عقل در آيات و روايات (2)
ناخودآگاه جمعي گنجينه اي است از خاطره ي آثاري که آدمي از نيکان بسيار دوردست و حتي غير انساني ( حيواني ) خود به ارث برده است. اين آثار مربوط به مشهودات حسي و مدرکاتي هستند که ذهن نياکان را عارض گرديده و در
نويسنده: علي اصغر احمدي
ناخودآگاهي همگاني و مفاهيم کهن
ناخودآگاه جمعي گنجينه اي است از خاطره ي آثاري که آدمي از نيکان بسيار دوردست و حتي غير انساني ( حيواني ) خود به ارث برده است. اين آثار مربوط به مشهودات حسي و مدرکاتي هستند که ذهن نياکان را عارض گرديده و در نسلهاي متوالي تکرار شده و به تجربه پيوسته اند و خلاصه و عصاره ي تحول و تکامل رواني نوع انسان را تشکيل داده اند. يونگ معتقد است که آدمي با اين سرمايه که چکيده و عصاره ي تجارب نسلهاي بي شمار گذشته است، چشم به اين جهان مي گشايد، جهاني که به همين جهت مفهومش بالقوه در اندرون او وجود دارد. يونگ اين تجارب و معلوماتي را که از نياکان به ارث رسيده و ناخودآگاه همگاني ما از آنها تشکيل يافته است آرکه تايپس (1) که مي توان به فارسي از آن به لفظ « مفاهيم کهن » تعبير نمود، مي خواند. احساس و ادراک کردن و انديشيدن... آدمي تا حدي مطابق اين مفاهيم کهن صورت مي گيرند، يعني اين مفاهيم در مواجهه با امور واقعي اين جهان، برون افکنده مي شوند، با آنها اينهمان مي گردند و به صورت محسوسات و مدرکات در مي آيند. شايد، با اندکي مسامحه، بتوان گفت که اين امور مصاديق آن مفاهيم واقع مي شوند. « مفاهيم کهن » يونگ شباهتي هم به مثل افلاطوني دارند. اين مفاهيم در همه ي افراد بشر يکسانند. علت اين يکساني به اعتقاد يونگ يکساني ساختمان مغز نژادهاي مختلف آدميان و ناشي از تحول مشترک آنان است. مفاهيم کهن در کنار خاطره ها و تجارب شخصي آدمي قرار مي گيرند و شخصيت او را هميشه و در همه جا پايه گذاري مي کنند. باري « مفاهيم کهن » که مبناي درک عالم به وجهي معين هستند از يک سوي، و عالم واقعي از سوي ديگر توأماً جهاني بيني کودک را ميسر مي سازند. اين دو عامل با هم مطابقت دارند، زيرا مفاهيم کهن خود محصول تجارب نوع انسان از عالم واقعي هستند، و اين تجارب يا جهان بينيها تقريباً همانهايي هستند که هر فرد زنده اي در هر زمان و در هر نقطه اي از عالم خواهد داشت. مثلاً مي دانيم که افراد بشر هميشه داراي مادر بوده اند و مي دانيم که ماهيت مادر و معامله اي که با فرزند خود دارد در طول تاريخ نوع بشر تقريباً يکسان بوده است، و از اين رو تصور با مفهوم مادر که کودک به ارث برده است، مطابق است با مادر واقعي که کودک با او فعلاً سروکار دارند.همچنين است در مورد تصور يا مفهوم مبدأ کل: چون بشر در طول تاريخ زندگي خود پيوسته با تظاهرات قدرت و خلاقيت مرموز مواجه بوده است، از مبدأ کل تصوري پيدا کرده است که به صورت مفهوم کهن در ناخودآگاه آدميان جايگزين شده است و مي تواند با مختصر تجاربي در عالم واقعي در خودآگاه آنان انعکاس پيدا کند و در رفتارشان مؤثر واقع شود. و نيز آدمي بالقوه از تاريکي مي ترسد و از مار بيم دارد، يعني اين استعداد يا آمادگي فطرتاً در او هست، شايد بدين علت که انسانهاي بدوي در تاريکي با مخاطرات فراوان روبرو بوده اند و از مارهاي سمي قربانيهاي فراوان داده اند. اين ترسها البته در حال کمون هستند و فقط در صورتي ظهور و بروز مي کنند که در عالم واقع يا تجارب واقعي تقويت شوند.
