نويسنده: محمدابراهيم روشن ضمير (1)




 

چكيده

از آنجا كه خاورشناسان به وحياني بودن قرآن اعتقادي ندارند، با همان روش كه درباره ساير پديده هاي اجتماعي به پژوهش پرداخته اند، از اسلام و قرآن نيز سخن گفته اند. لذا تمام تلاش خود را به كار گرفته اند تا با چنگ زدن به هر خس و خاشاكي، مصدر و منبعي به جز وحي، براي قرآن بيابند و براي اثبات اين ادعا، به بازگو كردن سخنان مشركان هم عصر قرآن، در قالبي نو پرداخته اند. در اين نوشتار بر آنيم تا پاسخ آنان را در آثار و نوشته هاي استاد فرزانه و فقيه قرآن پژوه آيت الله معرفت (رحمة الله عليه)، پي گيريم. با توجه محدوديت اين نوشتار، چاره اي جز رعايت اختصار نبوده است، هرچند در مواردي براي روشن شدن مطلب، ناگزير از يادكردن گسترده تر مباحث خاورشناسان بوده ايم.
خاورشناسان، شرق شناسان، قرآن، اسلام، شبهات، شبهه، مصادر قرآن

مقدمه

از آن هنگام كه پيامبر اسلام با خواندن نخستين آيات الهي بر مردم آنان را به پرستش خداي واحد فراخواند، سران مشركان تمام تلاش خود را براي جلوگيري از انتشار اين پيام آسماني به كار بستند و در اين راه از هيچگونه كوششي فروگذار نكردند. گاه قرآن را اساطير كهن ناميدند كه صبح و شب بر وي خوانده مي شود و زماني آن را شعر و سحر و ... خواندند. اما با همه اين تهمت ها، قرآن به پرتوافشاني خود ادامه داد و قلب هاي مشتاق را به خود جذب مي كرد. اين شبهات بار ديگر پس از گذشت ساليان طولاني، مطرح شد؛ اما نه از سوي مشركان عصر جاهليت، بلكه از سوي كساني كه داعيه فرهنگ و تمدن داشتند و فرياد حقيقت جويي آنان گوش فلك را كر كرده بود و همگان را به جز هم مسلكان خود، بي رحمانه از دم تيغ اتهام عقب ماندگي و انحطاط و تحجر مي گذراندند! آن ها اتهام هاي كهنه را در قالبي نو ارائه كردند و به سخنان جاهلانه رنگ علمي زدند و به زعم خود براي مدتي عرصه را بر مؤمنان تنگ كردند و فضا را تيره و تار كردند. اما با تلاش عالمان و محققان، خورشيد حقيقت درخشنده تر از گذشته، بر عالم و آدم تابيد.
علامه فقيد استاد معرفت از جمله دانشيان و پژوهشياني است كه با حساسيت و دقت، در خلال طرح مباحث قرآني به پاسخ گويي به شبهات خاورشناسان پرداخته است. در اين نوشتار نقد شبهه مصادر قرآن را از نگاه استاد معرفت مورد بررسي قرار مي دهيم. شايسته است قبل از طرح اصل بحث، نگاهي گذرا به اهداف و مقاصد خاورشناسان، از نگاه استاد معرفت بيفكنيم.

