اينقدر وسواسي نباشيد
اينقدر وسواسي نباشيد
نويسنده:دكتر علي زاده
منبع:روزنامه کیهان
منبع:روزنامه کیهان
وسواس يك ايده، فكر، تصور، احساس يا حركت مكرر يا مضر كه با نوعي احساس اجبار و ناچاري ذهني و علاقه به مقاومت در برابر آن همراه است. بيمار متوجه بيگانه بودن حادثه نسبت به شخصيت خود بوده از غيرعادي و نابهنجار بودن رفتار خود آگاه است. روانشناسان وسواس را نوعي بيماري از سري نوروزهاي شديد مي دانند كه تعادل رواني و رفتاري را از بيمار سلب و او را در سازگاري با محيط دچار اشكال مي سازد و اين عدم تعادل و اختلال داراي صورتي آشكار است.روانكاوان وسواس را نوعي غريزه واخورده و ناخودآگاه معرفي مي كنند و آن را حالتي مي دانند كه در آن، فكر، ميل، يا عقيده اي خاص، كه اغلب وهم آميز و اشتباه است آدمي را در بند خود مي گيرد، آنچنان كه حتي اختيار و اراده را از او سلب كرده و بيمار را وامي دارد كه حتي رفتاري را برخلاف ميل و خواسته اش انجام دهد و بيمار هرچند به بيهودگي كار يا افكار خود آگاه است اما نمي تواند از قيد آن رهايي يابد.وسواس به صورتهاي مختلف بروز مي كند و در بيمار مبتلاي به آن اين موارد ملاحظه مي شود:
اجتناب، تكرار و مداومت، ترديد؛ شك در عبادت، ترس، دقت و نظم افراطي، اجبار و الزام، احساس بن بست، عناد و لجاجت.
بدين گونه كه بخشي مهم از اشتغالات ذهني و فكري بيمار متوجه بدن اوست. او دائماً به پزشك مراجعه مي كند و درصدد به دست آوردن دارويي جديد براي سلامت بدن است.
مثلاً در اين رابطه مي انديشد كه چرا در گذشته چنين و چنان كرده؟ آيا حق داشته است فلان كار را انجام دهد يا نه؟ و يا آيا امروز كه مرتكب فلان عملي مي شود آيا درست مي انديشد يا نه؟ تصميمات او رواست يا ناروا؟
زماني فكر وسواسي زمينه را براي تضادها و مغايرت هاي اعتقادي فراهم مي سازد. مسايلي در زمينه حيات و ممات، خير و شر، وجود خدا و پذيرش يا طرد مذهب ذهن او را بخود مشغول مي دارد.
زماني وسواس درمورد امري بصورت افراط در قبول يا رد آن است با اينكه بيمار خلاف آن را درنظر دارد ولي بصورتي است كه گويي انديشه مزاحمي بر او مسلط است كه او را ناگزير به دفاع از يك انديشه غلط مي سازد، او آن دفاع و يا آن را طرد مي كند بدون اينكه آن مسأله كوچكترين ارتباطي با زندگي او داشته باشد؛ مثلاً در رابطه با دارويي عقيده اي افراطي پيدا مي كند بگونه اي كه طول عمر، بقاي زندگي و رشد خود را در گرو مصرف آن دارو مي داند، اگرچه در اثر مصرف به چنان نتيجه اي دست نيابد.
مردم برحسب عادت تنها همين امر را وسواس مي دانند و اين بيماري در نزد زنان رايجتر است.
جلوه آن در مواردي بصورت دزدي است و اين امر حتي در افرادي ديده مي شود كه هيچ گونه نياز مادي ندارند.
نمونه اش را در منظم كردن دگمه لباس و... مي بينيم و وضعيت فرد بگونه اي است كه گويي از اين امر احساس آرامش مي كند.
شمردن و شمارش ها در مواردي مي تواند از همين قبيل بحساب آيد مثل شمردن نرده ها با اصرار بر اين كه اشتباهي در اين امر صورت نگيرد.
