مبانى عشق
منبع:ماهنامه پیام زن
عشقى كه دين براى انسان ترسيم مى‏كند - و ما در عناوين بعدى به تشريح آن مى‏پردازيم - متأثر از ديدگاه خاصى به خداوند، عالم هستى و انسان و نسبت اين سه با يكديگر است. به بيان ديگر، عشقى كه رسول خاتم(ص) نويدبخش آن است بر مبانى خداشناسى، انسان‏شناسى و هستى‏شناسى خاصى است، از اين‏رو، نگاهى اجمالى به اين مبانى، براى تفسير و تفهيم صحيح عشق حقيقى ضرورى مى‏باشد.

خداشناسى

از منظر آموزه‏هاى قرآنى، خداوند آفريننده آسمانها و زمين و خالق همه چيز است بهترين وصف از آن اوست دانا، توانا، زنده، پاينده، بى‏نياز، يكتا، يگانه، پاك از هر عيب و ... مى‏باشدهر كه بهره‏اى از كمال دارد، از خدا وام گرفته است خداوند الهام‏كننده دوستى و محبت در ميان مؤمنان بوده و مهر و محبت خويش را به دل دوستداران خويش مى‏افكند و عشق را ميان انسانها حاكم مى‏سازد:
هر چه انديشى پذيراى فناست‏
آنكه در انديشه نايد آن خداست

انسان‏شناسى

از ديدگاه قرآن، انسان موجودى است برگزيده خداوند، خليفه و جانشين او در زمين، تركيبى از جسم و روح، داراى فطرتى خداآشنا، آزاد، مستقل، امانت‏دار خدا و مسؤول خويشتن و جهان، وجودش از ضعف و ناتوانى آغاز مى‏شود و به قوت و كمال سير مى‏كند، اما جز در بارگاه الهى و جز با ياد او آرام نمى‏گيرد خداوند متعال بينشها و گرايشهايى را در آدمى نهاده است كه اولاً اكتسابى نيست، ثانياً در عموم افراد وجود دارد، هر چند ممكن است داراى شدت و ضعف باشد.( كمال‏جويى و جمال‏خواهى از جمله گرايشهاى فطرى‏اند كه خداوند آنها را در روح آدمى قرار داده است از منظر آيات قرآن، آدمى مى‏تواند با كنار زدن حجابهاى ظلمانى از روح خويش و با استمداد از وحى و عقل كه راه و مسير و چگونگى سير را به او نشان مى‏دهد، بينشها و گرايشهاى فطرى خويش را شكوفا سازد و به موطن اصلى خود - كه همان لقاى حضرت حق است - بازگشته و به مقام شايسته خويش نايل گردد
تاج «كرّمناست» بر فرق سرت‏
طوق «اعطيناك» آويز برت‏
جوهر است انسان و چرخ او را عَرَض‏
جمله فرع و پايه‏اند او غرض(36)

هستى‏شناسى

از ديدگاه قرآن، همه عالم هستى آيات و نشانه‏هاى خداوند است. حضرت حق، گاه همه آنچه را كه در زمين و آسمان و در نظر كلى‏تر جهان هستى است نشانه مى‏داند؛ و گاه به برخى از موجودات عالم هستى به طور خاص اشاره كرده و آنها را آيت خود تلقى فرموده است
من به هر كه مى‏گذرم ذكر دوست مى‏شنوم‏
من به هر چه مى‏نگرم روى دوست مى‏بينم‏
از منظر آيات قرآن، كل جهان هستى و موجودات آن مسخّر انسان است تا آدمى را براى رسيدن به مقصود نهايى خويش مدد رساند به هر روى، عالم هستى ظهور اوست:
هر دو عالم چيست؟ عكس خال او
در بيان نايد جمال حال او

