نویسنده: دکتر داریوش رحمانیان (1)




 
«تاریخ اجتماعی» چیست؟ چرا، چگونه و طی چه مراحلی پدید آمده و رواج یافته است؟ پرسش از سرشت و سرگذشت تاریخ اجتماعی به طور بنیادی در پیوند یا پرسش مشهور و قدیمی «تاریخ چیست؟» است و همان گونه نیز پرسش‌ها و مجادلاتی را در سه حوزه‌ی «هستی شناسی»، «معرفت شناسی» و «روش شناسی» برانگیخته است یا برمی انگیزد. بعضی از کسانی که پیرامون چیستی و چرایی «تاریخ اجتماعی» یا «تاریخ ساختاری اجتماعی» سخن گفته و قلم زده اند به این نکته ظریف و مهم اشاره کرده اند که این عنوان ناظر به دو معنای جدا و گوناگون است. یعنی یک جا ما عنوان تاریخ اجتماعی را به کار می‌بریم و مرادمان رویکردی در تاریخ‌نگاری عمومی است که پژوهش مورخ را بر پایه‌ی دیدگاه اجتماعی تعریف می‌کند و جای دیگر همان عنوان را در اشاره به شاخه یا شعبه‌ای مستقل در دانش تاریخ، مورد استفاده قرار می‌دهیم. تاریخ اجتماعی در معنای اخیر، شعبه‌ای از دانش کلی تاریخ است که موضوعاتی چون زنان، خانواده، روابط و ساختارهای خویشاوندی، طبقات و گروه‌های اجتماعی، کشاورزی و زندگی روستایی و به طور کلی ویژگی‌های مناطق برون شهری، شهر و شهرنشینی، تغذیه و پوشاک، رابطه ذهنیت‌های جمعی با ساختار دولت و یا دگرگونی‌های علمی و فنی و... و مسائلی از این قبیل را مورد کاوش و پژوهش قرار می‌دهد. در همین رابطه، این نکته نیز گفتنی است که مورخان اجتماعی در عصر ما به دو دسته‌ی خُرد و کلان یا عمومی تقسیم می‌شوند. اصحاب مکتب تاریخ خُرد (Micro history) به مطالعات موردی و پژوهش در موضوعات خرد و ریز گرایش دارند که برجسته‌ترین و مشهورترین نمونه هایش را در آثار بعضی از بزرگ‌ترین نمایندگان این مکتب نظیر کارلوگینز بورگ و کارلوپونی می‌توان نشان داد. حال آنکه مورخان اجتماعی به روندهای بزرگ و بررسی ساختارهای اجتماعی در تاریخ عمومی یا دوره‌ی طولانی علاقه نشان می‌دهند. گو این که شماری از آنها ضمن نقادی تاریخ رویداد محور یا تاریخ روایی و برشمردن کاستی‌ها و ضعف‌های آن و نیز ضمن تأکید بر ضرورت توجه مورخان به ساختارها، به اسم یا عنوانی چون «تاریخ اجتماعی» یا هر عنوان دیگر، چندان اعتقادی ندارند و از وحدت ذاتی دانش تاریخ و تاریخ تام و کامل و واحد سخن می‌گویند.
در بررسی پیشینه و زمینه و شرایط و علل پیدایش و رواج تاریخ اجتماعی (چه به معنای رویکرد و چه به معنای شعبه‌ای مستقل از دانش تاریخ) به دو مرحله متفاوت بایستی توجه داشت. در مرحله‌ی نخست رویکرد اجتماعی در تاریخ نویسی و تاریخ پژوهی، طغیانی بود در برابر اشراف محوری تاریخ سنتی که بر زمینه‌ی رشد و رواج هیومنیزم و اندیشه‌ی ترقی و در ملازمه با شیوع اندیشه‌ی آزادی و مفاهیم مردم سالاری و توده گرایی در سیاست و فرهنگ و هنر و اقتصاد و... پدید آمد و زمینه ساز گسست تاریخ نگری و تاریخ‌نگاری جدید از سنت شاهنامه نویسی و روی آوردن به «مردم نامه نویسی» یا «تاریخ مردم» (people"s history) گشت. اما در مرحله‌ی دوم، پیدایش و رواج تاریخ اجتماعی (این بار، هم به عنوان رویکرد و هم بعدها به عنوان شعبه‌ی مستقل) عمدتاً در واکنش به رشد و چیرگی مکتب لئوپلدفون رانکه (مورخ آلمانی) و شاگردانش در نیمه‌ی دوم قرن 19 م رقم خورد. رانکه و پیروانش دولت و سیاست را در کانون تواریخ و پژوهش‌های خود قرار داده بودند و این چیزی بود که مورخان اجتماعی برنمی تابیدند. در هر دو مرحله پیدایش و رواج تاریخ اجتماعی با پیدایش و رشد و گسترش شعب مختلف علوم انسانی و اجتماعی ملازمه داشت.
ثبت و ضبط وقایع تاریخی از روزگاران کهن و از زمانی که بشر با اختراع خط در پی حفظ و انتقال خاطره‌های تاریخی برآمد، با حوادث و وقایع بزرگ و عمدتاً سیاسی و گاه طبیعی: سیل و طوفان و زلزله و بیماری‌های عام و... - پیوند یافت. گذشته از وقایع نامه‌ها و سالنامه‌های دولتی کهن، از دوره‌ی هرودوت و توسیدید به بعد، تاریخ نویسی عمدتاً - اگر نه کلاً و مطلقاً - با محوریت رویدادهای بزرگ سیاسی و جنگ‌ها و زد و خوردها و برآمدن و برافتادن دولت‌ها و... انجام می‌گرفت.
برای نمونه، هرودوت در آغاز کتاب خویش می‌گوید که انگیزه‌اش از نوشتن تاریخ بررسی و فهم ریشه‌ها و علل جنگ‌های مدیک (جنگ‌های ایرانیان و یونانیان) بوده است. تاریخ توسیدید نیز به انگیزه‌ی ثبت و ضبط وقایع و رویدادهای جنگ‌های میان آتن و اسپارت و متحدان شان به نگارش درآمد: تاریخ جنگ‌های پلوپونز. این سنت نزد رومیان و ایرانیان و چینیان باستان و بعدها مورخان مسلمان و... وجود داشت و تا عصر جدید ادامه یافت. چنان که برای نمونه تاریخ‌نگاری مسلمین با ستیز و فتوح و مغازی شروع شد. هنوز هم در روزگار ما عوام نوشته‌های تاریخی مربوط به تاریخ دولت‌های بزرگ و جنگ‌های صلیبی یا جنگ‌های ناپلئون و جنگ‌های اول و دوم جهانی را بیشتر تاریخ می‌دانند تا جامعه‌ای فئودالی مارک بلوک یا آثار امثال روبرت فوگل (کلیومتریسین آمریکایی) را.
اینکه چرا و چگونه در روزگار باستانی و به طور کلی پیش از عصر جدید و غرب جدید تاریخ اجتماعی پدید نیامد یا اگر هسته‌های اولیه‌اش پدید آمد رشد پیدا نکرد و شکوفا و بالنده نشد، پرسشی است که پاسخ در خور و بسنده به آن از حد و حوصله‌ی مقاله‌ی کوتاه و شتابزده‌ی کنونی بیرون است، اما شاید آنچه پس از این به اجمال درباره‌ی زمینه‌ها و شرایط پیدایش و رشد آن در روزگار جدید می‌گوییم تا حدی قضیه را روشن کند و به ابعادی از این مسأله مهم پرتو بیفکند. جدای از آنچه که گفته خواهد شد، در اینجا اشاره به این مسأله شاید خالی از فایده نباشد که در روزگار جدید می‌گوییم تا حدی قضیه را روشن کند و به ابعادی از این مسأله مهم پرتو بیفکند. جدای از آنچه که گفته خواهد شد، در اینجا اشاره به این مسأله شاید خالی از فایده نباشد که در روزگار پیش از عصر جدید، تغییر و تحولات اجتماعی و علمی و فنی به نسبت تغییر و تحولات سیاسی بسیار کند و بطیء بود و به تبع، چنان که باید و شاید توجه مورخان را جلب نمی‌کرد و ذهن آنها را درنمی ربود. مشاهده و درک تغییرات اجتماعی برای یک نسل و در یک دوره‌ی کوتاه کمتر ممکن می‌شد و علاوه بر آن، به نسبت تغییرات سیاسی از تأثیرات و پیامدهای شدید و آنی بسیار کمتری نیز برخوردار بود. اینها از دلایلی بودند که مانع می‌شدند مسائل اجتماعی برای مورخان تبدیل به مسأله شوند. ضمن اینکه مورخان عمدتاً وابسته به دربارها و دولت‌ها بودند و برای آنها و نه برای مردم، می‌نوشتند. تاریخ، علم خواص و یا به تعبیری علمی شاهانه به شمار می‌آمد. پس هم جریان تاریخ - یا تاریخ به مثابه‌ی حادثه و جریان - عرصه‌ی خواص و بزرگان - و نه توده‌ی مردم - به شمار می‌آمد و هم گزارش تاریخ - برای آنها و به خاطر آنها و عمل آن‌ها یا وابستگان شان - محسوب می‌شد. بر این زمینه، فایده و ضرورت تاریخ نیز عمدتاً ناظر به اهداف و خواسته‌های سیاسی و اهل سیاست می‌شد. برای نمونه ارسطو فیلسوف یونانی که در فن شعر ضمن قیاس تاریخ با شعر، تاریخ را فروتر از شعر برمی‌شمرد، از فایده‌ی عملی تاریخ برای عبرت گیری اهل سیاست چشم نمی‌پوشید. پیش از او توسیدید نیز که به واقع اولین کسی بود که تاریخ را از آسمان به زمین آورده بود و علل رویدادها را نه در آسمان و اراده و مشیت خدایان، بلکه در روی زمین و در شرایط جامعه جستجو می‌کرد و می‌خواست علم تاریخ و شناخت درست و دقیق گذشته را ابزاری برای درک و شناخت آینده سازد، عمده‌ی هدفش کمک به ساماندهی سیاست و اوضاع و احوال سیاسی و تصحیح رفتار و کردار اهل سیاست بود. چنان که پس از توسیدید و ارسطو نیز همین معنی نزد پولی بیوس مورخ نامدار یونانی - رومی، و برجسته‌ترین نماینده‌ی تاریخ‌نگاری رومی، همچنان معتبر بود و او نیز دانش و آگاهی تاریخی را بهترین پایه و ابزار آموزش و پرورش اهل سیاست می‌انگاشت. بعدها، هموطن رومی شده‌ی دیگر او، پلوتارک نیز به عنوان یک معلم اخلاق حیات مردان نامی را می‌نوشت تا از طریق تاریخ درس اخلاق بدهد - به ویژه به بزرگان جامعه و اهل سیاست. این نگرش به تاریخ و کاربردهای آن از پایه‌های استوار سنتی بود که در برابر «مردم نامه نویسی» جدید از آن به سنت «شاهنامه نویسی» تعبیر کرده ایم و بر پایه‌ی همین نگرش بود که فی المثل کسی چون ابوالحسن بیهقی در مقدمه‌ی تاریخ بیهق تاریخ را علم شاهان و علمی شاهانه تلقی می‌کرد و البته شاه علوم.
