نويسنده: مهديه پرواز
کارشناسي ارشد دانشگاه الزهرا (س)



 

درآمد

زماني يک کلمه، شيء، يا يک تصوير، معنايي رمزي يا سمبليک مي يابد که ما را به معنايي وراي معناي ظاهري و مستقيم خود برساند. اگر اين معناي ماورايي در يک سطح و به صورت افقي حرکت کند، تمثيل را مي سازد و اگر در جهت عمودي و از سطحي به سطح ديگر منتقل شود، رمز را مي آفريند. در اين شکل اخير، مفاهيم لاهوتي در قالب پديده هاي ناسوتي مجال ظهور مي يابند و معاني دروني در شکل عيني و محسوس به ما نمايانده مي شوند.
« رموز که اجزاء و عناصر عالم مثالند، محلّ تلاقي اعيان ثابته با پديده هاي عالم حسّي اند. يعني انوار اعيان ثابته را منعکس مي کنند و بر عالم محسوسات مي تابانند ». ( ستاري، 1372: ص 20 ).
زبان رمز که همچون رابطي، دو عالم غيب و شهادت را به هم مي پيوندد، به گونه اي نمودار بي قراري و اضطراب دروني گوينده يا نويسنده و ناتواني وي در يافتن واژه اي براي ابراز اين اضطراب دروني است؛ همين نکته موجب جست و جوي ذهن يا روح آدمي براي کشف ناشناخته ها مي گردد. به بيان ديگر، زبان شعر عرفاني و اساساً زبان دروني يا رازآميزي و ابهام همراه است؛ اين کاربرد رمزي از يک سو به ناگزيري فرد بيان کننده مربوط است و از طرفي موجب تفکر و تعمق مخاطب و در نتيجه جذب بيشتر او مي گردد. از طريق همين زبان نمادين است که بر ظرفيت معنا در متن افزوده مي شود.
« رمز در کلام صوفيه سيري صعودي و نزولي دارد و مرتبه اي از وجود را به مرتبه اي ديگر که مافوق و مادون آن محسوب مي شود، مي پيوندد. منظور از اين سير صعودي و نزولي قوّه اي برتر از قدرت و توانايي انسان است که ممکن است اهورايي يا اهريمني باشد ». ( همان جا، ص 185 )
صوفي با نيروي شگفت آور رمز منقلب مي شود و چون آن را حامل پيام الهي مي داند، معتقد است که به وسيله ي اين رموز است که مي توان به مراتب بالاتر هستي دست يافت.
زبان عرفا، زباني است که از رمز و مثل و تمثيل و تشبيه براي اداي مقصود سود مي جويد. سخنان عرفا به عبارت درنمي آيد مگر آن که عبارت و لفظ اشاره اي باشد به معنايي. اين گونه برداشت از سخن، گوياي ادراک ويژه اهل معرفت است از حياتي روحاني که مخصوص خود آن هاست. اين زبان، زبان تجربه و مکاشفه اي است که از قرآن گرفته شده است. در اين دنيا هر چيز مظهر و نمودار رمزي از حقايق برتر وراي خودت است و بايد از اين رمز و نماد به آن حقيقت پايدار رسيد.
اهميت و ضرورت رمزپردازي از آن جاست که درک مفاهيم هر زبان در گرو کشف رمز و رازهاي آن زبان است و دست يافتن به معناي زبان پر رمز و راز عارفان، جز با کشف و تحليل اين رموز ممکن نيست. اسطوره نيز که بيان خواست ها، آرزوها و اميدهاي يک قوم است به صورت رمز جلوه گر مي شود و اسطوره ها داستان هايي هستند که مفاهيم و حقايقي را در خود پنهان کرده اند.

رمز پردازي پرندگان

توجه به مظاهر و پديده هاي حيات چون آب، باد، حيوانات و ... از جمله دستمايه هايي بوده است که عرفا براي بيان مفاهيم مافوق حسّي به آن نظر داشته اند. پرندگان نيز از مظاهري هستند که بسيار مورد توجه عرفا قرار گرفته اند، زيرا پرواز پرندگان در بين آسمان و زمين بيانگر ارتباط بين دنياي ملک و ملکوت است. در مواردي فرشتگان آسمان را به طاووسان فلک يا عرش تشبيه کرده اند. به ويژه جبرئيل فرشته مقرّب الهي به طاووس ملائک توصيف شده است. ژان شواليه در فرهنگ نمادها معتقد است که « ارواح شهدا به شکل پرنده اي سبز رنگ به بهشت پرواز مي کنند. » ( شواليه، 1378: ص 200 ).
آن چه در تعبير روح به پرنده نقش اساسي و مهم دارد، بال ها و مفهوم پرواز پرندگان است؛ زيرا بال تداعي کننده ي پرواز است؛ نماد سبکي و خارج شدن از جسم. پرواز پرنده به صورت ضمني مفهوم آزاد شدن روح از اسارت جسم و دنياي خاکي را نشان مي دهد. بنابراين، بال و پر، قسمت هايي از وجود انسان اند که به خداوند نزديک ترند.
براساس ويژگي ها و حالات طبيعي پرندگان، در طول زمان باورها و نمادهاي گوناگوني در اذهان به وجود آمده است. از جمله اينکه پرندگان شب اغلب به اشباح يا ارواح مردگاني تشبيه شده اند که شب ها مي آيند و نزديک منازل قديم خود ناله مي کنند. ( همان جا، ص 205 )
موجودات اساطيري ازجمله پرندگاني مانند: هما، سيمرغ، و... - که نزد اقوام مختلف با نام هاي متفاوتي شناخته شده اند - رمز کاميابي، بهروزي، شکوه و جاودانگي و حتي رمز ذات حضرت حق قرار گرفته اند. رمزپردازي پرندگان در آثار قبل از سنايي چون ابن سينا، سهروردي و غزالي نيز مشاهده شده است.
قصيده ي معروف عينيه ابن سينا با مطلع زير، از اوّلين آثاري است که روح يا نفس ناطقه را در قالب کبوتر نشان داده است و آن را نماد روح هبوط يافته از عالم معنا به سراي خاکي مي داند:

هَبَطَت اِلَيکَ مِنَ المَحَلَّ الارفَعِ *** وَرقاءُ ذات تَعَزُّزٍ و تَمَنُّعِ

وي « هم چنين در رساله الطير خود نيز مرحله ي بعد از آگاهي روح را نشان مي دهد؛ مرحله اي که روح به اسارت و غربت خود در اين دنياي مادي پي برده است و به موانع بازگشت به وطن اصلي خود آگاه شده است و در اين حال قدم در راه سفر گذاشته است؛ از چاه تاريک غرب به سوي بلندترين نقطه شرق. به همين دليل نفوسي که به اين سفر دست زده اند به رمز پرنده يا پرندگاني ممثل شده اند که از دام تعلّقات مادي رسته به سوي مقصد در پروازند » ( پورنامداريان، 1383: ص 403 )
شيخ اشراق سهروردي نيز چنين مضموني را در قالب عضو و قفس آورده است. بدين گونه که او نفس ناطقه را به استعاره عصفور و تن را قفس آن شمرده که از آن آزاد شده باشد.