عشق حقيقى‏

با توجه به مبانى پيش‏گفته از منظر اسلام، به دليل آنكه خداوند كامل محض و محض كمال، جميل مطلق و مطلق جمال و داراى بالاترين، برترين و بهترين وصفهاست، مبدأ عشق، اولين عاشق و الهام‏بخش عشق است، و از آنجا كه همه هستى نمود، آيت و مظهر اويند، از او سرچشمه گرفته و به سوى اويند، و از آن‏رو كه آدمى كمال‏جو و جمال‏خواه بوده و ظهور و جلوه تام و كامل صفات حضرت حق است؛ عشق حقيقى عبارت است از «قرار گرفتن موجودى كمال‏جو [انسان‏] در جاذبه كمال مطلق [خداوند متعال ]پروردگارى بى‏نياز، يگانه، داناى اسرار، توانا، قاهر و معشوقى كه همه رو به سوى او دارند و او را مى‏طلبند.»
مانند تو من يار وفادار نديدم‏
خوش‏تر ز غم عشق تو غمخوار نديدم‏
جز خال خيال رخ زيباى تو در دل‏
در آينه حسن تو زنگار نديدم‏
دل بندگى دوست به شاهى نفروشد
يك مشترى عشق به بازار نديدم‏
با بندگى حضرت معشوق الهى‏
در دل هوس شاهى اين دار نديدم
اين عشق كه از آن به محبت سوم، عشق اكبر، محبت اول نيز ياد مى‏شود(عشق به معشوق حقيقى و اصلى و منحصر به فردى است كه با عشق به خود، جهان را آفريد و عشق را در تمام هستى و از جمله در فطرت آدمى جاى داد.
عشق حقيقى و راستين، تنها به كمال محض و جميل مطلق توجه دارد، تنها او را مى‏خواهد و مى‏جويد. اين عشق، التيام‏بخش، رام‏كننده، صبرآور، انس‏برانگيز، رضايت‏بخش، نيروزا، طلب‏آور، درهم‏شكننده خودپرستى، سرورانگيز، نشاطآور، پايا و پوياست. اين، عشقى است كه وصالش، مقتل عاشق است نه مسلخ وى؛ يعنى هنگام وصال، عاشق قامت بركشيده، قيامت به پا مى‏كند و عشقش زنده‏تر و فعالتر مى‏گردد، نه آنكه سرد و خاموش شود.
از همين‏رو، قرآن كريم تنها محبوب حقيقى و اصلى را خداوند متعال دانسته، و در روايات، بر محبت خداوند سبحان تأكيد فراوان شده است. به اعتقاد درس‏آموزان مكتب عشق، عشق حقيقى از اول در فطرت آدمى وجود داشته است و انسان مى‏تواند با برطرف كردن آلودگيها، گناهان و تعلقات غير خدايى، به اين واقعيت نايل گشته و اين عشق را در فطرت خويش به عيان در يابد:
ملامتم به خرابى مكن كه مرشد عشق‏
حوالتم به خرابات كرد روز نخست
بر اين اساس، مى‏توان گفت عشق حقيقى انسان زاييده عشق خداست و سبب تفاوت درجه‏اش با عشق خدا، كدورت جسم انسان است. در صورت از ميان برخاستن اين كدورت - كه لازمه‏اش فناى بنده در حق است - محبت نيز به طهارت و صفاى اصلى‏اش برمى‏گردد. اين همان عشقى است كه از خدا آغاز مى‏شود و به انسان مى‏رسد و او را به خدا مى‏رساند يعنى عشق حقيقى و عرفانى.

نشانه‏هاى عشق حقيقى‏

از مجموع آيات و روايات و سخن عارفان واصل، مى‏توان نشانه‏هايى براى عشق حقيقى شمارش كرد، دانستن اين علايم آدمى را قادر مى‏سازد تا عشق خويش را ارزيابى كرده و دريابد تا چه اندازه در جاذبه اين عشق قرار دارد؟ گفتنى اينكه از آنجا كه عشق حقيقى دو طرفه است، چنان كه قرآن نيز بدان تصريح كرده است يعنى در قبال عشق انسان به خداوند، خداوند متعال نيز به انسانى كه عشق حقيقى و راستين دارد، عشق مى‏ورزد، نگارنده نشانه‏هاى عشق حقيقى را در دو قسمت عشق انسان به خدا و عشق خداوند به انسان شمارش مى‏كند.