ضمناً بايد دانست که اين ترسهاي طبيعي ناشي از مفاهيم کهن با ترسهايي که در جريان زندگي ياد گرفته مي شوند فرق دارند.
عده ي مفاهيم کهن بسيار است، از آن جمله هستند: مفاهيم وحدت، قهرمان قدرت، خدا، شيطان، مرگ، زندگي پس از مرگ...
مفهوم کهن ممکن است هسته مرکزي عقده اي گردد، در اين صورت اعمال و رفتاري را به وجود مي آورد و توسط آنها در خودآگاه نمودار مي شود: اساطير، رؤياها، آداب و رسوم ديني، علائم روان نژندي و روان پريشي و آثار هنري حاوي بسياري از مواد « مفاهيم کهن » هستند و از اين رو بهترين منبع براي شناخت آنها به شمار مي روند. يونگ و همکارانش درباره ي مفاهيم کهن و آثار و انعکاساتي که در اساطير و در رؤياها دارند مطالعات و تحقيقات بسيار صورت داده اند.
« مفاهيم کهن » که ناخودآگاه همگاني را تشکيل مي دهند، از يکديگر جدا نيستند، بلکه گاهي در يکديگر نفوذ مي کنند و با يکديگر آميخته مي شوند. چنانکه مثلاً مفهوم کهن « قهرمان » و مفهوم کهن « خردمند » ممکن است به هم به پيوندند و سلطاني فيلسوف به وجود آورند، يعني مردي که هم پيشواي سياسي باشد و هم خردمندي فيلسوف.
يونگ براي اثبات وجود مفاهيم کهن به مطالعه مردم شناسي و اساطير و اديان و کيمياگري و ستاره شناسي و روحيه اقوام بدوي... پرداخته و تحقيقات دقيق خود را منتشر ساخته است. او به خصوص در يکي از کتابهايش به نام روانشناسي و کيمياگري با مطالعه و تعبير رؤياهاي بسيار و تحقيقات ديگر کوشيده است نشان دهد که ميان نشانه هاي رمزي که بيننده ي خوابها براي نشان دادن مشکلات و هدفهاي خود به کار برده است و نشانه هاي رمزي که کيمياگران براي بيان کوششهاي خود بدانها متوسل مي شده اند، مشابهت و مقارنت بسيار موجود است، و اين مشابهت و مقارنت وجود مفاهيم کهن را به خوبي مدلل مي دارد. تحقيق درباره ي اساطير اقوام بدوي و اديان مختلف نيز مؤيد اين نظر است، يعني « نشانه هاي رمزي » آنها نيز ترجمان يا ناشي از مفاهيم کهن هستند. باري يونگ انتقال ارثي مفاهيم کهن را غير قابل ترديد مي داند و مي گويد ترديد در اين باب معنيش اين خواهد بود که قبول کنيم مغز آدمي چيزي به ارث نمي برد، و حال آنکه مي دانيم چنين چيزي صحيح نيست.