گاهي وسواس ها بصورت راه رفتن اجباري است. شخص از اين سو به آن سو راه مي رود و اصرار دارد كه تعداد قدمها معين و طبق ضابطه باشد. مثلاً فاصله بين دو نقطه از ده قدم تجاوز نكند و هم از آن كمتر نباشد.
- بررسيهاي علمي نشان داده اند كه وضع هوشي آنها در سطحي متوسط و حتي بالاتر از حد متوسط است. وسواسي هايي كه داراي هوش اندك و يا با درجه ضعيف باشند بسيار كمند براين اساس رفتار آنها نبايد حمل بر كم هوشي شان شود.
مسأله شخصيت را اگر با دامنه اي وسيعتر مورد توجه قرار دهيم خواهيم ديد كه اين امر حتي دربرگيرنده افراد و اشخاص ازنظر جوامع هم خواهد بود. وسواس برخلاف بيماري هيستري است كه اغلب در جوامع عقب نگهداشته شده ديده مي شود، در جوامع بظاهر متمدن و حتي در بين افراد هوشمند هم بميزاني قابل توجه ديده مي شود.
تحقيقات برخي از صاحبنظران نشان داده است كه حدود چهل درصد وسواسيها، اين بيماري را از والدين خود به ارث برده اند، اگرچه گروهي ديگر از محققان جنبه ارثي بودن آن را محتمل دانسته و قايل شده اند، انتقال زمينه هاي عصبي مي تواند ريشه و عواملي در اين راه باشد.
در اين مورد مباحثي قابل ذكرند كه اهم آنها عبارتند از:
خانواده افراد وسواسي: بررسيها نشان داده اند:
- اغلب وسواسي ها والدين لجوج داشته اند كه در وظيفه خواهي از فرزندان سماجت بسيار نشان مي داده اند.
- ايرادگير و عيبجو بوده اند اگر مختصر لغزشي از فرزندان خود مي ديدند، آن را به رخ فرزندان مي كشيدند.
- خسيس و ممسك بوده اند به طوري كه كودك براي دستيابي به هدفي ناگزير به شيوه اي اصرارآميز بوده است و بالاخره افرادي كم گذشت، طعنه زن و ملامتگر، بوده اند و كودك سعي مي كرده خود را در حضور آنها دائما جمع و جور كند تا سرزنش نشود.
درمان بيماري براي برخي از افراد بسيار ساده و آسان و براي برخي ديگر بسيار سخت است، بويژه كه شرايط اقتصادي و اجتماعي بيمار هم دراين امر موثر است.
اجتناب، تكرار و مداومت، ترديد؛ شك در عبادت، ترس، دقت و نظم افراطي، اجبار و الزام، احساس بن بست، عناد و لجاجت.
علائم ديگر:
در مواردي وسواس بصورت، خود را در معرض تماشا گذاردن، دله دزدي، آتش زدن جايي، درآوردن جامه خود، بيقراري، بهانه گيري، بي خوابي، بدخوابي، بي اشتهايي،... متجلي مي شود آنچنانكه به اطرافيانش اين احساس دست مي دهد كه نكند ديوانه شده باشد.وسواسهايي كه تمام فكر و انديشه افراد را تحت تأثير قرار داده و احاطه شان مي كند معمولاً بصورتهاي زير است:وسواس فكري
اين وسواس بصورتهاي مختلف خود را نشان مي دهد كه برخي از نمونه هاي آن بشرح زير است:بدين گونه كه بخشي مهم از اشتغالات ذهني و فكري بيمار متوجه بدن اوست. او دائماً به پزشك مراجعه مي كند و درصدد به دست آوردن دارويي جديد براي سلامت بدن است.
مثلاً در اين رابطه مي انديشد كه چرا در گذشته چنين و چنان كرده؟ آيا حق داشته است فلان كار را انجام دهد يا نه؟ و يا آيا امروز كه مرتكب فلان عملي مي شود آيا درست مي انديشد يا نه؟ تصميمات او رواست يا ناروا؟
زماني فكر وسواسي زمينه را براي تضادها و مغايرت هاي اعتقادي فراهم مي سازد. مسايلي در زمينه حيات و ممات، خير و شر، وجود خدا و پذيرش يا طرد مذهب ذهن او را بخود مشغول مي دارد.