نشانه‏هاى عشق انسان به خدا

1- ترجيح دادن خداوند بر همه محبوبهاى ديگر(49):
عاشقان را شادمانى و غم اوست‏
دستمزد و اجرت خدمت هم اوست‏
غير معشوق ار تماشايى بود
عشق نبود هرزه سودايى بود
عشق آن شعله‏ست كاو چون برفروخت‏
هر چه جز معشوق باقى جمله سوخت‏
تيغ «لا» در قتل غير حق براند
در نگر زان پس كه بعد «لا» چه ماند
ماند «الا اللَّه» باقى جمله رفت‏
شاد باش اى عشق شركت‏سوز زفت
2- در باطن و ظاهر مطيع و موافق اوامر و نواهى او بودن
3- ترجيح دادن لقاى خدا را بر بقاى خود
عاشقم من كشته قربان لا
جان من نوبتگه طبل بلا
من چو اسماعيليانم بى‏حذر
بل چون اسماعيل آزادم ز سر
فارغم از طمطراق و از ريا
«قل تعالوا» گفت جانم را بيا
4- حقير شمردن هر چيز در برابر عشق به خداوندحتى عقل:
عقل را قربان كن اندر عشق دوست‏
عقلها بارى از آن سويت كاوست
5-مستغرق ذكر و ياد خدا بودن در همه اوقات
6 تنها از او خشنود بوده و در قرب او آسايش و آرامش دارد
7-به كلام محبوب يعنى قرآن عشق ورزد
8-با مال و جان در راه او مجاهده كردن
تا خيال دوست در اسرار ماست‏
چاكرى و جان‏سپارى كار ماست‏
هر كجا شمع بلا افروختند
صد هزاران جان عاشق سوختند
عاشقانى كز درون خانه‏اند
شمع روى يار را پروانه‏اند
9- حريص بودن بر خلوت و مناجات با او
10- همه بندگان مطيع وى را به خاطر او دوست بدارد و همه كافران و گناهكاران را به خاطر او دشمن بدارد
و ...

نشانه‏هاى عشق حضرت حق به انسان‏

1-- توفيق طاعت يافتن
2-دوست داشتن خداوند
3- مخفى كردن معايب انسان
4-محبوب ساختن امانتدارى
5 الهام صدق و راستى
6-خطور دادن علم و دانش
7-2-8- مزين ساختن به حلم و آرامش
8-- مبغوض ساختن دنيا در قلب آدمى
9عطا كردن به قدر نياز
10-- نيكى گردانيدن اخلاق او و اعطاى قلب سليم
و ...
عاشق‏ترين عاشقان عشق حقيقى رسول اكرم(ص) بود و به همين دليل در ميان پيامبران از جايگاه ويژه‏اى برخوردار است
با «محمد» بود عشق پاك جفت‏
بهر عشق او را خدا «لولاك» گفت‏
منتهى در عشق چون او بود فرد
پس مر او را ز انبيا تخصيص كرد
گر نبودى بهر عشق پاك را
كى وجودى دادمى افلاك را

