مبانى عشق
منبع:ماهنامه پیام زن
عشقى كه دين براى انسان ترسيم مىكند - و ما در عناوين بعدى به تشريح آن مىپردازيم - متأثر از ديدگاه خاصى به خداوند، عالم هستى و انسان و نسبت اين سه با يكديگر است. به بيان ديگر، عشقى كه رسول خاتم(ص) نويدبخش آن است بر مبانى خداشناسى، انسانشناسى و هستىشناسى خاصى است، از اينرو، نگاهى اجمالى به اين مبانى، براى تفسير و تفهيم صحيح عشق حقيقى ضرورى مىباشد.
عشق حقيقى و راستين، تنها به كمال محض و جميل مطلق توجه دارد، تنها او را مىخواهد و مىجويد. اين عشق، التيامبخش، رامكننده، صبرآور، انسبرانگيز، رضايتبخش، نيروزا، طلبآور، درهمشكننده خودپرستى، سرورانگيز، نشاطآور، پايا و پوياست. اين، عشقى است كه وصالش، مقتل عاشق است نه مسلخ وى؛ يعنى هنگام وصال، عاشق قامت بركشيده، قيامت به پا مىكند و عشقش زندهتر و فعالتر مىگردد، نه آنكه سرد و خاموش شود.
از همينرو، قرآن كريم تنها محبوب حقيقى و اصلى را خداوند متعال دانسته، و در روايات، بر محبت خداوند سبحان تأكيد فراوان شده است. به اعتقاد درسآموزان مكتب عشق، عشق حقيقى از اول در فطرت آدمى وجود داشته است و انسان مىتواند با برطرف كردن آلودگيها، گناهان و تعلقات غير خدايى، به اين واقعيت نايل گشته و اين عشق را در فطرت خويش به عيان در يابد:
3- ترجيح دادن لقاى خدا را بر بقاى خود
6 تنها از او خشنود بوده و در قرب او آسايش و آرامش دارد
7-به كلام محبوب يعنى قرآن عشق ورزد
8-با مال و جان در راه او مجاهده كردن
10- همه بندگان مطيع وى را به خاطر او دوست بدارد و همه كافران و گناهكاران را به خاطر او دشمن بدارد
و ...
2-دوست داشتن خداوند
3- مخفى كردن معايب انسان
4-محبوب ساختن امانتدارى
5 الهام صدق و راستى
6-خطور دادن علم و دانش
7-2-8- مزين ساختن به حلم و آرامش
8-- مبغوض ساختن دنيا در قلب آدمى
9عطا كردن به قدر نياز
10-- نيكى گردانيدن اخلاق او و اعطاى قلب سليم
و ...
عاشقترين عاشقان عشق حقيقى رسول اكرم(ص) بود و به همين دليل در ميان پيامبران از جايگاه ويژهاى برخوردار است
در اين گونه عشق ما به معشوق از آن جهت عشق مىورزيم كه او نمود و آيت و نشان معشوق حقيقى، اصيل و اصلى است. عشق مجازى بر اين اساس، ريشه در عشق حقيقى دارد؛ يعنى به دليل آنكه عشق ما متمركز بر معشوق راستين است، به هر آنچه كه از اوست و بوى او را مىدهد و آيت اوست نيز عشق مىورزيم. ولى در عين حال بايد توجه كنيم كه عشق مجازى، عشق به «نمود» است، نه عشق به «بود»؛ از اينرو، توقف و ماندگارى در عشق مجازى هر چند بهتر از فقدان عشق است، ولى نتايج عشق حقيقى و راستين را ندارد:
در اين هنگام رسول خدا(ص) به همراهان خويش روى كرد و فرمود: «اين گونه باشيد؛ خدا را به سبب احسان و نيكىاش به شما دوست بداريد و مرا براى دوستى خدا دوست بداريد.»
گاه از آن به «عشق اوسط» نيز نام مىبرند كه همان اشتياق و محبت نسبت به همه اجزاى عالم است؛ از آنرو كه مظاهر صفات الهى مىباشد، يا عشق به عالمانى است كه ناظر به حقايق موجوداتند و در آفرينش آسمانها و زمين به تفكر مىپردازند.