زماني وسواس درمورد امري بصورت افراط در قبول يا رد آن است با اينكه بيمار خلاف آن را درنظر دارد ولي بصورتي است كه گويي انديشه مزاحمي بر او مسلط است كه او را ناگزير به دفاع از يك انديشه غلط مي سازد، او آن دفاع و يا آن را طرد مي كند بدون اينكه آن مسأله كوچكترين ارتباطي با زندگي او داشته باشد؛ مثلاً در رابطه با دارويي عقيده اي افراطي پيدا مي كند بگونه اي كه طول عمر، بقاي زندگي و رشد خود را در گرو مصرف آن دارو مي داند، اگرچه در اثر مصرف به چنان نتيجه اي دست نيابد.
وسواس عملي
وسواس عملي به شكلهاي گوناگون خود را بروز مي دهد كه ما به نمونه ها و مواردي از آن اشاره مي كنيم:مردم برحسب عادت تنها همين امر را وسواس مي دانند و اين بيماري در نزد زنان رايجتر است.
جلوه آن در مواردي بصورت دزدي است و اين امر حتي در افرادي ديده مي شود كه هيچ گونه نياز مادي ندارند.
نمونه اش را در منظم كردن دگمه لباس و... مي بينيم و وضعيت فرد بگونه اي است كه گويي از اين امر احساس آرامش مي كند.
شمردن و شمارش ها در مواردي مي تواند از همين قبيل بحساب آيد مثل شمردن نرده ها با اصرار بر اين كه اشتباهي در اين امر صورت نگيرد.
گاهي وسواس ها بصورت راه رفتن اجباري است. شخص از اين سو به آن سو راه مي رود و اصرار دارد كه تعداد قدمها معين و طبق ضابطه باشد. مثلاً فاصله بين دو نقطه از ده قدم تجاوز نكند و هم از آن كمتر نباشد.
وسواس ترس
صورتهاي ترس وسواسي عبارت است از: ترس از آلودگي- ترس از مرگ- ترس از دفع- ترس از محيط محدود- ترس از امري خلاف اخلاق- ترس از تحقق آرزو.وسواس در چه كساني بروز مي كند؟
- تجارب حيات عادي افراد نشان مي دهد كه وسواس همگام با بلوغ و در غليان شهوت در افراد پايه گرفته و تدريجاً رشد مي كند. اگر در آن ايام شرايط براي درمان مساعد باشد بهبودهاي نسبي و دوره اي پديد مي آيد وگرنه بيماري سير مداوم و رو به رشد خود را خواهد داشت تا جايي كه خود بيمار به ستوه مي آيد.- بررسيهاي علمي نشان داده اند كه وضع هوشي آنها در سطحي متوسط و حتي بالاتر از حد متوسط است. وسواسي هايي كه داراي هوش اندك و يا با درجه ضعيف باشند بسيار كمند براين اساس رفتار آنها نبايد حمل بر كم هوشي شان شود.
در رابطه با اعتقاد
- تجارب نشان داده اند آنهايي كه در زندگي شخصي حساس ترند امكان ابتلايشان به بيماري وسواس بيشتر است و غلبه وسواس بر آنها زيادتر است. در بين فرزنداني كه والدينشان معمولاً محكومشان مي كنند اين بيماري بيشتر ديده مي شود. پاره اي از تحقيقات نشان داده اند كه شخصيت والدين و حتي صفات ژنتيكي، روابط همگن خويي و محيطي در اين امور مؤثرند بهمين نظر وسواس در بين دوقلوهاي يكسان بيشتر ديده مي شود تا در ديگران، اگرچه ريشه هاي اساسي و كلي اين امر كاملاً مشهود نيست.مسأله شخصيت را اگر با دامنه اي وسيعتر مورد توجه قرار دهيم خواهيم ديد كه اين امر حتي دربرگيرنده افراد و اشخاص ازنظر جوامع هم خواهد بود. وسواس برخلاف بيماري هيستري است كه اغلب در جوامع عقب نگهداشته شده ديده مي شود، در جوامع بظاهر متمدن و حتي در بين افراد هوشمند هم بميزاني قابل توجه ديده مي شود.