قُل لِأصحابِ رِأوني مَيتاً *** فَيَکَوني إذ رَأوني حَزَناً

رمزپردازي پرندگان در حديقه و ديوان سنايي

در آثار سنايي نيز اين توجه به رمزپردازي پرندگان به چشم مي خورد. وي در آثار خود از پرندگان با بسامد بالا اما به صورت پراکنده سود جسته است. با اين همه، طرح منظمي چنانکه عطار در منطق الطير به کار گرفته است، ندارد. در ديوان سنايي قصيده اي وجود دارد که از آن با عنوان منطق الطير سنايي ياد شده است؛ همان قصيده اي که طرح و پيرنگ منطق الطيرهاي پس از سنايي را ريخته است. چنان که عطار از آن بهره مند شده و در اثر عرفاني بزرگ خود منطق الطير به صورتي سامان يافته و مجزا سي مرغ را در سيمرغ الهي محو مي گرداند. اين قصيده ي سنايي چنان که دکتر شفيعي نيز در کتاب تازيانه هاي سلوک گفته اند از اهميّت خاصي برخوردار است. در وراي ظاهري که سنايي از پرنده مي بيند ارتباط او را با حق تعالي و نوع تسبيح گويي و ستاي وي را به گونه اي که مکمل صوت و آواز يا ظاهر او باشد بيان مي کند.
در مثنوي حديقه، از نود و هشت نوع حيوان ياد شده است و سي درصد از آن ها که مجال ظهور يافته اند، پرنده اند. به طور کلّي پرندگان در حديقه را مي توان به دو دسته تقسيم کرد: در يک گروه زاغ، خفّاش، کرکس، جغد و... و در گروه ديگر طوطي، طاووس، مرغ، باز و... قرار دارد. گروه اوّل پرندگاني هستند که سنايي آن ها را با بار معنايي منفي بکار برده است و گروه دوم را در وجه مثبت و براي بيان مفاهيم عالي و ملکوتي به خدمت گرفته است. البته گاهي نقش دو گروه تغيير مي کند، به اين صورت که ممکن است پرندگان منفي در نقش مثبت و يا بالعکس به کار روند. از رمزگشايي پرندگان به نظر مي رسد بيشترين تأويل مربوط به جان پاک علوي و وجود حقيقي يگانه با حق است که در وجود طوطي، مرغ، باز، عنقا و... نمود يافته است.
اساسي ترين مضموني که از مفهوم پرواز پرنده به ذهن انسان خطور مي کند، همان رهايي روح از اسارت تن و پيوستن به اصل و مبدأ حقيقي اي است که مورد نظر سنايي هم بوده و با تصويرهايي در قالب مرغ، قفس و باغ ( عالم روحاني ) به منصه ي ظهور رسيده است.
سنايي از بيست و دو نوع پرنده ياد مي کند که به ترتيب الفبا عبارتند از:
باز ( شاهين ) بط، بلبل ( عندليب ) بوتيمار، بوم ( جغد ) تذرو، خفاش ( شب پرک ) زاغ، شترمرغ، صلصل ( فاخته ) طاووس، طوطي، عنقا ( سيمرغ ) قمري، کبک، کرکس، کلنگ، گنجشک، لک لک، هما. اين پرندگان ارزش رمزي يکساني ندارند و از بعضي از آن ها تنها تصاوير ادبي و تشبيه و توصيفي ارائه شده است.
بررسي ترکيبات اضافي و وصفي پرندگان يکي از راه هاي درک معناي نمادين و رمزي آن هاست. بنابراين در ابتداي ذکر نام هر پرنده ترکيبات و ساخت هايي را بر مي شماريم که به درک معناي رمزي آن پرنده کمک مي کند. سپس ترکيباتي که کاربرد عادي و معمولي دارند را ذکر مي کنيم تا کاربردهاي متفاوت آن پرنده را در شعر سنايي نشان داده باشيم. ترتيب پرداختن به پرندگان با توجه به بسامد آن ها از بيشترين به کمترين عبارت است از:

1- مرغ

مرغ، به شکل عام و نه در معني پرنده اي خاص - در حديقه بيست و هشت بار آمده است و ترکيبات و تصاوير ادبي زير از آن ساخته شده است: مرغ راز، مرغ عرشي، مرغ قفس شکن، مرغ دانا، مرغ خانگي، مرغ و دانه ( راز در دل ). پست ترين و فرومايه ترين مرغان نزد سنايي، مرغ خانگي است؛ زيرا صداي مرغان هوا را نمي شنود و توانايي پرواز و رهايي را ندارد. سنايي به صراحت جان و روحي را که دور از يگانگي با حق باشد، به مرغ خانگي تشبيه کرده است:

جان که دور از يگانگي باشد *** دان که چون مرغ خانگي باشد
(سنايي، حديقه: ب 3893)

سنايي در پرداختن مضمون رهايي روح از زندان تن يا دنيا و پيوستن به عالم ملکوت چهار بار ترکيب مرغ قفس شکن را با تصاوير گوناگون مي آورد. در فصلي با عنوان « در صفت عام و خاص گويد »، صفات خاصان درگاه حق را چنين برمي شمارد: آن ها را در عالم معاينه مي بيند که نيازمند حق تعالي و بي نياز از خلق و دنياي مادي اند. مرغ قفس شکن در وجود آن ها قرار دارد و اين مرغ قفس شکن دروني، راهنماي شان بر جهان روحاني و ملکوتي است:

خاصه در عالم معاينه اند *** همچو سيماب و روي آينه اند
همه دست نهال کن دارند *** همه مرغ قفس شکن دارند
(سنايي، حديقه: ابيات 95-3794)

در فصل « عدم »، سنايي از نيستي اي سخن مي گويد که زندگي و حيات حقيقي را به دنبال دارد و در واقع فنايي بقاگونه است و با همين فنا و نيستي است که جان به درگاه ايزد تعالي نائل مي شود. شاعر در همين فصل، سرّ و راز الهي و معرفت حق را چون مرغي مي داند که در قفس پنهان است. وي معتقد است که چون آدمي از منيّت خود نيست شود، همچو باغي مي گردد که پذيراي آن سرّ و معرفت است. آن گاه مرغ راز آزاد گشته و به باغ وجود آدمي مي پيوندد:

رخش دين آشناي راغ شود *** مرغ راز از قفس به باغ شود
(سنايي، حديقه: ب 398)

سنايي عشق الهي را خارج از چهار بُعد عالم امکان مي داند و با بهره گيري از اسلوب معادله آن را چون مرغي دانا مي داند که نداي عقل دروني خود را مي شنود و خود را از قفس رهايي مي بخشد:

عشق بي چار ميخ تن باشد *** مرغ دانا قفس شکن باشد
(سنايي، حديقه: ب 3892)

اما آن چه بيش از هر چيز معناي رمزي به مرغ بخشيده، اين است که سنايي صراحتاً از ما مي خواهد پر و بال بسته ي مرغ روح را بگشاييم، زيرا اين مرغ داراي پر و بالي است که قدرت شکستن قفس تن را دارد و اين پر و بال از همه چيز به عالم روحاني و ملکوتي نزديک تر است و در واقع ابزار مرغ روح است براي رسيدن به آشيان اصلي خود ( عالم ملکوت ): ( سنايي، ديوان: ص 300 )

کاربردها و معاني غير رمزي

در کنار کاربرد رمزي مرغ و ترکيبات آن در حديقه، با کاربرد غير رمزي آن نيز رو به رو هستيم:
مرغ دولت (3942) مرغان تيز پر (4212) مرغ خانه (4900) مرغ معلّم ( اضافه ملکي ) (5124) مرغ با ماهي (2742) مرغ همراه با شتر و شترمرغ (2755) مرغ دل در تقابل با تيز چنگي باز (4738) مرغ و حور (2899).

2- کرکس

کرکس که به معناي مرغ خوار است، در اعتقادات زردشتي مورد احترام و توجه بوده است ولي در ادبيات فارسي چهره اي مذموم و ناخوش دارد و در موارد بسياري در تقابل با پرندگاني چون طاووس، باز و عنقا قرار گرفته است. ( عبداللهي، 1381: ص 770 ). ويژگي هايي که موجب منفور بودن کرکس شده اند، از اين قرارند:
1- مردار خواري کرکس 2- حرص و طمع 3- درازي عمر در مقايسه با پرندگان محبوب کوتاه عمر.
از سويي بينايي و قدرت ديد اين پرنده نيز مورد توجه قرار گرفته و در دو بُعد مثبت و منفي به کار رفته است. در حديقه چهارده بار از اين پرنده با صفاتش ياد شده است:

ترکيب

مهمترين ترکيبي که سبب شده تا کرکس را در شعر سنايي به عنوان رمز تلقي کنيم، ترکيب کرکسان باطن امّاره است. سنايي در ديوان به صراحت اين ترکيب را قواي حيواني و اهريمني و نفس امّاره مي داند که نبايد به خاطر آن صالح دل و جان و اشتر مکتسبات روحي را قربان کرد:

از براي کرکسان باطن امّاره را *** سينه ي صالح مسوز و اشترش قربان مکن
(سنايي، ديوان: ص 507)

به اين مضمون، به صورتي ديگر نيز اشاره شده است که چون عقل و دل که وزير و پادشاه وجود آدمي اند، غافل شوند، قواي نفس امّاره و نيروهاي اهريمني، مُلک وجود آدمي را به مرداري و ويرانه اي تبديل مي کنند:

زانکه در ملک اين دو نا هشيار *** کرکس و جغد را بر آيد کار
(سنايي، حديقه: ب 4528)

کاربردها و تصاوير غير رمزي کرکس

کرکس چشم که همراه با باز آشيان، شاهين خشم و طوطي زبان آورده شده است. همه در رده صفات منفي به کار رفته اند و ويژگي هاي درويشان ظاهري را بيان مي کند.

همه باز آشيان شاهين خشم *** همه طوطي زبان کرکس چشم
(سنايي، حديقه: ب 1695)

کرکس چرخ

سنايي روزگار را با تير مرگ ميزباني مي کند، چون آن را در شومي و بد يُمني چون کرکس مرگبار مي بيند. طولاني بودن عمر کرکس را يکبار در وجه مثبت و يکبار در وجه منفي آن به کار برده است. از سويي آرزوهاي اسير دنيا را همچون عمر کرکس مي داند و آن را در تقابل با کوتاهي عمر انسان که همچون عمر مگس است قرار مي دهد. از سوي ديگر کرکس را به عنوان موجودي با عمر طولاني، اما کم آزار در مقابل مگس با آزار دهندگي و عمر کم قرار مي دهد و اين مضمون منشأ روايي دارد و در حديث آمده است که افراد بي آزار بيشتر عمر مي کنند. از طرف ديگر سنايي علّت تيزچشمي کرکس را ديده ( چشم ) خوار بودن او مي داند و معتقد است که انسان نيز در سفر دل احتياج به توشه معنوي دارد و اين است که او را به مقصد مي رساند.