در چیرگی این سنت و در نبود اندیشه‌ی اصلاح و اندیشه‌ی ترقی و اندیشه‌ی آزادی و مردم سالاری (به معنای جدید) صد البته که چیزی به نام تاریخ مردم و به تبع، تاریخ اجتماعی نمی‌توانست شکل گیرد و رواج یابد. هر چند همان تواریخ شاهانه و وزارت نامه‌ها و دیگر متون مربوط به فرق و مذاهب و علوم و علما و فلاسفه و اطبا و فقها و صوفیه و اولیا و... و به ویژه تواریخ محلی و تاریخ و جغرافیای مربوط به بلاد و امصار و... که در متن فرهنگ و تمدن بالنده ی اسلامی - ایرانی در سده‌های میانه پدید آمد، از مواد مربوط به تاریخ اجتماعی و فرهنگی بعضاً پر هستند و امروزه به کار محققی که با رویکرد اجتماعی یا فرهنگی می‌خواهد تاریخ آن روزگاران را به پژوهش گیرد و بنگارد می‌آیند؛ اما با این حال هیچ یک را به معنی دقیق و جدید کلمه، تاریخ اجتماعی نام نمی‌توان داد و به طور کلی از رویکردی به نام تاریخ اجتماعی یا فرهنگی در تاریخ‌نگاری اسلامی - ایرانی و نیز از وجود مفهوم و گرایشی به نام «تاریخ مردم» و نیز «تاریخ جامعه» در آن سنت نام نمی‌توان برد. البته در این میان استثناهایی چون ابوالحسن علی بن حسین مسعودی مورخ نامدار سده‌ی چهارم هجری قمری و مهم‌تر و برجسته‌تر از او عبدالرحمان ابن خلدون مورخ و اندیشه گر نامدار سده‌ی هشتم هجری قمری وجود دارند که آثارشان هسته‌های اولیه‌ی رویکرد فرهنگی و اجتماعی در تاریخ‌نگاری را نشان می‌دهند اما هسته‌هایی که شکوفا نشد و به سان غنچه ای پیش از شکوفایی پرپر شد و مثل جنینی پیش از طی دوره‌ی نمو و زاده شدن سقط شد.
هسته‌های اولیه‌ی اندیشه ترقی نزد مسعودی پدید آمده بود. او در تاریخ‌نگاری، به روش مشاهده و گزارش احوال جامعه و به ویژه مسائل فکری و علمی و فرهنگی و از جمله شرح عقاید و آراء فِرَق و نحله‌های گوناگون توجه و علاقه ویژه و نشان می‌داد و همین توجه به احوال و اطوار و روحیات و عادات و آداب مردمان بود که او را نزد کسی چون ابن خلدون بزرگ و عزیز می‌داشت و باعث می‌شد که او علی رغم بعضی انتقادات همچنان مسعودی را مقتدای خود بداند.
و اما ابن خلدون. درباره‌ی وجوه مختلف اندیشه او و ارزش و اهمیت مقدمه‌ی او سخنان ضد و نقیض فراوان گفته اند اما به باور راقم این سطور، نگاهی به فهرست مطالب مقدمه درستی دیدگاه کسانی را به اثبات می‌رساند که او را به معنای واقعی کلمه نخستین مورخ ساختاری با رویکرد اجتماعی و فرهنگی می‌دانند. در همان آغاز مقدمه، ابن خلدون تکلیف خود را با چیزی که ما امروزه تاریخ روایی یا تاریخ رویداد محور می‌نامیم مشخص می‌کند و از سطحی نگری و غفلت‌ها و اشتباهاتی که مورخان سنتی تابع این نوع از تاریح نویسی گرفتارش می‌شوند، به تفصیل سخن می‌گوید. در برابر، او تاریخی را که بتواند به درون و باطن رویدادها نفوذ کند و علل و پیامدهای آنها را بشناسد و تعلیل کند ارج می‌نهد و از شعب حکمت می‌شمارد. مهم‌تر از همه اینکه علم العمران او در کنار قانون المطابقه ابزاری جهت سنجش روایات تاریخی و بالا بردن ضریب دقت و اطمینان در رویداد نگاری است. از دیدگاه ابن خلدون بدون بهره گیری از قواعد و روش‌های علم العمدان نمی‌توان امر واقع تاریخی را آن گونه که باید و شاید گزارش کرد و شناخت و به تبع امکان شناخت و فهم درون و باطن تاریخ و جامعه‌ی انسانی نیز ناممکن خواهد بود. این بیان اولیه‌ی چیزی است که سده‌ها بعد از ابن خلدون کسی چون ویلهلم دلتای آلمانی در کتاب «درآمدی بر علوم فرهنگی» درباره‌ی نیاز علم تاریخ به علوم اجتماعی می‌گفت. با این حال منطق و تفکر ابن خلدون کاستی‌های نیز، خاص خود دارد و علاوه بر آن شرایط عمومی جهان اسلام و تمدن اسلامی نیز امکان رشد و شکوفایی و تداوم اندیشه‌های ابن خلدون را نداد. پی جویی و بررسی علل و عوامل این مسأله در عهده و حوصله نوشتار کوتاه حاضر نیست اما این نکته گفتنی است که از اوایل قرن 19 م به این سو، که ابن خلدون در اروپا کشف شد، مورخان اجتماعی و جامعه شناسان همواره به او و مقدمه‌اش عنایت ویژه داشته اند و حتی گاه او را پدر و پایه گذار جامعه‌شناسی تاریخی و یا «تاریخ اجتماعی» و یا حتی نخستین آنالیست لقب داده اند.
در عصر جدید پیدایش و رشد اندیشه‌ی ترقی از علل و زمینه‌های اصلی پیدایش و رشد علوم انسانی و اجتماعی و از جمله تاریخ علمی جدید و به ویژه رویکرد تاریخ اجتماعی بود. برای تاریخ نگری و تاریخ‌نگاری، اندیشه‌ی ترقی چند پیامد مهم و عمده داشت:

1- باز شدن راه تعقلی و علمی شدن تاریخ و تلاش مورخان برای درک قانونمندی حاکم بر جریان ترقی
2- تعمیم دادن قوانین ترقی - یا دست کم بخشی از آن قوانین - به کل جوامع بشری و زمینه سازی رشد مفهوم تاریخ جهانی
3- توجه به تغییرات و تحولات اقتصادی - اجتماعی دراز مدت و اعراض از توجه صرف به تغییرات سیاسی.
4- قائل شدن به وجود معیارها و ارزش‌هایی بیرون از حیطه‌ی خود تاریخ به عنوان محکی برای سنجش تحول و ترقی

چنان که پیش از این به تلویح اشاره شد، تاریخ با توسیدید تاریخ از آسمان به زمین آمده بود؛ اما در قرون وسطی با شهر خدای سنت اگوستین که انجیل فلسفه‌ی سیاست و تاریخ مسیحیت کاتولیک محسوب می‌گشت دوباره به آسمان برگشت. اینک در عصر جدید با رشد اندیشه‌ی ترقی و هیومنیزم و وقوع نهضت‌های رفورم دینی و رواج توده گرایی و انحصارشکنی در عرصه ی دین و سیاست و اقتصاد و... تاریخ دوباره از آسمان به زمان باز می‌گشت و انسانی و مردمی می‌شد. نه تنها عقل، که تاریخ و سیاست نیز از حبس و زنجیر کلیسا و دولت (استبداد دینی و سیاسی) به در می‌آمدند و مردمی می‌شدند. این روندی بود که با عصر روشنگری در سده‌ی 18 م آغاز شد.