و گاه بر آن «عشق نفسانى يا عفيف» نيز اطلاق مىكنند كه همان عشق و محبت به صفات روحى و ملكات اخلاقى انسانهاست
اين نوع عشق، منشأ خشونت، وحشىگرى و جنايت است. عشق مجازى، عشقى زبونكننده و ناپايدار است و همان عشقى است كه وصالش مدفنش به شمار مىآيد. حكيم عشق، صدراى شيرازى در اين باب سخن نغزى دارد:
«كسانى كه شيئى از اشياء دنيوى را دوست دارند و فقط به ظاهر آن دل خوش كردهاند، وقتى به وصال محبوب رسيدند، پس از مدت اندكى همان محبوب، براى آنها وبال شده، موجب زحمتشان مىگردد؛ از اينرو، حلاوتى را كه در حالت حبّ داشتند از دست مىدهند.»
«من وضع حبّه فى غير موضعه فقد تعرض للقطيعة هر كس محبتش را در غير جاى خويش قرار دهد [به جاى رابطه و پيوند ]خود را در معرض جدايى قرار داده است.»
جمال صورت، سايه و تنزل جمال كلى و معنوى است؛ مانند تابش خورشيد كه چون بر ديوار مىافتد، ديوار را فروغى ناپايدار حاصل مىگردد. اما با برگرفتن پرتو جمال معنى از صورت و برچيده شدن نور خورشيد از ديوار، كالبدى زشت و تاريك بر جاى مىماند كه هيچ كس به آن دل نمىبندد. بدون فروغ معنى و جمال واقعى، ميان پيكر آدمى و كلوخ هيچ تفاوتى نيست. هر زيبارخى كه لطف و نور الهى را از وى بازگيرند، به زشترويى نفرتانگيز تبديل مىگردد كه همچون كلوخ شايسته دلبستگى نمىباشد.
از اينرو، نبايد فريفته و پايبند صورت بود، بلكه بايد بر اصل، معنى و جمال كلى عشق ورزيد. چنين عاشقى از فوت هيچ مطلوب و مقصودى اندوهگين و غمناك نخواهد گشت و چون نظر بر اصل دارد، از شكستن طلسم صورت يا فقدان آن، نگران نمىشود؛ زيرا معنى و جمال مطلق و كلى از دست نمىرود.
اگر زيبايى ظاهرى، ذاتى آدمى بود، نبايد از ميان مىرفت. زيرا «الذاتى لايختلف و لا يتخلف؛ ذاتى اختلاف و تخلفى نمىپذيرد». بنابراين، با زوال زيبايى ظاهرى، بايد متوجه شويم كه رخ زيباى آدمى، عَرَضى اوست.
عشق بر مرده نباشد پايدار
عشق را بر حىّ جانافزاى دارمعشوق، صورت نيست، بلكه وصف معنى و حقيقت است؛ از اينرو عاشقى نيز وصف معنى است. مُدرِك اين عشق، دل است و از آنجا كه بايد ميان «مُدرِك» و «مُدرَك» يعنى درككننده و دركشونده، مناسبتى باشد، چنان كه ما ديدنىها را به چشم و شنيدنىها را با گوش درمىيابيم و نمىتوانيم با چشم بشنويم و با گوش ببينيم، مُدرَك دل، حقيقت است نه مجاز، اصل است، نه فرع، معنى است نه صورت، فروغ است نه سايه. چنين مُدرَكى است كه دل را با عشق نيرو مىبخشد و در نهايت وصال، همچنان تشنهكام و طالب مزيد است و چون حسن، كمال و معنى معشوق، يعنى خداوند متعال، نهايتى ندارد، سوز و گداز دل عاشقان راه حقيقت نيز پايان نمىپذيرد و هيچ گاه عاشقان از نثار عشق سير و بىنياز نمىگردند:
1- عاشق بايد با بررسى مبدأ عشق خويش آن را شناسايى كند كه آيا مبدأ عشق او حس است يا خيال عقل است يا دل، شهوت است يا امور نفسانى؟!
2-آيا عشق برايش آرامبخش، نشاطآور، طربانگيز و تحركآفرين است يا موجب اضطرار، خمودى، بىحركتى، سستى و در خودفرورفتگى؟
3- آيا نشانههاى عشق حقيقى در او وجود دارد يا خير؟
4-- آيا با وصال معشوق، عشق اوليهاش شكوفا، پايا و پوياتر مىگردد، يا پژمرده، ايستا و خموش؟
3-در عشق حقيقى، معشوق بايد واحد و يگانه باشد و اين يكى از اركان ركين اين نوع عشق تلقى مىشود؛ از اينرو، اگر معشوق متعدد گشت، بايد بدانيم كه عشق ما حقيقى نيست.