عشق مجازى‏

پيروان عرفان عاشقانه و عشق حقيقى، از آنجا كه جهان هستى و از جمله انسان را مظهر، آيات و نشان حضرت حق مى‏دانند، عشق به مظاهر و مجالى خداوند سبحان را «عشق مجازى» و در طول عشق به ذات پروردگار - كه عشق حقيقى است - مى‏دانند:
به جهان خرم از آنم كه جهان خرم از اوست‏
عاشقم بر همه عالم كه همه عالم از اوست
عشق مجازى همچون طريق، نردبان، پل و مسير ورودى به عالم عشق حقيقى است. در واقع از آنجا كه تمام عوالم هستى و موجودات آن، هستى مطلق و مطلق هستى يعنى، حضرت حق، را نشان مى‏دهند، امور مجازى به شمار مى‏روند، به همين جهت عشق به آيات الهى، عشق مجازى قلمداد مى‏شود. اما بايد توجه داشت كه فرق است ميان معشوقى كه همه عالم از اوست و معشوقى كه همه عالم، اوست.
در اين گونه عشق ما به معشوق از آن جهت عشق مى‏ورزيم كه او نمود و آيت و نشان معشوق حقيقى، اصيل و اصلى است. عشق مجازى بر اين اساس، ريشه در عشق حقيقى دارد؛ يعنى به دليل آنكه عشق ما متمركز بر معشوق راستين است، به هر آنچه كه از اوست و بوى او را مى‏دهد و آيت اوست نيز عشق مى‏ورزيم. ولى در عين حال بايد توجه كنيم كه عشق مجازى، عشق به «نمود» است، نه عشق به «بود»؛ از اين‏رو، توقف و ماندگارى در عشق مجازى هر چند بهتر از فقدان عشق است، ولى نتايج عشق حقيقى و راستين را ندارد:
عاشقى گر زين سر و گر زآن سر است‏
عاقبت ما را بدان سر رهبرست‏
گفت معشوقم: تو بودستى نه آن‏
ليك كار از كار خيزد در جهان‏
عاشق آن وهم اگر صادق بود
آن مجازش تا حقيقت مى‏رود
در روايت آمده است نوجوانى، كه هنوز به سن بلوغ نرسيده بود، به پيامبر(ص) سلام كرد و از خوشحالى ديدن ايشان، چهره‏اش گشاده گشت و لبخند زد. حضرت به او فرمود: اى جوان! مرا دوست دارى؟ گفت: اى رسول خدا! به خدا قسم آرى. فرمود: همچون چشمانت؟ گفت: بيشتر؛ فرمود: همچون پدرت؟ گفت: بيشتر. فرمود: همچون مادرت؟ گفت: بيشتر. فرمود: همچون خودت؟ گفت: اى رسول خدا! به خدا قسم بيشتر. فرمود: همچون پروردگارت؟ گفت: خدا را، خدا را؛ اى رسول خدا! كه اين مقام نه براى تو است و نه ديگرى. در حقيقت تو را براى دوستى خدا دوست مى‏دارم.
در اين هنگام رسول خدا(ص) به همراهان خويش روى كرد و فرمود: «اين گونه باشيد؛ خدا را به سبب احسان و نيكى‏اش به شما دوست بداريد و مرا براى دوستى خدا دوست بداريد.»
در حسن رخ خوبان، پيدا همه او ديدم‏
در چشم نكورويان، زيبا همه او ديدم‏
در ديده هر عاشق، او بود همه لايق‏
ورنه ز نظر وامق، عذرا همه او ديدم‏
ديدم همه پيش و پس جز دوست نديدم كس‏
او بود همه او بس، تنها همه او ديدم
گاه از عشق مجازى به «عشق اصغر» ياد مى‏كنند كه همان عشق به انسان است؛ زيرا مجموعه‏اى از لطايف عالم و آيينه‏اى از صفات حق و راهنماى قلوب و معرفت بارى‏تعالى مى‏باشد.
گاه از آن به «عشق اوسط» نيز نام مى‏برند كه همان اشتياق و محبت نسبت به همه اجزاى عالم است؛ از آن‏رو كه مظاهر صفات الهى مى‏باشد، يا عشق به عالمانى است كه ناظر به حقايق موجوداتند و در آفرينش آسمانها و زمين به تفكر مى‏پردازند.
و گاه بر آن «عشق نفسانى يا عفيف» نيز اطلاق مى‏كنند كه همان عشق و محبت به صفات روحى و ملكات اخلاقى انسانهاست

