جايگاه شعردر اسلام
نويسنده:داريوش زرگرى مرندي
منبع:روزنامه رسالت

برخى با عنايت به آيات و احاديثى که در ذم شعر و شاعرى آمده است، بويژه خواندن آن در مسجد و يا شب جمعه آن را مکروه دانستند و بنابراين درصدد مخالفت با شعر و شاعرى برآمدند. برخى نيز از آن تبرى جسته و تنها به اشعار تعليمى بسنده کردند، حال آنکه سرودن شعر از اصل حرام يا مکروه نبوده و اگر مدتى هم از آن جلوگيرى شده به سبب جريان شعر در بدگويى و غزل‌هاى رکيک بوده است. تحقيق حاضر نشان مى‌دهد شعر نه تنها در اسلام تقبيح نشده است، بلکه سيره پيامبر(ص) و ائمه(ع) نشانگر اين است که به شعر استناد و استدلال کرده‌اند. به‌طور مثال به فرمان نبى اکرم(ص) براى حسان‌بن ثابت در مسجد منبرى نصب کرده بودند تا او از آن موضع در حضور آن حضرت مشرکان را هجو کند و پيامبر در حق او مى‌فرمود:‌”اللهم ايده بروح القدس” آن حضرت آن قدر براى شعر ارزش قائل بودند که مردم را به حفظ و ثبت و ضبط آن امر مى‌فرمودند، چنان‌که آنها را به تعليم و تعلم قرآن دستور مى‌دادند و آن را يارى دين و جهاد در راه خداوند و تعالى دين مى‌دانستند و مى‌فرمودند: “لله کنوز تحت العرش مفاتيحه السنه الشعراء” (مدرس رضوى 1344:75)
کليدواژه‌ها: سيره نبوي، شعر و شاعري، قرآن مجيد، احاديث و روايات، شرع.
مقدمه
هرکو نکند فهمى زين کلک خيال‌انگيز
نقشش به حرام ار خود صورتگر چين باشد
(حافظ 1327:230)
نقد شعر از ديدگاه دينى و مسئله نسبت “شعر و شرع” همواره از صدر اسلام موردتوجه متفکران و ادبا و شعرا و نقادان بوده است.
مسعود سعدسلمان شاعر بزرگ ايران در نيمه دوم قرن پنجم و آغاز قرن ششم خطاب به خود گويد:‌
شاعرى تو مدار روى گران
شاعران روى را گران نکنند
نکنى آنچه گويى و نه شگفت
کانچه گويند شاعران نکنند
(مسعود سعدسلمان 1364، ج2، 19)
سنايى که شاعر و عارف بزرگ قرن ششم و از ارکان شعر فارسى است، يکى از شاعرانى است که ابيات فراوانى درباره شرع و نسبت عقل با آن در ابتداى حديقه الحقيقه سروده است اما مسئله شعر و شرع را در انتهاى اين اثر مطرح کرده و در واقع نسبت شرع بويژه شعر و شاعرى خود را در نظر گرفته است. موضوع اصلى سخن او در انتهاى حديقه نقد و ارزيابى شعر از ديدگاه شرع است. اين نقد و ارزيابى نيز ناظر به شعر و شاعرى خودش است. او سعى مى‌کند شعر را با معيار شرع بسنجد و از اشعار غيرشرعى تبرا جويد. سخن خود را با عنوان “شعر و شرع”‌با اين ابيات آغاز مى‌کند:
اى سنايى چو شرع دادت بار
دست ازين شاعرى و شعر بدار
شرع ديدى زشعر دل بگسل
که گدايى نگارد اندر دل

(مدرس رضوى 1344:743) سنايى به دنبال اين ابيات توضيح بيشترى در مسخرگى شعر در مقام مقايسه با شرع مى‌دهد:
شعر همه غمز است در حالى که نکته‌هاى انبيا (شريعت) همه رمز. شعر صبح کاذب است و شرع صبح صادق. سنايى اين حکم را در مورد اشعار خود صادق مى‌‌داند و همه آنها را نتيجه عقل ناقص خود مى‌داند و معتقد است کمال عقل در پيروى از شرع است و بدين‌ترتيب ضمن تحقير و نکوهش شعر با خود عمد مى‌کند که ديگر شعر نگويد:
گر زيم بعد ازين نگويم من
در جهان بيش و کم به نظم سخن
(مدرس رضوى 1344:743)
خاقانى نيز به تاسى از تعاليم الهى و لبيک به نداى آسمانى و تبرى از اشعار دوره جاهليت، مى‌خواست در اشعار خود به مخالفان بگويد که ما شاعريم. شاعرى در نفس خود عيب نيست مگر اينکه شاعر به جاى پند و نصيحت و دفاع از حق تملق نمايد و زبان به دروغ و ناروا بيالايد، بنابراين از آيات 224 تا227 سوره الشعرا(26) اقتباس کرده و مى‌گويد:
عروس عافيت آنگه قبول کرد مرا
که عمر پيش‌بها دادمش به شيربها
مر به منزل “الالذين” فرود آور
فروگشاى زمن طمطراق “الشعرا
(خاقانى 1368:10)
فريدالدين عطار نيشابورى شاعر و عارف نام‌آور در قرن ششم و آغاز قرن هفتم نيز يکى از شاعرانى است که بارها در اشعار خود بويژه در مثنوى‌هاى مصيبت‌نامه و منطق‌الطير و الهى‌نامه درباره شعر و شاعرى به‌طور کلى و شاعرى خود بويژه سخن گفته است. او در پاره‌اى از ابيات خود تا حدودى به نقد شعر از حيث معنى نه از حيث صورت پرداخته وسعى کرده است که از مدح اجتناب کرده و لباس شرع به اشعارش بپوشاند:
مده به شعر فراهم نهاد عمر به باد
که شعر چو شرع محمد مختار
قدم که به قدم شرع او ندادى تو
ترا زخرقه بسى خوب‌تر بود زنار...
