نويسنده: محمّد جواد اسكندرلو (1)




 

چكيده

نقد و بررسي آراي مستشرقان در حوزه ي معارف و علوم قرآن از برجسته ترين بايسته هاي پژوهشي قرآن در دوره معاصر است. استاد معرفت (رحمة الله عليه) بيش از ديگر عالمان قرآن پژوه به اين ضرورت پي برده و در آثار مختلف خويش به تحليل و ردّ مهم ترين شبهات خاورشناسان پرداخته است.
نوشتار حاضر، پس از ارائه مقدمه اي در باب مفهوم شناسي « استشراق » و ضرورت نقد نظرات مستشرقان در مطالعات قرآني، به معرّفي و تبيين پديده ي استشراق در آثار فراواني آن محقّق برجسته قرآن در جهان معاصر مي پردازد.
شبهاتي از قبيل « اقتباس قرآن از تورات »، « بهره گيري قرآن از اناجيل »، « تحريف قرآن »، « قرآن و اشتباهات نحوي »، « استفاده قرآن از واژگان بيگانه »، « تشكيك در زمينه برخي از موضوعات و معارف قرآن » و ... كه از سوي مستشرقاني همچون يوسف دره، تسدال، گلدزيهر، هرشفلد و ريچارد بل و ... القا شده و مورد نقّادي استاد معرفت قرار گرفته، در اين مقاله گزارش شده است.
استشراق، مستشرقان، قرآن، شبهات، معرفت

مقدمه

« استشراق » كه در لغت به معناي شرق شناسي و خاورشناسي است برگردان اصطلاح انگليسي orientalism مي باشد. واژه orient به معناي سرزمين هايي است كه در شرق درياي مديترانه و اروپا قرار گرفته اند. و در اصطلاح نوعاً به « اسلام شناسي غربيان » اطلاق مي شود. امروزه اغلب متخصّصان استشراق و عالمان و پژوهشگران ديني همين معناي خاص را از استشراق در سخنان و آثارشان اراده مي كنند. (2)
هم اكنون از تاريخ استشراق در حدود سيصد سال مي گذرد. بسياري از مستشرقان به اسلام و قرآن و حديث گرايش يافته اند، ولي مطالعات آنان در اين زمينه ها سزاوار نقد و بررسي است. چرا كه به علّت عدم آشنايي آنان با لغت و ادبيات عرب و گاهي از سر غرض ورزي و كينه توزي عليه اسلام و قرآن، در موارد متعدّدي، مطالب خلاف واقع و گمراه كننده ابراز كرده اند.
عالمان مسلمان به ويژه دانشمندان شيعه از صدر اسلام تاكنون در حوزه هاي علمي، ديني، فرهنگي و تربيتي در برابر شبهه افكني دشمنان اسلام موضع گرفته و همواره مدافع اسلام ناب و معارف اصيل قرآن بوده اند و از اين رو به تأليف كتب و آثار شايسته و ارزنده اي پرداخته اند.
حضرت آيت الله محمدهادي معرفت (رحمة الله عليه) نمونه بارز و الگوي برجسته اي از همين عالمان عالي مقام در قرآن حاضر است كه در زمينه علوم قرآن، تفسير و ... انديشه هاي نويني را به جهان دانش و پژوهش عرضه كردند و تأليفاتي بديع و رهگشا و ماندني از خود به يادگار گذاشتند.
آن محقّق جليل القدر در آثار قرآني خويش از قبيل شبهاتٌ و ردود، التمهيد في علوم القرآن، التفسير و المفسّرون، صيانة القرآن من التحريف، التفسير الأثري الجامع و تاريخ قرآن، در موارد متعدّدي، اقوال و ديدگاه هاي مستشرقان را با دقّت مطالعه كرده و با ذهنيتي كه از آن ها و پديده ي استشراق كسب كرده و بر اساس مباني ديني و قرآني به پاسخ شبهات پرداخته است.
در هر صورت، يكي از ابعاد حركت قرآن پژوهي، مطالعات قرآني مستشرقان است كه در جهان معاصر وارد مرحله نويني شده است. بنابراين، پاسخ گويي به پرسش ها و شبهات آنان يكي از ضرورت هاي غيرقابل انكار است.
استاد معرفت (رحمة الله عليه) در ضمن مصاحبه و اقتراحي سودمند درباره ي اين ضرورت چنين اظهارنظر فرموده اند:
" قرآن و مستشرقان يكي از مسائل روز است، براي اين كه از يك طرف محققان و كساني كه در رابطه با مسائل اجتماعي به طور مطلق، به ويژه مسائل ديني مي خواهند تحقيقاتي بكنند، حالا بر حسب اينكه مي خواهند معلوماتي به دست آورند يا اينكه راهي را انتخاب كنند، بيشتر توجهشان به نوشته ها و گفته هاي متخصّصان آن رشته است ... حالا مي گوييم واقعاً حسن نيت دارند و مي خواهند بفهمند اسلام چيست؟ تشيع چيست؟ قران چيست؟ اما يك مسأله است و آن اين كه اين ها بالاخره از اسلام بيگانه اند، يعني چون خودشان را مسيحي مي داند، پس اساساً اسلام را به عنوان دين آسماني قبول ندارند، هرچند هم افراد منصف و محقّقي باشند كه فقط دنبال علم اند، اما مسأله اين است كه هيچ انساني با يك سري مسائل پيش فرض نمي تواند خودش را تخليه كند و اين اهرم بزرگي سر راه او است كه قرآن را به عنوان وحي قبول ندارد، لذا افكار و تحقيقاتش را توجيه مي كند... و مانع از اين مي شود كه مستشرقان به واقع برسند. (3) "

انكار وحي

فريد وجدي مي گويد:
" غربي ها، همچون ساير ملل متدين، تا قرن شانزدهم، به وحي اعتقاد داشتند و تمام كتاب هايشان آكنده از مباحثي در ارتباط با پيامبران بود. همزمان با رشد و توسعه علوم مدرن و مادّي گرايي و تشكيكاتي كه به همراه داشت، فلسفه ي غرب نيز به اين سمت و سوي گرايش يافت و به اين باور رسيد كه وحي، از بقاياي خرافات قديم است؛ و تا آنجا به مبالغه و شكاكيت رسيد كه آفريدگار و روح را انكار نمود و يكي از باورهاي فلسفه عرب اين بود. موضوع وحي كه در آثار پيشينيان آمده. ساخته و پرداخته اذهان افرادي است كه تحت عنوان نبوّت، برخاسته و آن را دستاويز جذب مردم به سوي خود قرار دادند. (4) "