با وجود همه ي دلائلي که يونگ آورده است انتقال ارثي صفات و تجارب نياکان به صورت « مفاهيم کهن » مورد ترديد بسياري از تکوين شناسان است. (2)
يونگ با توجه به عميق نسبت به يکي از ويژگيهاي مهم آدمي، آن را تحت عنوان ناخودآگاه با تسليم شدن در مقابل طرز تفکر حاکم در عصر خود، يعني نظريه تحول داروين، تلاش کرده است اين يافته ي خويش را به گونه اي تفسير کند که با نظريه غالب و حاکم روز تطابق داشته باشد، و اشتباه وي از همين جا سرچشمه مي گيرد. او تلاش کرده با موروثي نمودن صفات اکتسابي و تأثير آن بر روي نسل آدمي، صفات و ويژگيهاي مشترک رواني بين انسانها را توجيه کند. اين استدلال با توجه به تحقيقات متعددي که در زمينه رد نظريه موروثي شدن صفات اکتسابي انجام گرفته است، خدشه دار مي شود. مضافاً بر اينکه بايد خاطر نشان ساخت اعقاب آدمي به جز موارد معدودي که مي توان آنها را سرچشمه اصلي نوع بشر به شمار آورد، بقيه ضرورتاً داراي تجارب واحدي نبوده اند که اين تجارب واحد، به فرض يونگ، موروثي شده و در نسل آدمي جريان پيدا کرده باشند. با اينهمه ظرافت نظريه يونگ اينجاست که او متوجه وجود گرايشات و دانشهاي مشترکي در انسان شده است، هر چند که با روشي که او داشته، نتوانسته است تفسيري جامعتر، از اين يافته ي خود ارائه کرده و يا دليلي بر اثبات نحوه ي پيدايش آن در انسان ارائه نمايد.
معناي اخير از عقل که ما آن را پيش از ورود به بحث پيرامون نظريه يونگ مطرح کرديم همان معناي اخلاقي عقل است که در بدايت اين فصل آن را تعريف کرديم. اين معنا از عقل در بعضي آيات قرآني با اصطلاح قلب نيز آورده شده است. يعني يکي از معاني قلب در قرآن عقل اخلاقي است. توجه به اين نکته در روان شناسي انسان بسيار مهم است زيرا يافتن نقطه ي اشتراک عقل و قلب نه تنها از لحاظ مشارب فلسفي و عرفاني داراي اهميت است، بلکه از نقطه نظر روان شناسي نيز حائز اهميت بسيار است. در اين باره در قرآن چنين مي خوانيم:
" افلم يسيروا في الارض فتکون لهم قلوب يعقلون بها اوذان يسمعون بها فانها لا تعمي الابصار ولکن تعمي القلوب التي في الصدور (3).
( آيا سير نمي کنند در زمين تا اينکه باشد براي آنان قلبهايي که با آنها تعقل کنند و يا گوشهايي که به وسيله ي آنها بشنوند زيرا که ديده ها کور نيست، بلکه قلبهايي که در سينه هاست کور است ). "
اين آيه مبارکه به روشني تعقل را نسبت به قلب مي دهد، علاوه بر اين اشاره بر شنيدن و ديدني مي کند که ما از آن تحت عنوان خودآگاه سخن به ميان آورديم. اين خودآگاه ناشي از حضور قلب يعني تعقل قلبي است. علاوه بر آيه فوق، در قرآن کريم آياتي چند وجود دارد، که تعقل، تدبر، تفقه و تعلم را به قلب نسبت مي دهد. در بسياري از اين موارد مقصود از قلب همان عقل اخلاقي است. بايد توجه داشت که عقل يک چيز بيشتر نيست، لکن به اعتبار اعمالي که انجام مي دهد صفاتي چون کلامي، فلسفي و اخلاقي را به آن نسبت داده اند.
عقل طبعي، عقل اکتسابي
در متون اسلامي عقل به اعتباري به دودسته تقسيم شده است: يکي عقل طبيعي که موروث روح خدايي است و عنصر شناختي فطرت به شمار مي آيد. اين عقل موضوع مهم بحث ما تاکنون بوده است، و ما تلاش کرده ايم آن را به اثبات رسانده و پيرامون آن به گفتگو بپردازيم. اين عقل مايه اصلي انسانيت انسان و کامل شخصيت اوست. علاوه بر عقل طبيعي، از عقل ديگري نيز سخن به ميان مي آيد که به آن عقل اکتسابي و يا عقل تجربي نيز گفته مي شود. ما در اين بحث در پي مباحث قبلي که پيرامون عقل طبعي مطرح ساختيم، به تحليل دقيقتر عقل تجربي و اکتسابي مي پردازيم.امام علي (عليه السلام) در اين رابطه چنين مي فرمايند:
" العقل عقلان، عقل الطبع و عقل التجربه و کلاهما يودي الي المنفعه (4).