اهداف خاورشناسان

استاد معرفت در مباحثي چند به اهداف استشراق اشاره مي كند و مهم ترين شبهات آنان را بر مي نماياند. از نظر ايشان خاورشناسي از آغاز با انگيزه هاي تبشيري همراه بوده است و پيشگامان اين حركت، فرزندان واتيكان و وابستگان به كليسا بوده اند كه همواره هدف هاي زير را دنبال مي كرده اند.
1. ضربه زدن به اسلام و وارونه نشان دادن حقايق آن.
2. پشتيباني از مسيحيان در برابر اسلام با جلوگيري از روبه رو شدن آنان با حقايق روشن اسلام.
3. تلاش در جهت مسيحي كردن مسلمانان، يا دست كم سست كردن باورهاي ديني آنان.
انگيزه هاي استعماري، فرهنگي سياسي و اقتصادي را نيز مي توان بر موارد فوق افزود. (2)
به ياد دارم كه استاد معرفت در خلال تدريس به دو نكته مهم درباره خاورشناسان اشاره مي كردند. نخست اينكه همواره در برابر مباحث خاورشناسان بايد هوشيار بوده، فريب برخي تعريف و تمجيدهاي آنان از اسلام و پيامبر اسلام را نخوريم. به عنوان نمونه اگر گاهي در نوشته هاي برخي از آنان ديده مي شود كه پيامبر اسلام را فردي نابغه و برخوردار از ابتكاراتي ناشناخته براي اعراب معرفي مي كنند، هرچند اين سخن نشاني از حقيقت دارد، اما اراده اي باطل در وراي آن نهفته است؛ آنان در پي آنند كه گسترش اسلام را در شبه جزيره عربستان ناشي از نبوغ پيامبر قلمداد كنند نه ناشي از منشأ وحياني آن.
ديگر اينكه اين خاورشناسان اگر هم بدون غرض و مرض و بركنار از اهداف استعماري و غيره به سراغ اسلام بيايند به جهت برخوردار نبودن آنان از طهارت دروني كه به حكم آيه لَّا يَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ (3) شرط استفاده از قرآن است، راهي به درك عمق و عظمت قرآن ندارند و آنان را جز از ظاهر آن بهره اي نيست. استاد در آغاز بحث از مصادر قرآن، به سراغ قرآن مي رود و آن را به داوري مي طلبد. با توجه به اينكه برخي از خاورشناسان كوشيده اند وانمود نمايند كه قرآن خود نيز ادعاهاي آنان را درباره مصادرش تأييد مي كند، اين گواهي اهميتي دو چندان مي يابد. استاد معرفت مي نويسد:
" اگر از خود قرآن بپرسيم گواهي خواهد داد كه بر پيامبر اسلام، محمد (صلي الله عليه و آله و سلم) وحي شده، چنان كه بر پيامبران پيشين وحي مي شد:
إِنَّا أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ كَمَا أَوْحَيْنَا إِلَى نُوحٍ وَالنَّبِيِّينَ مِن بَعْدِهِ وَأَوْحَيْنَا إِلَى إِبْرَاهِيمَ وَإِسْمَاعِيلَ وَإْسْحَقَ وَيَعْقُوبَ وَالأَسْبَاطِ وَعِيسَى وَأَيُّوبَ وَيُونُسَ وَهَارُونَ وَسُلَيْمَانَ وَآتَيْنَا دَاوُودَ زَبُورًا. وَرُسُلاً قَدْ قَصَصْنَاهُمْ عَلَيْكَ مِن قَبْلُ وَرُسُلاً لَّمْ نَقْصُصْهُمْ عَلَيْكَ وَكَلَّمَ اللّهُ مُوسَى تَكْلِيمًا. رُّسُلاً مُّبَشِّرِينَ وَمُنذِرِينَ لِئَلاَّ يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ وَكَانَ اللّهُ عَزِيزًا حَكِيمًا. لَّكِنِ اللّهُ يَشْهَدُ بِمَا أَنزَلَ إِلَيْكَ أَنزَلَهُ بِعِلْمِهِ وَالْمَلآئِكَةُ يَشْهَدُونَ وَكَفَى بِاللّهِ شَهِيدًا؛ (4)
به تو وحي فرستاديم؛ همان گونه كه به نوح و پيامبران بعد از او وحي فرستاديم، و ( نيز ) به ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و اسباط [ = بني اسرائيل ] و عيسي و ايّوب و يونس و هارون و سليمان وحي نموديم؛ و به داود زبور داديم و پيامبراني كه سرگذشت آن ها را پيش از اين براي تو بازگفته ايم؛ و پيامبراني كه سرگذشت آن ها را بيان نكرده ايم؛ و خداوند با موسي سخن گفت. پيامبراني كه بشارت دهنده و بيم دهنده بودند، تا بعد از اين پيامبران، حجتي براي مردم بر خدا باقي نماند، و خداوند، توانا و حكيم است. ولي خداوند گواهي مي دهد به آنچه بر تو نازل كرده؛ كه از روي علمش نازل كرده است، و فرشتگان ( نيز ) گواهي مي دهند؛ هرچند گواهي خدا كافي است.
قُلْ أَيُّ شَيْءٍ أَكْبَرُ شَهَادةً قُلِ اللّهِ شَهِيدٌ بِيْنِي وَبَيْنَكُمْ وَأُوحِيَ إِلَيَّ هَذَا الْقُرْآنُ لأُنذِرَكُم بِهِ وَمَن بَلَغَ؛ (5)
بگو: خداوند گواه ميان من و شما است؛ و اين قرآن بر من وحي شده، در سوره نجم مي خوانيم:
إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَى. عَلَّمَهُ شَدِيدُ الْقُوَى. ذُو مِرَّةٍ فَاسْتَوَى. وَهُوَ بِالْأُفُقِ الْأَعْلَى. ثُمَّ دَنَا فَتَدَلَّى. فَكَانَ قَابَ قَوْسَيْنِ أَوْ أَدْنَى. فَأَوْحَى إِلَى عَبْدِهِ مَا أَوْحَى. مَا كَذَبَ الْفُؤَادُ مَا رَأَى. أَفَتُمَارُونَهُ عَلَى مَا يَرَى؛‌ (6)
آنچه مي گويد چيزي جز وحي كه بر او نازل شده است نيست. آن كس كه قدرت عظيمي دارد [ = جبرئيل امين ] او را تعليم داده است. همان كس كه توانايي فوق العاده دارد؛ او سلطه يافت. در حالي كه در اُفق اعلي قرار داشت. سپس نزديك تر و نزديك تر شد. تا آنكه فاصله او ( با پيامبر ) به اندازه فاصله دو كمان يا كمتر بود. در اينجا خداوند آنچه را وحي كردني بود به بنده اش وحي نمود. قلب ( پاك او ) در آنچه ديد هرگز دروغ نگفت. آيا با او درباره آنچه ( با چشم خود ) ديده مجادله مي كنيد؟
بر اين منوال آيه هاي بسياري ديده مي شود كه به صراحت، قرآن را وحي مستقيم به پيامبر اسلام مي داند تا قوم خود و هر آن كه را پيامش به وي مي رسد بدان بيم دهد.
استاد پس از يادكرد اين آيات مي نويسد: بر اين واقعيت كه همه قرآن واژه ها، بافت و درون مايه آن- سخن پروردگار جهانيان است، دليل هاي فراوان و پشت در پشت وجود دارد كه در مباحث اعجاز قرآن به گونه اي گسترده و استوار بدان ها پرداخته شده است. آن چنان كه ياوه سرايي هاي مخالفان اين رويكرد درخشان، به سان گردي پراكنده دست خوش تندبادها شده است. (7)
اما اينكه پيامبر آن را در كتب پيشين يافته يا از ايشان دريافته، يا از دانشمندان بني اسرائيل آموخته، چيزي است شگفت كه هرگز بافت استوار و فخيم قرآن آن را باور ندارد.

شبهه برگرفتن قرآن از مسيحيان و يهوديان عربستان

بسياري از خاورشناسان اين ادعا را مطرح كرده اند كه پيامبر با برخي از مسيحيان ارتباط داشته و معارف قرآن را از آنان فراگرفته است.
گروهي درصدد برآمده اند با ارائه شواهد و ادله اي خارجي ( خارج از قرآن و متون ديني )، اين مدّعا را اثبات كنند و گروهي پا را فراتر گذاشته و مدّعي شده اند بسياري از آيات قرآن نشان مي دهد كه پيامبر اصول اخلاقي دين مسيح و يكتاپرستي دين يهود را ستوده و متون ديني اين دو آيين را زاده وحي دانسته است، و در نتيجه آموزه هاي ديني خود را از آنان فراگرفته است.