اندرين ره رفيق کو دل را *** توشه کو صد هزار منزل را
کرکسي کز اثير درگذرد *** دوربين زان بود که ديده خورد
(سنايي، حديقه: ب 1904-1903)

مردار خواري کرکس نيز مذمت شده است:

دست از رنگ و بوي دهر بدار *** چند جويي چو کرکسان مُردار
(سنايي، حديقه: ب 5166)

3- بلبل (عندليب)

در ادبيات فارسي نواي بلبل شاد و طرب انگيز توصيف شده است و گاهي آن را مطرب و قوال دانسته اند. زمان نغمه سرايي بلبل شبگير و سحر دانسته شده و بلبل به سحرخيزي مشهور است. زبان بلبل در ادبيات فارسي علاوه بر اينکه با الحان و نواهاي گوناگون موسيقي سروکار دارد، با زبان ها و گويش هاي مختلف سخن گفتن پهلوي، پارسي دري نيز پيوند دارد. از سوي ديگر تورات خواني و لحن داوودي را به بلبل نسبت داده اند. صفت پرگو و غمناک بودن نيز به بلبل نسبت داده شده است ( عبداللهي، 1381: ص 157 ).

ترکيب ها و کاربردهاي رمزي

1- بلبل عشق 2- عندليبان باغ 3- عندليبان روضه انس
1. سنايي بلبل عشق را رمز بلبل عاشق ( وجود انسان کامل و عارف ) مي داند که وجودش از حق تعالي سرشار شده است و در هواي او نغمه سرايي مي کند:

بلبل عشق را ز گلبن جست *** در ترنّم نواي اي همه تست
(سنايي، حديقه: ب 721)

عندليبان همان فرشتگان الهي در عرشند که خداوند را به سبب آفرينش پيامبر « تبارک الله » مي گويند و مي ستايند.

عندليبان باغ آن خوشروي *** در ترنّم تبارک الله گوي
(سنايي، حديقه: ب 1227)

2. در فصل « صفت پير » هنگامي که سنايي صفات عالم غيب و ملکوت را از زبان پير برمي شمارد، از ساکنان آن عالم با نام عندليبان روضه ي انس ياد مي کند؛ ارواحي که با وجود حضرت باري تعالي يگانه و متحدند.

عندليبان روضه ي انسند *** ساکنان حظيره ي قدسند
(همان جا، ب 2149)

کاربردهاي غير رمزي

تقابل بلبل با زاغ در طي حکايتي بيان شده است ( حديقه، ابيات 4031-4025 ) اينجا بلبل نماد خودبيني و غرور است و زاغ را به خاطر داشتن زشتي ظاهر و آواي بد سرزنش مي کند. اما در دام مرگ هر دو آن ها يکسانند. در جاي ديگري هم عندليب در تقابل با تذرو به کار رفته است و ويژگي نغمه سرا بودن او مورد توجه قرار گرفته است. ( حديقه، ب 4789 )

4- زاغ

در نوشتارهاي پهلوي زاغ به دليل مردار خواري مقبول افتاده و از احترام و توجّه برخوردار است. اين ويژگي کلاغ ( مردار خواري ) در ادبيات دري نيز منعکس شده در حالي که مورد مذمت واقع شده است. در حماسه گيل گمش از طوفاني فراگير سخن رفته و کلاغ مظهر بديُمني شمرده شده است ( عبداللهي، 1381: ص 815 ). ويژگي هايي که براي کلاغ ذکر شده است سياهي، نامبارکي، شومي و کراهت منظر هستند. واژه زاغ در حديقه يازده بار تکرار شده است.

کاربردها و ترکيب ها

تشبيه دل به پر زاغ و تقابل آن با طاووس: دل جايگاه دريافت تجلّيات روحاني و واردات غيبي است و حتي به عبارتي جايگاه حق است. به اعتبار اين حديث قدسي « قلب المؤمن بيت الله » و صدق اين سخن در گرو پاک شدن دل از هر چه غير حق است و اگر از پليدي ها سياه شود، نخواهد توانست جايگاه تجلّيات عالم لاهوتي شود زاغ رمز صفات ذميمه بشري و اميال نهفته در نهاد آدمي است که چون پر زاغ سيا هند و سپيدي حقيقت را مي زدايند:

دل که باشد سياه چون پر زاغ *** صيد طاووس کي کند در باغ
(سنايي، حديقه: ب 1896)

سنايي در ديوان عالَم را پر از قواي اهريمني و گمراه کننده مي بيند که چون زاغ سراسر سياهي و شومي اند و در تقابل با باز سپيد قرار داده است:

عالمي زاغ سياه و نيست يک باز سپيد *** يک رمه افراسياب و نيست پيدا پور زال
(سنايي، ديوان: ص 346)

کاربردهاي غيررمزي

سنايي تشبيه طوطياني چو زاغ را چندين بار آورده است و از ريختن شکر معرفت در باغ در پيش افرادي که ظاهرشان چون طوطي نيکو اما باطني شوم و گنده چو زاغ دارند بر حذر مي دارد:

تنگ هاي شکر مريز به باغ *** که همه باغ طوطي اند چو زاغ
(سنايي، حديقه: ب 3813)

طوطياني چو زاغ پيش تو در *** تو فروريخته به تنگ شکر
(همان جا، ب 3814)

همه ره طوطيان چون زاغند *** خويشتن را شکر مکن سم کن
(سنايي، ديوان: ص 496)

در طي حکايتي از زاغ و بلبل مي آورد و در اين حکايت به عکس ويژگي هاي طبيعي که از زاغ ياد شده، چهره اي مثبت، مظلوم و مورد سرزنش بلبل به خاطر زشتي هاي ظاهري به خود گرفته است.

5- باز

در نوشتارهاي پهلوي از جمله کتاب بندهشن دوبار از باز سپيد سخن رفته است و در هر دو مورد جزء آفريده هاي اهورايي قلمداد شده است. ( عبداللهي، 1381: ص 124 )
باز با ويژگي هايي چون تيز بانگ بودن، بلند آشيان، سبکسر، ستبر نوک و سهمگين چنگال شناخته شده است. در توانايي سرآمد پرندگان است. در اساطير ايراني در افسانه ي آفرينش به عنوان پيک خورشيد معرفي شده است. در اساطير کهن اين پرنده با ديگر پرندگان بلند پرواز با خدايان خورشيد همراه بوده است. ( ياحقي، 1386: ص 509 ) در ادب فارسي به دليل ربايندگي و حمله وري به عنوان تمثيل براي جهان و روزگار و مرگ قرار گرفته است.

