشق شدن با يک نظر، در هنگام عبادت، بيانگر شخصيّت ناپرهيزگار اوست. ( همان، 99-398 )
در حکايات خواجه اي که درون مسجد به فسق مي پردازد و زاهدي که ناگاه از ماجرا آگاه شده و او را مورد ملامت قرار مي دهد و با رفتن خواجه از مسجد، خود به آن کار مشغول مي شود، سخنان ملامت گرايانه ي زاهد و سپس مشغول شدن او به همان کار، بيانگر شخصيّت ريايي زاهد است. ( همان، 69-668 )

ديدگاه يا زاويه ديد (Point of Viewe):

منظور از ديدگاه با زاويه ي ديد در داستان، فرم و شيوه ي روايت داستان است توسط نويسنده. به عبارت ديگر ديدگاه، روش نويسنده است در گفتن داستان، هر شيوه ي روايت مانند دريچه اي است براي ارائه اطلاعات داستان به خواننده. ( مستور، 1379، 37 ) در بررسي آثار روايي سنايي در حديقه مي توان سه گونه ديدگاه را رديابي کرد:

1- ديدگاه داناي کلّ نامحدود:

اغلب داستانهاي حديقه با ديدگاه داناي کلّ نامحدود سروده شده است. در اين ديدگاه « نويسنده چون گوينده اي رفتار و اعمال شخصيت هاي داستان را به خواننده گزارش مي دهد و وضعيت و موقعيت و چگونگي زمان و مکان را تصوير مي کند. » ( ميرصادقي، 1367: ص 37 )
البته گاهي سنايي با استفاده از اين ديدگاه، همانطور که در بخش گفتگوي دروني توضيح داده شد، به راوي مفسّر تبديل مي شود.
راوي مفسّر، داناي کلّي است که آزادانه و به تکرار، روايت داستان را قطع کند و نسبت به شخصيتها و حوادث اظهار نظر کند يا آنها را توضيح دهد.
( يونسي، 1341، 421 )

گفت مردي ز ابلهي رازي *** با يکي بد فعل غمّازي
مرد غماز پيش هر او باش *** راز آن مرد کرد يکسر فاش
(سنايي، 1383، 367)

آن شنيدي که زاهدي آزاد *** رفت روزي به جانب بغداد
تا سوي خانه ي خداي شود *** به سوي خلق نيک راي شود
(همان، 645)

بود بقراط را خمي مسکن *** بودش آن خم بجاي پيراهن
روزي از اتفاق سرما يافت *** از سوي خم به سوي دشت شتافت
(همان، 689)

2- ديدگاه بدون راوي:

ديدگاهي است که در آن نويسنده داستان را مستقيماً روايت مي کند و فرايند نقل داستان از صافي ذهن هيچ روايت کننده اي عبور نمي کند. گويي نويسنده پاره اي از واقعيت را از جهان بيرون برگرفته و داستان خود را با آن ساخته است و براي نمونه اين واقعيت مي تواند در قالب چند نامه، يادداشت روزانه و يا گفت وگو مکتوب شود، مشروط بر آنکه در فاصله ميان نامه ها، يادداشت ها و گفت وگوها هيچ گونه توضيح، توصيف و يا تفسيري وجود نداشته باشد. هر گونه متن اضافه اي مي تواند داستان را به يکي از ديدگاه هاي « راوي دار » بغلتاند. ( مستور، 1379، 45 ) برخي از داستانهاي سنايي که با گفت وگو آغاز شده، با چنين ديدگاهي سروده شده است.

گفت روزي مريد با پيري *** که در اين راه چيست تدبيري
کار اين راه بر معامله نيست *** در ره جهد خود مجادله نيست
(سنايي، 1383، 287)

گفت بهلول را يکي داهي *** جبه برد بخشمت خواهي
گفت خواهم دويست چوب بر او *** گفت چوبت چه آرزوست بگو
(همان، 366)

گفت يکروز کوفي به هشام *** کاي ز ما همچو شير خون آشام
زنده باشيم جان ما تو خوري *** چون بميريم مال تو بري
(همان، 565)

3- تک گويي دروني:

موارد محدودي از داستانهاي سنايي، داراي تک گويي دروني اند. در اين ديدگاه، يکي از شخصيّت ها بنا بر مقتضاي داستان، انديشه هاي خود را بر زبان مي راند و با خود سخن مي گويد اما انتظار ندارد که سخنانش مورد توجه شخص يا اشخاص قرار بگيرد. در حقيقت « خواننده به طور غيرمستقيم در جريان افکار شخصيّت داستان و واکنش هاي او نسبت به محيط اطرافش قرار مي گيرد و سير انديشه هاي او را دنبال مي کند. » ( ميرصادقي، 1367، 411 )