استدلال خاورشناسان به قرآن

نويسنده مقاله « قرآن » دائرة المعارف اسلام ادعا مي كند كه قرآن، وجود يك يا چند نفر خبررسان را كه خبرهاي مسيحيان را به پيامبر مي رساندند، تأييد مي كند؛ و از آيه:
" وَلَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّهُمْ يَقُولُونَ إِنَّمَا يُعَلِّمُهُ بَشَرٌ لِّسَانُ الَّذِي يُلْحِدُونَ إِلَيْهِ أَعْجَمِيٌّ وَهَذَا لِسَانٌ عَرَبِيٌّ مُّبِينٌ (8)؛ "
مي دانيم كه آن ها مي گويند: « اين آيات را انساني به او تعليم مي دهد! » در حالي كه زبان كسي كه آنها را به او نسبت مي دهند، عجمي است؛ ولي اين ( قرآن )، زبان عربي آشكار است؛ نويسنده مقاله درست در جهت عكس منظور آيه نتيجه مي گيرد كه اين آيه تنها اين مطلب را كه الفاظ قرآن از ديگران است انكار مي كند. اما اينكه محتواي قرآن از ديگران است، نه تنها رد نمي كند، بلكه تأييد نيز مي كند! (9)
استاد معرفت سخن اسقف يوسف دره الحداد را مي آورد كه ادعا كرده است:
" قرآن از منابع مختلفي بهره برده كه مهم ترين آن ها كتاب مقدس، به ويژه تورات است و گواه اين مطلب خود قرآن است؛ از جمله اين آيات:
إِنَّ هَذَا لَفِي الصُّحُفِ الْأُولَى. صُحُفِ إِبْرَاهِيمَ وَمُوسَى؛
اين دستورها در كتب آسماني پيشين ( نيز ) آمده است، در كتب ابراهيم و موسي. (10)
أَمْ لَمْ يُنَبَّأْ بِمَا فِي صُحُفِ مُوسَى. وَإِبْرَاهِيمَ الَّذِي وَفَّى. أَلَّا تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَى؛ (11)
يا از آنچه در كتاب موسي نازل گرديده باخبر نشده است؟! و در كتب ابراهيم، همان كسي كه وظيفه خود را به طور كامل ادا كرد، كه هيچ كس بار گناه ديگري را بر دوش نمي گيرد.
وَإِنَّهُ لَفِي زُبُرِ الْأَوَّلِينَ. أَوَلَمْ يَكُن لَّهُمْ آيَةً أَن يَعْلَمَهُ عُلَمَاءُ بَنِي إِسْرَائِيلَ؛ (12)
و توصيف آن در كتاب هاي پيشينيان نيز آمده است! آيا همين نشانه براي آن ها كافي نيست كه علماي بني اسرائيل به خوبي از آن آگاهند؟!
آيه نخست محمد [ ص ]، نشان از سازگاري او با زبرالاولين ( متون پيشينيان ) دارد و آيه دوم او دانشمندان بني اسرائيل را بر اين تطابق گواه مي گيرد، اما چه ارتباطي است ميان قرآن و يافته شدن آن در زبرالاولين؟ اين راز محمد است، از آنجا كه آيه هاي او در زبرالاولين با زبان عربي نازل شده كه آن ها نمي دانند، پس توسط عالمان بني اسرائيل به محمد رسيده است و او نيز با زبان عربي آشكار، مردم را بدان بيم داده است ...
نيز آيه وَمِن قَبْلِهِ كِتَابُ مُوسَى إِمَامًا وَرَحْمَةً وَهَذَا كِتَابٌ مُّصَدِّقٌ لِّسَانًا عَرَبِيًّا (13) به صراحت مي گويد او بر كتاب موسي شاگردي كرده و آن را در قالب زبان عربي ريخته. در نتيجه قرآن، نسخه برگردان از كتاب اصلي- تورات- است. منظور از تفصيل در آيه كِتَابٌ فُصِّلَتْ آيَاتُهُ قُرْآنًا عَرَبِيًّا لِّقَوْمٍ يَعْلَمُونَ (14) نيز يعني برگردان عربي از متن اصلي غيرعربي. پس در نتيجه قرآن، وحي است و توضيح و تفصيل عربي كتاب آسماني است، زيرا متن اصلي آن از آسمان نازل شده است. (15) "
استاد معرفت در پاسخ اسقف دره مي نويسد:
" اما آنچه آقاي اسقف درّه بدان استناد جسته، نشانه هاي بي پايگي در آن به روشني پيدا است؛ خداي تعالي مي فرمايد:
إِنَّ هَذَا لَفِي الصُّحُفِ الْأُولَى. صُحُفِ إِبْرَاهِيمَ وَمُوسَى. (16)
« هذا » در اين آيه به پندهايي اشاره دارد كه در آيه هاي قبلي آمده بود:
قَدْ أَفْلَحَ مَن تَزَكَّى. وَذَكَرَ اسْمَ رَبِّهِ فَصَلَّى. بَلْ تُؤْثِرُونَ الْحَيَاةَ الدُّنْيَا. وَالْآخِرَةُ خَيْرٌ وَأَبْقَى. (17) "
اين آيه ها بر اين تأكيد دارد كه آنچه پيامبر اسلام آورده، چيز تازه و بي سابقه اي نسبت به آنچه پيامبران آورده اند نبوده است:
" قُلْ مَا كُنتُ بِدْعًا مِّنْ الرُّسُلِ (18) "
پيام او سخن تازه اي نبوده كه در ميان پيام هاي الهي بي سابقه بوده باشد ... منظور از آيه اين است؛ نه آنچه آقاي اسقف پنداشته بود. نيز در اين آيه كه فرمود:
" أَمْ لَمْ يُنَبَّأْ بِمَا فِي صُحُفِ مُوسَى. وَإِبْرَاهِيمَ الَّذِي وَفَّى. (19) "
مرجع ضمير مستتر در فعل « لم ينبا » كسي است كه رو در روي رسالت ايستاده، با ريشخند بدان اعلام مي دارد كه در صورت ايمان نياوردن ديگران به اين پيام، بار گناه ديگران را نيز بر دوش خواهد كشيد. قرآن در پاسخ ايشان اعلام مي دارد كه آيا بديشان ابلاغ نشده كه هر كسي سرانجام كيفر كار خويش را خواهد ديد و هيچ كس بار گناه ديگري را بر دوش نخواهد كشيد:
" وَلاَ تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَى (20) "