ريشه هاي خانوادگي وسواس
در مورد ريشه و سبب اين بيماري مطالب بسياري ذكر شده كه اهم آنها عبارتند از وراثت، شخصيت زيرساز يا الحاقي، وضع هوشي، عوامل اجتماعي، عوامل خانوادگي، عوامل اتفاقي، رقابت ها، منع ها و.. كه ما ذيلا به مواردي از آن اشاره مي كنيم.تحقيقات برخي از صاحبنظران نشان داده است كه حدود چهل درصد وسواسيها، اين بيماري را از والدين خود به ارث برده اند، اگرچه گروهي ديگر از محققان جنبه ارثي بودن آن را محتمل دانسته و قايل شده اند، انتقال زمينه هاي عصبي مي تواند ريشه و عواملي در اين راه باشد.
در اين مورد مباحثي قابل ذكرند كه اهم آنها عبارتند از:
دوران كودكي:
اعتقاد گروهي از محققان اين است كه پنجاه درصد وسواس هاي افراد در سنين جواني و پس از آن از دوران كودكي پايه گذاري شده و تاريخچه زندگي آنها حاكي از دوران كودكي ويژه اي است كه در آن كشمكش ها و مقاومت ها و سرسختي هاي فوق العاده وجود داشته و كودك در برابر خواسته هاي بزرگتران تاب مقاومت نداشته است.شيوه تربيت:
در پيدايش و گسترش وسواس براي شيوه تربيت والدين نقش فوق العاده اي را بايد قايل شد. بررسيها نشان مي دهد مادران حساس و كمال جو بصورتي ناخودآگاه زمينه را براي وسواسي شدن فرزندان فراهم مي كنند و مخصوصاً والديني كه رفتار طفل را براساس ضابطه خود بصورت دقيق مي خواهند و انعطاف پذيري كمتري دارند در اين رابطه مقصرند. تربيت خشك و مقرراتي در پيدايش و گسترش اين بيماري زياد مؤثر است. نحوه از شير گرفتن كودك بصورت ناگهاني، گسترش آموزش مربوط به نظافت و طهارت و كنترل كودك در رفتار مربوط به نظم و تربيت و دقت او هم در اين امر مؤثر است.تحقير كودك:
عده اي از بيماران وسواسي كساني هستند كه دائما اين عبارت به گوششان خورده است كه: آدم بي عرضه اي هستي، لياقت نداري، در خور آدم نيستي، بدرد زندگي نمي خوري... و از بابت عدم لياقت خود توسط والدين، مربيان، خواهران، و برادران ارشد سركوفت شنيده و تنبيه شده اند. اين گونه برخوردها بعدا زمينه را براي ناراحتي عصبي و يا وسواس آنها فراهم كرده است.ناامني ها:
پاره اي از تحقيقات نشان داده اند برخي از آنها كه دوران حيات كودكي آشفته اي داشته و با ترس و ناامني همساز بوده اند بعدها به چنين بيماري دچار شده اند. آنها در مرحله كودكي وحشت از آن داشته اند كه نكند كار و رفتارشان مورد تاييد والدين و مربيان قرار نگيرد. اينان در دوران كودكي براي راضي كردن مربيان خود مي كوشيدند و سعي داشته اند كه دقتي افراطي درباره كارهاي خود روا دارند و در همه مسائل، با باريك بيني و موشكافي وارد شوند.منع ها:
گاهي وسواس فردي بزرگسال نشات گرفته از منع هاي شديد دوران كودكي و حتي نوجواني و جواني است. مته بر خشخاش گذاردن والدين و مربيان، ايرادگيريهاي بسيار، توقعات فوق العاده از زير دستان، اگر چه ممكن است كار را بر طبق مذاق خواستاران پديد آورد معلوم نيست عاقبت خوش و ميموني داشته باشد.خانواده افراد وسواسي: بررسيها نشان داده اند:
- اغلب وسواسي ها والدين لجوج داشته اند كه در وظيفه خواهي از فرزندان سماجت بسيار نشان مي داده اند.