رونه دکارت (1650-1596 م) پایه گذار فلسفه‌ی جدید برای تاریخ ارزش چندانی قائل نبود و آن را خوار می‌پنداشت. به گمان او تواریخ به دلیل گزینشی بودن ناگزیر نمی‌توانستند سرچشمه ی حقیقت باشند و به معرفت راستین بیانجامند. او می‌گفت: «حتی درست‌ترین تاریخ ها... تقریباً همیشه، رویدادهای نازل‌تر و کمتر درخور توجه را حذف می‌کنند؛ در نتیجه، رویدادهای دیگر به شکل حقیقی [آن گونه که باید و شاید] نمایان نمی‌شوند.» افزون بر آن «شوالیه‌های سرگردان قرون وسطی را نمی‌توان سرمشقی برای رفتار در عصر جدید قرار داد» و «تاریخ پر از افسانه هاست و کمتر چیزی است که نویسنده‌ای بگوید و نویسنده‌ای دیگر قائل به ضد آن نشود.» به گمان او یگانه راه رسیدن به حقیقت، تحقیق در تصوراتی است که بتوانیم «به وضوح و بداهت شهوداً دریابیم» و یا «به یقین به طریق قیاس استنتاج کنیم.» یعنی تصورات منطقاً بدیهی که هر ذهن عاقلی بتواند در هر زمان و مکان شخصاً درستی و نادرستی شان را بسنجد و دریابد. این کاری است که از عهده‌ی ریاضیات برمی آید و دانش تاریخ از آن دور است. پیربل اندیشه گر فرانسوی سده‌ی 17 م و جامباتیستا ویکو اندیشه گر ایتالیایی سده‌ی 18 م به معارضه با این دیدگاه برآمدند و راهی در دفاع از معرفت تاریخی گشودند که در دوره‌های بعد ادامه یافت. بل و ویکو نخستین اندیشه گرانی بودند که در برابر انتقادات تحقیرآمیز دکارت و پیروانش به دفاع از دانش تاریخ برآمدند و برارزش و اهمیت شناخت تاریخی به منزله‌ی شناخت و دانشی که ماهیتاً از علوم طبیعی و ریاضی جداست تأکید کردند. ارنست کاسیرر بر آن است که پیربل با نگارش اثر بزرگ خود «فرهنگ تاریخی و انتقادی» به انقلابی کوپرنیکی در دانش تاریخی دست زد و جنگ افزارهای لازم برای آزادی آگاهی تاریخی را از قید و بند الهیات و آموزه‌های کلیسایی فراهم آورد و همان گونه که گالیله به استقلال دانش طبیعت از کتاب مقدس و تفاسیر اهل کلیسا از آن یاری رساند، پیربل نیز زمینه استقلال دانش و آگاهی تاریخی را فراهم آورد. این شاید شرط اول قدم گیتیانه شدن و زمینی شدن آگاهی و معرفت تاریخی و به تبع، نخستین گام در راه مردمی شدن و اجتماعی شدن تاریخ‌نگاری بود. با این کار راه توجه و تأکید اندیشه گران عهد روشنگری بر تاریخ مردمی و تاریخ جامعه باز و هموار شد و پیدایش تاریخ مردمی خود از اصلی‌ترین زمینه‌های پیدایش تاریخ اجتماعی بود. جامباتیستا ویکو نیز با نگارش و انتشار کتاب علم جدید (مبانی علم جدید درباره‌ی طبیعت مشترک ملت ها) از مهم‌ترین و بزرگ‌ترین پیشگامان جریان تاریخ باوری (تاریخ گرایی) و حتی به قولی مردم شناسی تاریخی شد. به گمان او، برخلاف گفته‌ی دکارت، معرفت تاریخی حقیقی‌ترین و استوارترین و ارزنده‌ترین معرفت‌هاست از آن که دانشی است درباره‌ی آنچه که آدمی خود ساخته است و می‌تواند از درون آن را تجربه و فهم کند. او نیز مثل ابن خلدون به درستی مدعی کشف خلأیی در مجموعه معارف بشری بود و عجیب آنکه، درست مثل ابن خلدون، ویکو نیز در عصر خود آن گونه که باید و شاید فهم نشد و مورد توجه قرار نگرفت. موضوع علم جدید ویکو فرهنگ جوامع بشری بود که محقق در آن می‌بایست عناصر و اجزای گونه گون فرهنگ را در مراحل سه گانه‌ی رشد و تحول آن از عصر ربانی تا دوره‌ی اشرافی و قهرمانی و سپس مردمی بررسی و فهم کند. یکی از ویژگی‌های اصلی تاریخ‌نگاری و تاریخ‌نگری قرن 18 و 19 م مرحله بندی تاریخ جوامع به ادوار مشخص بود که ویکو آغازگر آن بود. این ویژگی - دست کم نزد پاره‌ای از اندیشه گران - تاریخ را از حصر دولت و سیاست به درمی‌آورد و آن را به عرصه‌های فرهنگی و اجتماعی می‌کشید.
اما گسست واقعی از سنت شاهنامه نویسی و سرآغاز روند مردم نامه نویسی با متفکر نامدار فرانسوی ولتر بود که شاید به همین دلیل و به درستی بعدها به پیامبر انقلاب کبیر فرانسه نامبردار شد. ولتر مثل دیگر پیروان اندیشه‌ی ترقی در عصر روشنگری، استبداد دینی و سیاسی (کلیسا و دولت) را موانع اصلی ترقی و عوامل اصلی رکود و انحطاط می‌دانست. رساله‌ی معروف او «درباره‌ی روحیات و آداب ملل» که در سال 1756 م منتشر شد طغیانی بود بر تاریخ نگری و تاریخ‌نگاری سنتی که در شرح حوادث و رویدادهای دینی و سیاسی و زندگی و کارنامه‌ی شاهان و سرداران و بزرگان خلاصه و محصور شده بود. به باور ولتر تاریخ‌نگاری سنتی دارای دو نقیصه عمده بود: یکی این که زیر سلطه‌ی دریافت و تفسیر اسطوره‌ای رویدادها بود و دیگر این که نوعی حس و نگاه قهرمان باورانه و پرستش قهرمانان و فرمانروایان بر آن حاکم بود. به این سبب در عصری که علوم طبیعی با انقلاب نیوتونی آن چنان ترقی کرده و اعتباری خلل ناپذیر کسب کرده بودند علم تاریخ خوار و بی مقدار بود و وضعی آشفته و نابسامان داشت. ولتر تلاش داشت تا نشان دهد که تاریخ نیز با روشی مانند علم نیوتونی می‌تواند امور واقع را به قوانین تحویل کند و علل و عوامل ترقیات روح بشری را مشکوف سازد. چنین کاری جز از راه پیدا کردن تکیه گاه ثابتی در جریان پیوسته رویدادها ممکن نیست و چنین تکیه گاهی نیز تنها در طبیعت لایتغیر انسان یافت می‌شود. بنابراین مورخان بایستی به جای توجه صرف به رویدادهای سیاسی و برآمدن و برافتادن دولت ها، به پژوهش درباره‌ی نوع انسان بپردازند. موضوع راستین تاریخ چیزی جز سرگذشت روح بشری و پیشرفت آن نیست و برای شناخت آن می‌بایست روحیات و آداب و عادات و رسوم مردمان را به بررسی گرفت. بر همین زمینه بود که ولتر اعلام کرد که وظیفه‌ی تاریخ و مورخ این نیست که فقط به شرح رویدادهای سیاسی و جنگ‌ها و فتوحات و غارتگری‌های شاهان و سرداران بپردازد؛ بلکه این است که بداند مردمان درگذشته چگونه زندگی می‌کرده اند، چگونه خانواده تشکیل می‌داده اند، چگونه تجارت می‌کرده اند و... او می‌گفت: «آنچه من می‌خواهم بدانم این است که در فلان تاریخ چه جامعه‌ای وجود داشته، مناسبات خانوادگی از چه قرار بوده و چه هنرهایی رواج داشته است...» از پوفندورف انتقاد می‌کرد که چرا به قدرت کشور و به ثروت و فقر و به نحوه‌ی تغذیه مردم بی اعتنا بوده است. در برابر سرداران و فرماندهان از مخترعان گمنام خیش و اره نجاری و تیشه و ماکو ستایش می‌کرد و می‌گفت: «یک آب بند روی کانال بین دو دریا، یک نمایش خوب، و کشف یک حقیقت، هزاران بار گران بهاتر از حکایات فتوحات نظامی است.» ولتر در آن رساله و در دیگر آثار خود، تلاش داشت تا خطاها و بی خردی‌ها و جنایات اهل دولت و دربار و کلیسا را برملا سازد. به گمان او تاریخ پر است از شرح جنایات و ستمگری‌ها و ویرانگری‌ها. آرزوی او این بود که بشود درباره‌ی خلق و خوی توده‌ی مردم و ترقیات منظم آن‌ها که در نتیجه‌ی سازمان یافتن جوامع انسانی پدید آمده است چیزی فراگرفت. ترقی بشر محصول تلاش توده‌های مردم بود و در حالی که همه‌ی ثروت انسانی در شهرها نهفته بود حکمرانان بزرگ آن‌ها را به آتش و خون می‌کشیدند و پس از آنکه با کوس و دهل شرح ویرانگری‌های خود را به گوش عامه مردم می‌رسانیدند، ارباب صناعت و تجارت دامن به کمر می‌زدند و به مرمت خرابی‌ها همت می‌گماشتند.
قرن هیجدهم زیر سلطه‌ی ولتر بود. دست کم در عرصه‌ی تاریخ نگری و تاریخ‌نگاری چنین بود. آرتوریونگ در سال 1788 م چنین نوشت: «مطالعه‌ی تاریخ جدید به طور کلی پرزحمت ترین کاری است که انسان متحمل می‌شود: شرح اعمال یک عده از افراد تنفرانگیز که فاتح کبیر، قهرمان بزرگ و سپهدار نام آور نامیده می‌شوند ما را آزار می‌دهد. ناگزیریم که مطالعه‌ی صفحات زیادی را که به جزئیات فنون تجارت، اختصاص یافته است تحمل کنیم ولی وقتی می‌خواهیم از ترقی کشاورزی، تجارت، صنایع و تأثیرات آنها در اعصار مختلف در ملل مختلف بر همدیگر، ثروت حاصله، توزیع این ثروت، کاربرد آن و خلقیاتی که از آن ناشی می‌شود چیزی بدانیم، متأسفانه تیرمان به سنگ می‌خورد. ولتر رشته‌ای به دست داد و راهی گشود ولی ان طور که می‌بایست کسی راه او را ادامه نداد.»