حكايت ذيل به خوبى اين مسأله را براى ما بازگو مىكند:
معشوقى، عاشق خويش را نزد خود نشانيد. عاشق، نامهاى را بيرون آورد و شروع به خواندن كرد. آن نامه گفتار عاشق به معشوق خويش بود و با عبارات و الفاظ گوناگون، از فراق و هجران معشوق، سخن به ميان آورده بود ... معشوق گفت: اين نامه را براى چه كسى نوشتهاى؟
عاشق گفت: براى تو.
معشوق گفت: اكنون كه به وصال رسيدهاى و من در نزد تو نشستهام، در اين صورت خواندن نامه جز تلف كردن وقت نيست.
معشوق گفت: پس من معشوق تو نيستم، بلكه معشوق تو دو چيز است: يكى وجود من و ديگرى حالت دورويى است كه تو را بر من عاشق كرده است! پس من جزئى از مقصودم، نه همه مقصود:
خداشناسى
از منظر آموزههاى قرآنى، خداوند آفريننده آسمانها و زمين و خالق همه چيز است بهترين وصف از آن اوست دانا، توانا، زنده، پاينده، بىنياز، يكتا، يگانه، پاك از هر عيب و ... مىباشدهر كه بهرهاى از كمال دارد، از خدا وام گرفته است خداوند الهامكننده دوستى و محبت در ميان مؤمنان بوده و مهر و محبت خويش را به دل دوستداران خويش مىافكند و عشق را ميان انسانها حاكم مىسازد:هر چه انديشى پذيراى فناست
آنكه در انديشه نايد آن خداست
آنكه در انديشه نايد آن خداست
انسانشناسى
از ديدگاه قرآن، انسان موجودى است برگزيده خداوند، خليفه و جانشين او در زمين، تركيبى از جسم و روح، داراى فطرتى خداآشنا، آزاد، مستقل، امانتدار خدا و مسؤول خويشتن و جهان، وجودش از ضعف و ناتوانى آغاز مىشود و به قوت و كمال سير مىكند، اما جز در بارگاه الهى و جز با ياد او آرام نمىگيرد خداوند متعال بينشها و گرايشهايى را در آدمى نهاده است كه اولاً اكتسابى نيست، ثانياً در عموم افراد وجود دارد، هر چند ممكن است داراى شدت و ضعف باشد.( كمالجويى و جمالخواهى از جمله گرايشهاى فطرىاند كه خداوند آنها را در روح آدمى قرار داده است از منظر آيات قرآن، آدمى مىتواند با كنار زدن حجابهاى ظلمانى از روح خويش و با استمداد از وحى و عقل كه راه و مسير و چگونگى سير را به او نشان مىدهد، بينشها و گرايشهاى فطرى خويش را شكوفا سازد و به موطن اصلى خود - كه همان لقاى حضرت حق است - بازگشته و به مقام شايسته خويش نايل گرددتاج «كرّمناست» بر فرق سرت
طوق «اعطيناك» آويز برت
جوهر است انسان و چرخ او را عَرَض
جمله فرع و پايهاند او غرض(36)
طوق «اعطيناك» آويز برت
جوهر است انسان و چرخ او را عَرَض
جمله فرع و پايهاند او غرض(36)
هستىشناسى
از ديدگاه قرآن، همه عالم هستى آيات و نشانههاى خداوند است. حضرت حق، گاه همه آنچه را كه در زمين و آسمان و در نظر كلىتر جهان هستى است نشانه مىداند؛ و گاه به برخى از موجودات عالم هستى به طور خاص اشاره كرده و آنها را آيت خود تلقى فرموده استمن به هر كه مىگذرم ذكر دوست مىشنوم
من به هر چه مىنگرم روى دوست مىبينم
از منظر آيات قرآن، كل جهان هستى و موجودات آن مسخّر انسان است تا آدمى را براى رسيدن به مقصود نهايى خويش مدد رساند به هر روى، عالم هستى ظهور اوست:من به هر چه مىنگرم روى دوست مىبينم
هر دو عالم چيست؟ عكس خال او
در بيان نايد جمال حال او
در بيان نايد جمال حال او
عشق حقيقى