(عطار1374:79)
عطار علم و حکمت خود را از منبع پرفيض شريعت يافته و شعر خود را جواهرى مى‌خواند که از درياى وحى محمد(ص) برگرفته است.
از آنجا که شعر تنها هنر يا هنر غالب قوم عرب پيش از اسلام و به يک اعتبار تنها طريق تفکر عصر جاهلى بود، ظهور وحى در قالب قرآن و کلام الهي، همه شاعران را تا مدتى مرعوب خويش کرد و بسيارى از اشعار را باطل ساخت و روح بسيارى از شاعران را متحول گردانيد. اين تحول در مواجهه‌اى که شاعران با کلام خدا- قرآن مجيد- داشتند، حاصل شد. زيرا قرآن‌هيچ مشابهتى با کلام بشرى و شعر شاعران عهد جاهلى نداشت.
شيخ ابوالفتوح رازى در تفسير قيم روح الجنان در اين باره چنين مى‌گويد:
... ابوالحسن البراد گفت: چون اين آيه فرود آمد (آيات 224 تا 226 از سوره مبارکه شعراء (26))، عبدالله بن رواحه و کعب‌بن مالک و حسان‌بن ثابت پيش رسول آمدند گريان، گفتند: “يا رسول‌الله خداى تعالى درحق شاعران اين گفت و ما شاعريم”. رسول عليه‌السلام گفت: “آيات تمام برخوانيد؛ الاالذين آمنوا و عملواالصالحات و ذکورالله کثيرا و انتصروا من بعد ما ظلموا...” ايشان دلخوش شدند و رسول‌ عليه‌السلام حسان‌بن ثابت را گفت:‌چون روز غدير آيد آن بيت‌ها بخواند:
يناديهم يوم الغدير نبيهم
نجم واسمع بالرسول مناديا...
شعر و شاعرى در سيره عملى رسول‌اکرم(ص) و دودمان پاک آن حضرت
با ظهور اسلام، شعر شعراى باطل نسخ گرديد و تا وقتى که درهاى آسمان باز بود و عالم محل نزول وحى الهى شاعران کهن به ستايش شراب و عشق نمى‌پرداختند و اگر ستايشى بود، از اسلام و پيامبراسلام و وصف اسلام بود. در اين زمان خطبه براى فايده آن در تشحيذ حس دينى بسط يافته بود. درعصر خلفاى راشدين نيز اين وضع ادامه يافت. با به قدرت رسيدن امويان وضع برگشت و مسلمانان رجوعى ديگر به سوى شعر شيطانى جاهلى داشتند.
و اما از بزرگترين شاعران عصر پيامبر بايد از حسان‌بن ثابت انصارى شاعر رسول‌الله(ص) که اهل مدينه بود و در عهد جاهليت امراى شام را مدح مى‌کرد، ياد کرد. وى به دنبال هجرت رسو‌ل‌اکرم(ص) با قوم خود خزرج اسلام آورد. از آنجا که حسان مرد جنگ نبود با زبان و شعر خود به کمک اسلام شتافت و به مدد ابوبکر که نسب‌شناس بزرگ عصر بود، کفار قريش را هجو مى‌کرد. رسول‌اکرم(ص) مى‌فرمود:‌شعر حسان از زخم تير بر تن کفار کارگرتر است (شعار، فرزاد 1372:392)
درباره اينکه حسان‌بن ثابت به دستور رسول اکرم(ص) مشرکان را هجو مى‌کرد، در کتاب مجمع‌البيان آمده است: قال النبى صلى الله عليه و سلم لحسان بن ثابت اهجم او هاجهم و روح‌القدس معک.