آ. ف. تیتلر و ویلیام رابرتسون اسکاتلندی نیز مواضع مشابهی داشتند و بر بررسی تاریخی علم و هنر و تجارت و خلقیات مردمان تأکید می‌کردند. ویلیام رابرتسون حتی شدیدتر از ولتر تأکید می‌کرد که فاتحان و مستبدان پیشرفت جامعه‌ی بشری را سد می‌کنند در حالی که فنون و هنرها و تجارت و کشاورزی بشریت را به پیش می‌برند. دیوید هیوم نیز در تاریخ انگلستان خود خواستار این بود که یک بررسی کلی و دقیق از سده‌ی 18 م به انجام برسد و در آن تجارت و علم و هنر و بررسی خلقیات و وضع مالی و... محور باشد. به باور او فایده‌ی اصلی علم تاریخ در همین بود که برای چنین بررسی‌هایی مواد لازم را در اختیار پژوهشگران قرار می‌دهد. آبه دوسن پیر اندیشه‌گر فرانسوی نیز حتی پیش از ولتر بر این نکته تأکید کرده بود که سرچشمه‌ی ترقیات علمی را نباید فقط در نبوغ دانشمندان خلاصه کرد و در پی جویی علل ترقی می‌بایست به علل اختراع چاپ، پیدایش آکادمی‌ها و افزایش فراغت و... توجه کرد و آن علل نیز خود به طریق اولی بر مبانی توسعه‌ی تجارت جدید و منابع تازه‌ی ثروت متکی بوده اند. پس ضرورت دارد که فلاسفه به ترقی اجتماعی عطف توجه کنند و مبانی ترقی بشری را در اجتماع جستجو کنند. هلوسیوس نیز به عنوان یک مورخ اجتماعی اندیش و یک متفکر سیاسی تکامل تاریخی جامعه را ناشی از اراده‌ی انسان و محصول جستجوی سعادت و گریز از شرارت می‌دانست. کندورسه در کتاب «طرح یک تابلوی تاریخی از ترقیقات روح بشر» که تحت تأثیر اندیشه‌های ولتر و عصر روشنگری در 1795 م به نگارش درآورد در انتقاد از تاریخ‌نگاری سنتی چنین نوشت:
«تا به امروز، تاریخ سیاست... فقط تاریخ معدودی از سرکردگان بوده است و اکثریت انسان ها، یعنی توده‌ی مردم، که فقط با تکیه بر ثمره‌ی زحمات خود زندگی می‌کردند، فراموش شده اند...»
بر همین زمینه‌ها بود که در انقلاب فرانسه شعار «نگاه مردم نگاه خداست» و «صدای مردم صدای خداست» به شعار اصلی تبدیل شد و خواست مردم نیز خواست خدا تلقی شد و شاهان و سرداران را از اریکه قدرت به زیر کشید و زیر گیوتین برد. انقلاب توده‌ای فرانسه نیز به نوبه‌ی خود در رشد مردم‌نامه‌نویسی و به تبع در رشد تاریخ اجتماعی سخت مؤثر افتاد. بر همین زمینه‌ها بود که حدود یک سده بعد در اواخر قرن 19 م لئو تولستوی نویسنده‌ی نامدار روس مهم‌ترین پرسش درباره‌ی تاریخ را این می‌دانست که «چه نیرویی مردم (و تاریخ) را به حرکت درمی آورد؟» و ضمن نقد پاسخ‌های نارسا و درهم و برهم و سطحی پاره‌ای از مورخان به پرسش مزبور و ناتوانی شان در فهم و دریافت قوانین حرکت تاریخ چنین می‌نوشت: «برای بررسی قوانین تاریخ، باید موضوع مشاهداتمان را به کل تغییر دهیم، باید شاهان و وزیران و سرداران را کنار بگذاریم، و به مطالعه‌ی عناصر عادی و بی نهایت خردی بپردازیم که توده‌ها را به حرکت درمی آورند.» به گمان تولستوی این تنها راه کشف قوانین حرکت تاریخ است اما مورخان تاکنون حتی یک میلیونیم کوششی را که صرف شرح کارهای شاهان و وزیران و سرداران کرده اند در این باره صرف نکرده اند. به باور او «حرکت ملت‌ها نه معلول قدرت است، نه فعالیت فکری، و نه حتی مجموع این دو چنان که مورخان خیال کرده اند، بلکه معلول فعالیت همه‌ی مردمی است که در رویدادها مشارکت دارند...»
بعضی از آثار درخشان اقتصادی و سیاسی سده‌ی 18 م نیز در رشد تاریخ اجتماعی و تحول تاریخ نگری و تاریخ‌نگاری به درجات مؤثر واقع شدند. پیش از این به هلوسیوس و کتاب «روح» او اشاره شد. یادی از آدام اسمیت و آدام فرگوسن نیز بایسته است. رساله‌ی معروف فرگوسن درباره‌ی تاریخ جامعه‌ی مدنی که در سال 1767 م انتشار یافت بر پایه‌ی این پرسش بنیادی به نگارش درآمده بود که منشأ و خاستگاه نهادهای اجتماعی جدید چیست؟ فرگوسن کوشیده بود تا روند گذار جوامع اولیه به جوامع متمدن و منظم جدید را بر پایه‌ی اندیشه‌ی قانون طبیعی توضیح دهد. رساله‌ی او - به تبع آثار و اندیشه‌های جان لاک بر پایه ی ایده‌ی استقلال جامعه‌ی مدنی از دولت به نگارش درآمده بود و از این لحاظ به نوبه‌ی خود روند پیدایش علوم اجتماعی و توجه به تاریخ جامعه را زمینه سازی کرد. به همین سان کتاب معروف آدام اسمیت به نام «تحقیق درباره‌ی طبیعت و علل ثروت ملل» (1776 م) مهر تأیید دیگری بود بر نگرش تاریخی امثال ولتر و رابرتسون. در کتاب او پیدایش شهر به عنوان یک واحد سیاسی و اقتصادی پس از فروپاشی امپراتوری روم در یک زمینه‌ی تاریخی به بحث گذارده شده است. در دیدگاه آدام اسمیت، بورژوازی موتور محرکه‌ی ترقی و بازرگانان بهترین مصلحان اجتماعی اند. و سرانجام در سده‌ی 18 م اشاره به ادواردگیبون و اثر درخشان او «انحطاط امپراتوری روم» نیز بایسته است. به گمان بعضی از محققان با کتاب گیبون تاریخ نگاری جدید به معنای حقیقی کلمه تولد یافت. اثر او زیر سلطه‌ی اندیشه‌های عصر روشنگری و به ویژه ولتر نوشته شد و هر چند به معنی اخص کلمه تاریخ اجتماعی نبود اما به این گونه مباحث عنایت و توجه کافی داشت.