نشانه اي ديگر بر حقانيت رسالت پيامبر

أَوَلَمْ يَكُن لَّهُمْ آيَةً أَن يَعْلَمَهُ عُلَمَاءُ بَنِي إِسْرَائِيلَ (21)
نشانه ي ديگر بر حقانيت دعوي محمدي، آن است كه راسخين در علم از ميان اهل كتاب حقانيت آن را به ياري حقايقي كه بدان ها دست يافته اند گواهي مي كنند:
" لَّكِنِ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ مِنْهُمْ وَالْمُؤْمِنُونَ يُؤْمِنُونَ بِمَا أُنزِلَ إِلَيكَ وَمَا أُنزِلَ مِن قَبْلِكَ. (22)
وَإِذَا سَمِعُواْ مَا أُنزِلَ إِلَى الرَّسُولِ تَرَى أَعْيُنَهُمْ تَفِيضُ مِنَ الدَّمْعِ مِمَّا عَرَفُواْ مِنَ الْحَقِّ يَقُولُونَ رَبَّنَا آمَنَّا فَاكْتُبْنَا مَعَ الشَّاهِدِينَ؛ (23) "
و هر زمان آياتي را كه بر پيامبر ( اسلام ) نازل شده بشنوند، چشم هاي آن ها را مي بيني كه ( از شوق، ) اشك مي ريزد، به خاطر حقيقتي كه دريافته اند؛ آن ها مي گويند: « پروردگارا! ايمان آورديم؛ پس ما را با گواهان ( و شاهدان حق، در زمره ياران محمد ) بنويس! »
اين كشيشان و راهبان اند كه در برابر حقيقت تكبّر ندارند، هر جا بدان دست يابند در برابر آن خاضع اند، و اينك آن را در دامن اسلام يافته اند.
" قُلْ أَرَأَيْتُمْ إِن كَانَ مِنْ عِندِ اللَّهِ وَكَفَرْتُم بِهِ وَشَهِدَ شَاهِدٌ مِّن بَنِي إِسْرَائِيلَ عَلَى مِثْلِهِ فَآمَنَ وَاسْتَكْبَرْتُمْ إِنَّ اللَّهَ لَا يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ؛ (24)
بگو: « به من خبر دهيد اگر اين قرآن از سوي خدا باشد و شما به آن كافر شويد، در حالي كه شاهدي از بني اسرائيل بر آن شهادت دهد، و او ايمان آورد و شما استكبار كنيد ( چه كسي گمراه تر از شما خواهد بود )؟! خداوند گروه ستمگر را هدايت نمي كند! ) » "
منظور از « مانند آن » كه در آيه آمده، مانند قرآن است؛ يعني از دانشمندان بني اسرائيل كساني هستند كه گواهي مي دهند كه آموزه هاي قرآن يكسره همانند آموزه هاي تورات است كه خداوند بر موسي نازل فرموده و به همين دليل حقيقت مطابق با اديان پيشين الهي را در آن لمس كرده، بدان ايمان آورده اند ... (25)
همچنان كه قبلاً اشاره شد برخي از خاورشناسان تلاش كرده اند با تمسك به برخي آيات قرآن، اين چنين وانمود كنند كه قرآن خود نيز گواهي مي دهد كه معارف آن برگرفته از عهدين است. آن ها هرجا هم كه كم آورده اند، به سراغ جوامع حديثي اهل سنّت رفته اند كه متأسفانه در آن ها مطالبي كه بتواند مستند خاورشناسان قرار گيرد و كم نيست و در اين جهت شواهدي نيز ارائه كرده اند. (26)
داستان ورقة بن نوفل از اين جمله است.
در تاريخ تمدن ويل دورانت مي خوانيم:
" در عربستان عده زيادي مسيحي به سر مي بردند كه گروهي از آن ها در مكه اقامت داشتند. محمد (صلي الله عليه و آله و سلم) دست كم با يكي از آن ها، يعني ورقه، پسر نوفل و عموزاده خديجه كه از متون ديني يهود و مسيحيت اطلاع داشت، مناسبات نزديك داشت. (27) "

داستان ورقة بن نوفل

اين داستان كه جان مايه آن عبارت از اين است كه پيامبر اسلام آن هنگام كه به رسالت مبعوث شد، نه تنها از رسالت خود مطمئن نبود، بلكه تصور مي كرد ديوانه شده است؛ تا اينكه يك فرد مسيحي بنام ورقة بن نوفل كه از بستگان خديجه بود به پيامبر بشارت داد كه او به پيامبري مبعوث شده است و در اين هنگام بود كه نگراني پيامبر برطرف شد و به رسالت خود اطمينان يافت.