با توجه به مبانى پيشگفته از منظر اسلام، به دليل آنكه خداوند كامل محض و محض كمال، جميل مطلق و مطلق جمال و داراى بالاترين، برترين و بهترين وصفهاست، مبدأ عشق، اولين عاشق و الهامبخش عشق است، و از آنجا كه همه هستى نمود، آيت و مظهر اويند، از او سرچشمه گرفته و به سوى اويند، و از آنرو كه آدمى كمالجو و جمالخواه بوده و ظهور و جلوه تام و كامل صفات حضرت حق است؛ عشق حقيقى عبارت است از «قرار گرفتن موجودى كمالجو [انسان] در جاذبه كمال مطلق [خداوند متعال ]پروردگارى بىنياز، يگانه، داناى اسرار، توانا، قاهر و معشوقى كه همه رو به سوى او دارند و او را مىطلبند.»مانند تو من يار وفادار نديدم
خوشتر ز غم عشق تو غمخوار نديدم
جز خال خيال رخ زيباى تو در دل
در آينه حسن تو زنگار نديدم
دل بندگى دوست به شاهى نفروشد
يك مشترى عشق به بازار نديدم
با بندگى حضرت معشوق الهى
در دل هوس شاهى اين دار نديدم
اين عشق كه از آن به محبت سوم، عشق اكبر، محبت اول نيز ياد مىشود(عشق به معشوق حقيقى و اصلى و منحصر به فردى است كه با عشق به خود، جهان را آفريد و عشق را در تمام هستى و از جمله در فطرت آدمى جاى داد.خوشتر ز غم عشق تو غمخوار نديدم
جز خال خيال رخ زيباى تو در دل
در آينه حسن تو زنگار نديدم
دل بندگى دوست به شاهى نفروشد
يك مشترى عشق به بازار نديدم
با بندگى حضرت معشوق الهى
در دل هوس شاهى اين دار نديدم
عشق حقيقى و راستين، تنها به كمال محض و جميل مطلق توجه دارد، تنها او را مىخواهد و مىجويد. اين عشق، التيامبخش، رامكننده، صبرآور، انسبرانگيز، رضايتبخش، نيروزا، طلبآور، درهمشكننده خودپرستى، سرورانگيز، نشاطآور، پايا و پوياست. اين، عشقى است كه وصالش، مقتل عاشق است نه مسلخ وى؛ يعنى هنگام وصال، عاشق قامت بركشيده، قيامت به پا مىكند و عشقش زندهتر و فعالتر مىگردد، نه آنكه سرد و خاموش شود.
از همينرو، قرآن كريم تنها محبوب حقيقى و اصلى را خداوند متعال دانسته، و در روايات، بر محبت خداوند سبحان تأكيد فراوان شده است. به اعتقاد درسآموزان مكتب عشق، عشق حقيقى از اول در فطرت آدمى وجود داشته است و انسان مىتواند با برطرف كردن آلودگيها، گناهان و تعلقات غير خدايى، به اين واقعيت نايل گشته و اين عشق را در فطرت خويش به عيان در يابد:
ملامتم به خرابى مكن كه مرشد عشق
حوالتم به خرابات كرد روز نخست
بر اين اساس، مىتوان گفت عشق حقيقى انسان زاييده عشق خداست و سبب تفاوت درجهاش با عشق خدا، كدورت جسم انسان است. در صورت از ميان برخاستن اين كدورت - كه لازمهاش فناى بنده در حق است - محبت نيز به طهارت و صفاى اصلىاش برمىگردد. اين همان عشقى است كه از خدا آغاز مىشود و به انسان مىرسد و او را به خدا مىرساند يعنى عشق حقيقى و عرفانى.حوالتم به خرابات كرد روز نخست
نشانههاى عشق حقيقى
از مجموع آيات و روايات و سخن عارفان واصل، مىتوان نشانههايى براى عشق حقيقى شمارش كرد، دانستن اين علايم آدمى را قادر مىسازد تا عشق خويش را ارزيابى كرده و دريابد تا چه اندازه در جاذبه اين عشق قرار دارد؟ گفتنى اينكه از آنجا كه عشق حقيقى دو طرفه است، چنان كه قرآن نيز بدان تصريح كرده است يعنى در قبال عشق انسان به خداوند، خداوند متعال نيز به انسانى كه عشق حقيقى و راستين دارد، عشق مىورزد، نگارنده نشانههاى عشق حقيقى را در دو قسمت عشق انسان به خدا و عشق خداوند به انسان شمارش مىكند.نشانههاى عشق انسان به خدا