قرن نوزدهم عصر رشد رمانتیسیسم و قرن جهش‌های بزرگ در تاریخ‌نگاری بود و از همین روی «قرن تاریخ» لقب یافت. با این حال طغیان رمانتیسم بر روشنگری سبب شد که دستاوردهای عصر روشنگری در زمینه‌ی اندیشه‌ی تاریخی و تاریخ‌نگاری نفی شده و به فراموشی سپرده شود. تا مدت‌ها این باور غلط رواج داشت که عصر روشنگری دوره‌ی بی توجهی به تاریخ و حتی ضدیت با آن بوده است تا اینکه ویلهلم دیلتای در اواخر قرن 19 م با نگارش و انتشار مقاله‌ی «سده‌ی هیجدهم و جهان تاریخی» بر این تصور غلط خط بطلان کشید. از نظر بحث ما قرن 19 م از جهاتی یک دوره‌ی عقب گرد در تاریخ اجتماعی بود و مسبب عمده‌ی این قضیه رواج ملی گرایی و پروژه‌های ملت سازانه‌ی دولت‌های اروپایی و رشد و چیرگی مکتب تاریخ‌نگاری لئوپلدفون رانکه بود. در مکتب رانکه دولت و دیپلماسی در کانون تاریخ قرار داشت و روایت تاریخی رویدادهای سیاسی نیز بر پایه‌ی اسناد و مدارک رسمی آرشیوی با دقت و وسواس علمی به نگارش درمی‌آمد. تأکید بر اصالت خدشه ناپذیر این گونه اسناد توسط رانکه و پیروانش ظاهراً برنده‌ترین سلاحی بود که آنها در مواجهه با انتقادات کسانی که تاریخ را علمی نمی‌پنداشتند در دست داشتند. از این دیدگاه تواریخی که بر پایه‌ی اسناد و مدارک اصیل آرشیوی نوشته می‌شد کاملاً علمی و متقن بود و اساسی استوار و خلل ناپذیر داشت. به دیگر سخن، تاریخی سیاسی تنها تاریخ علمی ممکن بود و جز آن هرچه به نام تاریخ نوشته می‌شد، جنبه‌ی ذوقی و هنری داشت و از «عینیت» و حقیقت واقع گذشته به دور بود. مکتب رانکه تا مدت‌ها تاریخ اجتماعی را در محاق افکند. صیت شهرت رانکه در سراسر اروپا پیچید و نفوذ و چیرگی روش تاریخ‌نگاری او را به فراتر از مرزهای آلمان نیز کشانید. با این حال این فقط یک روی سکه‌ی تاریخ نگری و تاریخ‌نگاری قرن 19 م بود. اندیشه‌ی تاریخ مردمی و اجتماعی و نیز تاریخ فرهنگی در این قرن هم چنان نمایندگانی و نمونه‌هایی داشت و از جهاتی رشد یافت و نخستین نمونه‌های واقعی تاریخ اجتماعی و فرهنگی هم در این قرن پدید آمد: انقلاب فرانسه و رژیم کهن اثر توکویل و فرهنگ رنسانس در ایتالیا اثر بورکهارت، همچنین در قرن 19 م پیدایش مکاتب و نحله‌هایی چون مارکسیسم و رشد و رواج تاریخ باوری و نیز مکاتبی چون مکتب اقتصاد تاریخی آلمان هر یک به درجات در تحول تاریخ نگری و تاریخ‌نگاری و رشد و گسترش تاریخ اجتماعی و اقتصادی اثرگذار شدند. ویکو اندیشه گر فراموش شده‌ی ایتالیایی در اوایل این قرن (و آخرین سال‌های قرن 18 م) ابتدا توسط هردر آلمانی و سپس میشله‌ی فرانسوی کشف و احیا شد. چنان که دوسلان فرانسوی در سال 1820 م ابن خلدون را به جهان غرب معرفی کرد و به ترجمه‌ی مقدمه‌ی او همت گماشت. ژول میشله مورخ مردم گرایی بود که آثارش بیشتر به سروده‌هایی در ستایش از توده‌های گمنام می‌مانست و بعدها نزد پایه گذاران مکتب آنال مورد ستایش قرار گرفت و مقامی شامخ یافت. فرانسوا گیزو مورخ و دولت مرد فرانسوی نیز تاریخ را عرصه‌ی کار و تلاش همه‌ی گروه‌ها و اقشار مردم می‌دانست. چنان که آلکسی دوتوکویل در اثر پیش گفته‌اش که یک تاریخ اجتماعی واقعی بود، تلاش کرده بود تا نقش توده‌ی مردم را در زمینه سازی انقلاب فرانسه و پیروزی آن باز نماید. در انگلستان قرن 19 م نیز کسانی چون هنری توماس باکل، توماس مکالی و جان ریچارد گرین در زمره‌ی برجسته‌ترین مورخان مردم گرا و اجتماعی اندیش بودند. باکل در «مقدمه‌ای بر تاریخ تمدن انگلیس» تلاش کرده بود تا تاریخ را در کلیت جامعه مورد توجه و بررسی قرار دهد و به همین سبب به مورخان سفارش می‌کرد که در پژوهش‌های خود از بهره گیری از دستاوردهای علمای اقتصاد و روان شناسی و جامعه‌شناسی و همه‌ی علوم اجتماعی و انسانی غافل نباشند. جان ریچارد گرین که نام کتاب خود را «تاریخ مردم انگلیس» نهاده بود تلاش داشت نشان دهد که در روند تاریخ نه فقط قهرمانان و نامداران که حتی کوچک‌ترین و گمنام‌ترین اعضای جامعه نقش بازی کرده‌اند. توماس مکالی در اثر خود مباحثی مستقل درباره‌ی مسائل اقتصادی و اجتماعی چون خانواده و ازدواج و جاده و حمل و نقل و روزنامه و... آورده بود و همین امر باعث شد که بعدها منتقدی کتاب او را به طنز «مغازه‌ی سمساری قدیمی» بنامد.
پیدایش و رشد جامعه‌شناسی و دیگر علوم اجتماعی در قرن 19 م نیز از عواملی بود که طغیان شماری از مورخان بر متدیسم و مکتب رانکه و به طور کلی تاریخ رویداد محور و تاریخ سیاسی را در آلمان و فرانسه و دیگر جای‌ها سبب سازی و زمینه سازی کرد. پوزیتیویست‌های پیرو سن سیمون و اگوست کنت تاریخ و علوم اجتماعی را علمی می‌خواستند به دقت و ایقان و استحکام علوم طبیعی. سن سیمون می‌گفت تاریخ علمی است به دقت علوم دقیق. اگوست کنت هر چند به انتقاد از مورخان و تاریخ‌نگاری سطحی و مبتذل زمان خود می‌پرداخت، اما برای تاریخ ارزش فراوان قائل بود. حقایق جامعه‌شناسی و اصل برآمده از جامعه‌شناسی از نظر او تاریخی و روش تاریخی بود. او معتقد بود که جامعه‌شناسی اثباتی او تاریخ را خصلتی علمی داده است. در میان صد و بیست جلد کتابی که او برای آموزش شاگردانش در کتابخانه‌ی خود قرار داده و شاگردان را به خواندن آنها موظف کرده بود، شصت کتاب تاریخی قرار داشت. هربرت اسپنسر نیز ضمن ارزشی که برای موارد تاریخی در تحلیل‌ها و بررسی‌های علمی قائل بود از مورخان و تاریخ‌نگاری زمان خود به شدت انتقاد می‌کرد. او می‌گفت بیوگرافی پادشاهان هیچ کمکی به روش شدن علم جامعه نکرده است و یا اعلام می‌کرد که جامعه‌شناسی در برابر تاریخ ایستاده است همانند ساختمان عظیمی در برابر تلی از سنگ‌ها و آجرهای اطراف خود! در بیان اسپنسر جامعه شناسان در حکم معماران و مهندسانی بودند که مورخان عمله‌ها و کارگران آنها به شمار می‌آمدند و وظیفه‌ای جز این نداشتند که مواد و مصالح لازم را برای جامعه شناسان فراهم آورند! ترکیب علاقه به تاریخ و نقد و طرد آنچه که بیشتر مورخان می‌نوشتند، ویژگی بیشتر نظریه پردازان اجتماعی اوایل قرن بیستم بود. نقادی این صاحب نظران موضع مورخانی را که از چیرگی مکتب رانکه و حصر تاریخ به تاریخ دولت و سیاست یا تاریخ رویداد محور به تنگ آمده بودند، تقویت می‌کرد و به نوبه‌ی خود زمینه ساز گرایش مجدد مورخان به تاریخ اجتماعی می‌شد. بعدها وقتی که تواریخ ملی یا ناسیونالیستی در جنگ جهانی اول مقصر و مسئول شناخته شدند، این موضع بیش از پیش تقویت شد. شورش بر پوزیتیویسم در اواخر قرن 19 م با شورش بر تاریخ سیاسی و ملی و تاریخ رویداد محور یا تاریخ روایی و متکی بر ایده‌ی اصالت سند همراه بود. کسانی چون ویلهم دیلتای نسبت به خط اسارت علوم فرهنگی و تاریخی در برابر پوزیتیویسم هشدار دادند. دیلتای نخستین کسی بود که به کامل ترین وجه تاریخ را با پوزیتیویسم و علوم طبیعی رو به رو کرد. هدف او در کتاب «درآمدی بر علوم فرهنگی» (1883 م) این بود که دو نوع پژوهش علمی یعنی پژوهش در طبیعت و پژوهش در تاریخ را از هم تفکیک کند. همان گونه که نزدیک به دو سده پیش از او، ویکو به طرزی مشابه استدلال کرده بود، دیلتای بر این نکته تأکید می‌کرد که معرفت در علوم طبیعی منشأ بیرونی و در علوم فرهنگی منشأ درونی دارد بنابراین نوع تجربه و سلوک و محقق در علوم فرهنگی تجربه‌ای باطنی و درونی است. به همین سبب معنای تاریخ ثابت نیست و به اختلاف موقعیت زمانی و فرهنگی هر مورخ و شرایط زندگی خصوصی او بستگی دارد. از نظر دیلتای سه نوع قضیه در زمینه‌ی مطالعات فرهنگی وجود دارد که نوع اول آن با واقعیت یا آنچه که هست سروکار دارد و این موضوع تاریخ است. نوع دوم برمی‌گردد به آنچه که از واقعیت انتزاع می‌شود و این موضع علوم اجتماعی است. و سرانجام قضیه‌ی نوع سوم بر ارزش‌ها یا قواعد دلالت دارد یعنی عنصر عملی در علوم فرهنگی. وی بر این باور بود که ابزار تحلیلی لازم در پژوهش‌های تاریخی از قضایای نوع دوم به دست می‌آید و بنابراین علوم اجتماعی برای فهم تاریخ دارای اهمیتی بنیادین و غیر قابل انکار است. او به ویژه بر نقش روان شناسی تأکید داشت و می‌کوشید تا آن را با تاریخ متحد سازد. با این وصف دیگر نیاز نبود که برای دفاع از علمی بودن تاریخ در برابر انتقادات پوزیتیویست‌ها تلاش کنیم تا تاریخ و علوم اجتماعی و فرهنگی را بر پایه‌ی اصول و مفاهیم و روش‌های علوم طبیعی و با تعبیرات و تشبیهات اخذ شده از آن بررسی کنیم. یا نیازی بر این نبود که بر پایه‌ی مکانیسیسم تنها تعلیل معتبر را آنچه که بر پایه‌ی فیزیک نیوتن انجام می‌شود بدانیم. و یا چون پیروان رانکه بر پایه‌ی ایده‌ی اصالت سند تنها موضوع قابل کاوش و پژوهش به روش علمی را دولت و سیاست بدانیم و از موضوعات و مسائل دیگر به این بهانه که قابل بررسی و پژوهش علمی (به معنای پوزیتیویستی و مکانیستی کلمه) نیستند چشم بپوشیم. بر پایه‌ی تحلیل امثال دیلتای و با روش فهم و تجربه ی درونی می‌شد و می‌باید همه‌ی آن چه را که به بشر و جامعه و فرهنگ و تمدن او مربوط می‌شد مورد بررسی و تبیین علمی قرار داد. بر این زمینه بعدها جامعه‌شناسی تفهمی ماکس وبر شکل گرفت که به نوبه‌ی خود جهشی در علوم اجتماعی به شمار می‌آمد و تأثیر به سزایی در رشد تاریخ اجتماعی داشت.