- ايرادگير و عيبجو بوده اند اگر مختصر لغزشي از فرزندان خود مي ديدند، آن را به رخ فرزندان مي كشيدند.
- خسيس و ممسك بوده اند به طوري كه كودك براي دستيابي به هدفي ناگزير به شيوه اي اصرارآميز بوده است و بالاخره افرادي كم گذشت، طعنه زن و ملامتگر، بوده اند و كودك سعي مي كرده خود را در حضور آنها دائما جمع و جور كند تا سرزنش نشود.
درمان:
براي درمان مي توان از راه و رسم ها و وسايل و ابزاري استفاده كرد كه يكي از آنها تغيير محيطي است كه بيمار در آن زندگي مي كند.تغيير آب و هوا:
دور ساختن بيمار از محيط خانواده و اقامت او در يك آسايشگاه و واداشتن او به زندگي در يك منطقه خوش آب و هوا براي تخفيف اضطراب ودرمان بيمار اثري آرامش بخش دارد و اين امري است كه اولياي بيمار مي توانند به آن اقدام كنند.تغيير شرايط زندگي:
از شيوه هاي درمان اين است كه زندگي بيمار را در محيطي ديگر بكشانيم و وضع او را تغيير دهيم. او را بايد به محيطي كشاند كه در آن مسئله حيات سالم و دور از اغتشاش و اضطراب مطرح باشد و بناي اصلي شخصيت او از دستبردها دور و در امان باشد. بررسي هاي تجربي نشان مي دهند كه در مواردي با تغيير شرايط زندگي و حتي تغيير خانه و محل كار و زندگي بهبود كامل حاصل مي شود.ايجاد اشتغال و سرگرمي:
تطهيرهاي مكرر و دوباره كاري ها بدان خاطر است كه بيمار وقت و فرصتي كافي براي انجام آن در خود احساس مي كند و وقت و زماني فراخ در اختيار دارد. بدين سبب ضروري است درحدود امكان سرگرمي او زيادتر گردد تا وقت اضافي نداشته باشد. اشتغالات يكي پس از ديگري او را وادار خواهدكرد كه نسبت به برخي از امور بي اعتماد گردد، از جمله وسواس.زندگي در جمع:
فرد وسواسي را بايد از گوشه گيري و تنهايي بيرون كشاند، زندگي در ميان جمع خود مي تواند عاملي و سببي براي رفع اين علت باشد. ترتيب دادن مسافرتهاي دستجمعي كه در آن همه افراد ناگزير شوند شيوه واحدي را در زندگي پذيراشوند، در تحفيف و حتي در زمان اين بيماري مخصوصا در افراد كم رو موثر است.شيوه هاي اخلاقي:
رودربايستي ها و ملاحظات فيمابين كه هر انساني بنحوي با آن مواجه است تا حدود زيادي سبب تخفيف اين بيماري مي شود. طرح سؤالات انتقادي توام با لطف و شيريني، بويژه از سوي كساني كه محبوب و مورد علاقه بيمارند در امر سازندگي بيمار بسيار موثر است و مي تواند موجب پيدايش تخفيف هايي دراين رابطه شوند و البنه بايد سعي براين باشد كه انتقاد به ملامت منجر نشود روح بيمار را نيازارد. احياي غرور بيمار در مواردي بسيار سبب درمان و نجات او از عوامل آزاردهنده و خفت و خواري ناشي از پذيرش رفتارهاي ناموزون وسواسي است و به بيمار قدرت مي دهد. بايد گاهي غرور فرد را با امتدادي ملايم زيرسؤال برد و با كنايه به او تفهيم كرد كه عرضه اداره و نجات خويش را ندارد تا او را بر سر غرور آيد و خود را بسازد. بايد به او القا كرد كه مي تواند خود را از اين وضع نجات دهد. همچنين بايد به بيمار اجازه داد كه درباره افكار خود اگرچه بي معني است صحبت كند و از انتقاد ناراحت نباشد.تنگ كردن وقت:
بيش از اين هم گفته ايم كه گاهي تن دادن به ترديدها ناشي از اين است كه بيمار خود را در فراخي وقت و فرصت ببيند وبراي درمان ضروري است كه در مواردي وقت را بر فرد وسواسي تنگ كنند. در چنين مواردي لازم است با استفاده از متون و شيوه هايي كه او را به كاري مشغول داريد به امر و وظيفه اي او را وادار نماييد تا حدي كه وقتش تنگ گردد و ناگزير شود با سر هم كردن عمل و وظيفه كار و برنامه خود را اگرچه نادرست است سريعا انجام دهد. تكرار و مداومت در چنين برنامه اي در مواردي مي تواند بصورت جدي در درمان موثر باشد.زيرپاگذاشتن موضوع وسواس:
در مواردي براي درمان بيماري چاره اي نداريم جز اينكه به او القا كنيم و به قول معروف به سيم آخر بزند، حتي با پيراهني كه آن را او نجس مي داند و يا با دست و بدني كه او تطهيرنكرده مي شمارد و به نماز بايستد و وظيفه اش را انجام دهد. به عبارت ديگر بيمار را واداريم تا همان كاري را كه از آن مي ترسد انجام دهد. تنها درچنين صورت است كه درمي يابد هيچ واقعه اي اتفاق نمي افتد.روشهاي درمان وسواس
روانپزشكي:
اگر رفتارو يا عمل وسواسي شديد شود نياز به متخصص رواني و درمانگري است كه در اين زمينه اقدام كند.درمان بيماري براي برخي از افراد بسيار ساده و آسان و براي برخي ديگر بسيار سخت است، بويژه كه شرايط اقتصادي و اجتماعي بيمار هم دراين امر موثر است.
روان درماني:
اين هم نوعي درمان است كه توسط روانكاو يا روانشناس صورت مي گيرد و آن يك همكاري آزاد بين بيمار و درمان كننده مبتني بر اعمال متقابل است كه براساس روابطي نسبتا طولاني و طبق هدف و برنامه ريزي مشخصي به پيش مي رود. درمان اختلال به صورت مكالمه و صحبت و يا هر شيوه مفيدي كه قادر به اصلاح زندگي رواني فرد باشد انجام مي گيرد. البته اصل بر اين است كه براساس شيوه مصاحبه و گفتگو زمينه براي يك تحول دروني فراهم شود.اصولي درروان درماني:
در روان درماني افراد، همواره سه اصل مورد نظر است و مادام كه به اين جنبه ها توجه نشود امكان اصلاح و درمان نخواهد بود:اصلاح محيط:
و غرض محيط زندگي بيمار، توجه به امنيت آن، بررسي اصول حاكم بر جنبه هاي محبتي و انضباطي، نوع روابط و معاشرتها، فعاليتهاي تفريحي، گردشها، تلاشهاي جمعي، مشاركتها در امور، ... است.ارتباط خوب و مناسب:
در روان درماني آنچه مهم است داشتن و يا ايجاد روابط خوب ومناسب همدردي و همراهي، كمك كردن، دادن اعتبار و رعايت احترام، وانمود كردن حق بجانبي براي بيمار، تقويت قدرت استدلال، بيان خوب، خودداري از سرزنش و...روانكاوي و روان درماني:
كه در آن تلاشي براي ريشه يابي، ايجاد زمينه براي دفاع خود بيمار از وضع و حالات خود گشودن عقده ها، توجه دادن بيمار به ريشه و منشا اختلال خود، القائات لازم و... مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}