بررسي

اين نظريه، در غرب نضج گرفت، به گونه اي كه شيوه ي رسمي دانش هاي غربي به شمار آمد تا سرانجام دانشمندان آمريكايي در سال 1846 ميلادي به نشانه هايي از وجود روح، پي بردند و اين موضوع از آمريكا به اروپا رسيد و آنان بر اساس ادلّه اي محسوس، وجود عالم روح را اثبات كردند. در اين رهگذر، موضوع وحي، پس از آنكه جزئي از پندارها و اوهام پيشينيان پنداشته مي شد، دوباره زنده شد و مورد بحث و مناظره ي دانشمندان قرار گرفت، البته اين بار با روش هاي علوم تجربي مورد بررسي واقع شد و تا حدودي به باورهاي عالمان مسلمان نزديك شدند. (5)

چاپ قرآن توسط مستشرقان

پس از آنكه گروهي از مستشرقان نسبت به قرآن نگرش وحياني يافتند و يا به خاطر قداستي كه اين كتاب آسماني نزد مسلمانان دارد و يا به منظور اهداف علمي و فرهنگي به كتابت خطي و چاپ مصاحف قرآني روي آوردند؛ استناد معرفت درباره ي اين اقدام مستشرقان چنين گزارش كرده است:
چاپ مصحف ها مانند كتابت خطي آن، در دوره هاي مختلف رو به كمال داشته است. نخستين بار در حدود سال 950 هجري مطابق 1543 ميلادي، قرآن در بندقيه به چاپ رسيد، ولي پس از چاپ، مقامات كليسا به معدوم كردن آن دستور دادند. پس از آن در سال 1104 هجري مطابق با 1692 ميلادي متكلمان (6) در شهر هامبورگ به چاپ قرآن همت گماشت. پس از وي، در سال 1108 هجري مطابق با 1969 ميلادي، ماراكي (7) در پادو (8) به چاپ قرآن دست زد. به سال 1200 هجري مطابق با 1785 ميلادي، مولا عثمان در پطرزبورگ روسيه، قرآن را چاپ كرد و اين اولين چاپ اسلامي قرآن بود. فلوگل (9) نيز در سال 1252 هجري مطابق با 1836 ميلادي در شهر ليپزيك (10) به چاپي مخصوص از قرآن اقدا كرد. اين چاپ از قرآن، به علت املاي ساده آن با استقبال بي نظير اروپائيان روبه رو شد؛ اما مانند ديگر چاپ هاي اروپايي، در جهان اسلام توفيقي به دست نياورد. (11)

اقتباس قرآن از تورات

مستشرقان در زمينه ي تعيين مصدر و منشأ قرآن كريم نظريه هاي مختلفي همچون « وحياني بودن قرآن »، « الهي بودن غيروحياني »، « نظريه ي نبوغ »، « فرهنگ زمانه »، « نظريه ي تجربه ي ديني »، « اقتباس قرآن از تورات » و ... ارائه كرده اند كه به صورت گسترده در كتاب مستشرقان و قرآن تأليف دكتر محمدحسن زماني مورد تبيين و نقد و بررسي قرار گرفته است. (12)
استاد معرفت نيز در كتاب شبهات و ردود به معروف ترين شبهات در مورد قرآن پاسخ داده اند. در بخش نخست كتاب به پاسخ شبهه ي « اقتباس قرآن از كتب آسماني پيشين به دليل تشابه ميان آن ها، پرداخته و علّت وجود تشابه و سازگاري ميان آن كتاب ها را ريشه ي واحد آن ها، يعني وحي الهي معرّفي و تحليل كرده اند.
اسقف يوسف درّة الحدّاد (13) مي نويسد:
قرآن از منابع گوناگوني بهره برده كه مهم ترين آن ها كتاب مقدس به ويژه تورات است. گواه بر اين مطلب خود قرآن است كه چنين اذعان كرده است:
" إِنَّ هَذَا لَفِي الصُّحُفِ الْأُولَى * صُحُفِ إِبْرَاهِيمَ وَمُوسَي، (14)
أَمْ لَمْ يُنَبَّأْ بِمَا فِي صُحُفِ مُوسَى * وَإِبْرَاهِيمَ الَّذِي وَفَّى * أَلَّا تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَى، (15)
وَإِنَّهُ لَفِي زُبُرِ الْأَوَّلِينَ * أَوَلَمْ يَكُن لَّهُمْ آيَةً أَن يَعْلَمَهُ عُلَمَاءُ بَنِي إِسْرَائِيلَ. (16) "
يوسف درّة با استناد به اين آيات استنباط خود را از مفاد آن ها چنين بيان كرده است:
آيه ي نخست محمّد، بيانگر سازگاري قرآن او با زبر الأولين ( متون پيشينيان ) است و آيه ي دوم، عالمان بني اسرائيل را بر اين هماهنگي گواه مي گيرد، امّا راز ارتباط ميان قرآن و زبر الأولين چيست؟ مطلب از اين قرار است كه آيه هاي او توسط دانشمندان بني اسرائيل از آن كتاب ها به دست او رسيده است، ولي چون به زبان غيرعربي بوده، محمّد (صلي الله عليه و آله و سلم) آن ها را به عربي برگردانده است.
نيز آيه ي وَمِن قَبْلِهِ كِتَابُ مُوسَى إِمَامًا وَرَحْمَةً وَهَذَا كِتَابٌ مُّصَدِّقٌ لِّسَانًا عَرَبِيًّا (17) آشكارا بيان مي كند كه محمّد شاگردي كتاب موسي را كرده و آن را در قالب زبان عربي ريخته است. پس منشأ اصلي مطالب قرآن، كتاب تورات است. (18)
مستشرقان ديگري همچون تسدال، ماسيه، اندريه، لامنز، گلدزيهر و نولدكه (19) نيز قرآن را برخاسته از متون پيشين دانسته اند، صرفاً به خاطر تشابه آموزه هاي قرآن و كتب آسماني قبلي گمان كرده اند كه قرآن، پرتوي از تلمود است كه از دانشمندان يهود و ديگر اديان كه با جزيرة العرب ارتباط نزديك داشتند به پيامبر رسيده و آن حضرت پيش از علني ساختن نبوت خويش با آنان ارتباط داشته و بهره كامل برده است.