در همین اوان (اواخر قرن 19 م و اوایل قرن 20 م) کسانی چون کارل لامپرشت مورخ آلمانی در تلاش برای فرارفتن از رانکه و تاریخ سیاسی می‌کوشیدند تا تاریخ را به علم فرهنگ و جامعه تبدیل کنند. لامپرشت اعلام کرد که علم تاریخ در جوهر و بنیاد خود علمی اجتماعی و روان شناختی است و این رویکرد اجتماعی - روان شناختی را در نگارش تاریخ آلمان خود به کار گرفت. هر چند اثر او در آلمان با بی اعتنایی و حتی تمسخر و تحقیر رو به رو شد اما در فرانسه مورد توجه قرار گرفت و حتی در مجله‌ی «سالنامه‌ی جامعه‌شناسی» امیل دورکیم مورد نقد و بررسی واقع شد. اتوهینته از معدود مورخان آلمانی بود که رویکرد لامپرشت در تاریخ‌نگاری را «پیشرفت فراتر از رانکه» دانست و گفت که رانکه فقط با نوک‌های کوه، یعنی با مردان بزرگ، سروکار داشت. هینته در تأیید رویکرد لامپرشت چنین نوشت: «ما می‌خواهیم، نه فقط سلسله جبال‌ها و نوک قله ها، بلکه پایه‌ی کوه ها، نه فقط بلندی‌ها و اعماق سطوح را، بلکه مجموعه کل قاره را بشناسیم.» در واقع این سخن بازتابی از معنای نهفته در کل انتقادات مورخان اجتماعی اندیش از تاریخ سیاست محور بود. به زعم ایشان تاریخ سیاسی مبتنی بر موضوع دولت و دیپلماسی نیز به یک معنا نوعی تاریخ اجتماعی و یا بخشی از تاریخ کلی و واحد و فقط محدود به رأس اجتماع بود. مدعای این منتقدان این بود که به جای توجه صرف به سر جامعه می‌بایست کل اندام را مورد مطالعه قرار داد و با این روش خود را از تنگناهای تاریخ سیاسی و یک جانبه نگری‌ها و سطحی نگری هایش رهانید. لامپرشت نیز مثل بعضی دیگر از مورخان و متفکران آن روزگار، از قبیل هیپولیت تن و دیلتای و...، و شاید بیش از آن ها، بر اهمیت روان شناسی در تاریخ‌نگاری تأکید داشت و آن را مکانیک علوم مربوط به ذهن (روح) و به ویژه علم تاریخی و کلید فهم علوم انسانی می‌شمرد. به باور وی، فقط روان شناسی قادر است کنش‌ها و تلاش‌های انسانی و پدیده‌های اجتماعی را تبیین کند و پایه و بنیاد تبیین تاریخی است که به نوبه‌ی خود شرط لازم پژوهش‌های علوم روحی دیگر است. ویلهلم وونت نیز، که از پایه گذاران مکتب اصالت روان شناسی بود، موضع مشابهی داشت. از نظر وی، موضوع روان شناسی جمعی عبارت بود از زبان، هنر، اسطوره‌ها و آداب و رسوم. او علوم روحی را به دو دسته علوم تاریخی و علوم اجتماعی تقسیم می‌کرد و موضوع دسته نخست را صورت گذرا و ناپایدار خلاقیت انسانی و موضوع دسته دوم را صور پایا می‌دانست که می‌توانند به نهادهای اجتماعی تبدیل شوند. روان شناسی تام (شامل روان شناسی فردی و جمعی) پایه‌ی اساسی همه‌ی علوم روحی بود. هم زمان شهودگرایی هانری برگسون نیز دریچه‌هایی دیگر به روی بحث از تفاوت علوم روحی و تاریخی با علوم طبیعی و در نتیجه تحول در تاریخ نگری و تاریخ‌نگاری می‌گشود. برگسون در آثار خود به بحث درباره‌ی حیات روانی عمیق و خودبنیادی پرداخت. از نظر او درون بینی نه نافی عقل، بلکه مشابه و مکمل آن بود. مفهوم «تفهم» یا «درون فهمی» آلمانی‌ها و ضمیر ناخودآگاه فروید در دستگاه مابعدالطبیعه بود. تکیه و تأکید برگسون بر ناهمسازی بنیادی میان روش علوم طبیعی و روش شهودی یا فهم درونی، مستقیماً بر مسأله شناخت در تاریخ می‌انجامید. اما مهم‌تر از همه این‌ها از نظر بحث این نوشتار، زیگموند فروید و کشفیات او در علم روان کاوی بود. همان گونه که دهه‌ها پیش از او، کشفیات و نظریات چارلز داروین از حیطه‌ی زیست شناسی فراتر رفته و در تاریخ و جامعه‌شناسی کاربرد یافته بود، در مورد فروید نیز چنین شد و کشف عقده‌ی اودیپ و نظریه‌ی او درباره‌ی ضمیر ناخودآگاه و اردوی آغازین و... به سرعت وارد حیطه‌ی تاریخ و انسان شناسی و جامعه‌شناسی شد. نظریه‌ی او درباره‌ی شکل گیری شخصیت فرد در دوران بچگی و در خانواده و مناسبات خانوادگی و نظریه‌ی ویژه‌ی او درباره شرایط شکل گیری و گسترش و پایداری تمدن بر پایه‌ی اجبار و فشار و ملازمه‌ی پیدایش و پایداری جامعه منظم و متمدن با نظم اجباری و نیز کشف او درباره‌ی ضمیر ناخودآگاه و عقده‌ی ادیپ و نشان دادن ینکه زمام بشر نه در دست عقل که در دست ضمیر ناخودآگاه است، به سرعت مورد توجه جامعه شناسان و انسان شناسان و حتی مورخان قرار گرفت و شماری را به پیروی و پذیرش و پاره‌ای را به انتقاد و معارضه واداشت. فروید خود سخت به تاریخ فرهنگ و نظریه پردازی اجتماعی و فرهنگی علاقه و گرایش داشت و آثاری چون آینده‌ی یک پندار، تمدن و ناخرسندی‌های آن، موسی و یکتاپرستی را حسب همین علاقه نوشت. او همچنین به پژوهش درباره‌ی زندگی شماری از مردان نام آور تاریخ پرداخت و کتاب او درباره‌ی لئوناردو داوینچی نخستین تجربه ی زندگی نامه نویسی به روش روانکاوی بود. غرض از ذکر این مطالب اشاره به زمینه‌های پیوند روان شناسی و تاریخ بود که به تدریج از اواخر قرن 19 م فراهم آمد و در نزد مورخان اجتماعی مقبولیت تام یافت. برای نمونه پایه گذاران مکتب آنال یعنی لوسین فِور و مارک بلوک، به کاربرد روان شناسی در تاریخ پژوهی سخت اعتقاد داشتند و آثار درخشانی در تاریخ اجتماعی با این روش پدید آوردند. کتاب «شاهان معجزه گر» مارک بلوک و «مسأله بی ایمانی در سده‌ی شانزده» و «مارتین لوتر» و دیگر آثار لوسین فِور نمونه‌هایی از این نوع کتب به شمار می‌آیند. کوشش‌های فور در این باره از نظر کمی و کیفی چنان بود که بعدها او را شایسته‌ی عنوان پایه گذار «روان شناسی تاریخی» یا «تاریخ روانی» ساخت. بعدها کسانی چون اریک اریکسون، با نگارش «لوتر جوان» این زمینه را دنبال کردند. در دهه‌های بعد، پژوهش درباره‌ی دوران کودکی شخصیت‌های تاریخی از زمینه‌های مورد علاقه‌ی شماری از مورخان اجتماعی شد.
مکاتب اقتصاد تاریخی قدیم و جدید آلمان نیز از نظر تأثیری که در توجه به تاریخ اجتماعی و اقتصادی داشته اند و نیز به سبب اینکه کسی چون ماکس وبر از درون آنها سربرآورد، قابل اشاره اند. وبر که سرانجام جامعه‌شناسی‌اش در چارچوب تاریخ جا افتاد (در کتاب اقتصاد و جامعه) و خود دانشی گسترده و ژرف در تاریخ داشت، خود را مورخی تطبیقی و اقتصاددان سیاسی می‌دانست. علاوه بر او، یک جامعه شناس برجسته‌ی دیگر، یعنی امیل دورکیم، نیز در رشد تاریخ اجتماعی (شاید به گونه‌ای به ظاهر متناقض) اثرگذار شد. جالب اینکه دورکیم از سویی در پیدایش و رشد مکتب کارکردگرایی و ساختارگرایی مؤثر واقع شد و کسانی چون مالینوفسکی و رادکلیف براون که در اعراض از تاریخ و گذشته به روش مشاهده و تحقیق میدانی و تحقیق در جامعه حاضر و تاریخ زنده باور و تأکید داشتند و نیز ساختارگرایانی چون کلودلوی استروس که به ضدیت با تاریخ شهره شدند، تحت تأثیر مستقیم وی بودند و از سوی دیگر مورخان اجتماعی چون فور و بلوک او را استاد خود می‌شماردند و تا حدودی تحت تأثیر او به پژوهش در تاریخ اجتماعی ساختاری روی آورده بودند. حتی نام مجله شان تقلید گونه‌ای بود از «سالنامه‌ی جامعه‌شناسی» دورکیم.