در اين کلام اميرالمؤمنين (عليه السلام) عقل را به طبيبعي و تجربي تقسيم کرده و هر مودي آنها را مودي منفعت براي انسان مي داند. امام حسين (عليه السلام) نيز در اين رابطه مي فرمايد:
و طول التجارب زياده في العقل (5).
اين حديث نيز به صراحت بر افزوني عقل در مقابل افزوني تجربه تأکيد مي نمايد. اين نکته که عقل داراي ابعاد تجربي و اکتسابي است، از لحاظ اسلامي جاي گفتگو ندارد، لکن مي بايد اين نکته اندکي مورد تجزيه و تحليل قرار گيرد تا ابعاد آن هرچه بيشتر روشن شود.
تجربه در لغت عبارت است از آزمودن عيني امور. تجربه بدين معنا عبارت است از محک زدن بر يک انديشه و يا باور به کمک ملاک و معياري خارجي. تجربه علمي که معادل کلمه Experiment مي باشد زير مجموعه اي است از اين تعريف که تعريفي علمي است و بدين ترتيب سنجيده باورهاي عقلي به کمک حجتهاي خارجي، همچون ملاکهاي حسي خارجي تشکيل دهنده ي عقل تجربي است. تجربه در بطن معناي خود، آگاهي و خودآگاه را نهان دارد و تجرب بدون خودآگاه تجربه نيست؛ تجربه مي بايد با هشياري تجربه کننده همراه باشد و از طرف ديگر تجربه مي بايد با طرحي قبلي انجام پذيرد. انسان نمي تواند راه بيفتد که در جهان چه مي گذرد؛ انسان براي تجربه نيازمند اين است که بداند به دنبال چيست؟ علت اين جستجو کدام است؟ بدين ترتيب تجربه اساساً مبتني بر دو ويژگي مهم عقل يعني « خودآگاه » و « قضاوت » است. « خودآگاه » موجب مي شود تا تماسهاي ناهشيار آدمي با پديده ها از اعتبار تجربي ساقط شود. و به همين دليل است که تماس افراد ضعيف العقل با پديده ها براي آنها موجب افزايش علمي نمي گردد. از سوي ديگر « قضاوت » نيز باعث مي شود تا فرد در تجربيات خود ملاک و معياري را براي تشخيص داشته باشد. بدون وجود ملاک تشخيص، سودجويي از تجارب امکان پذير نيست. هشام بن حکم مي گويد که موسي بن جعفر (عليه السلام) به من فرمود: اي هشام خداي تبارک و تعالي صاحبان عقل و فهم را در قرآن مژده داده و فرموده است « مژده ده بندگاني را که سخنان را مي شنوند و از بهترين آنها تبعيت مي کنند. آنان کساني هستند که خداوند آنها را هدايت کرده و آنان صاحبان عقلند » (6).
در اين بيان امام موسي بن جعفر (عليه السلام) در تبيين اين آيه، اشاره مي کند که شنيدن سخنان بدون وجود ملاک تشخيص امکان پذير نيست. وجود ملاک تشخيص موجب مي شود انسان بتواند سخن درست را از نادرست تشخيص دهد. اين خود تجربه است.