پاسخ استاد معرفت

ما مسلمانان معتقديم كه تمام اديان الهي از منبعي يگانه نشأت گرفته اند؛ و همه آن ها در پي توحيد كلمه و كلمه توحيد و عمل صالح و اتّصاف به مكارم اخلاق هستند و در اين زمينه هيچ گونه اختلاف و ناسازگاري در اصول يا فروع ندارند:
" شَرَعَ لَكُم مِّنَ الدِّينِ مَا وَصَّى بِهِ نُوحًا وَالَّذِي أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ وَمَا وَصَّيْنَا بِهِ إِبْرَاهِيمَ وَمُوسَى وَعِيسَى أَنْ أَقِيمُوا الدِّينَ وَلَا تَتَفَرَّقُوا فِيهِ ... (20) "
قرآن بيان داشته است كه حقيقت همه اديان، از آدم تا خاتم، اسالم است: إِنَّ الدِّينَ عِندَ اللّهِ الإِسْلاَمُ (21)
كه همان تسليم در برابر خدا و پرستش خالصانه ي او است. در نتيجه دليل هم گرايي و سازگاري ميان اديان و كتب آسماني، همان خاستگاه مشترك آن ها است و شواهد زيادي در اين زمينه وجود دارد:
يك. قرآن آشكارا اظهار مي دارد كه به پيامبر اسلام به طور مستقيم وحي نازل شده تا جهانيان را به آن بيم دهد؛ پس چگونه خاورشناسان براي احتمال خلاف، به قرآن استناد مي نمايند؟ در واقع آنان گرفتار تناقض و اجتهاد در برابر نص قرآن شده اند.
دو. معارف قرآني بيانگر فلسفه هستي و انسان شناسي است؛ حال آنكه عهدين آكنده از خرافات و اوهام واهي است.
سه. با توجه به وجود افسانه هاي سست در عهدين، چگونه مي توان قرآن متعالي را برگرفته از كتاب پست و فرومايه دانست؟
امّا مفاد مشترك آياتي كه يوسف درّة به آن ها استناد كرده، اين است كه آنچه پيامبر اسلام آورده نسبت به آنچه پيامبران قبلي ارائه كرده اند بيگانه و بي سابقه نبوده است:
" قُلْ مَا كُنتُ بِدْعًا مِّنْ الرُّسُلِ؛ (22)
زيرا دين الهي يكي است و بخشي از آن با بخش ديگر متعارض و ناسازگار نيست. (23)

قرآن و اناجيل

« تسدال » ادّعا كرده كه مسيحيت يكي از منابع مورد استفاده قرآن بوده، همچنانكه قرآن از منابع غيرقابل اعتماد و مربوط به بعضي از فرقه ها كه آكنده از افسانه ها و اوهام است بهره گرفته است. وي داستان حضرت مريم و سخن گفتن عيسي در گهواره و ساير معجزاتي را كه به دست عيسي ظاهر شده و در قرآن آمده را انكار كرده است. (24)

بررسي

داستان مريم صدق در محفل مسيحيان روشن و مسلّم است، حتّي فرقه « بربرانيه » مسيحي با توجه به خارق العاده بودن تولّد عيسي (عليه السلام) معتقد به الوهيت مريم (عليه السلام) شدند كه در قرآن نيز به آن اشاره شده است:
" وَإِذْ قَالَ اللّهُ يَا عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ أَأَنتَ قُلتَ لِلنَّاسِ اتَّخِذُونِي وَأُمِّيَ إِلَهَيْنِ مِن دُونِ اللّهِ (25) "

امّا گمان تسدال كه اين داستان در كتاب مقدس نيامده است، با اين عبارت انجيل لوفا ابطال مي شود:
" و در ماه ششم جبرائيل فرشته از جانب خدا به بلدي از جليل كه ناصره نام داشت فرستاده شد نزد باكره ي نامزد مردي مسمي به يوسف از خاندان داود و نام آن باكره مريم بود ... (26) "
در نتيجه مطالب قرآن همگي حقّ و مطابق با واقع بوده و هر آنچه درباره يهود و نصاري و باورهاي آنان بيان كرده، قابل اثبات است. تسدال يا ديگر مستشرقان هرگز نمي توانند مطلبي از قرآن ارائه نمايند كه با مستندات تاريخي و ديني ناسازگار باشد. (27)

شبهه ي بلاشر در زمينه جمع قرآن

بلاشر (28) در مورد انتخاب زيدبن ثابت از سوي ابوبكر به منظور جمع و تدوين قرآن ترديد كرده و اعتراض مهمي را مطرح ساخته است. وي مي نويسد: چرا ابوبكر براي چنين امر عظيم و كار مهمي، زيد را كه جواني بيست ساله بود، برگزيد؛ حال آنكه در بين صحابيان بزرگ، افرادي كارشناس و شايسته وجود داشتند؟ آيا واقعه يمامه همه قاريان پيش از صحابه را از ميان برده بود و غير از زيد كه تازه با قرآن و قرائت آشنا شده بود، كس ديگري باقي نمانده بود؟ از اين رو، نمي توان به سادگي پذيرفت كه زيدبن ثابت قرآن را گرد آورده باشد. در نتيجه بايد اذعان كرد كه پس از درگذشت پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) بزرگاني از صحابه بودند كه قرآن و سوره هاي آن را گردآوري و مرتّب كردند. (29)