عشق كاذب‏

عشق كاذب كه اطلاق عشق بر آن، دروغ و خيانت به محتوا، گستره و عمق اين واژه پاك است - عشقى است كه منشأش امر جنسى و شهوانى است. در اين عشق، عاشق توجه‏اش معطوف به صورت ظاهرى معشوق و رنگ و روى اوست. اين نوع عشق - كه به جفا، نام عشق بر او نهاده‏اند - موجب تسلط نفس اماره و تقويت آن و حكومت شهوت بر قوه عاقله و در نتيجه خاموش شدن نور عقل مى‏شود
عشقهايى كز پى رنگى بود
عشق نبود عاقبت ننگى بود
عاشقان از درد زان ناليده‏اند
كه نظر تا جايگه ماليده‏اند
حقيقت عشق مجازى جز طغيان شهوت نيست، عشقى كه از مبادى جنسى و حيوانى سرچشمه مى‏گيرد، به همان جا هم خاتمه مى‏يابد و افزايش و كاهش آن بيشتر به فعاليتهاى فيزيولوژيكى دستگاه تناسلى بستگى دارد كه قهراً در سنين جوانى بيشتر بروز مى‏كند و با پا گذاشتن به سن، از يك طرف، و اشباع آن از سوى ديگر، كاهش مى‏يابد و منتفى مى‏شود. اين گونه عشقها به سرعت مى‏آيد و به سرعت مى‏رود و قابل اعتماد و توصيه نبوده بلكه خطرناك و فضيلت‏كش است. انسان آن گاه كه تحت تأثير شهوات و امور حيوانى خويش است خود را مى‏پرستد و شخص مورد علاقه را براى خود مى‏خواهد و در اين انديشه است كه چگونه از وصال او بهره‏مند شود و حداكثر تمتع را از او ببرد، بديهى است كه چنين عشقى نمى‏تواند مكمل و مربى روح انسان باشد و آن را تهذيب نمايد و در هندسه مبانى عشق از منظر دين جايگاهى ندارد.
اين نوع عشق، منشأ خشونت، وحشى‏گرى و جنايت است. عشق مجازى، عشقى زبون‏كننده و ناپايدار است و همان عشقى است كه وصالش مدفنش به شمار مى‏آيد. حكيم عشق، صدراى شيرازى در اين باب سخن نغزى دارد:
«كسانى كه شيئى از اشياء دنيوى را دوست دارند و فقط به ظاهر آن دل خوش كرده‏اند، وقتى به وصال محبوب رسيدند، پس از مدت اندكى همان محبوب، براى آنها وبال شده، موجب زحمتشان مى‏گردد؛ از اين‏رو، حلاوتى را كه در حالت حبّ داشتند از دست مى‏دهند.»
عشق، آينه بلند نور است‏
شهوت ز حساب عشق برون است
بر همين اساس است كه امام صادق(ع) مى‏فرمايد:
«من وضع حبّه فى غير موضعه فقد تعرض للقطيعة هر كس محبتش را در غير جاى خويش قرار دهد [به جاى رابطه و پيوند ]خود را در معرض جدايى قرار داده است.»