از آنجائي که قوانين حاکم بر عقل آدمي با قوانيني که بر جهان، اعم از مادي و غير مادي حکومت دارد، منطبق است، لذا تجربه راهي خواهد بود براي تصحيح خطاهاي احتمالي عقل که معمولاً در اثر دخالت نيازها و لذائذ و آلام در قضاوتهاي عقلاني بروز مي کنند. منتهي بايد توجه داشت که تجربه ي جهان را تنها نمي توان در تجربه علمي خلاصه کرد، زيرا تجربه علمي، علي رغم تلاش دانشمندان علوم تجربي در راه ويرايش اصول خود از دخالت نظرات و اغراض شخصي و موفقيت چشمگير آنان در اين طريق، تنها ناظر بر گوشه کوچکي از واقعيتهاي جهان يعني پديدارهاي محسوس است، و عقل را تنها اين تجربه براي يافتن کمالات خويش، کفايت نمي کند. براي عقل، عاقلانه نيست که بشنود سخن باخ را که مي گفت يک خط کش و يک ساعت به من بدهيد تا من جهان را را براي شما اندازه گيري کنم و سکوت نمايد. و يا براي عقل اين سخن سارتر گزنده است که مي گفت اگر چيزي قابل شناخت حسي است، قابل شناخت است و الا نه. اين بينشهاي تنگ نظرانه در مورد تجربه، مورد پذيرش عقل جهان بين آدمي نيست، عقل تجربه را در وسعت هستي مي بيند، عقل تجربه حسي را به عنوان بخشي از تجارب خود قبول دارد و آن را محترم مي شمارد، ولي همه چيز را در آن نمي بيند. هرچند بايد اذعان نمود که علم تجربي توانسته است تا حدود زيادي اصول خود را در تجربه مدون نمايد، لکن اين تدوين نبايد آدمي را از وجود اصول و حجتي که مي توانند عقل آدمي را در تجربه ياري کنند، غافل نمايد. براي مثال انبياء الهي بزرگترين حجتهايي هستند که تلاش کرده اند عقول بشري را از خطا باز داشته و در واقع آنها را به تجربه اي صحيح بکشانند. سخن انبياء بيدار کننده ي عقل طبعي آدمي و غني سازنده ي عقل تجربي اوست. اين نکته به خصوص براي شناخت صحيح حيطه رواني انسان بسيار حائز اهميت است. يکي از موضوعاتي که انسان در آن احتياج به تجربه عقلاني و عقل تجربي دارد، شناخت انسان و حيطه رواني اوست. تلخيص اين حيطه در « رفتار » به عنوان يک موضوع محسوس تحديد وي در قالبي ناشکيل است.
بدين ترتيب عنصر شناختي فطرت، مانند تمامي ابعاد فطرت درحيطه تجربه به شکوفايي رسيده و سير کمال خود را طي مي نمايد؛ لکن بايد توجه داشت که نمي توان حيطه تجربي عقلاني را در تنگناي محسوسات، محصور نمود، بلکه بايد حيطه تجربه عقلاني را در گستره اي به شايستگي عقل هستي بين آدمي گسترش داد.
سازمان دهي معقول
اختلالات رفتاري و بيماريهاي رواني انسان به طور عمده ناشي از به هم ريختگي سازمان رواني انسان است. اگر انسان بتواند نظم عناصر دروني خويش را کنترل کرده و آن را منطبق با ويژگيهاي طبيعي خود يعني غرائز و فطرت، سازمان دهد، توانسته است به سلامت رواني دسترسي يافته و زندگي خود را در جهت رسيدن به اهداف خويش ادامه دهد.متأسفانه اين امر براي بسياري از انسانها امکان پذير نيست، زيرا از يک سو محيط، اجازه ي سالم زيستن و شکوفا شدن را به انسانها نمي دهد، از سوي ديگر انسان خود به حد کافي از توانائيها و استعدادهاي خويش استفاده نمي کند. در صورتي که بتوان محيطي سالم فراهم آورد و يا آنکه بتوان انسان را در جهت استفاده ي کامل از استعدادهاي خويش به ويژه استعداد عقلاني رهنمون شد، مي توان تا حد زيادي در تأمين سلامت رواني انسان گامهاي مؤثري را برداشت. تأمين محيط سالم تنها از طريق ايجاد محيطي منطبق با دستورالعملهاي الهي امکان پذير است. خداوند با شناخت دقيق انسان، دين را تشريع کرده است؛ تا بدين وسيله شرايط لازم براي ساختن محيطي کارآمد را در اختيار آدمي بگذارد.