داستان ورقة بن نوفل از نگاه خاورشناسان

بسياري از خاورشناسان اين داستان را كه در كتب معتبر اهل سنت (28) نقل شده است، به عنوان شاهدي بر درستي ديدگاه خود مورد بهره برداري قرار داده اند.
نويسنده مقاله « محمد (صلي الله عليه و آله و سلم) » در دايرة المعارف اسلام پس از نقل ديدگاه هاي اروپاييان در قرون وسطي درباره ي پيامبر اسلام و انتقاد از غير مستند بودن اين ديدگاه ها، مي نويسد:
" بهترين منبع براي شناخت ابعاد زندگي پيامبر اسلام قرآن است، و در ادامه مي افزايد آنچه از قرآن استفاده مي شود، درباره ي رشد و تكامل محمد (صلي الله عليه و آله و سلم) كه مورد تأييد سنّت مي باشد اين است كه محمد (صلي الله عليه و آله و سلم) تنها كسي نبوده كه در جستجوي ديني توحيدي بوده است؛ از افراد ديگري نيز كه از چندگانه پرستي ( شرك ) كهن عرب ناراضي بودند اسم برده شده كه در جست و جوي ديني عقلاني تر بوده اند. به طور خاص مي توان از پسرعموي خديجه، ورقة بن نوفل نام برد كه در داستان هاي جالب بسياري درباره محمد (صلي الله عليه و آله و سلم) نامي از او نيز به ميان آمده است؛ و به احتمال زياد نقشي بزرگ تر از آنچه در منابع پذيرفته شده، در پيدايش اسلام برعهده داشته است. (29) "

مونتگمري وات مي گويد:

" در سيره آمده كه ورقة بن نوفل به محمد اطمينان داده كه تجارت او شبيه تجارت موسي است و اين اطمينان خاطر و موارد مشابه بي شك براي او بسيار مهم بودند. (30) "
نويسنده مقاله « محمد (صلي الله عليه و آله و سلم)» در دايرة المعارف بريتانيكا مي نويسد:
" گفته شده محمد (صلي الله عليه و آله و سلم) بعد از اولين كشف و شهود ( ديدن ) وحي آشفته شد، اما همسرش خديجه به او اطمينان داد. در تجربه هاي بعدي دريافت وحي، به طور طبيعي كشف و شهود وجود نداشت. ( گاهگاهي برخي ملازمات جسمي ( فيزيكي ) وجود داشته است، مثل عرق ريختن در يك روز سرد، كه موجب پيدايش اين ايده غيرقابل توجيه شده است كه او فردي مبتلا به صرع بوده است ) گاهي اوقات سروصدايي مثل صداي زنگ مي شنيد، امّا آشكار صدايي [ صداي مفهوم ] نمي شنيد. اساس و جوهر اين تجربه، اين بود كه او پيام شفاهي را در قلب خود، يعني در ضمير آگاه خود، مي يافت. با كمك پسرعموي خديجه، ورقه، او اين پيام ها را به طور كلي همسان آن پيام هايي كه خداوند از طريق ديگر پيامبران و رسولان بر يهوديان و مسيحيان فرستاده بود، تفسير كرد و باور كرد كه با اولين كشف و شهود عظيم و با دريافت پيام ها او مأوريت يافته است كه آن ها را به همشهريانش و ديگر عرب ها ابلاغ كند. (31) "
وات در كتاب محمد (صلي الله عليه و آله و سلم) در مكّه مي نويسد:
" دليلي براي ردّ اين داستان كه خديجه به محمد (صلي الله عليه و آله و سلم) اطمينان داد، وجود نداشت. تصوير كلي به سختي مي توانسته جعل شده باشد، اگر چه ممكن نيست جزئيات از روي حدس و تصوّر اضافه شده باشد. اطمينان دادن ورقة بسيار مهم است.
از ميان افرادي كه مي دانيم محمد (صلي الله عليه و آله و سلم) در ارتباط نزديك با آنان بوده است، ورقة به خاطر مطالعه كتاب مقدس مسيحيان داراي برجستگي است. هنگامي كه محمد (صلي الله عليه و آله و سلم) آيات قرآن را تكرار مي كرد اين آيات بايد مديون بودن او را به ورقة يادآوري كرده باشند. بنابراين جاي اين تصور هست كه محمد (صلي الله عليه و آله و سلم) در ابتدا تماس هاي مكرّري با ورقة داشته و بسياري از مطالب كلي را از وي فرا گرفته است. احتمالاً مفاهيم اسلامي بعدي به طور وسيعي از عقايد ورقة، به عنوان مثال ايده ارتباط وحي هاي محمد (صلي الله عليه و آله و سلم) با وحي هاي پيشين گرفته شده اند. (32) "