1- ترجيح دادن خداوند بر همه محبوبهاى ديگر(49):عاشقان را شادمانى و غم اوست
دستمزد و اجرت خدمت هم اوست
غير معشوق ار تماشايى بود
عشق نبود هرزه سودايى بود
عشق آن شعلهست كاو چون برفروخت
هر چه جز معشوق باقى جمله سوخت
تيغ «لا» در قتل غير حق براند
در نگر زان پس كه بعد «لا» چه ماند
ماند «الا اللَّه» باقى جمله رفت
شاد باش اى عشق شركتسوز زفت
2- در باطن و ظاهر مطيع و موافق اوامر و نواهى او بودندستمزد و اجرت خدمت هم اوست
غير معشوق ار تماشايى بود
عشق نبود هرزه سودايى بود
عشق آن شعلهست كاو چون برفروخت
هر چه جز معشوق باقى جمله سوخت
تيغ «لا» در قتل غير حق براند
در نگر زان پس كه بعد «لا» چه ماند
ماند «الا اللَّه» باقى جمله رفت
شاد باش اى عشق شركتسوز زفت
3- ترجيح دادن لقاى خدا را بر بقاى خود
عاشقم من كشته قربان لا
جان من نوبتگه طبل بلا
من چو اسماعيليانم بىحذر
بل چون اسماعيل آزادم ز سر
فارغم از طمطراق و از ريا
«قل تعالوا» گفت جانم را بيا
4- حقير شمردن هر چيز در برابر عشق به خداوندحتى عقل:جان من نوبتگه طبل بلا
من چو اسماعيليانم بىحذر
بل چون اسماعيل آزادم ز سر
فارغم از طمطراق و از ريا
«قل تعالوا» گفت جانم را بيا
عقل را قربان كن اندر عشق دوست
عقلها بارى از آن سويت كاوست
5-مستغرق ذكر و ياد خدا بودن در همه اوقاتعقلها بارى از آن سويت كاوست
6 تنها از او خشنود بوده و در قرب او آسايش و آرامش دارد
7-به كلام محبوب يعنى قرآن عشق ورزد
8-با مال و جان در راه او مجاهده كردن
تا خيال دوست در اسرار ماست
چاكرى و جانسپارى كار ماست
هر كجا شمع بلا افروختند
صد هزاران جان عاشق سوختند
عاشقانى كز درون خانهاند
شمع روى يار را پروانهاند
9- حريص بودن بر خلوت و مناجات با اوچاكرى و جانسپارى كار ماست
هر كجا شمع بلا افروختند
صد هزاران جان عاشق سوختند
عاشقانى كز درون خانهاند
شمع روى يار را پروانهاند
10- همه بندگان مطيع وى را به خاطر او دوست بدارد و همه كافران و گناهكاران را به خاطر او دشمن بدارد
و ...
نشانههاى عشق حضرت حق به انسان
1-- توفيق طاعت يافتن2-دوست داشتن خداوند
3- مخفى كردن معايب انسان
4-محبوب ساختن امانتدارى
5 الهام صدق و راستى
6-خطور دادن علم و دانش
7-2-8- مزين ساختن به حلم و آرامش
8-- مبغوض ساختن دنيا در قلب آدمى
9عطا كردن به قدر نياز
10-- نيكى گردانيدن اخلاق او و اعطاى قلب سليم
و ...
عاشقترين عاشقان عشق حقيقى رسول اكرم(ص) بود و به همين دليل در ميان پيامبران از جايگاه ويژهاى برخوردار است
با «محمد» بود عشق پاك جفت
بهر عشق او را خدا «لولاك» گفت
منتهى در عشق چون او بود فرد
پس مر او را ز انبيا تخصيص كرد
گر نبودى بهر عشق پاك را
كى وجودى دادمى افلاك را
بهر عشق او را خدا «لولاك» گفت
منتهى در عشق چون او بود فرد
پس مر او را ز انبيا تخصيص كرد
گر نبودى بهر عشق پاك را
كى وجودى دادمى افلاك را
عشق مجازى
پيروان عرفان عاشقانه و عشق حقيقى، از آنجا كه جهان هستى و از جمله انسان را مظهر، آيات و نشان حضرت حق مىدانند، عشق به مظاهر و مجالى خداوند سبحان را «عشق مجازى» و در طول عشق به ذات پروردگار - كه عشق حقيقى است - مىدانند:به جهان خرم از آنم كه جهان خرم از اوست