ترکيب ها و کاربردهاي رمزي

جان شاهباز، باز سيمرغ گير: سنايي براي نشان دادن تقابل روح و جان بيگانه از حق با جاني که با حق پيوند دارد از تقابل طبيعي کبک و باز بهره مي جويدت ضمن اينکه کبک شکار باز است و در مقابل باز خردي و ضعف او را مي رساند:

جان کبکي برون کنيم از تن *** خويشتن جان شاهباز کنيم
(سنايي، ديوان: ص 411)

سنايي، بازان اين جهاني را که شکارشان جز مگس و ملخ نيست نماد فرومايگاني مي داند که در پي تعلّقات دنيوي هستند و به پست ترين چيزهاي مادي اکتفاء کرده اند و در مقابل، باز سيمرغ گير را مورد ستايش قرار مي دهد که شکارش ارجمندترين و محبوب ترين پرندگان است. باز با اين همّت والا رمز انسان وارسته از تعلّقات است که معارف و مفاهيم جاودانه حقيقت را صيد مي کند:

همه بازان اين جهان پيرند *** يا مگس خوار يا ملخ گيرند
نيست اندر جهان نفس و نَفَس *** باز سيمرغ گير جز من کس
(سنايي، حديقه: ب 4787)

از موارد ديگر کاربرد باز در ترکيب باز عمر ديده مي شود که همراه و دمساز آدمي خوانده است. باز را چند بار در وجه منفي به کار برده است. در صفت انسان دارنده صورت زيبا و سيرت زشت. مي گويد:

پارسا صورتان مفسدکار *** باز شکلان موش گير شکار
(سنايي، حديقه: ب 3147)

باز و خفاش در تقابل با يکديگر آورده شده اند:

جز به قول توام تو در عالم *** باز و خفاش را که ديد به هم
(سنايي، حديقه: ب 1878)

6- طاووس

در فرهنگ ايراني پر او به زيبايي و پايش به زشتي معروف است. در برخي مراسم آييني کهن يک جفت طاووس در دو سوي درخت مقدّس قرار داشت. طاووس را با خورشيد مربوط مي دانستند و آن را مبشّر سپيده دم مي خواندند ( ياحقي، 1386: ص 503 ) بيشترين مضاميني که از طاووس در شعر شاعران فارسي مورد توجه بوده است جنبه هاي زيبايي او و نقص آشکارش ( پاي زشت او ) است. طاووس را به سبب دخول ابليس در بهشت و فريفتن آدم و حوا به فال بد مي گيرند.

ترکيب و کاربرد رمزي

طاووس در مقابل عندليب رمز جان علوي متحد با حق است:

عندليب اين نوايي در قفس اولي تر *** چون شدي طاووس جايت منظر و ايوان کنيم
(سنايي، ديوان: ص 414)

در فصل معراج روح پيامبر را چون شاهپرّ طاووسي داراي زيباترين نمود و جلوه در جويبار قدوسي مي بيند:

کرده با شاهپّر طاووسي *** جلوه در جويبار قدوسي
(سنايي، حديقه: ب 944)

سنايي در ديوان، طاووسان روحاني را رمز فرشتگان آسمان که در عالم غيب خرامانند مي داند و عقل را در خرامان بودن گرد سروستان غيب به آن ها تشبيه مي کند:

عقل را بهر تماشا گرد سروستان غيب *** همچو طاووسان روحاني خرامان داشتن
(سنايي، ديوان: ص 461)

کاربردهاي غيررمزي

مار طاووس روي که مظهر زيبايي هاي ظاهري و فريبندگي است. هنگامي که به ظاهر طاووسي اش مي نگري و مفتون زيبايي آن مي شوي به درون زهرآگينش دچار مي شوي. در جايي ديگر سنايي آرزوهاي محال و باطل را چون طاووسي دانسته که بال آن زيبا و پاي آن زشت است:

صورت آرزو چو طاووس است *** بال مسعود و پاي منحوس است
(سنايي، حديقه: ب 2863)

7- طوطي

ظاهر و نقش و نگار طوطي در توصيف دشت هاي پهلوي نشان داده شده است. همچنين سخنوري طوطي، شکرخواري وي و همراهي آن با آينه از موضوعاتي است که به آن نظر داشته اند. در قصه هاي ايراني غربت طوطي که از ديار هند سرزمين اصلي خود جدا شده و در آرزوي وصال و پيوستن به ياران است منعکس شده است. در مجموع طوطي در حديقه هفت بار تکرار شده است.

ترکيب هاي رمزي

طوطي جان: در نظر سنايي طوطي، جان و نفس ناطقه اي است که اسير غربتکده ي تن گشته و رهايي مي طلبد. سپس ابراز مي کند که اگر طوطي جان بتواند قفس تن را بشکند و از آن رهايي يابد، از منزلت والايي برخوردار مي شود. اين منزلت تا جايي بلند است که جان شايستگي جاي گيري بر فرق جبرئيل را دارد:

طوطي جانش چون قفس بشکست *** رفت و بر فرق جبرئيل نشست
(سنايي، حديقه: ب 1695)

در جايي ديگر، سنايي همين مضمون را با لحني ملامت بار خطاب به جان ذکر مي کند. جان را که چون طوطي در قفس تن گرفتار است نصيحت مي کند که به جاي سخن گفتن از شکر، خودي خود را رها کند تا به شکر حقيقي که در رهايي از تعلّقات دنياست، دست يابد:

دست از رنگ و بوي دهر بدار *** چند جويي چو کرکسان مردار
چند گويي چو طوطي از هر در *** سخن اندر قفس به سوي شکر
(سنايي، حديقه: ب 5167)

مفاهيم و کاربردهاي ديگر

عقل به طوطي تشبيه شده است و در تقابل با عشق که سنايي آن را بوتيمار خوانده، قرار گرفته است. در اين جا سنايي، عقل را مقلد و مطيع و عشق را سرکش و بي باک مي داند:

برگزيده دو مرغ بهر دو کار *** عقل طوطي و عشق بوتيمار
(سنايي، حديقه: ب 3926)

سخنوري طوطي در وجه منفي به عنوان ويژگي پرگويان بي عمل ظاهر شده است. از سويي ديگر طوطي را در تناسب با شکر و در تقابل با زاغ، در بيتي به زيبايي به تصوير مي کشد. سنايي در اين جا از شکرخواري طوطي براي بيان مقصود خويش بهره جسته است:

تنگ هاي شکر مريز به باغ *** که همه باغ طوطي اند چو زاغ
(سنايي، حديقه: ب 3813)

8- جغد

در ادبيات زرتشتي مرغ بهمن ناميده مي شود. در پندهشن بر اهميت و تقدّس جغد در دنياي کهن تأکيد فراوان شده است، تا جايي که مهم ترين کتاب ديني آنان از زبان جغد سروده شده است ( عبداللهي، 1381، ص 245 ). برعکس آن چه امروزه معتقديم، جغد با شگون و ميمون و در اساطير ايراني سمبل تفکر و خرد و بينايي بوده است. از اساسي ترين مضاميني که بر پايه ي ويژگي هاي اين پرنده بنا شده ويرانه نشيني، نوحه گري و شومي او است. جغد گاهي با واژه ي بوم نمود يافته است که در فرهنگ ها آن ها را يکي دانسته اند.