چند تذكر

1-عشق چون آينه است كه در آن، حالات و درجات استعداد هر عاشقى نمودار مى‏گردد. دوام عشق به دوام و پايدارى معشوق وابسته است؛ از اين‏رو، عشق بر آب و رنگ و حس صورى چون ثبات ندارد، پايدار نمى‏ماند. اين عشقها نوعى هوسرانى و بازى خيال است كه فرجامى جز ننگ و رسوايى ندارد.
جمال صورت، سايه و تنزل جمال كلى و معنوى است؛ مانند تابش خورشيد كه چون بر ديوار مى‏افتد، ديوار را فروغى ناپايدار حاصل مى‏گردد. اما با برگرفتن پرتو جمال معنى از صورت و برچيده شدن نور خورشيد از ديوار، كالبدى زشت و تاريك بر جاى مى‏ماند كه هيچ كس به آن دل نمى‏بندد. بدون فروغ معنى و جمال واقعى، ميان پيكر آدمى و كلوخ هيچ تفاوتى نيست. هر زيبارخى كه لطف و نور الهى را از وى بازگيرند، به زشت‏رويى نفرت‏انگيز تبديل مى‏گردد كه همچون كلوخ شايسته دلبستگى نمى‏باشد.
از اين‏رو، نبايد فريفته و پايبند صورت بود، بلكه بايد بر اصل، معنى و جمال كلى عشق ورزيد. چنين عاشقى از فوت هيچ مطلوب و مقصودى اندوهگين و غمناك نخواهد گشت و چون نظر بر اصل دارد، از شكستن طلسم صورت يا فقدان آن، نگران نمى‏شود؛ زيرا معنى و جمال مطلق و كلى از دست نمى‏رود.
اگر زيبايى ظاهرى، ذاتى آدمى بود، نبايد از ميان مى‏رفت. زيرا «الذاتى لايختلف و لا يتخلف؛ ذاتى اختلاف و تخلفى نمى‏پذيرد». بنابراين، با زوال زيبايى ظاهرى، بايد متوجه شويم كه رخ زيباى آدمى، عَرَضى اوست.
عشق بر مرده نباشد پايدار
عشق را بر حىّ جان‏افزاى دارمعشوق، صورت نيست، بلكه وصف معنى و حقيقت است؛ از اين‏رو عاشقى نيز وصف معنى است. مُدرِك اين عشق، دل است و از آنجا كه بايد ميان «مُدرِك» و «مُدرَك» يعنى درك‏كننده و درك‏شونده، مناسبتى باشد، چنان كه ما ديدنى‏ها را به چشم و شنيدنى‏ها را با گوش درمى‏يابيم و نمى‏توانيم با چشم بشنويم و با گوش ببينيم، مُدرَك دل، حقيقت است نه مجاز، اصل است، نه فرع، معنى است نه صورت، فروغ است نه سايه. چنين مُدرَكى است كه دل را با عشق نيرو مى‏بخشد و در نهايت وصال، همچنان تشنه‏كام و طالب مزيد است و چون حسن، كمال و معنى معشوق، يعنى خداوند متعال، نهايتى ندارد، سوز و گداز دل عاشقان راه حقيقت نيز پايان نمى‏پذيرد و هيچ گاه عاشقان از نثار عشق سير و بى‏نياز نمى‏گردند:
عشق بينايان بود بر كان زر
هر زمانى لاجرم شد بيشتر
عشق ربانى است خورشيد كمال‏
امر نور اوست خلقان چون ظلال
2-با توجه به مطالب پيش‏گفته، مى‏توان عشق حقيقى را از عشق مجازى و خصوصاً عشق دروغين باز شناخت؛ ولى در عين حال توجه به امور ذيل ما را در اين شناسايى مددكار است:
1- عاشق بايد با بررسى مبدأ عشق خويش آن را شناسايى كند كه آيا مبدأ عشق او حس است يا خيال عقل است يا دل، شهوت است يا امور نفسانى؟!
2-آيا عشق برايش آرام‏بخش، نشاطآور، طرب‏انگيز و تحرك‏آفرين است يا موجب اضطرار، خمودى، بى‏حركتى، سستى و در خودفرورفتگى؟
3- آيا نشانه‏هاى عشق حقيقى در او وجود دارد يا خير؟
4-- آيا با وصال معشوق، عشق اوليه‏اش شكوفا، پايا و پوياتر مى‏گردد، يا پژمرده، ايستا و خموش؟
3-در عشق حقيقى، معشوق بايد واحد و يگانه باشد و اين يكى از اركان ركين اين نوع عشق تلقى مى‏شود؛ از اين‏رو، اگر معشوق متعدد گشت، بايد بدانيم كه عشق ما حقيقى نيست.
حكايت ذيل به خوبى اين مسأله را براى ما بازگو مى‏كند:
معشوقى، عاشق خويش را نزد خود نشانيد. عاشق، نامه‏اى را بيرون آورد و شروع به خواندن كرد. آن نامه گفتار عاشق به معشوق خويش بود و با عبارات و الفاظ گوناگون، از فراق و هجران معشوق، سخن به ميان آورده بود ... معشوق گفت: اين نامه را براى چه كسى نوشته‏اى؟
عاشق گفت: براى تو.
معشوق گفت: اكنون كه به وصال رسيده‏اى و من در نزد تو نشسته‏ام، در اين صورت خواندن نامه جز تلف كردن وقت نيست.
گفت: معشوق گر اين، بهر من است‏
گاهِ وصال، اين عمر ضايع كردن است‏
عاشق گفت: آرى تو در اينجا حاضرى، ولى من آن حالت عشق را كه در نامه ترسيم كرده‏ام، در اينجا از تو در نمى‏يابم.
معشوق گفت: پس من معشوق تو نيستم، بلكه معشوق تو دو چيز است: يكى وجود من و ديگرى حالت دورويى است كه تو را بر من عاشق كرده است! پس من جزئى از مقصودم، نه همه مقصود:
هست معشوق آن كه او يكتا بود
مبتدا و منتهايت او بود
چون بيابيش و نباشى منتظر
هم هويدا او بود هم نيز سرّ
رو چنين عشقى گزين گر زنده‏اى‏
ور نه وقت مختلف را بنده‏اى‏
هر كه چيزى جست، بى‏شك يافت او
چون به جدّ اندر طلب، بشتافت او