پاسخ استاد معرفت

واقع امر اين است كه هرگاه شرايط تحقّق كاري هر اندازه مهم، آماده باشد. وقوع آن در كوتاه ترين زمان، امكان پذير است. به ويژه اگر آن كار مورد اهتمام مسئولان امور بوده و تصميم بگيرند در اسرع وقت، انجام پذيرد. مسأله جمع قرآن در آن زمان از چنين موقعيت حسّاسي برخوردار بوده است. به خصوص اينكه سوره هاي قرآن تكميل شده بود و يگانه كار باقيمانده، گردآوري آن ها در يك جا بوده است.
از سوي ديگر، زيد غير از اين جمع آوري، كار ديگري انجام نداده و عمل او يك كار فكري و پيچيده نبوده است كه انجام آن مستلزم تلاش هاي گسترده و زمان طولاني باشد. البته توصيفي كه زرقاني درباره ي زيد و صلاحيت فوق العاده او بيان كرده و هشت صفت ويژه براي زيد ذكر كرده تا ثابت كند مجموعه اين ويژگي ها در هيچ يك از اصحاب وجود نداشته است، مورد تأييد ما نيست. (30)

ديدگاه گلدزيهر درباره ي تحريف قرآن

وي در اين زمينه مي نويسد:
" هيچ كتاب تشريعي كه به باور قلبي يك گروه ديني، وحي آسماني باشد وجود ندارد به گونه اي كه از زمان هاي ديرين به صورت ثابت و تغييير نايافته باقي مانده باشد. چنانكه نصّ قرآن نيز دچار دگرگوني و بي ثباتي شده است. (31) "
استاد معرفت در نقد اين ديدگاه آورده است: شايد گلدزيهر خود را به ناداني زده كه مسأله اختلاف قرائت ها را با نصّ يگانه و متواتر قرآن مرتبط ساخته است؛ حال آنكه اين دو در حوزه هيچ ارتباطي به هم ندارند. پيشوايان اتفاق نظر دارند كه قرآن حقيقتي است و قرائت ها حقيقتي ديگر و اين دو ربطي به يكديگر ندارند. (32)
گلدزيهرمي فرمايد:
" اگرچه شيعيان ديدگاه يك گروه افراطي را مبني بر اينكه- نمي توان باور نمود كه قرآن موجود، مصدر اصلي دين باشد- (33) مردود شمرده اند. اما تمام آن ها از ابتدا در صحّت تدوين « قرآن عثماني » ترديد داشته اند زيرا نسبت به قرآني كه محمّد ارائه نموده افزايش ها و تغييراتي مهمّ بوجود آمده است. و به عقيده ي همه ي شيعيان، قرآن اصلي بسيار بيشتر از قرآن كنوني بوده است. چراكه سوره ي احزاب ( 73 آيه ) به اندازه ي سوره بقره ( 286 آيه ) بوده و سوره ي نور ( 64 آيه ) در ابتدا بيش از صد آيه داشته همچنين سوره ي حجر ( 99 آيه ) داراي 190 آيه بوده است و ... (34) "
استاد معرفت در قالب چهار نكته ي اساسي به پاسخ شبهه ي اخير پرداخته اند.
يك. آنچه گلدزيهر درباره ي سوره ي احزاب و سوره هايي نظير آن به شيعه نسبت داده، كذب محض است؛ چرا كه در هيچ يك از كتاب ها و رساله هاي شيعيان اثري از آن ديده نمي شود و در هيچ سند معتبري از آن ها نقل نشده است.
دو. چرا گلدزيهر منبع مطالعه ي خود را كتاب بيان السعاده قرار داده و آن را از كهن ترين تفاسير شيعه برشمرده و تاريخ آن را سال 311 هـ. ق ذكر كرده است؛ يعني ده قرن به عقب برده است؟
سه. با وجود آنكه شيعه، از صوفيان و عقايدشان بيزارند، چرا گلدزيهر يك كتاب صوفيه را در زمينه تحقيق و بررسي عقايد شيعيان، مبنا و منبع قضاوت خود برگزيده است؟
چهار. چگونه متوجه نشده كه تفسير منسوب به علي بن ابراهيم قمي تأليف خود او نبوده، بلكه توسط يكي از شاگردانش گردآوري شده كه هويت او تاكنون مجهول مانده است و از اين رو، اين تفسير، ارزش و شايستگي استناد را ندارد. (35)

مراجعه ي ابن عباس در تفسير قرآن به اهل كتاب!

گلدزيهر در چند مورد اشاره كرده كه ابن عباس براي فهم آيات به اهل كتاب مراجعه كرده است. مثلاً درباره ي سه تعبير قرآني « امّ الكتاب » و « المرجان » و « البرق » به كعب الأحبار يهودي مراجعه كرده و تفسير اين تعابير را از او پرسيده است. (36)

بررسي

يك. گلدزيهر از كجا فهميده كه اين پرسش كننده، شخصيتي بزرگ همچون ابن عباس بوده است؟
دو. گلدزيهر بر اساس نقل طبري مي گويد: طبري از شيبان نقل كرده است:
" ابن عباس از كعب الأحبار درباره ي « امّ‌ الكتاب » پرسيد و او پاسخ داد: ... "
شايان ذكر است كه ابن شيبان فرزند عبدالرحمان تميمي نحوي است كه در كوفه اقامت گزيد و سپس به بغداد رفت و در زمان خلافت مهدي عباسي در سال 164 درگذشت. (37) از اين رو، هرگز نمي توانسته ابن عباس را كه متوفاي سال 68 است و نيز كعب الأخبار را كه در دوران خلافت عثمان ( سال 32 ) درگذشته، درك كرده باشد، در نتيجه، روايت مزبور، مرسله و از درجه ي اعتبار ساقط است.
سه. وي در مورد استفسار ابن عباس از كعب الأحبار درباره ي مفهوم واژه ي « البرق » به روايتي استناد كرده كه راوي آن، موسي بن سالم ابوجهضم است كه نه به ابن عباس برخورد داشته و نه او را درك كرده است؛ چرا كه او غلام آل عباس است نه غلام ابن عباس؛ ابن حجر مي گويد:
" موسي بن سالم ابوجهم
غلام آزاد شده ي آل عباس است كه به صورت مرسل از ابن عباس حديث نقل نموده است او از راويان امام باقر (عليه السلام) به شمار مي رود. (38) "
چهار. مواردي را كه در رابطه با مراجعه ي ابن عباس به اهل كتاب فرضاً ذكر كرده اند- از مرز فهم معناي لغت تجاوز نمي كند و با اخبار و مسائل امم سلف ارتباطي ندارد.
پنج. « برق » واژه ي عربي است چگونه ممكن است؛ كه در اين زمينه عرب اصيلي چون ابن عباس به افرادي بيگانه از قبيل كعب الأحبار مراجعه كند؟ (39)