پیش از این اشاره شد که رویکرد لامپرشت برای فرارفتن از تاریخ سیاسی اگرچه در آلمان با بی اعتنایی رو به رو شد؛ اما در فرانسه و امریکا مورد اقبال واقع گشت. یک مورخ آمریکایی بنام فردریک جکسون ترنر، در دهه‌ی 1890 م رویکرد سیاسی صرف را به تاریخ مورد نقد قرارداد و از ضرورت رویکرد فراگیر به تاریخ، که همه‌ی قلمروهای کنش و تلاش آدمی را دربرمی گیرد، سخن گفت. او که همچون لامپرشت، تحت تأثیر جغرافیای انسانی و تاریخی فردریک راتشل (راتزل) آلمانی قرار داشت، تأکید می‌کرد که هیچ بخشی از زندگی اجتماعی را جدا از بخش‌های دیگر نمی‌توان درک کرد. چندی پس از او، جیمز هاروی رابینسون مواضع مشابهی گرفت و در کتابی که به نام «تاریخ جدید» در سال 1912 م منتشر کرد، بر تاریخ فراگیری که از رشته‌هایی چون جامعه‌شناسی، انسان شناسی، و روان شناسی بهره ببرد، تأکید کرد. در سال 1903 م نیز فرانسوا سیمیان در مقاله‌ای بحث انگیز، بر بت‌های سه گانه‌ی مورد پرستش قبیله‌ی مورخان یعنی بت سیاست، بت فردی و بت وقایع نگاری تاخت و به نقد تاریخ رویداد محور (event - centred history) پرداخت.
در همین اوان در فرانسه، زمینه‌های شکل گیری مکتب آنال که بیشترین تأثیر را در رشد تاریخ اجتماعی قرن بیستم داشت، فراهم می‌آمد. در دهه‌های واپسین سده‌ی 19، به پیروی از مکتب رانکه، مکتب متدیسم یا روش گرایی در فرانسه چیرگی داشت. برجسته‌ترین مورخان فرانسه در آن دوران یعنی کسانی چون ارنست لاویس، شارل لانگولا، و شارل سنیویوس به تاریخ رویکرد سیاسی داشتند و به مسائل اجتماعی و فرهنگی و اقتصادی کمتر و فقط در حاشیه توجه می‌کردند. اما مورخی دیگر به نام هانری بر به راهی دیگر می‌رفت. او در سال 1990 م، با تأسیس مجله‌ای به نام «تألیف و ترکیب تاریخی»، در واقع راه گشای پیدایش مکتب آنال شد. که بعدها در سال 1929 م، با تأسیس مجله‌ای به نام «آنال‌های تاریخ اقتصادی و اجتماعی» به وسیله‌ی لوسین فور و مارک بلوک (بلوخ، بلوش)، پا گرفت. هانری بر هم چنین طرح نگارش یک تاریخ عمومی صد جلدی با رویکرد اجتماعی - فرهنگی را درافکند که با همکاری شماری از محققان، از جمله فور و بلوک، نوشته شد و ذیل نام «نطور بشر»، شصت و پنج جلد آن در حیات خود هانری بر نوشته و منتشر شد. این طرح بزرگ زمینه ساز انقلاب در تاریخ پژوهی فرانسه و چرخش آن به سوی تاریخ اجتماعی و فرهنگی شد. فور و بلوک که تلاش داشتند تاریخی گسترده‌تر با موضوعات و روش‌ها و رویکردهای جدیدتر پدید آورند، به پژوهش‌های میان رشته‌ای با محوریت تاریخ دامن بزنند، همواره هانری بر را پیشکسوت و استاد خود می‌دانستند. از این دو بلوک عمدتاً به تاریخ اجتماعی - اقتصادی و به ویژه پژوهش درباره‌ی جوامع روستایی و مناطق برون شهری روی آورد و آثار درخشان و ماندگاری چون «ویژگی‌های اصلی تاریخ روستایی فرانسه» و «جامعه‌ی فئودالی» پدید آورد و فور نیز عمدتاً تلاش خود را وقف پژوهش در تاریخ از جنبه‌های دینی و روانی کرد و پژوهش‌های پر اهمیتی چون «مسأله‌ی بی ایمانی در سده‌ی 16 م» را به یادگار گذاشت. فور بر ضرورت و اهمیت درک ذهنیت‌های جمعی و باورها و عواطف و احساسات هر دوره‌ی تاریخی برای درک تاریخ آن دوران تأکید می‌ورزید و بر این باور بود که مهم‌ترین و بزرگ‌ترین کمبود و نارسایی در تاریخ پژوهی معاصر، عدم درک مورخان از اهمیت مسائل روان شناختی و عدم توجه آنان به قلمرو احساسات و عواطف در تاریخ است. مارک بلوک نیز، ضمن تأکید بر روش مشاهده و تحقیق میدانی و گردآوری شواهد از واقعیات زنده در پژوهش‌های تاریخ اجتماعی و به ویژه زندگی روستایی، روش‌های بدیعی چون «روش پس روی» را توصیه می‌کرد که نقب زدن از اکنون به گذشته و درک تاریخ گذشته (تاریخ روستایی) از راه پس روی بود. کارهای بلوک به نحو کاملی بعضی از خصلت‌های غیرشخصی و فراملی تاریخ اجتماعی کلان را در خود باز می‌تاباند یعنی «تاریخ بدون نام‌های افراد و یا حتی نام‌های ملل» که آگوست کنت از آن یاد کرده و آن را خواستار شده بود. در کتاب «ویژگی‌های اصلی تاریخ روستایی فرانسه» اگرچه فرانسه محور سخن بود؛ اما مواد و مطالبی که به منظور تطبیق و مقایسه عرضه می‌شد، به سراسر اروپای غربی مربوط بود و نه فقط فرانسه. نقد آنالیست‌ها بر روش گرایان در زمینه‌ی سیاست محوری و رویدادمحوری و تأکید و تکیه‌ی افراطی بر اصالت سند با فرناند برودل، جانشین فور و بلوک و برجسته‌ترین و نامدارترین نماینده‌ی مکتب آنال، به کمال رسید. علاوه بر آن، برودل به رویارویی با تاریخ گریزی کارکردگرایان و ساخت گرایان، از جمله استروس برآمد و در کتابی به نام «تاریخ و علوم اجتماعی» به وی پاسخ گفت. از دید او هیچ تمایز آشکاری میان تاریخ و علوم اجتماعی وجود ندارد و همه‌ی علوم انسانی به نوعی تاریخی اند و به شناخت گذشته همان قدر نیازمندند که به شناخت اکنون. کسانی که با روش مشاهده و میدانی - و به خیال خود در اعراض از گذشته - اکنون و عصر حاضر را مطالعه می‌کنند؛ در واقع تاریخ را مطالعه می‌کنند. مسائل اجتماعی و ساخت‌ها و نهادها در دوره‌های طولانی شکل گرفته اند و می‌گیرند و تغییراتشان نیز چنین است و بنابراین آنها را باید در زمان و در دوره و یا به عبارت بهتر در تاریخ شناخت. برودل برای بیان این معنی، به وضع اصطلاح یا تعبیر «زمان اجتماعی» پرداخت و بر این نکته تأکید کرد که در تاریخ، شمار زیادی زمان وجود دارد که دامنه‌ی آن در طول از «آنی» تا تقریباً «بی پایان» کشیده می‌شود. «زمان اجتماعی» نه در یک آهنگ که در آهنگ‌های بسیار تند یا کند، جریان می‌یابد و پیش می‌رود که تقریباً هیچ ربطی به ضرب آهنگ روزانه‌ی وقایع نامه یا تاریخ سنتی ندارد. از «زمان‌های کوتاه»، «زمان‌های میان مدت» و «زمان‌های دراز مدت»، مورخ سنتی فقط به زمان کوتاه و رویدادهای آنی که در آن زمان اتفاق می‌افتد، می‌پردازد؛ حال آنکه تاریخ جدید می‌خواهد تاریخ را در دراز مدت و طول مدت زمان (La longue duree) به بررسی بگیرد.
گشودگی یا انبساطی که در قلمرو موضوعات علم تاریخ از آغاز دوره‌ی جدید آغاز شده بود، در آثار برودل تقریباً به کمال می‌رسید و تقریباً همه چیز را در برمی گرفت. در این تاریخ فراگیر، دیگر معنی سند منحصر به اسناد آرشیوی سیاسی و دولتی نبود و شامل همه‌ی اسناد برجای مانده از گذشته‌ی تاریخی انسان می‌شد.
گرایش به پژوهش‌های آماری و تبدیل تاریخ به یک علم ریاضی اجتماعی و مبتنی بر داده‌های غیرقابل انکار نزد کلیومتریسین‌های آمریکایی و یا مکتب تاریخ اقتصادی نوین، پررنگ‌تر جلوه کرد. روبرت فوگل از سردمداران رویکرد کلیومتریک است که پژوهش هایش درباره‌ی تاریخچه راه آهن و برده داری در آمریکا (کتاب زمان درگذر: اقتصاد بردگان سیاه آمریکا منتشر شده به سال 1974 م) معروف است. مکتب تاریخ خرد نیز، که در دهه‌ی 1970 م توسط مورخانی چون کارلوکینزبورگ و کارلوپونی و ادوارد و گرندی پایه گذاری شد، از آخرین مکاتب تاریخ اجتماعی است که به تحقیقات میان رشته‌ای به ویژه در ارتباط با انسان شناسی فرهنگی و اجتماعی گرایش نشان داده است. مورخان خرد نسبت به درهم ریختگی و سطحی نگری مورخان اجتماعی عمومی و جامع انتقاد دارند و به پژوهش در موضوعات خرد و تجارب فرهنگی و اجتماعی افراد گرایش دارند.