عاشقم بر همه عالم كه همه عالم از اوست
عشق مجازى همچون طريق، نردبان، پل و مسير ورودى به عالم عشق حقيقى است. در واقع از آنجا كه تمام عوالم هستى و موجودات آن، هستى مطلق و مطلق هستى يعنى، حضرت حق، را نشان مىدهند، امور مجازى به شمار مىروند، به همين جهت عشق به آيات الهى، عشق مجازى قلمداد مىشود. اما بايد توجه داشت كه فرق است ميان معشوقى كه همه عالم از اوست و معشوقى كه همه عالم، اوست.عاشقم بر همه عالم كه همه عالم از اوست
در اين گونه عشق ما به معشوق از آن جهت عشق مىورزيم كه او نمود و آيت و نشان معشوق حقيقى، اصيل و اصلى است. عشق مجازى بر اين اساس، ريشه در عشق حقيقى دارد؛ يعنى به دليل آنكه عشق ما متمركز بر معشوق راستين است، به هر آنچه كه از اوست و بوى او را مىدهد و آيت اوست نيز عشق مىورزيم. ولى در عين حال بايد توجه كنيم كه عشق مجازى، عشق به «نمود» است، نه عشق به «بود»؛ از اينرو، توقف و ماندگارى در عشق مجازى هر چند بهتر از فقدان عشق است، ولى نتايج عشق حقيقى و راستين را ندارد:
عاشقى گر زين سر و گر زآن سر است
عاقبت ما را بدان سر رهبرست
گفت معشوقم: تو بودستى نه آن
ليك كار از كار خيزد در جهان
عاشق آن وهم اگر صادق بود
آن مجازش تا حقيقت مىرود
در روايت آمده است نوجوانى، كه هنوز به سن بلوغ نرسيده بود، به پيامبر(ص) سلام كرد و از خوشحالى ديدن ايشان، چهرهاش گشاده گشت و لبخند زد. حضرت به او فرمود: اى جوان! مرا دوست دارى؟ گفت: اى رسول خدا! به خدا قسم آرى. فرمود: همچون چشمانت؟ گفت: بيشتر؛ فرمود: همچون پدرت؟ گفت: بيشتر. فرمود: همچون مادرت؟ گفت: بيشتر. فرمود: همچون خودت؟ گفت: اى رسول خدا! به خدا قسم بيشتر. فرمود: همچون پروردگارت؟ گفت: خدا را، خدا را؛ اى رسول خدا! كه اين مقام نه براى تو است و نه ديگرى. در حقيقت تو را براى دوستى خدا دوست مىدارم.عاقبت ما را بدان سر رهبرست
گفت معشوقم: تو بودستى نه آن
ليك كار از كار خيزد در جهان
عاشق آن وهم اگر صادق بود
آن مجازش تا حقيقت مىرود
در اين هنگام رسول خدا(ص) به همراهان خويش روى كرد و فرمود: «اين گونه باشيد؛ خدا را به سبب احسان و نيكىاش به شما دوست بداريد و مرا براى دوستى خدا دوست بداريد.»
در حسن رخ خوبان، پيدا همه او ديدم
در چشم نكورويان، زيبا همه او ديدم
در ديده هر عاشق، او بود همه لايق
ورنه ز نظر وامق، عذرا همه او ديدم
ديدم همه پيش و پس جز دوست نديدم كس
او بود همه او بس، تنها همه او ديدم
گاه از عشق مجازى به «عشق اصغر» ياد مىكنند كه همان عشق به انسان است؛ زيرا مجموعهاى از لطايف عالم و آيينهاى از صفات حق و راهنماى قلوب و معرفت بارىتعالى مىباشد.در چشم نكورويان، زيبا همه او ديدم
در ديده هر عاشق، او بود همه لايق
ورنه ز نظر وامق، عذرا همه او ديدم
ديدم همه پيش و پس جز دوست نديدم كس
او بود همه او بس، تنها همه او ديدم
گاه از آن به «عشق اوسط» نيز نام مىبرند كه همان اشتياق و محبت نسبت به همه اجزاى عالم است؛ از آنرو كه مظاهر صفات الهى مىباشد، يا عشق به عالمانى است كه ناظر به حقايق موجوداتند و در آفرينش آسمانها و زمين به تفكر مىپردازند.