برشمردن دو واژه ي « قرآن » و « فرقان » در زمره ي واژگان دخيل

برخي از مستشرقان احتمال داده اند كه واژه « قرآن » از ريشه « قريانة » به معناي « قرائت » گرفته شده باشد، چرا كه چنين ريشه اي در كنيسه ي سرياني استعمال مي شود. رژي بلاشر نيز بدون تحقيق به اين نكته استناد كرده است. (40)
بعضي ديگر از مستشرقان همچون هرشفلد گمان كرده اند كه واژه ي « فرقان » عبري است كه بعداً تعريف شده زيرا در اصل « بيركي » ( pirke ) بوده است. (41) ريچارد بل پنداشته است كه واژه « فرقان » سرياني است كه در اصل به صورت « فرقانا » ( Furkana ) بوده، او مي افزايد اين واژه از مصادر ( منابع ) مسيحي گرفته شده، ولي محمّد (صلي الله عليه و آله و سلم) آن را به شكل « فرقان » تغيير داده است. (42)

بررسي

علامه محمدهادي معرفت چنين پاسخ مي دهد: همه ي اين احتمالات بر پايه ي خيال و پندار محض استوار شده است. در جايي كه يك كلمه در زبان عربي داراي اشتقاق و ريشه اصيل باشد، زمينه اي براي غيرعربي دانستن آن وجود ندارد. اين دأب مستشرقان است كه تلاش مي نمايد براي بسياري از واژگان قرآني، مبدأيي غيرعربي فرض كند. همچنانكه دايرة المعارف انگليسي گمان كرده كه واژه ي « ايمان » عبري يا آرامي و واژه ي « صلاة‌ » آرامي و « قلم » يوناني و « صراط » و « سوره » عبري مي باشند. (43) بر فرض كه يك واژه در زبان سرياني يا زباني ديگر به لفظ قرآن و فرقان شباهت داشته باشد، آيا تنها احتمال همين است كه آن ها را جزء معرّبات قرآني بدانيم؟ آيا چنين فرضي معقول نيست كه گفته شود آن تلفظ از عربي اخذ شده است؟ يعني احتمال دهيم كه واژه ي « فرقانا » يا « بيركي » و امثال آن ها در اصل عربي بوده و سپس وارد زبان هاي لاتين و غيرعربي شده باشد؟ چه كسي مي داند كه كدام يك از اين دو وضع به لحاظ زماني، بر ديگري تقدّم داشته است؟ (44)

قرآن و اشتباه نحوي

برخي از مستشرقان مانند تئودور نولدكه ادّعا كرده اند كه در قرآن غلط هاي نحوي و ادبي وجود دارد و اين خود مستلزم بطلان اين كتاب است! آن ها به روايتي از عايشه استناد كرده اند مبني بر اين كه سه واژه در قرآن ناشي از خطاي كاتبان وحي است:
" إِنْ هَذَانِ لَسَاحِرَانِ، (45)
إِنَّ الَّذِينَ آمَنُواْ وَالَّذِينَ هَادُواْ وَالصَّابِؤُونَ، (46)
وَالْمُقِيمِينَ الصَّلاَةَ وَالْمُؤْتُونَ الزَّكَاةَ (47) "
در آيه ي اوّل، « إِنَّ » كه بدون تشديد آمده، در آيه ي دوم، « الصَّابِؤُونَ » كه عطف به اسم « إِنَّ » است بايد به صورت منصوب ذكر شود، ولي مرفوع آمده است و در آيه ي سوّم واژه ي « الْمُقِيمِين » با توجه به اينكه اسم هاي قبل و بعدش مرفوع ذكر شده. اين هم بايد با « ون » بيايد و حال آنكه به صورت منصوب ذكر شده است. (48)

نقد و بررسي

قرآن از كهن ترين اسناد معتبر زبان عربي است از اين رو، هيچ گونه ترديدي درباره حجيت و اعتبار آن راه ندارد؛ زيرا در دوراني نازل شد كه عرب در اوج تمدّن ادبي خود بود و ادبا و بلغاي برجسته ي عربي اعتراف كردند كه اين كتاب آسماني از ادبي فرازمند و بي نظير برخوردار است.
علاوه بر آنكه ادباي بزرگ درباره ي كتابت و قرائت واژگان آيات مذكور، توجيهات درست ادبي مبرهن ارائه كرده اند؛ در آيه ي 63 سوره ي طه طبق قرائت صحيح قرآن كه قرائت حفص و عموم مسلمانان است، بايد « إنّ » را به تخفيف خواند، چون مخفّف از مثقّله است و دليل آن، وجود لام در خبر « ساحران » است. در آيه 69 سوره ي مائده، مرفوع بودن اسمي كه بر خبر « إنّ » پيش از تكميل خبر معطوف شده، به خاطر عطف بر محل اسم « إنّ » است كه بنابر ابتدائيت، مرفوع است. امّا نصب واژه ي « الْمقِيمِين » در آيه ي 162 نساء، به اين دليل از ماقبل و مابعد خود جدا شده كه مشمول قاعده ي باب مدح و اختصاص قرار گرفته كه در ادبيات عرب، كاربرد فراوان دارد. يعني اين واژه، مفعول فعل « أمدح » يا « أخصّ » مي باشد. (49)
آنگاه استاد معرفت به اين نكته اشاره مي كند كه اگر در قرآن غلط ادبي و نحوي وجود داشت، مخالفان اسلام از آغاز آن را بهانه اي براي بدگويي عليه قرآن قرار داده اند؛ زيرا آنان عرب اصيل بودند و هرگز نوبت به اين بيگانگان بي اطلاع نمي رسيد. (50)