معناي رمزي

سنايي هرکس را که در حجاب هاي دنيوي مانده و نتواند به حق و حقيقت بپيوندد، چون بومي دانسته که در مقابل خورشيد حق نابيناست و درک و ظرفيّت پذيرش انوار الهي را ندارد. بوم رمز حجاب هاي نفساني است:

هرکه اندر حجاب جاويد است *** مثل او چو بوم و خورشيد است
گر ز خورشيد بوم بي نيروست *** از پي ضعف خود به طينت اوست
(سنايي، حديقه: ب 79)

در معناي غير رمزي، سنايي دنيا را مانند خانه ي جغد ويرانه اي بيش نمي داند و به سرزنش آدمي مي پردازد. آدمي اي که براي دنيايي که جز ويراني و نابودي سرانجامي ندارد، مي کوشد:

خانه ي جغد را بکوشيدي *** به گچ آگور نقش پوشيدي
(سنايي، حديقه: ب 3813)

سنايي شومي جغد را در تقابل با اقبال هماي به تصوير مي کشد:

هماي جغد را آخر چه علّت بود در خلقت *** چرا شد آن چنان مشئوم و چون شد اين چنين ميمون
(سنايي، ديوان: ص 537)

دون طبعي جغد نيز در تقابل با همّت والاي باز مذمت شده است:

باز را دست ملوک از همّت عالي است جاي *** جغد را بوم خراب از طبع دون شد مستکن
(سنايي، ديوان: ص 529)

9- خفاش

متقدّمان در آثار خود توجّه زيادي به خفاش نداشته اند. اين پرنده نيز در گروه پرندگان مشئومي چون جغد و کرکس قرار مي گيرد. خفاش از آفتاب و نور گريزان و طالب ظلمت و تاريکي است و به آن خو دارد. شعر سنايي، با مترادفات خود پنج بار نمود يافته است: چهار بار خفاش و يک بار شب پرک.

ترکيب و کاربرد رمزي

خفاش، رمز حواس ظاهري و بُعد تاريک وجود آدمي است که ديدن نور و روشني حقايق ماورايي از ظرفيت او خارج است. در مقابل خفاش و شب پرک، روشني صبح و خور قرار مي گيرد که خفاش از درک آن عاجز است:

کز پي ضعف ديدگان خفاش *** نکند با جمال صبح درنگ
(سنايي، ديوان: ص 340)

مشنو از شب پرک حکايت خور *** گرد دريا برآي و نيلوفر
(سنايي، حديقه: ب 4936)

کاربردهاي ديگر

خفاش در ترکيبات غير رمزي نيز به کار رفته است؛ از جمله ترکيب خفاش آينه روشن در توصيف افرادي که اهل سخن اند و بي عمل، و تحمّل ديدن حقيقت وجودي خود را ندارند:

همه زشتان آينه دشمن *** همه خفاش آينه روشن
(سنايي، حديقه: ب 1731)

از سويي ديگر سنايي شب رو بودن خفاش را دال بر بد دلي وي مي داند و اين که چون نمي خواهد صيد کسي شود، به شب پناه مي آورد:

روز از بددلي چو خفاشم *** که نخواهم که صيد کس باشم
(سنايي، حديقه: ب 4730)

10- فاخته

آواي فاخته نرم و حُزن انگيز است و از مهم ترين ويژگي هاي آن خوشخواني و مطوّق بودن اوست. به خاطر آوازش به او کوکو هم گفته اند. سنايي هم با ويژگي مطوّق بودن و هم آواز وي به صورت عرفاني مضمون پردازي کرده است. توجه سنايي به نام آواها براي بهره گيري عرفاني از آن در جاهاي ديگر از جمله قصيده اي در ديوان که به منطق الطير او معروف شده، نيز ديده مي شود.

کاربرد رمزي

سنايي فاخته را رمز جاني مي داند که از خود و منيّت بي خبر و غايب گشته در جستجوي حق است. سپس اين پرسش را مطرح مي کند که اگر از حجاب منيّت نرستي چون خدا را خواني؟

فاخته غايب است گويد کو *** تو اگر حاضري چه گويي هو
(سنايي، حديقه: ب 388)

کاربردهاي غير رمزي

سنايي از ويژگي مطوّق بودن فاخته در آثار خود بهره جسته است. از جمله براي نشان دادن عجز و حيرت انسان از شناخت خداوند در حديقه مي گويد:

باز مردان چو فاخته در کوي *** طوق در گردنند کوکو گوي
(سنايي، حديقه: ب 168)

همين ويژگي در ديوان نيز نشان داده شده است:

طوق دارند عدو پيش درم فاخته وار *** تام ديدند ز خاطر شجر پرثمرم
(سنايي، ديوان: ص 261)

همچنين مطوّق بودن را به معني در زير لواي بندگي حق بودن مي داند:

طوق من در گردن آور از سخا چون فاخته *** تا چو قمري مي زنم بر شاخ اوصافت صفير
(سنايي، ديوان: ص 294)

11- سيمرغ

در اوستا و روايات پهلوي موجودي خارق العاده و شگفت است. بر بالاي درخت شگفت آور که در پاره اي از جهات با درخت طوبي در فرهنگ اسلامي شباهت دارد، آشيان گزيده و به پادشاه مرغان شهرت يافته است. ( ياحقي، 1386: ص 503 ) از اساسي ترين بن مايه هاي اساطيري که در فرهنگ ايران و ادب فارسي تجلّي يافته است سيمرغ است. سيمرغ در حديقه دو بار ياد شده است. يکبار سيمرغ و يکبار عنقا آمده است. سنايي عنقا را عزلت گير خوانده و همين گوشه نشيني اش باعث رهايي او از رنج و سختي و رهايي او از کشته شدن در قفس است. سپس سنايي از اين مضمون استفاده مي کند و منظور نهايي خويش را بيان مي دارد: اگر مفتون اين دنيا شوي همچون زندان و قفسي تو را در خود حبس مي کند؛ آن گاه وقت رفتن با زحير و رنج در قفس تعلّقات و وابستگي ها کشته خواهي شد.