و گاه بر آن «عشق نفسانى يا عفيف» نيز اطلاق مىكنند كه همان عشق و محبت به صفات روحى و ملكات اخلاقى انسانهاست
عشق كاذب
عشق كاذب كه اطلاق عشق بر آن، دروغ و خيانت به محتوا، گستره و عمق اين واژه پاك است - عشقى است كه منشأش امر جنسى و شهوانى است. در اين عشق، عاشق توجهاش معطوف به صورت ظاهرى معشوق و رنگ و روى اوست. اين نوع عشق - كه به جفا، نام عشق بر او نهادهاند - موجب تسلط نفس اماره و تقويت آن و حكومت شهوت بر قوه عاقله و در نتيجه خاموش شدن نور عقل مىشودعشقهايى كز پى رنگى بود
عشق نبود عاقبت ننگى بود
عاشقان از درد زان ناليدهاند
كه نظر تا جايگه ماليدهاند
حقيقت عشق مجازى جز طغيان شهوت نيست، عشقى كه از مبادى جنسى و حيوانى سرچشمه مىگيرد، به همان جا هم خاتمه مىيابد و افزايش و كاهش آن بيشتر به فعاليتهاى فيزيولوژيكى دستگاه تناسلى بستگى دارد كه قهراً در سنين جوانى بيشتر بروز مىكند و با پا گذاشتن به سن، از يك طرف، و اشباع آن از سوى ديگر، كاهش مىيابد و منتفى مىشود. اين گونه عشقها به سرعت مىآيد و به سرعت مىرود و قابل اعتماد و توصيه نبوده بلكه خطرناك و فضيلتكش است. انسان آن گاه كه تحت تأثير شهوات و امور حيوانى خويش است خود را مىپرستد و شخص مورد علاقه را براى خود مىخواهد و در اين انديشه است كه چگونه از وصال او بهرهمند شود و حداكثر تمتع را از او ببرد، بديهى است كه چنين عشقى نمىتواند مكمل و مربى روح انسان باشد و آن را تهذيب نمايد و در هندسه مبانى عشق از منظر دين جايگاهى ندارد.عشق نبود عاقبت ننگى بود
عاشقان از درد زان ناليدهاند
كه نظر تا جايگه ماليدهاند
اين نوع عشق، منشأ خشونت، وحشىگرى و جنايت است. عشق مجازى، عشقى زبونكننده و ناپايدار است و همان عشقى است كه وصالش مدفنش به شمار مىآيد. حكيم عشق، صدراى شيرازى در اين باب سخن نغزى دارد:
«كسانى كه شيئى از اشياء دنيوى را دوست دارند و فقط به ظاهر آن دل خوش كردهاند، وقتى به وصال محبوب رسيدند، پس از مدت اندكى همان محبوب، براى آنها وبال شده، موجب زحمتشان مىگردد؛ از اينرو، حلاوتى را كه در حالت حبّ داشتند از دست مىدهند.»
عشق، آينه بلند نور است
شهوت ز حساب عشق برون است
بر همين اساس است كه امام صادق(ع) مىفرمايد:شهوت ز حساب عشق برون است
«من وضع حبّه فى غير موضعه فقد تعرض للقطيعة هر كس محبتش را در غير جاى خويش قرار دهد [به جاى رابطه و پيوند ]خود را در معرض جدايى قرار داده است.»
چند تذكر
1-عشق چون آينه است كه در آن، حالات و درجات استعداد هر عاشقى نمودار مىگردد. دوام عشق به دوام و پايدارى معشوق وابسته است؛ از اينرو، عشق بر آب و رنگ و حس صورى چون ثبات ندارد، پايدار نمىماند. اين عشقها نوعى هوسرانى و بازى خيال است كه فرجامى جز ننگ و رسوايى ندارد.جمال صورت، سايه و تنزل جمال كلى و معنوى است؛ مانند تابش خورشيد كه چون بر ديوار مىافتد، ديوار را فروغى ناپايدار حاصل مىگردد. اما با برگرفتن پرتو جمال معنى از صورت و برچيده شدن نور خورشيد از ديوار، كالبدى زشت و تاريك بر جاى مىماند كه هيچ كس به آن دل نمىبندد. بدون فروغ معنى و جمال واقعى، ميان پيكر آدمى و كلوخ هيچ تفاوتى نيست. هر زيبارخى كه لطف و نور الهى را از وى بازگيرند، به زشترويى نفرتانگيز تبديل مىگردد كه همچون كلوخ شايسته دلبستگى نمىباشد.
از اينرو، نبايد فريفته و پايبند صورت بود، بلكه بايد بر اصل، معنى و جمال كلى عشق ورزيد. چنين عاشقى از فوت هيچ مطلوب و مقصودى اندوهگين و غمناك نخواهد گشت و چون نظر بر اصل دارد، از شكستن طلسم صورت يا فقدان آن، نگران نمىشود؛ زيرا معنى و جمال مطلق و كلى از دست نمىرود.
اگر زيبايى ظاهرى، ذاتى آدمى بود، نبايد از ميان مىرفت. زيرا «الذاتى لايختلف و لا يتخلف؛ ذاتى اختلاف و تخلفى نمىپذيرد». بنابراين، با زوال زيبايى ظاهرى، بايد متوجه شويم كه رخ زيباى آدمى، عَرَضى اوست.