چرا قرآن به مادر عيسي (عليه السلام) خواهر هارون اطلاق كرده است؟

برخي مستشرقان همچون آندرو و ريپين و بعضي از مبشران مسيحي مانند تسدال در مورد آيه ي فَأَتَتْ بِهِ قَوْمَهَا تَحْمِلُهُ قَالُوا يَا مَرْيَمُ لَقَدْ جِئْتِ شَيْئًا فَرِيًّا * يَا أُخْتَ هَارُونَ مَا كَانَ أَبُوكِ امْرَأَ سَوْءٍ وَمَا كَانَتْ أُمُّكِ بَغِيًّا (51) اشكال كرده اند كه چرا قرآن به خطا مادر عيسي (عليه السلام) را خواهر هارون مي داند و حال آنكه هارون قرن ها پيش از مادر عيسي از دنيا رفته بود؟
در كتاب مقدس آمده است: هارون خواهري به نام مريم داشته كه در زمان هارون و موسي مي زيسته است نه در دوران عيسي (52) و هيچ كس از يهود ادعا نكرده كه مريم خواهر هارون و دختر عمران تا زمان عيسي زنده بوده است. (53)

پاسخ

علامه معرفت در پاسخ به اين اشكال آورده اند: اين اشتباهي كه امثال تسدال دچار آن شده اند؛ چگونه ممكن است پيامبر اسلام با تمام تيزبيني و هوشمندي خويش، مريم مادر عيسي را با مريم خواهر موسي و هارون اشتباه گيرد؟ زيرا هركس آگاه باشد كه موسي و هارون، خواهري به نام مريم داشته اند، يقيناً از فاصله زماني ميان اين دو مريم اطلاع خواهد داشت!
علاوه بر آنكه چنين مسأله اي در زمان خود پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) مطرح بود و آن حضرت پاسخ آن را داده اند. در كتاب غريب القرآن از مغيرة بن شعبه نقل شده كه گفت پيامبر مرا به سوي اهل نجران اعزام كرد، آن ها از من سؤال كردند: اين آيه اي كه مي خوانيد، با توجه به فاصله زماني ميان هارون برادر موسي و عيسي مسيح چگونه است؟ من اين پرسش را نزد پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) مطرح كردم، حضرت فرمودند: چرا به آن ها نگفتي كه پيشينيان، نام پيامبران و نيكان گذشته را بر خود مي گذاشتند. (54)
پس بنابراين، نامگذاري كه به نام والدين به انگيزه ي احترام و تجليل، همان گونه كه پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) فرموده اند، مطلب رايجي بوده به خصوص نام كسي مانند هارون كه بزرگ قوم خود و جايگاه ويژه اي در ميان بني اسرائيل داشت. (55)

انكار هامان، وزير فرعون

مستشرق آلماني تئودور نولدكه بر اين باور بوده است كه اعتقاد به اينكه هارون وزير فرعون بوده، يك خطاي تاريخي است. وي مقاله اي در اين باره نوشت و در سال 1887 براي نخستين بار آن را در چاپ نهم دايرة المعارف بريتانيكا منتشر كرد. (56) و بار دوم آن را در سال 1982 ميلادي در ضمن كتابش تاريخ قرآن به چاپ رساند. (57)

بررسي

شخصيتي كه در قرآن از او با نام هامان ياد شده و بعد از فرعون و قارون آمده است، مسلّماً واژه اي معرب مي باشد، زيرا شيوه عرب اين است كه واژگان غيرعربي را به عربي تغيير دهند. گفته شده است كه هامان معرب آمون يا آمانا است كه لقب رؤساي كاهنان معبد آمون بزرگ خدايان مصريان در شهر طيبه در نيل عليا بوده است. (58)
بزرگ كاهنان آمون داراي مقام وزارت فرعون هم بوده است، از اين رو مراد از هامان در قرآن، آمون است و اين دو نام به لحاظ وزن و تلفظ به هم نزديكند. بنابراين، هامان لقب بزرگ كاهنان آمون و در ضمن وزير دارايي و مسكن و شهرسازي فرعون بوده است. (59)
استاد معرفت با استناد به آيات 6، 8 و 38 سوره ي قصص، 39 سوره ي عنكبوت، 23 و 24 سوره ي غافر مي فرمايد: از اين آيات فهميده مي شود كه به احتمال قوي، هامان وزير فرعون بوده است و مفسران نيز تأكيد ورزيده اند كه هامان مطرح شده در اين آيات وزير همان فرعوني است كه در عصر موسي (عليه السلام) حكمراني مي كرد. (60)

تشكيك درباره ي سامري

يكي از نويسندگان مسيحي درباره ي سامري تشكيك كرده، مي گويد: او از شهر سامره فلسطين بوده كه عمري چهارمين پادشاه بني اسرائيل آن را ساخته بود و پنج قرن پس از موسي (عليه السلام) زندگي مي كرد. از اين رو، نمي تواند معاصر موسي (عليه السلام) و سازنده گوساله اي باشد كه قران نقل كرده است. (61)

نقد

سامري كه در قرآن ذكر شده، به شهر سامره منسوب نيست، بلكه به شهر « شمرون » منسوب است كه در عهد موسي و وصيش يوشع بن نون، شهري آباد بوده و به هر شخصي كه اهل آنجا بوده، « شمروني » مي گفتند كه در عربي « سامري » مي شود و جمع آن « شمرونيم » ( سامريين ) مي باشد. يوشع آن شهر را فتح كرده بود و به فرزندان « زبولون » داده بود، چنان كه اين داستان در صحيفه يوشع تورات نقل شده است. (62) اين تحقيق از علامه ي بلاغي (رحمة الله عليه) است. (63)
استاد عبدالوهاب نجّار مي گويد: معمولاً « شين » در زبان عبري « سين » در عربي است. چنان كه از عبري زبانان نيز فرزندان افرايم بن يوسف نيز « سين » مي كردند. (64)
استاد معرفت مي افزايد: آنچه علامه بلاغي فرموده، درست تر به نظر مي رسد. (65)

انكار برافراشتن كوه بر فراز بني اسرائيل

اين حادثه كه ريزش كوه بلندي است و قرآن آن را يادآور شده و برخي از مستشرقان به دليل اينكه در عهد عتيق نيامده آن را نپذيرفته اند، (66) با اين اعتراض روبه رو شده كه از باب اجبار بر تكليف است. (67)