اين همي گفت و اشک مي باريد *** که بسي مان نماند و کس نخريد
قيمت روزگار آساني *** به سر روزگار اگر داني
(سنايي، 1383، 419)

چون برو عيبش آينه ننهفت *** بر زمينش زد آنزمان و بگفت
کانکه اين زشت را خداوندست *** بهر زشتيش را بيفکندست
(همان، 291-290)

زمان و مکان (Time & Place):

زمان و مکان وقوع داستانهاي حديقه، غالباً کلّي و مبهم است. حتي در مواقعي که خوانندگان داستانها در مقابل حوادث تاريخي قرار مي گيرند، با زمان و مکاني مبهم مواجه مي شوند. لازم به ذکر است که در بعضي از حکايات، به عناصر مذکور به طور مبهم و کلّي نيز اشاره گرديده است، زيرا سنايي در داستان پردازي از زمان و مکان برحسب ضرورت و اقتضاي موقعيت براي تأمين هدف مورد نظر خود استفاده کرده است.
در داستان هاي او زمان با عناويني نظير: روزي، وقتي، امشب، هر شب، وقت مرگ، و مکان با عناوين کلّي چون: جايي، شعر، راه، چاهسار، کوه و گاهي با عناوين جزئي تر: عراق، خراسان، نسا، باورد، کوفه و... به کار رفته است.

نتيجه

سنايي در ساخت و پرداخت اغلب داستان هاي حديقه، از چهار الگوي روايي مختلف سود جسته است از مطالعه ساختار الگوها، به راحتي مي توان دريافت که بيشتر داستان ها با تکيه بر عنصر گفتگو، به گونه اي بسيار ساده روايت شده و بعضي از آنها به قصه ها شباهت يافته است و گروهي ديگر نيز با برخورداري از طرح و پيرنگي منسجم، به داستان هاي امروزي نزديک شده است. و از تحليل و بررسي عناصر پر بسامد داستان هاي سنايي نظير گفتگو، شخصيّت، شخصيّت پردازي، ديدگاه و زمان و مکان با استفاده از ابزارهاي پژوهشي جديد، اين نتيجه حاصل مي شود که عناصر مذکور در حکايت حديقه به گونه اي ساده و بي پيرايه به کار رفته اند در حقيقت، سادگي خصوصيت ويژه تکنيک داستان پردازي سنايي است. زيرا او قالب داستان را صرفاً به عنوان وسيله اي در جهت دستيابي به اهداف تعليمي خود به کار برده است.
منابع تحقيق:
1- احمدي، بابک؛ (1382) ساختار و هرمنوتيک؛ چاپ دوم، تهران: گام نو.
2- اخوت، احمد؛ (1371) دستور زبان داستان؛ چاپ اول، اصفهان: نشر فردا.
3- براهني، رضا؛ (1348) قصه نويسي، تهران: انتشارات اشرفي.
4- پرين، لارنس؛ (1378) تأملي ديگر در باب داستان؛ ترجمه محسن سليماني، چاپ هفتم، تهران: انتشارات سازمان تبليغات اسلامي.
5- سنايي، ابو المجد مجدودبن آدم؛ (1383) حديقه الحقيقة و شريعة الطريقة؛ تصحيح محمد تقي مدرس رضوي، چاپ ششم، تهران: انتشارات دانشگاه تهران.
6- عبدالهيان، حميد؛ (1380) شيوه هاي شخصيت پردازي؛ فصلنامه ادبيات داستاني؛ شماره 54.
7- غلام، محمد؛ (1382) شگردهاي داستان پردازي در بوستان؛ نشريه دانشکده ادبيات و علوم انساني دانشگاه تبريز، شماره 189.
8- فورستر، اي. ام؛ (1357) جنبه هاي رمان؛ ترجمه ابراهيم يونسي، تهران: اميرکبير.
9- مستور، مصطفي؛ (1379) مباني داستاني کوتاه؛ چاپ اول، تهران: نشر مرکز.
10- مير صادقي، جمال؛ (1366) ادبيات داستاني؛ چاپ اول، تهران: شفا.
11- ______ ؛ (1376) عناصر داستان؛ چاپ سوم، تهران: انتشارات سخن.
12- يونسي، ابراهيم؛ (1341) هنر داستان نويسي، تهران: اميرکبير.

پي‌نوشت‌ها:

1- ر.ک (ميرصادقي، 1366: 78-71)

منبع مقاله :
حسيني، مريم؛ (1392)، سنايي پژوهي (مجموعه مقالات همايش بين المللي حکيم سنايي)، تهران: خانه کتاب، چاپ دوم