پاسخ ادعاي مستشرقان

در پاسخ به اين ادعا دو ديدگاه وجود دارد.
ديدگاه اول، ديدگاه كساني است كه صحت و اصالت اصل داستان را با توجه به اينكه در كتب مهم آمده، پذيرفته اند، امّا سوء استفاده خاورشناسان را نمي پذيرند و در جواب گفته اند: در رد اين شبهه كفايت مي كند كه پيامبر ارتباط محكمي با اين فرد نداشته است و تنها بعد از نزول وحي با همراهي خديجه با وي روبه رو شد و ورقة به جاي تعليم او، به صداقت و حقانيت وي شهادت داد، و در هيچ جا گفته نشده كه قبل از آن پيامبر را ديده است. (33)
پر واضح است كه اين جواب نمي تواند همه پرسش هايي را كه از اين داستان ناشي شده، پاسخ گويد، لذا ديدگاه ديگري در ارتباط با اين داستان وجود دارد كه اصل داستان و اصالت آن را مورد ترديد جدي قرار مي دهد.
استاد معرفت مي نويسد:
" اين داستان يكي از ده ها داستان ساخته شده كينه توزان دو قرن اوّل اسلام است كه خود را مسلمان معرفي نموده با ساختن اين گونه حكايات افسانه آميز ضمن سرگرم كردن عامه، در عقايد خاصه ايجاد خلل مي كردند و تيشه به ريشه اسلام مي زدند. در سال هاي اخير نيز دشمنان اسلام اين داستان و داستان هاي مشابه از جمله داستان آيات شيطاني را دست آويز خود قرار داده، بر سستي پايه هاي اوليه اسلام شاهد گرفته اند. چگونه پيامبري كه مدارج كمال را صعود نموده از مدت ها پيش نويد نبوّت را در خود احساس كرده، حقايق بر وي آشكار نشده است در حالي كه بالاترين و والاترين عقول را در خود يافته است اِنَّ اللهَ وَجَدَ قلب محمد افضلَ القُلوبَ و اوعاهَا فاختارَهُ لِنبوَّته چگونه انساني كه چنين تكامل يافته است در آن موقع حساس نگران مي شود و به خود شك مي برد، سپس با تحريك يك زن و پرسش يك مرد كه اندك سوادي دارد، اين نگراني از وي رفع مي شود، آن گاه اطمينان حاصل مي كند كه پيامبر است؟! اين داستان علاوه بر آنكه با مقام شامخ نبوّت منافات دارد با ظواهر آيات و روايات صادره از اهل بيت عليهم السلام نيز مخالف است. (34) "
استاد معرفت پس از ياد كردن سخن قاضي عياض و امين الاسلام طبرسي در ردّ اين داستان، اين چنين ادامه مي دهد:
" به طور كلّي آيات قرآني بر اين نكته تصريح دارند كه پيامبران الهي از آغاز وحي پيام ها را به روشني دريافت نموده و دچار شك و ترديد نمي شوند. مقام حضور در پيشگاه حق جايگاهي است كه در آن وهم و ترس راه ندارد. موسي (عليه السلام) در آغاز بعثت مورد عنايت خاص پروردگار قرار گرفته، به او خطاب مي شود:
يَا مُوسَى إِنِّي أَنَا رَبُّكَ فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ إِنَّكَ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُوًى وَأَنَا اخْتَرْتُكَ فَاسْتَمِعْ لِمَا يُوحَى إِنَّنِي أَنَا اللَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا أَنَا فَاعْبُدْنِي وَأَقِمِ الصَّلَاةَ لِذِكْرِي؛ (35)
اي موسي اين منم پروردگار تو پاي پوش خويش بيرون آور كه در وادي مقدس طوي هستي و من تو را برگزيده ام پس به آنچه وحي مي شود گوش فرا ده. منم من خدايي كه جز من خدايي نيست، پس مرا پرستش كن و به ياد من نماز برپادار. "
سپس به او دستور داده مي شود:
" وَأَلْقِ عَصَاكَ فَلَمَّا رَآهَا تَهْتَزُّ كَأَنَّهَا جَانٌّ وَلَّى مُدْبِرًا وَلَمْ يُعَقِّبُ ...
و عصايت را بيفكن، پس چون آن را همچون ماري ديد كه مي جنبد [ ترسيد ] و به عقب برگشت و ‍[ حتّي ] پشت سر خود را نگريست. "
از اين جهت مورد عتاب قرار گرفت:
" يَا مُوسَى لَا تَخَفْ إِنِّي لَا يَخَافُ لَدَيَّ الْمُرْسَلُونَ؛ (36)
اي موسي نترس كه رسولان در نزد من نمي ترسند. "
بدين ترتيب به محض ايجاد ترس، عنايت الهي شامل حال پيامبر الهي گشته، او را از هرگونه هراس رها كرده است. اين يك قانون كلّي است. هركه در آن جايگاه شرف حضور يافت، از چيزي خوف ندارد، زيرا در سايه عنايت الهي قرار گرفته و در فضايي امن و آرامش بخش استقرار يافته است.
براي آن كه ابراهيم خليل الرحمان (عليه السلام) آرامش و عين اليقين پيدا كند، پرده از پيش روي او بركنار شد تا حقايق عالم ملكوت بر او مكشوف شود:
" وَكَذَلِكَ نُرِي إِبْرَاهِيمَ مَلَكُوتَ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ وَلِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ؛ (37)
و اين گونه ملكوت آسمان ها و زمين را به ابراهيم نمايانديم تا از جمله يقين كنندگان باشد. "
آيات فوق نشان مي دهند كه پيامبران در محضر الهي داراي بينشي روشن و عاري از هرگونه شك و ريب هستند، هم چنين ملكوت آسمان ها و زمين بر آنان منكشف گرديده است تا از موقنين شوند. آيا پيامبر اسلام از اين قانون مستثني بود تا در چنان موقع حساس و سرنوشت ساز به خود رها شود! به خويشتن گمان بد برد و در بيم و هراس به سر برد؟
آيا پيامبر اسلام مقامي كمتر از مقام موسي و ابراهيم خليل داشت تا عنايتي كه خدا درباره ي آنان روا داشته است، درباره ي او روا ندارند؟
مولي اميرالمؤمنين (عليه السلام) درباره ي پيامبر اكرم (صلي الله عليه و آله و سلم) مي فرمايد:
" و لقد قَرَنَ الله بِهِ من لَدُنْ اَن كان فطيماً اعظم ملكِ من ملائكته يسلك به طريق المكارم و محاسن اخلاق العالم ليله و نهاره ...‌؛ (38)
خداوند شبانه روز فرشته اي بر او گمارده بود تا او را به كمالات انساني رهنمون باشد. "
علاوه بر اشكالات فوق، ايرادهاي ديگري نيز به شرح زير بر داستان ياد شده وارد شده است:
1. سلسله سند داستان به شخص نخست كه شاهد داستان باشد نمي رسد، از اين رو روايت چنين داستاني مرسله تلقي مي شود.
2. اختلاف نقل داستان، خود گواهي ساختگي بودن آن است. در يكي از نقل ها چنين آمده است: خديجه خود به تنهايي نزد ورقة رفت؛ در ديگري آمده است كه پيامبر را با خود برد؛ در سومي ورقة خود پيامبر را در حال طواف ديده، از او جويا شد و بدو گفت؛ در چهارمي ابوبكر بر خديجه وارد شد و گفت: محمد را نزد ورقة روانه ساز.
اختلاف متن به حدّي است كه مراجعه كننده متحيّر مي شود كدام را باور كند و نمي توان ميان آن ها سازش داد.
3. در متن بيشتر نقل ها علاوه بر آن كه نبوّت پيامبر را نويد داده، آمده است:
" وَ لَئِن اَدْركتُ ذلك لاَنصُرنكَ نصراً يَعلمَه الله فاَن يُبعَثُ و اَنا حيٌّ فَاععزره و اَنصُرهُ و اُومِن به ...؛
يعني هرگاه دوران بعثت او را درك كنم، ايمان آورده، او را ياري و نصرت خواهم كرد. "