بررسي

قرآن از اين حادثه، در دو جا ياد كرده است:
" وَإِذْ أَخَذْنَا مِيثَاقَكُمْ وَرَفَعْنَا فَوْقَكُمُ الطُّورَ خُذُواْ مَا آتَيْنَاكُم بِقُوَّةٍ وَاذْكُرُواْ مَا فِيهِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ. (68)
وَإِذ نَتَقْنَا الْجَبَلَ فَوْقَهُمْ كَأَنَّهُ ظُلَّةٌ وَظَنُّواْ أَنَّهُ وَاقِعٌ بِهِمْ خُذُواْ مَا آتَيْنَاكُم بِقُوَّةٍ وَاذْكُرُواْ مَا فِيهِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ. (69) "
در اين آيه ها جز كنده شدن قطعه اي بزرگ از بلنداي كوه در پي يك لرزش يا زلزله ديده نمي شود. بني اسرائيل كه در دامنه كوه گرد آمده بودند به چشم خود مشاهده كردند كه آن قطعه به سمت پايين سرازير شد و غلتيد تا در وسط راه به شكل عمودي ايستاد. آنان گمان كردند كه بر سرشان فرود خواهد آمد. اين حادثه از سنخ معجزه نمايي پروردگار به دست پيامبران به منظور بيدارسازي وجدان ها است، نه آنكه اجبار بر تسليم و فرمانبري باشد.
اين اندازه كه در اين آيات ذكر شده با آنچه در عهد عتيق مطرح گرديده، سازگاري دارد. (70)
اما كنده شدن تمام كوه از زمين و واژگوني آن ميان زمين و آسمان را نه قرآن بيان كرده و نه در روايتي معتبر نقل شده است. در هر صورت مي توان گفت كه قطعه كوه بر فراز سر آنان قرار گرفته است؛ و جمله ي وَرَفَعْنَا فَوْقَكُمُ الطُّورَ به معناي بالاي سر از يك سمت ( با تكيه بر دامنه كوه ) است نه مفهومي ديگر. (71)

جمع بندي

در اين پژوهش به بررسي ديدگاه آيت الله معرفت درباره ي آراي مستشرقان پرداختيم. آن محقق فقيه، در آثار علوم قرآني خويش اقوال يوسف درّة الحدّاد، تسدال، بلاشر، گلدزيهر، هرشفلد، ريچارد بل و نولدكه را در مباحث علوم و معارف قرآن مطرح و نقد كرده است، بي آنكه به فحاشي و پرخاشگري عليه آنان بپردازد.
در مورد چاپ قرآن توسط مستشرقان به گزارش صرف بسنده كرده است.
شبهه ي اقتباس قرآن از تورات را بر اساس ادلّه ي عقلي و نقلي پاسخ داده است. موضوع « قرآن و اناجيل » را بر پايه كتب عهدين و نيز مستندات تاريخي به نقد كشيده است. اشكال بلاشر در زمينه نقش زيد در جمع قرآن را چنين پاسخ داده كه علماي اهل سنّت، براي زيد ويژگي هاي اغراق آميزي نقل كرده و به نادرست او را بزرگ تر از جايگاه اصلي خويش جلوه داده اند و از سوي ديگر كاري كه او انجام داده، عمل پيچيده و تخصّصي نبوده است.
در پاسخ به گلدزيهر در باب تحريف قرآن، به اثبات اين مهم پرداخته اند كه « قرآن » و « قرائات » دو حقيقت متغايرند؛ حال آنكه گلدزيهر بين اين دو خلط كرده، و به خطا خواسته است كه از اختلاف قرائات، تحريف قرآن را نتيجه بگيرد.
در باب « واژگان بيگانه » بر اين استدلال عقلي تكيه كرده اند كه صِرف تشابه ميان واژگان قرآني با واژگان بيگانه عقلاً مستلزم آن نيست كه قرآن اين واژگان را از آن ها وام گرفته باشد؛ بلكه احتمال عكس آن نيز وجود دارد كه آن ها از زبان عربي استقراض و اخذ كرده باشند.
در باب ردّ اشتباهات نحوي و ادبي قرآن از استدلال هاي ادبي خود ادبا بزرگ عرب بهره گرفته است.
در زمينه ي اتّهاماتي كه برخي از مستشرقان در مورد پاره اي از قصص قرآني مطرح كرده اند، با توجه به قرائن و شواهد تاريخي، واهي بودن احتمالات آنان را اثبات كرده اند.
در مجموع مي توان از نوع رويكرد و نقّادي استاد معرفت « ره » نسبت به پديده ي استشراق اين نتيجه را دريافت كرد كه شبهات مستشرقان را از طريق تحليل و استدلال هاي صحيح بايد پاسخ داد، نه آنكه در يك كلام بگوييم همه ي شبهات و اشكال هاي آنان سست و نادرست است و به نقد و بررسي نيازي ندارد!

پي‌نوشت‌ها:

1. عضو هيأت علمي جامعة المصطفي العالمية.
2. دكتر فؤاد عبدالمنعم، من افترائات المستشرقين علي الاصول العقدية في الاسلام، ص 17.
3. مجله قرآن و مستشرقان، شماره اول، زمستان 1385، صص 13-11.
4. معارف القرآن المعشرين، ج10، ص 713.
5. محمدهادي معرفت، التمهيد في علوم القرآن، ج1، صص 34-33.
6. Hinckleman
7. Maracci
8. padoue
9. Flugel
10. Leipzig
11. محمدهادي معرفت، تاريخ قرآن، ص 138.
12. محمدحسن زماني، مستشرقان و قرآن، ص 127 به بعد.
13. يوسف درّة الحداد در سال 1939 ميلادي به رتبه كاهني در كنيسه لبنان دست يافت سپس به مدت 20 سال با همان گرايش به بررسي هايي در زمينه اسلام و قرآن پرداخت و در اين تلاش ها در جهت تقريب و همگرايي بين قرآن و عهدين برآمد تا عهدين را به عنوان منبع و مصدر آنچه قرآن به وحي نسبت داده معرفي كند. او در سال 1979 درگذشت.
14. اعلي، آيات 19-18.
15. نجم، آيات 37-36.
16. شعراء، آيات 197-196.
17. احقاف، آيه 12.
18. يوسف درّة الحديث، دروس قرانية، ج2، صص 188-173، فصل: القرآن و الكتاب بينة القرآن الكتابية.
19. ر. ك: عمر رضوان، آراء مستشرقان حول القرآن الكريم و تفسيره، ج1، صص 290-272؛ نولدكه، تاريخ قرآن، فصل اول ( نبوت محمد و منابع تعاليم وي )، ص 3 به بعد.
20. شوري، آيه 13.
21. آل عمران، آيه 19.
22. احقاف، آيه 9.
23. محمدهادي معرفت، شبهات و ردود حول القرآن الكريم، صص 15-9.
24. ر. ك: عمر رضوان، آراء المستشرقين حول القرآن الكريم و تفسيره، ج1، صص 290-296.
25. مائده، آيه 116.
26. انجيل لوقا، 1، صص 38-26.
27. ر. ك: محمدهادي معرفت، شبهات و ردود حول القرآن الكريم، صص 83-78.
28. رژي بلاشر از خاورشناسان معاصر فرانسوي است كه درباره قرآن، ادبيات عرب و ساير مباحث علوم اسلامي آثار و تأليفات مهمي ارائه كرده است كه در رأس آن ها ترجه كامل قرآن به زبان فرانسوي مي باشد. در مقدمه اين ترجمه، تحقيقات ماهرانه اي در باب تاريخ و علوم قرآن انجام داده است. برغم آنكه تلاش نموده تحقيقاتش را منصفانه و خالي از تعصّب ارائه دهد، در موارد متعدّدي دچار اشتباه و اشكال شده است. ر. ك: در آستانه قرآن، ص 3 به بعد.
29. ترجمه و تلخيص از مجله فارسي خواندني ها، سال 8، شماره 44، بهمن 1326، تهران.
30. محمدهادي معرفت، التمهيد في علوم القرآن، صص 305-302.
31. مذاهب التفسير الاسالمي، ص 4.
32. محمدهادي معرفت، صيانة القرآن من التحريف، ص 94؛ التمهيد في علوم القرآن، ج2، ص 79 به بعد.
33. شايد منظورش متني باشد كه به متأخران اخباريه نسبت داده شده كه ظواهر كتاب حجيت ندارد و نمي توان براي فهميدن احكام شرع بدان استناد نمود، لكن اين نسبت، ساختگي و دروغ است و هيچ يك از فقهاي اسلامي، اين نظريه دور از حق را ندارند؛ نه حشويه و نه اخباريون.
34. مذاهب التفسيرالاسلامي، صص 295-293.
35. محمدهادي معرفت، صيانة القرآن من التحريف، صص 98-95.
36. مذاهب التفسيرالاسلامي، صص 85 و 88؛ ابن جرير طبري، جامع البيان، ج13، ص 82.
37. ابن حجر، تهذيب التهذيب، ج4، ص 373.
38. همان، ج10، ص 344.
39. محمدهادي معرفت، التفسير والمفسرون، صص 264-254.
40. فضل حسن بن عباس، قضايا قرآنية في الموسوعة البريطانية، صص 26-25.
41. عبدالرحمان بدوي، الدفاع من القرآن ضدّ منتقديه، ص 58.
42. همان، ص 60.
43. محمدحسين علي، المستشرقون و الدراسات القرآنية، ص 34؛ قضايا قرآنية، ص 26.
44. محمدهادي معرفت، التفسيرالاثري الجامع، ج1، صص 24-23.
45. طه، آيه 63.
46. مائده، آيه 69.
47. نساء، آيه 162.
48. السجستاني، المصاحف، صص 34-33.
49. ر. ك: تأويل مشكل القرآن، ص 52؛ فضل بن حسن طبرسي، مجمع البيان، ج3، ص 224.
50. محمدهادي معرفت، شبهات و ردود حول القرآن الكريم، ص 368 به بعد.
51. مريم، آيات 28-27.
52. دايرة المعارف قرآن ليدن، ج1، صص 1 و 2. ( Aoron- Andrew Rippin )
53. مصادرالاسلام، صص 104-102؛ الفنّ القصصي، صص 58-57.
54. سعدالسعود، ص 221.
55. محمدهادي معرفت، نقد شبهات پيرامون قرآن كريم، صص 115-114.
56. see Encyclopedia Britanics, 9 eme ed. tome, p 597.
57. الدفاع عن القرآن ضدّ منتقد به، ص 184.
Thesket ches from eastern history, 1892, pp. 21-58.
58. قاموس الكتاب المقدس، ص 649؛ الموسوعة المصريه، ص 124.
59. ر. ك: دايرة المعارف بريتانيكا، ج1، ص 321، چاپ 1982 ميلادي.
60. محمدهادي معرفت، شبهات و ردود حول القرآن الكريم، صص 353-349.
61. عمر رضوان، آراء المستشرقين حول القرآن الكريم و تفسيره، ج1، ص 352.
62. ر. ك: صحيفه يوشع، 1 ج 1، ص 1، 20/12 و 15/19.
63. ر. ك: الهدي الي دين المصطفي، ج1، ص 103.
64. نجّار، قصص الأنبياء، ص 224.
65. محمدهادي معرفت، شبهات و ردود حول القرآن الكريم، صص 70-69.
66. عمر رضوان، آراء المستشرقين حول القرآن الكريم و تفسيره، ج1، ص 348.
67. ر. ك: تفسيرالمنار، ج1، ص 340؛ سيدمحمدحسين طباطبايي، الميزان في تفسيرالقرآن، ج1، ص 200.
68. بقره، آيه 63.
69. اعراف، آيه 171.
70. ر. ك: سفر خروج، 14/19 تا 19.
71. محمدهادي معرفت، شبهات و ردود حول القرآن الكريم، صص 77-72.

منبع مقاله :
زيرنظر گروه قرآن پژوهي پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي؛ ( 1387)، معرفت قرآني يادنگار آيت الله محمدهادي معرفت (رحمة الله عليه)، تهران: سازمان انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي، چاپ اول