علاوه بر فراهم آوردن محيطي سالم براي شکل گيري شخصيت مي توان از طريق ديگري نيز انسان را در مسير سالم سازي خويش راهنمايي کرد. در صورتي که انسان بتواند با استفاده از اصول عقلاني خويش روابط خود را با محرکهاي برون زاد تنظيم کرده و محرکهاي درون زاد را نيز سازمان دهد، مي تواند شخصيت سالمي براي خود کسب کند. لازمه ي اين امر خودآگاه انسان نسبت به خود يعني شناخت دقيق خويشتن و استفاده از اصول عقلي يعني قضاوت صحيح پيرامون محرکهاي فوق است. انسان با گسترش دامنه ي خودآگاه و صرف وقت بيشتر در راه مطالعه کتاب خود و نيز انجام قضاوت پيرامون تفکرات، تخيلات و اعمال و نيز انتخاب بهترينها، مي تواند سازمان رواني خويش را از آسيب عوامل مخل در شکل گيري شخصيت مصون دارد و اين همان چيزي است که ما تحت عنوان « سازمان دهي معقول » از آن سخن مي گوييم. در اين باره حديثي را از اميرالمؤمنين علي (عليه السلام) نقل مي کنيم که گوياي اين سازمان دهي است.
" قيل له صف لنا العاقل، قال هو الذي يضع الشيء مواضعه (7)
از حضرت علي (عليه السلام) درخواست شد که عاقل را توصيف نمايد. ايشان فرمودند عاقل کسي است که هر چيزي را در جاي خود قرار مي دهد. "
اين ويژگي براي عاقل همان سازمان دهي معقول است. در فرهنگ اسلامي دانشمندان با تأکيد بر محاسبه نفس، سعي در اصلاح عاقلانه ي شخصيت خويش مي کردند. اميرالمؤمنين علي (عليه السلام) در نهج البلاغه در تفسير آيه ي رجال لا تلهيم تجاره و لا بيع عن ذکر الله، يکي از ويژگيهاي اين افراد را محاسبه ي نفس و بررسي کتاب اعمال خويش مي داند. انسان اگر بتواند دامنه خودآگاهي خويش را گسترش بخشد و اعمال خويش را مورد ارزيابي و قضاوت قرار دهد مي تواند به سازماني معقول در مورد شخصيت خويش دسترسي پيدا کند. سازمان دهي معقول يکي از مهمترين راههاي کسب سلامت رواني و تکامل شخصيت است.
رشد عقل و حد آن
عقل مانند بسياري از ويژگيهاي آدمي رشد مي کند. با اين تفاوت که رشد عقل از قاعده ي مرحله اي، به آن گونه اي که در رشد شناختي و يا عاطفي مطرح مي شود، تبعيت نمي کند. هرچند که نشانه هايي از پيدايش عقل از سنين 7 سال به بعد و گاه در مواردي استثنائي حتي زودتر از آن نيز مشاهده مي شود، لکن رشد آن در مورد تمامي انسانها از قاعده اي واحد تبعيت نمي کند. عقل بايد رشد داده شود، نه اينکه خود رشد کند. عقل نشانه هايي از وجود خود را در شناختها و عواطف فرد بروز مي دهد، اين مقدمه اي است براي کشف هرچه بيشتر آن و استفاده نمودن از مواهب آن. انسان به ميزان استفاده از عقل، آن را رشد مي دهد و به ميزان غفلت و عدم استفاده از آن، آن را به مثابه استعدادي که قابليت رشد دارد، مسکوت و مسکون مي گذارد. بدين ترتيب رشد عقل در تمامي انسانها از مراحل و قواعد واحدي تبعيت نمي کند و چنانکه پيش از اين گفتيم عقل دو بعد دارد: عقل طبيعي و عقل اکتسابي و تجربي. عمل و استفاده از قواعد عقلي نه تنها عقل تجربي را غني ساخته بلکه به دليل استمرار در استفاده از عقل طبيعي آن را نيز پرورش خواهد داد.عقل طبيعي استعدادي است که در حين عمل به فعليت مي رسد. توجه به عقل و قوانين و احکام آن، مانند توجه به ساير استعدادهاي رواني و فيزيکي باعث رشد آن مي شود. رشد عقل موجب تسلط احکام آن بر رفتار شده و شخصيت انسان در آن جهت شکل مي گيرد. در واقع بايد گفت عقل طبيعي استعداد است و عقل اکتسابي شکل فعليت يافته اين استعداد به شمار مي آيد، به عبارتي استعداد عقلاني هنگامي که فعليت مشخص و متعيني را مي پذيرد در واقع محتوايي از تجربه و اکتساب را در قالب عقل طبيعي به منصه ظهور مي رساند.