محمد بن اسحاق،

سيره نگار معروف نيز اشعاري از ورقة مي آورد كه كاشف از ايمان راسخ وي به مقام رسالت پيامبر است. غافل از آن كه ورقة تا ظهور دعوت حيات داشت، ولي هرگز به دين مبين اسلام مشرف نگرديد و مات كافراً ...؛ در حديث ابن عباس آمده است:
فَماتَ وَرَقة علَي نصرانيَّته (39)
برهان الدين حلبي در كتاب السيرة النبويّه آورده كه ورقة بن نوفل چهار سال پس از بعثت بدرود حيات گفت، و از كتاب الاتباع ابن جوزي آورده كه او آخرين كسي است كه در دوران فترت ( سه سال نخست نبوّت ) وفات يافت، در حالي كه اسلام نياورده بود و از ابن عباس نقل مي كند كه گفته است:
" انه مات علي نصرانيته. "
ابن حجر مي گويد:
" لا اَعرفُ احداً قالَ انَّه اَسْلَمَ. (40) "
ابن حجر از تاريخ ابن بكّار مي آورد: روزي ورقة از كنار بلال حبشي عبور مي كرد، در حالي كه قريش او را شكنجه مي دادند و او پيوسته مي گفت: احد، احد ابن حجر گويد: « پس او تا زمان ظهور دعوت حيات داشت، ولي چرا اسلام نياورد »؟
اينها خود دليل بر تعارض اين دو دسته از اخبار و ساختگي بودن داستان است.
به هر حال شيوع اين گونه داستان ها و مفاسد مترتب بر آن ها يكي از داستاوردهاي ناميمون تمسك به غير اهل بيت عليهم السلام در نقل روايات و فهم صحيح اسلام مي باشد. (41)

استدلال به شباهت هاي آموزه هاي قرآن و عهدين

مهم ترين دليلي كه خاورشناسان بر ادّعاي اقتباس قرآن از عهدين ارائه كرده اند، وجود شباهت هاي متعدد بين قرآن و عهدي مي باشد. قرآن مانند تورات سخن از خلقت آسمان ها و زمين و بعثت انبيا به ميان آورده است و بين داستان هاي قرآن از سرگذشت پيامبران و داستان هاي انجيل شباهت هاي زيادي را مي توان سراغ گرفت. همه اينها به زعم آن ها از اين واقعيت پرده برمي دارد كه محمد (صلي الله عليه و آله و سلم) آموزه هايي از يهود كه در سرزمين عربستان به عنوان ملتي صاحب كتاب و شريعت شناخته مي شدند، برگرفته و آن ها را در قالبي نو ارائه كرده است.
استاد معرفت مي نويسد: كساني همانند تسدال، ماسيه، آندريه، لامنز، گلدزيهر و نولدكه (42) نيز بر همين منوال، قرآن را برگرفته از متون كهن دانسته اند؛ دليل آن ها نيز تنها همگوني آموزه هاي قرآن و ديگر كتب است؛ چرا كه داستان ها و حكمت هاي قرآن همان ها است كه در كتب يهود و اناجيل و حتي در آموزه هاي زردشت و برهما آمده، از جمله داستان معراج و نعمت هاي اخروي و جهنم و صراط و آغاز با بسمله و نمازهاي پنج گانه و ديگر احكام عبادي، نيز گواهي هر پيامبري به بعدي كه همه و همه برگرفته از متون كهن است كه نزد عرب شناخته شده بود.
آن ها پنداشته اند قرآن نمودي از تلمود است كه از عالمان يهود و ديگر اديان كه با جزيرة العرب ارتباط داشتند به پيامبر رسيده، و پيامبر پيش از آن كه نبوت خود را علني سازد، با آنان برخورد داشت.
استاد در ادامه به بيان ديدگاه ويل دورانت مي پردازد كه او نيز همانند ساير خاورشناسان بر اين باور است كه برخي از آموزه هاي ديني و عبادات اسلام با معارف يهودي شباهت هايي دارد. (43)
يكي از نويسندگان (44) مقاله « محمد [صلي الله عليه و آله و سلم] » در دايرة المعارف اسلام تحت عنوان « برقراري حكومت ديني در مدينه » به نقش يهود در پيدايش احكام اسلامي مي پردازد و تا آنجا پيش مي رود كه اساساً پيدايش اسلام به عنوان يك دين متمايز را معلول مخالفت يهود با پيامبر اسلام و نپذيرفتن دستورات وي مي داند. در ادامه مي گويد پيامبر اسلام براي جلب نظر مساعد يهوديان مدينه، برخي از شكل هاي عبادات آنان را پذيرفت؛ به عنوان نمونه در روز دهم محرم كه مطابق با يكي از روزهاي مقدس يهوديان است، به طور موقت اعلام روزه كرد. او حتي عبادات سه گانه هر روز يهوديان را عامل افزودن نماز ميانه به نمازهاي صبح و شب كه حداقل برخي از مسلمانان در مكه بجا مي آوردند، مي داند و نماز جمعه را مشابه اعمالي مي داند كه يهوديان، غروب روز براي آماده شدن براي شنبه انجام مي دادند. (45)

پي‌نوشت‌ها:

1. عضو هيأت علمي دانشگاه علوم اسلامي رضوي.
2. محمدهادي معرفت، شبهات و ردود حول القرآن الكريم، ص 8.
3. واقعه، آيه 79.
4. نساء، آيات 166-163.
5. انعام، آيه 19.
6. نجم، آيات 12-4.
7. محمدهادي معرفت، شبهات و ردود حول القرآن الكريم، ص 7.
8. نحل، آيه 103.
9. The Encyclopaedia of Islam, vol: 5, p: 403.
10. اعلي، آيات 19-18.
11. نجم، آيات 38-36.
12. شعراء، آيات 197-196.
13. احقاف، آيه 12.
14. فصلت، آيه 3.
15. ر. ك: يوسف درّة الحداد، دروس قرآنية، ج2، ص 173-188، فصل: القرآن و الكتاب بيئه القرآن الكتابيه، منشورات المكتبه البولسيه؛ به نقل از محمدهادي معرفت، شبهات و ردود حول القرآن الكريم، ص 10.
16. اعلي، آيات 19-18.
17. اعلي، آيات 17-14.
18. احقاف، آيه 9.
19. نجم، آيات 38-36.
20. اسراء، آيه 15.
21. شعراء، آيه 197.
22. نساء، آيه 162.
23. مائده، آيه 83.
24. احقاف، آيه 10.
25. محمدهادي معرفت، شبهات و ردود حول القرآن الكريم، ص 16.
26. متأسفانه وجود اسرائيليات در برخي كتب معتبر اهل سنّت، اين فرصت را در اختيار خاورشناسان قرار داده است كه با استناد به آن ها اساس اسلام را زير سؤال ببرند. به عنوان نمونه مي توان از تاريخ طبري نام برد كه بسياري از داستان هاي ساختگي را در آن جمع شده است و به گفته برخي از دانشمندان اهل سنّت، طبري حرص و ولع زيادي در جمع اسرائيليات داشته است. آقاي بهاء الدين خرمشاهي در اين باره مي گويد: نقل اسرائيليات و نصرانيات در تفسير او بسيار است. مراد از اسرائيليات و نصرانيات، قصص و اخبار منقول از اهل كتاب يعني يهوديان و مسيحيان كه اسلام آورده بودند نظير وهب بن منيه، عبدالله بن سلام و كعب الاحبار است كه با قصص كتاب مقدس همانندي دارد، و يا از شروح شفاهي كتاب مقدس نشأت گرفته است ( بهاء الدين خرمشاهي، قرآن پژوهي، ص 169 ).
لذا خاورشناساني همچون گلدزيهر، وات و ... به طبري تعلق خاطر ويژه اي دارند و تاريخ او را غيرقابل خدشه مي دانند. داستان هايي نظير داستان ورقه بن نوفل كه در تاريخ و تفسير طبري، صحيح بخاري، صحيح مسلم و سيره ابن هشام آمده و افسانه غرانيق كه در تاريخ و تفسير طبري، الدرّالمنثور، و فتح الباري نقل شده است زمينه اي را براي تهاجم گسترده خاورشناسان آماده كرده است. جالب است كه آقاي وات كه به هر مناسبتي به افسانه غرانيق استناد مي كند و بسيار ياز فرضيه هاي خود را درباره ي قرآن و پيامبر بر پايه اين افسانه استوار ساخته است و آن را واقعه اي مسلم و تاريخي مي داند، براي صحت و اصالت آن به نقل طبري استناد مي كند و به همين دليل جعلي بودن آن را رد مي كند، چون از نظر او بعيد است كه عالمي همچون طبري داستاني جعلي و ساختگي را نقل كند، و بسياري از داستان هاي جعلي ديگر از قبيل داستان نگراني و پريشاني پيامبر در آغاز نزول وحي و آرام كردن وي توسط خديجه و داستان عبدالله بن سلام و ... ريشه در تاريخ طبري دارد. هرچند برخي ديگر از كتب روايي و تاريخي اهل سنّت دست كمي از تاريخ طبري ندارد، و اين بديهي است چون آنان خود را از منبعي عظيم و معتبر يعني اهل بيت عليهم السلام محروم ساخته اند.
27. محمدهادي معرفت، شبهات و ردود حول القرآن الكريم، ص 8.
28. سيره ابن هشام، ج1، صص 252-255؛ بخاري، صحيح البخاري، ج1، صص 4-3؛ صحيح مسلم، ج1، صص 99-97؛ تاريخ طبري، ج2، صص 303-298؛ تفسير طبري، ج30، ص 161 محمدحسين هيكل، حياة محمد، صص 96-95؛ الاتقان، ج1، ص 24؛ به تقل از محمدهادي معرفت، التمهيد في علوم القرآن، ج1، ص 80.
29. The Encyclopaedia of Islam, vol: 7, p: 363.
30. Muhammads Mecca, p: 59.
31. The New Encyclopaedia Britannica, vol: 22, p: 2.
32. Muhammad at Mecca, p: 50-52.
33. شبهات و ردود حول القرآن، ص 46.
34. محمدهادي معرفت، علوم قرآني، ص 32.
35. طه، آيات 14-11.
36. نمل، آيه 10.
37. انعام، آيه 75.
38. صبحي صالح، نهج البلاغه، خطبه قاصعه، شماره 192، ص 300.
39. تاريخ مدينة دمشق، ج63، ص 9.
40. الاصابة، ج6، ص 475.
41. محمدهادي معرفت، علوم قرآني، صص 36-31.
42. عمر رضوان، آراء المستشرقين حول القرآن الكريم و تفسيره، ج1، ص 271-290 و 335. هم چنين ر. ك: تاريخ قرآن، نولدكه، ترجمه جورج تامر، فصل اول ( نبوت محمد و منابع تعاليم وي ) ص 3 به بعد.
43. محمدهادي معرفت، شبهات و ردود حول القرآن الكريم، ص 11.
44. F Buhl.
45. The Encylopaedia of Islam, vol. p.

منبع مقاله :
زيرنظر گروه قرآن پژوهي پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي؛ ( 1387)، معرفت قرآني يادنگار آيت الله محمدهادي معرفت (رحمة الله عليه)، تهران: سازمان انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي، چاپ اول