همچو عنقا ز خلق عزلت گير *** تات مکشند در قفس به زحير
(سنايي، حديقه: ب 5167)

در حالت عادي شکار باز سيمرغ نيست. پس اين چه رابطه اي است که مي تواند سيمرغ را شکار باز قرار دهد؟ آن جا که پاي رمز در ميان باشد. سيمرغ رمز معارف الهي است:

نيست اندر جهان نفس و نَفَس *** باز سيمرغ گير چون من کس
(سنايي، حديقه: ب 4787)

12- شترمرغ

از ويژگي هايي که در ادبيات فارسي درباره ي اين پرنده انعکاس يافته است، آتش خوار بودن، سرعت و بياباني بودن اوست که مضامين و موضوعات شعري و ادبي را ساخته است. نام آن در حديقه سه مرتبه آمده است. سنايي خود را چون شترمرغي مي داند که به سنگ تافته اکتفاء کرده و سختي ها و بلاها را تحمل مي کند. وي در اين جا ويژگي بياباني بودن آن را رمز بريدن از تعلّقات دنيوي و نيازمندي به حق مي داند. سنايي در اين ابيات با تشبيه خود به شترمرغ، ويژگي انسان کامل را بيان مي کند که همان ترک تعلّقات دنيوي است.

چون شترمرغ در بيابانم *** بود از سنگ تافته نانم
(سنايي، حديقه: ب 517)

13- هما

مرغي است افسانه اي که فرخنده فال است. بنابر اعتقاد قدما استخوان خوار است و جانوران را نمي آزارد. عام ترين ويژگي که با آوردن نام هما به اذهان خطور مي کند، فرّ و شکوه و خوش يمني آن است. در همين راستا در چندين جا، در تقابل با جغد، که نامبارک خوانده شده قرار مي گيرد.

که چو آمد هماي شاه پديد *** جغد غزنين به شام و روم رسيد
(سنايي، حديقه: ب 4038)

هما و جغد را آخر چه علّت بود در خلقت *** چرا آن شد چنان مشئوم و شد اين اينچنين ميمون

سنايي در وصف پيامبر او را چون شمعي مي داند که از سوزش عشق شاد و خنده روست. رمز جان عاشق که همه حق شده است:

شمع بود آن هماي فرخنده *** از درون سوز و از برون خنده
(سنايي، حديقه: ب 1225)

همچنين سنايي در ديوان به صراحت پر هما را دين خوانده است، که نبايست آن را در مقابل زيورهاي دنيا عوض کرد:

دين به دنيا مده که هيچ هماي *** ندهد پر به پرنيان پرند
(سنايي، ديوان: ص 160)

14- بوتيمار

نام مرغي است با نوکي بلند که او را غمخورک يا مالک الحزن خوانند. پيوسته در کنار آب مي نشيند از غم آن که مبادا آب کم شود و با وجود تشنگي آب نمي خورد. ( ياحقي، 1386: ص 221 )
سنايي عشق را چون بوتيماري دانسته است و در تقابل با عقل طوطي وار آمده است. از اين جهت که عقل محتاط و مطيع و عشق بي باک و سرکش و در جستجوي غم و اندوه. در ديوان سنايي خطاب به سالک عاشق براي راه بردن به اصل و مبدأ، بوتيمار را مثال مي زند در مقابل بلبل که براي رسيدن به وصل معشوق حرکت و پويشي ندارد.

چو بوتيمار شو در عشق تا پيوسته ره جويي *** چو بلبل بر اميد وصل، منشين هشت مه عريان
(سنايي، ديوان: ص 431)

15- بط

نام عربي مرغابي است. شناگري آن ويژگي اي است که در ادبيات نمود زيادي يافته است. آن چه مورد توجه است، رابطه ي بط با درياست که محلّ زندگيش است. سنايي بط را با صفت کشتي طلب آورده است. آب عالم معناست، شايد بط رمز جاني باشد که اصل و مبدأ خود را فراموش کرده و به کشتي دنيا دل بسته است.

گر چه نوخيز و نوگرفت بود *** بط کشتي طلب شگفت بود
(سنايي، حديقه: ب 742)

16- کبک

در کتاب بندهشن جزو آفريده هاي اهورايي و نيک قرار گرفته است. در ادب فارسي به صفات کوهساري، ترسنده و دري توصيف شده است. شکل ظاهري اش هم مورد توجه بوده است. به طور معمول شکار محبوب باز، کبک است و اين مضمون به صورت هاي گوناگون تصويرپردازي شده است. در ديوان، سنايي جان دور از حق را جان کبکي و در مقابل آن جان متحد با حق را شاهباز مي داند:

جان کبکي برون کنيم از تن *** خويشتن جان شاهباز کنيم
(سنايي، ديوان: ص 411)

17- گنجشک

در ادبيات نماد خردي و ضعيفي است و پرگويي و بيهوده گويي گنجشک هم مذمت شده است. در تقابل با پرندگاني چون باز، عقاب و... قرار مي گيرد. ( عبداللهي، 1381: ص 933 )
در حديقه، جيک جيک گنجشکان کاربرد منفي دارد. از باغ معنويّت و معارف الهي، نصيب حسودان جز قيل و قال مجازي نيست.

چيست زين باغ نزد پررشکان *** جز مگر جيک جيک گنجشکان
(سنايي، حديقه: ب 4808)

18- قمري

در ادب فارسي اصلي ترين ويژگي قمري، نواخواني اوست و مانند بلبل، گاه به آواي خويش يا به خروش و حُزن نغمه سر مي دهد. در حديقه، سنايي آن را در وجه منفي به کار برده و زاهدان ريايي را مانند قمري مي داند.