عشق بر مرده نباشد پايدار
عشق را بر حىّ جانافزاى دارمعشوق، صورت نيست، بلكه وصف معنى و حقيقت است؛ از اينرو عاشقى نيز وصف معنى است. مُدرِك اين عشق، دل است و از آنجا كه بايد ميان «مُدرِك» و «مُدرَك» يعنى درككننده و دركشونده، مناسبتى باشد، چنان كه ما ديدنىها را به چشم و شنيدنىها را با گوش درمىيابيم و نمىتوانيم با چشم بشنويم و با گوش ببينيم، مُدرَك دل، حقيقت است نه مجاز، اصل است، نه فرع، معنى است نه صورت، فروغ است نه سايه. چنين مُدرَكى است كه دل را با عشق نيرو مىبخشد و در نهايت وصال، همچنان تشنهكام و طالب مزيد است و چون حسن، كمال و معنى معشوق، يعنى خداوند متعال، نهايتى ندارد، سوز و گداز دل عاشقان راه حقيقت نيز پايان نمىپذيرد و هيچ گاه عاشقان از نثار عشق سير و بىنياز نمىگردند:
عشق بينايان بود بر كان زر
هر زمانى لاجرم شد بيشتر
عشق ربانى است خورشيد كمال
امر نور اوست خلقان چون ظلال
2-با توجه به مطالب پيشگفته، مىتوان عشق حقيقى را از عشق مجازى و خصوصاً عشق دروغين باز شناخت؛ ولى در عين حال توجه به امور ذيل ما را در اين شناسايى مددكار است:هر زمانى لاجرم شد بيشتر
عشق ربانى است خورشيد كمال
امر نور اوست خلقان چون ظلال
1- عاشق بايد با بررسى مبدأ عشق خويش آن را شناسايى كند كه آيا مبدأ عشق او حس است يا خيال عقل است يا دل، شهوت است يا امور نفسانى؟!
2-آيا عشق برايش آرامبخش، نشاطآور، طربانگيز و تحركآفرين است يا موجب اضطرار، خمودى، بىحركتى، سستى و در خودفرورفتگى؟
3- آيا نشانههاى عشق حقيقى در او وجود دارد يا خير؟
4-- آيا با وصال معشوق، عشق اوليهاش شكوفا، پايا و پوياتر مىگردد، يا پژمرده، ايستا و خموش؟
3-در عشق حقيقى، معشوق بايد واحد و يگانه باشد و اين يكى از اركان ركين اين نوع عشق تلقى مىشود؛ از اينرو، اگر معشوق متعدد گشت، بايد بدانيم كه عشق ما حقيقى نيست.
حكايت ذيل به خوبى اين مسأله را براى ما بازگو مىكند:
معشوقى، عاشق خويش را نزد خود نشانيد. عاشق، نامهاى را بيرون آورد و شروع به خواندن كرد. آن نامه گفتار عاشق به معشوق خويش بود و با عبارات و الفاظ گوناگون، از فراق و هجران معشوق، سخن به ميان آورده بود ... معشوق گفت: اين نامه را براى چه كسى نوشتهاى؟
عاشق گفت: براى تو.
معشوق گفت: اكنون كه به وصال رسيدهاى و من در نزد تو نشستهام، در اين صورت خواندن نامه جز تلف كردن وقت نيست.
گفت: معشوق گر اين، بهر من است
گاهِ وصال، اين عمر ضايع كردن است
عاشق گفت: آرى تو در اينجا حاضرى، ولى من آن حالت عشق را كه در نامه ترسيم كردهام، در اينجا از تو در نمىيابم.گاهِ وصال، اين عمر ضايع كردن است
معشوق گفت: پس من معشوق تو نيستم، بلكه معشوق تو دو چيز است: يكى وجود من و ديگرى حالت دورويى است كه تو را بر من عاشق كرده است! پس من جزئى از مقصودم، نه همه مقصود:
هست معشوق آن كه او يكتا بود
مبتدا و منتهايت او بود
چون بيابيش و نباشى منتظر
هم هويدا او بود هم نيز سرّ
رو چنين عشقى گزين گر زندهاى
ور نه وقت مختلف را بندهاى
هر كه چيزى جست، بىشك يافت او
چون به جدّ اندر طلب، بشتافت او
مبتدا و منتهايت او بود
چون بيابيش و نباشى منتظر
هم هويدا او بود هم نيز سرّ
رو چنين عشقى گزين گر زندهاى
ور نه وقت مختلف را بندهاى
هر كه چيزى جست، بىشك يافت او
چون به جدّ اندر طلب، بشتافت او