و اما در ایران، به معنای اخص و دقیق و درست کلمه چیزی به نام تاریخ اجتماعی نداشته ایم و نداریم. مردم گرایی یا توده گرایی در تاریخ نگری و تاریخ‌نگاری ایرانی، از سویی محصول انقلاب مشروطه و از سویی دیگر مربوط به پیدایش و رشد جنبش چپ و ایدئولوژی مارکسیسم بوده است. احمد کسروی در تاریخ مشروطه، نخستین گرایش را به چیزی که ما «مردم نامه نویسی» نام دادیم، نشان داد. از دیدگاه او جنبش مشروطه حاصل تلاش و تکاپوی توده‌های گمنام، به ویژه مجاهدان و سردارانی چون باقرخان و ستارخان و...، بود و شکست و تباهی‌اش نیز معلول اعمال نفوذ و چیرگی مجدد اشراف و عدم جا به جایی در قدرت. رستمِ مردم نامه‌ای که او درباره‌ی مشروطه به گونه‌ای حماسی نوشت یا سرود، ستارخان بود و پهلوان ریز و درشتش از سران و فرماندهان مجاهدین.
از مورخان برگ و به نام ایران معاصر کسانی چون عباس اقبال، نصرالله فلسفی، عبدالحسین زرین کوب، محمدابراهیم باستانی پاریزی، فریدون آدمیت و... هیچ یک به معنای دقیق کلمه مورخ اجتماعی نیستند؛ هر چند در پژوهش‌ها و نوشته‌های پرشمارشان کتب یا مقالاتی با عناوین یا مضامین مربوط به تاریخ اجتماعی وجود دارد. از آن میان به ویژه آثار استاد باستانی پاریزی پر است از مواد اجتماعی و فرهنگی و کتاب تاریخ مردم ایران استاد زرین کوب نیز ظاهراً نخستین اثر تاریخی است که نام «مردم» را زینت بخش عنوان خود ساخته است. شماری از مقالات و نوشته‌های هما ناطق نیز - از جمله بازرگانان، یا مجموعه مقالات مصیبت وبا و بلای حکومت و... - را می‌توان نمونه‌هایی از پژوهش‌های مربوط به تاریخ اجتماعی تلقی کرد. شماری از آثار مربوط به جنبه‌هایی از تاریخ اقتصادی و اجتماعی ایران که در سال‌ها و یا دهه‌های اخیر از سوی پاره‌ای از جامعه شناسان و اقتصاددانان و... به نگارش درآمده است، قابل ذکر و اشاره است برای نمونه: تکامل فئودالیسم در ایران اثر فرهاد نعمانی؛ جامعه‌ی دهقانی در ایران و نظام‌های بهره برداری از زمین در ایران نوشته‌ی خسرو خسروی؛ نظام ارباب و رعیتی و دیگر آثار محمدرضا سوداگر؛ اقتصاد سیاسی ایران و دیگر آثار محمدعلی کاتوزیان؛ ایران پیشا سرمایه داری عباس ولی؛ موانع تاریخی رشد سرمایه داری در ایران و دیگر آثار و مقالات احمد اشرف؛ و... بر این فهرست که شماری از آنها در خارج از کشور و به زبان انگلیسی نوشته و منتشر شده اند، آثار پرشمار دیگری را که از سوی محققان ایرانی خارج نشین درباره‌ی جنبه‌های مختلف اجتماعی و اقتصادی جنبش‌ها و انقلابات سده‌ی اخیر ایران، از مشروطه تا انقلاب اسلامی، نوشته و منتشر شده اند، می‌توان افزود. همچنین به ترجمه‌ی آثار شماری از ایران شناسان و مستشرقان چون لمبتون و فلور و... که بعضی از آثارشان جنبه‌های مختلف از تاریخ اجتماعی و اقتصادی ایران را مورد توجه قرار داده است، می‌توان اشاره کرد که با توجه به نبود مجال از شرح بیشتر درباره‌ی آن‌ها درمی گذریم. اما دوره‌ی چند جلدی تاریخ اجتماعی ایران نوشته‌ی مرتضی راوندی هر چند در بعضی مجلدات مواد فراوانی را پیرامون جنبه‌های گوناگون تاریخ اجتماعی ایران شامل است، اما بیش از آنکه جنبه‌ی تحقیقی علمی و نوآورانه داشته باشد جنبه‌ی گردآوری و اخذ و اقتباس و صبغه‌ی کاملاً تألیفی دارد.
اشاره به این نکته خالی از فایده نیست که کهنگی و عقب ماندگی و فسردگی نظام آموزشی ما در عرصه دانش تاریخ، که شاید بیش از هر جا و هر چیز دیگر در فهرست عناوین دروس این رشته در مقاطع مختلف دانشگاه از دوره‌ی کارشناسی تا دکتری نمود یافته است، مانع اصلی و اساسی رشد دانش تاریخ به طور کلی و رشد رویکردهایی چون تاریخ اجتماعی و فرهنگی و... است.
برخورد طولی با تاریخ و غفلت از تاریخ عرضی (تاریخ - مسأله، تاریخ موضوعی و...) در فهرست دروس دانشگاهی رشته‌ی تاریخ کاملاً تجلی دارد. دانشجویان تحصیلات تکمیلی رشته تاریخ در حالی (بعضاً)، برای انجام پایان نامه‌های تحصیلی، به پژوهش در موضوعات اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی روی می‌آورند که نه مواد درسی لازم و مرتبط را در دوره‌ی تحصیل خوانده اند و نه روش‌های مناسب و نوین علمی برای پژوهش در چنین موضوعاتی را آموخته اند.

پی‌نوشت‌ها:

1. عضو هیأت علمی گروه تاریخ، دانشگاه تهران

گزیده‌ی مراجع:
1. آرون، ریمون (1370)؛ مراحل اساسی اندیشه در جامعه‌شناسی؛ ترجمه باقر پرهام؛ تهران، انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی.
2. استنفورد، مایکل (1382)، درآمدی بر فلسفه‌ی تاریخ؛ ترجمه احمد گل محمدی؛ تهران، نشر نی
3. استنفورد، مایکل (1384)، درآمدی بر تاریخ پژوهی؛ ترجمه مسعود صادقی؛ تهران، انتشارات سمت
4. برک، پیتر (1381)؛ تاریخ و نظریه اجتماعی؛ ترجمه غلامرضا جمشیدی ها؛ انتشارات دانشگاه تهران
5. برلین، آیزایا (1385)؛ سرشت تلخ بشر؛ ترجمه لی لا سازگار؛ تهران، ققنوس.
6. برنز، رابرت (1381)؛ «فلسفه و تاریخ»؛ ترجمه عزت الله فولادوند؛ بخارا؛ شماره 24، خرداد - تیر.
7. پولارد، سیدنی (1354)؛ اندیشه‌ی ترقی؛ ترجمه حسین اسدپور پیرانفر.
8. تولستوی، لئو (1381)؛ «چه نیرویی ملت‌ها را به حرکت درمی آورد؟»؛ ترجمه عزت الله فولادوند؛ بخارا، شماره 27، آذر - دی.
9. دورتیه، ژان فرانسوا (1382)، علوم انسانی، گستره‌ی شناخت ها؛ ترجمه مرتضی کُتبی؛ جلال الدین رفیع فر و ناصر فکوهی، تهران، نشر نی.
10. زرین کوب، عبدالحسین (1362)؛ تاریخ در ترازو؛ تهران، امیرکبیر.
11. طباطبایی، جواد (1374)؛ ابن خلدون و علوم اجتماعی؛ تهران، طرح نو.
12. فروند، ژولین (1372)، نظریه‌های مربوط به علوم انسانی؛ ترجمه علی محمد کاردان؛ تهران، مرکز نشر دانشگاهی.
13. کاسیرر، ارنست (1382)، فلسفه روشنگری؛ ترجمه یدالله موقن؛ تهران، نیلوفر.
14. کوزر، لیوئیس (1373)، زندگی و اندیشه بزرگان جامعه‌شناسی؛ ترجمه محسن ثلاثی؛ تهران، علمی
15. لاکوست، ایو (1385)، جهان بینی ابن خلدون؛ ترجمه مهدی مظفری و مجید مسعودی؛ تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب.
16. مهدی، محسن (1358)، فلسفه‌ی تاریخ ابن خلدون؛ ترجمه مجید مسعودی؛ تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب.
17. نصار، ناصف (1366)؛ اندیشه‌ی واقع گرای ابن خلدون؛ ترجمه یوسف رحیم لو؛ تهران، مرکز نشر دانشگاهی.
18. نوذری، حسینعلی (1379)، فلسفه تاریخ، روش شناسی و تاریخ‌نگاری؛ تهران، طرح نو.
19. هیوز، ه‍ـ استیوارت (1373)، آگاهی و جامعه؛ ترجمه عزت الله فولادوند؛ تهران، علمی و فرهنگی.
20. هیوز، ه‍ـ استیوارت (1373)، راه فروبسته؛ ترجمه عزت الله فولادوند؛ تهران، علمی و فرهنگی.
21. Hall, John, A. & Joseph. M. Bryant; Historical methods in the Social Sciences, (2006); edited by john A. Hall & Joseph M. Bryant, London - New Delhi, SAGE Publications Lta

منبع مقاله :
کتاب ماه تاریخ و جغرافیا، شماره 112، صص 13-4.