مقري زاهد از پي يک دانگ *** همچو قمري دو مغزه دارد بانگ
(سنايي، حديقه: ب 881)

19- تذرو

پر و بال رنگارنگ تذرو و شيوه ي تسبيح گويي او در متون تفسيري آورده شده است. به طور کلّي در حديقه بار معنايي منفي دارد. در تقابل با عندليب و همراه با زاغ آورده شده است. در ديوان، ضمن قصيده ي گفتگوي مرغان، و حمد و ستايش هر يک به زبان خود به تذرو پرداخته شده است.

عندليبي نواسراي سرو *** سر چه در خس کشيده اي چو تذرو
(سنايي، حديقه: ب 4789)

در قصيده اي که به منطق الطير سنايي معروف شده، پرندگان ستايش گران حقيقي هستند و خداوند را براساس صفاتش مي ستايند. نگاه زنده و پوياي عرفا به جهان هستي و موجودات عالم ديده ي آن ها را بر حقايق ماورايي اين شکل و صورت و آواز ظاهري پرندگان مي گايد. سنايي براي تنبيه دل و جان همه ي اين اصوات را برمي شمارد و در همين يک قصيده 29 پرنده را همراه با نوع تسبيحي که براي آن تصوير کرده مي آورد. پرندگان اين قصيده از اين قرارند: کلنگ، لک لک، قمري، طاووس، موسيجه، زاغ، فاخته، هما، گنجشک، کبوتر، چرغ، تذرو، شارک، ژولک، صعوه، شيشلک، کبک، چکاوک، نازو، سريچه، کرکي، سرشب، مرغابي، کرّک، باز، کرکس، عقاب، بلبل، خروس.
به عنوان مثال تسبيح مناسب نام لک لک که توجه سنايي را به نام آواها مي رساند اين گونه است:

آن لک لک گويد که لک الحمد لک الشکر *** تو طعمه ي من کرده اي آن مار دمان را

درمورد خروس و سحرخيزي آن:

آيد به تو هر پاس خروشي ز خروسي *** کاي غافل بگذار جهان گذران را

همچنين هما صفت احديت خداوند را چنين مي سرايد:

پيوسته هما گويد يکي است يگانه *** تا در طرب آرد به هوا بر ورشان را

کبوتر در هر لحظه صد بار به يگانگي خداوند را مي ستايد:

هو گويد هو صد بدمي سرخ کبوتر *** در گفتن هو دارد پيوسته لسان را

نتيجه

پژوهش حاضر نشان مي دهد که سنايي در وجوه مختلف و به صورت هاي گوناگون در هر دو بُعد اهورايي - اهريمني رمز پردازي کرده است. وي رموز و تأويلات خود را با توجه به خصايص اهري و طبيعي و نام آواهاي پرندگان ساخته و پرداخته است و مهم ترين مضمون يا دغدغه ي فکري عرفا که همان آزادي روح از بند تن يا تعلّقات اين جهاني ست را در پوشش رميز آميز پرندگان بيان مي دارد. آن چه موجب جذّابيّت آن شده، همراه کردن اين مطالب ظريف عرفاني با تصاوير و ترکيب هاي ادبي است. بيشترين مصداق ها براي رمز پرندگان روح و نفس فنا شده در حق، بعد از آن انسان عارف و کامل، معارف و حقايق الهي، حجاب هاي نفساني و صفات ذميمه ي بشري است.
منابع تحقيق:
1) پورنامداريان، تقي؛ (1383). رمز و داستان هاي رمزي، چاپ پنجم، تهران: علمي و فرهنگي.
2) چدوبک، (1375) چارلز، سمبوليسم، ترجمه مهدي سبحاني، تهران: نشر مرکز.
3) ستاري، جلال؛ (1372). مدخلي بر رمز شناسي عرفاني، تهران: نشر مرکز.
4) سعدي، مصلح الدّين؛ (1384). گلستان، تصحيح دکتر غلامحسين يوسفي، چاپ هفتم، تهران: خوارزمي.
5) سنايي، ابوالمجد مجدود، ديوان، به اهتمام مدرس رضوي، تهران: کتابخانه ي سنايي، بي تا.
6) سنايي، ابوالمجد مجدود؛ (1382). حديقه الحديقه، تصحيح دکتر مريم حسيني، چاپ اوّل، تهران: مرکز نشر دانشگاهي.
7) شعباني، معصومه؛ (1386). شاخه ي مرجان (رمزپردازي حيوانات در مثنوي)، تهران: نشر ثالث.
8) شکوفه، تقي؛ (1382). دو بال خرد (عرفان و فلسفه در رساله الطير ابن سينا)، تهران: مرکز.
9) شواليه، ژان و آلن گربران؛ (1387). فرهنگ نمادها، ترجمه سودابه فضايلي، تهران: جيحون.
10) صرفي، محمدرضا؛ (1386). نماد پرندگان در مثنوي، فصلنامه پژوهش هاي ادبي، سال پنجم، ش18، صص76-53.
11) عبداللهي، منيژه؛ (1381). فرهنگ نام هاي جانوران در ادب پارسي، چاپ اوّل، تهران: پژوهنده.
12) عطار، فريدالدّين؛ (1383). منطق الطير، تصحيح دکتر محمدرضا شفيعي کدکني، تهران: سخن.
13) مولوي، جلال الدّين محمد؛ (1384). مثنوي معنوي، تصحيح رينولد نيکلسون، چاپ اوّل، تهران: سراب نيلوفر و صومعه.
14) نويا، پل؛ (1373). تفسير قرآن و زبان عارفان، ترجمه اسماعيل سعادت، چاپ اوّل، تهران: مرکز نشر دانشگاهي.
15) ياحقّي، محمدجعفر؛ (1386). فرهنگ اساطير، تهران: فرهنگ معاصر.
16) يونگ، کارل گوستاو؛ (1377). انسان و سمبل هايش، ترجمه دکتر محمود سلطانيه، تهران: جامي.

منبع مقاله :
حسيني، مريم؛ (1392)، سنايي پژوهي (مجموعه مقالات همايش بين المللي حکيم سنايي)، تهران: خانه کتاب، چاپ دوم