در دهه هاي اخير مطالعاتي که برخي از روان شناسان در زمينه ي رشد اخلاقي و شناختي انجام داده اند، در واقع به گوشه هايي از پيدايش و رشد عقل در انسان اشاره کرده اند. پيدايش مفاهيم مجرد به معناي مفاهيم کلي خود نشانه اي از پيدايش عقل در انسان به شمار مي آيد. در مطالعات پياژه اين نکته به خوبي مورد تحقيق قرار گرفته است. پياژه رشد اخلاقي انسان را نيز مورد مطالعه قرار داده است. در مطالعات وي نشانه هايي از آنچه که ما آن را تحت عنوان عقل مطالعه کرديم، مشاهده مي شود، هرچند که مقصود وي از اخلاق به هيچ وجه آن چيزي که مدنظر ماست نيست. او اخلاق را بيشتر محصول قواعد اعتباري محيطي مي داند. يکي ديگر از روانشناساني که به رشد اخلاقي پرداخته لورنس کل برگ (8) است. او روان شناسي آمريکايي است که رشد اخلاقي را به شش مرحله تقسيم کرده است. او در چهار مرحله ي اول اخلاق را به وضوح محصول کنترلهاي اجتماعي مي داند. لکن در دو مرحله ي آخر سخن از اخلاق جهانشمول مي گويد. او در اينجا از وجود قوانيني که جنبه ي جهاني داشته و فرد از درون، خود را موظف به رعايت آنها مي داند، سخن به ميان مي آورد. هرچند که وي نيز به روشني وجود طبيعي اين قواعد را مورد تأکيد قرار نمي دهد، لکن با بيان اين مطلب که اين قواعد جهاني بوده و از طرف ديگر مطلق و مجزا هستند، در واقع اشاره اي به قواعد عقلي مورد بحث ما کرده است. او پيدايي اين ويژگيها را از حدود 13 سالگي دانسته و معتقد است اين ويژگيها زماني در فرد رشد پيدا مي کند که او توانايي کافي براي تفکر انتزاعي و مجرد پيدا کرده باشد و به آخرين مرحله از رشد ذهني رسيده باشد. به عقيده ي کل برگ فرد پس از 20 سالگي به اين سطح از تفکر اخلاقي مي تواند نايل شود.
تحقيقات و نظريات فوق هر يک به نحوي بر وجود قواعدي همگاني در مورد ويژگيهاي شناختي و اخلاقي تأکيد مي کند. هرچند که طراحان آن خود نيز معتقد نيستند که همه ي افراد آن مراحل را طي مي کنند. ما در ادامه ي بحث به مواردي از اين بحث اشاره خواهيم کرد. در اينجا لازم به تذکر است که عواملي چند مي توانند در مسير رشد عقل مانع ايجاد نمايند. مهمترين اين عوامل عبارتند از:
1. محيط نابالغ از لحاظ عقلاني: شايد مهمترين عامل در بازدارندگي فرد از رسيدن به مراحل عالي تعقل، وجود محيطهاي نامناسب باشد. محيطي که تنها به زيستن به معناي تلذذ حسي مي انديشد، ارزش چنداني نمي تواند در فرد براي پرداختن به ملاکهاي عقلاني ايجاد کند. کل برگ در اين زمينه به نکته اي اشاره مي کند که قابل توجه است. به عقيده ي او بيشتر افراد در جوامع مورد مطالعه ي او يعني آمريکا، ترکيه، تايوان و مکزيک به مراحل بالتر رشد اخلاقي دست پيدا نمي کنند. او در مورد جامعه ي آمريکا با ابراز تأسف چنين اظهار مي دارد که غالب بزرگسالان آمريکايي در سطح اخلاق قراردادي ( مراحل سوم و چهارم ) عمل مي کنند و درصد کمي از مردم به سطح اخلاقي مافوق قراردادي دسترسي پيدا مي کنند. او معتقد است حتي بعضاً بزرگسالاني وجود دارند که تفکر اخلاقي رشد نايافته دوره ي پيش قراردادي ( مرحله اول و دوم ) را همچنان ادامه مي دهند و رفتار اخلاقي خود را بر مبناي اجتناب از تنبيه و گرفتن پاداش هماهنگ مي سازند.