نويسنده درباره سرودن شعر توسط ابوبکر وعمر وعلى مى‌گويد:
“کان ابوبکر يقول الشعر و کان عمر يقول الشعر و کان علي(ع) اشعر من الثلاثه” (الطبرسي، بى‌تا، ج 5:193)
پيامبر همواره حسان را تائيد مى‌کرد و مى‌فرمود: تا وقتى که به زبان خويش ما را يارى کني، به واسطه جبرئيل مويد باشي.
کعب‌بن زهير- که از شرک به اسلام رو آورده بود- با قصيده‌اى به نام “البرده” (رداى افتخار) محبت پيامبراکرم(ص) راطلبيد و ايشان اجابت فرمودند. از ديگر شاعران مويد به روح‌القدس، کعب‌بن مالک و عبدالله بن رواحه‌اند که پيامبر آنها را مامور پاسخگويى به شاعران مشرک کرد. اين شاعران در پرتوى قرآن و سنت بيشتر در قلمرو سياست و اخلاق (حکت عملي) منشا اثر بودند.
در شهر يثرب که پس از هجرت پيامبر “مدينه النبي”‌نام گرفت، يک مرکز عمومى به نام مسجد تاسيس شد که در آنجا نه تنها مسائل عبادي، تربيتي، قضائي، اقتصادي، نظامي، سياسى و ديگر مسائل اجتماعى بحث و بررسى و درباره آن تصميم‌گيرى مى‌شد، بلکه مکانى براى تشکيل محافل ادبى نيز بود. در اين محافل شاعران سروده‌هاى خود را - که از لحاظ دينى و اخلاقى و مسائل انسانى در اوج بودند- مى‌خواندند و از سوى صاحب شريعت تحسين و تکريم مى‌شدند.
به‌طور مثال کعب بن زهير، پس از خواندن قصيده معروف “بانت سعاد”‌از دست مبارک پيامبر(ص) جايزه گرفت و حسان‌بن ثابت با سرودن شعرى در دفاع ازحريم اسلام مشمول عنايات خاص آن حضرت شد.
ابوهريره گفت: يک روز حسان در مسجد رسول عليه‌السلام شعر مى‌خواند. عمر خطاب بگذشت و به خشم در او نگريست. حسان گفت چه مى‌نگري؟ من اينجا شعر خواندم که بهتر از تو حاضر بود، يعنى رسول‌عليه‌السلام... (اصبهانى 1362:144)
لبيدبن ربيعه شاعر معروف عرب، شعر:
الا کل شيء ما خلا الله باطل
و کل نعيم لامحاله زائل...
را در عهد جاهليت گفته بود. بعد هم خودش مسلمان شد؛ مسلمانى صادق. از رسول اکرم(ص) در اين باره نقل کرده‌اند که: اصدق بيت قالته العرب. يعنى راست‌ترين شعرى که عرب گفته همين بود. (مطهرى 1352:69)
انشا گفته‌هاى نظم‌گونه و سرودن شعر در بين خاندان عصمت و طهارت نيز وجود داشته که براى نمونه به برخى از اشعار منسوب به مولى‌الموحدين حضرت علي(ع) که در مقام انسان گفته است، اشاره مى‌شود:
داوئک فيک و ما تشعر
و دائک فيک و ما تنظر
و فيک انطوى العالم الاکبر...
در خطبه شقشفيه به شعر اعشى تمثيل کرده و مى‌فرمايد:
شتان ما يومى على کورها
و يوم حيان اخى جابر
که بس فرق است تا ديروزم امروز
کنون مغموم، دى شادان و پيروز
(نهج‌البلاغه 1387 هـ-.، خطبه 3:48)
همچنين در نامه خود به عثمان‌بن حنيف انصارى از قول شاعر مى‌فرمايد:
و حسبک داء ان تبيت ببطنه
و حولک اکباد تحن الى القد
(همان، نامه 45:46)
اين درد تو را بس که با شکم سير بخوابي، در حالى که در اطراف تو شکم‌هاى خالى گرسنه به پشت چسبيده باشند.
در خطبه 51 مى‌فرمايد:
قالموت فى حياتکم مقهورين
والحياه فى موتکم قاهرين
زندگى توام با مذلت و خوارى مرگ است بر شما و زندگى است در مرگ شرافتمندانه.