به طور کلي محيطي که ملاکهاي مختلف عقلاني را اعم از اخلاق و استدلالي در خود رشد نداده است نمي تواند افراد کارآمدي را در لحاظ رشد اخلاقي پرورش دهد.
2. اطاعت از هواي نفس در مقابل عقل: هواي نفس يعني تمايلات و علائق فرد که تنها به انگيزه ي کسب لذت و يا گريز از الم، انسان را وادار به انجام عمل مي کند. انساني که زندگي براي او چيزي جز راحت زيستن و لذت بردن نيست، از لحاظ عقلاني نمي تواند رشد داشته باشد. در مورد اين افراد عقل مقهور است و هواي نفس قاهر. اين ويژگي هر چند که منبعث از اجتماع ناسالم است اما فرد نيز در آن نقشي غير قابل ترديد دارد. انسان خود مي تواند انتخاب گر باشد، و با اطاعت از شناختهاي خويش و عمل به قواعدي که با عقل به آنها رسيده، عقل خويش را رشد دهد. براي انسان به خوبي روشن است که انگيزه ي يک عمل کسب لذت و يا فرار از الم است و يا اينکه انگيزه ي آن عمل دليلي است عقلاني هرچند که در آن کسب لذت و يا فرار از الم نيز نهفته باشد. و يکي از معاني اين آيه شريفه که فرمود: ان الانسان علي نفسه بصيره و لوالقي معاذيره، نيز همين است. بنابراين رشد عقلاني را نمي توان از مطيع هواي نفس انتظار داشت.
هرچند موانع رشد عقل، عوامل ديگري نيز هست با اين همه مهمترين آنها در دو مورد فوق خلاصه شده است.
در مورد حد نهايي رشد عقل مي توان آن را به دو شکل مورد توجه قرار داد. اول از لحاظ ظهور و پختگي آن، دوم از لحاظ دسترسي اين توانايي به زمينه هاي تازه اي از علم و بينش. از نقطه نظر اول طبق احاديث اسلامي کسي که در مسير رشد عقلاني قرار گيرد، معمولاً در حدود 40 سالگي به پختگي عقلي مي رسد. اين پختگي شامل کفايت و قابليت در هدايت انسان به سوي زمينه هاي نوئي از علم و اخلاق مي شود، لکن از لحاظ دوم کمال عقلاني انساني که در مسير تکامل عقلي افتاده حد و انتهائي ندارد. زندگي بزرگاني که رشد عقلاني خود را پيوسته استمرار بخشيده اند نمونه اي از اين ويژگي به شمار مي آيد. براي چنين افرادي هر روزي از زندگي درچه اي است نو بر جهان. اينگونه افراد هر قدر از لحاظ توان بدني به تحليل رفته و سستي بر اعضاي آنها سلطه مي پذيرد، در مقابل از لحاظ عقلي رشد کرده و قدرت و استحکام بيشتري مي يابند. و آنچه که از لحاظ تکامل شخصيت مهم است، همين رشد عقلاني انسان مي باشد. چنانکه علي (عليه السلام) در اين باره فرمود:
بالعقل کمال النفس
اين حديث نشانگر اين مطلب است که رشد شخصيت آدمي وابسته به عقل اوست. تکامل شخصيت بدون تکامل عقل معنايي ندارد.
پينوشتها:
1- Archetypes.
2- به نقل از کتاب نظريه هاي شخصيت، تأليف دکتر علي اکبر سياسي.
3- حج: 46.
4- بحار، ج78، ص 16.
5- بحار، ج78، ص 128.
6- زمر: 17 و 18.
7- نهج البلاغه.
8- L. Kohlberg.
احمدي، علي اصغر؛ (1374)، روانشناسي شخصيت از ديدگاه اسلامي، تهران: اميرکبير، چاپ دهم
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}