نویسنده: دکتر سیدمحمد ترابی




 

شیخ فخرالدّین ابراهیم بن بُزرجمهر بن عبدالغفار همدانی فراهانی مشهور به عراقی از بزرگان تصوف و شاعران بلندپایه‌ی ایران در قرن هفتم هجری است. ظاهراً به سال 610 هجری در «کومجان» یا «کُمجان» از توابع اراکِ کنونی ولادت یافت. خاندانش اهل علم بوده‌اند. درباره‌ی کرامت‌های او روایت‌های مختلف دیده می‌شود که مولود اعتقاد پیروان و مریدان وی است. از آن جمله نوشته‌اند که چون به هفده سالگی رسید بر جمله‌ی دانش‌ها از معقول و منقول مطلع شده بود و در مدرسه‌ی شهرستان همدان تدریس می‌کرد. (1) اما گمان نمی‌رود که عراقی به چنین جامعیتی در علوم و فنون رسیده باشد. درباره‌ی کیفیت خروجی عراقی از دنیای قال و ورود او به عالم حال و تجرد هم، که به هفده سالگی او برمی‌گردد، افسانه‌ای بافته‌اند که باید به وسیله‌ی مریدان و پیروان او در توضیح و تفسیر یکی از غزل‌های زیبا و فصیح او با مطلع:

پسرا، رهِ قلندر سزد ار به ما نمایی *** که دراز و دور دیدم ره زهد و پارسایی

ساخته شده باشد. با این همه این گونه افسانه‌ها ما را به این حقیقت راهبری می‌کند که عراقی ابتدا سرگرم تعلم و تعلیم علوم بود و سپس رخت از مدرسه به خانقاه کشید. بعد از این تغییر حال در اوان شباب به هندوستان رفت و به خانقاه شیخ بهاء الدّین زکریای مولتانی (565 - 666 هـ) مؤسس سلسله‌ی سهروردیان مولتان راه جست. بعضی از تذکره‌نویسان عراقی را مرید مستقیم شهاب الدّین عمر سهروردی شمرده‌اند اما جامع دیوانش و نویسنده‌ی مقدمه‌ی آن که دوران زندگانی‌اش نزدیک به عهد زندگانی عراقی بوده به این امر اشاره‌ای نکرده است. عراقی خرقه از بهاء الدّین زکریا گرفت و بدین طریق در جزو مشایخ سلسله‌ی سهروردیه (شعبه‌ی هند) درآمد و چندی در مولتان به سر برد و از آن جا از راه دریا به دیار روم رفت و در قونیه به خدمت شیخ صدرالدّین قونوی و جلال الدّین مولوی و جمعی دیگر از بزرگان صوفیه رسید و به دعوت معینّ الدین پروانه وزیر سلجوقیان به تُوقات (از شهرهای آسیای صغیر، میان قونیه و سیواس) رفت و شیخ خانقاه تُوقات شد و تا سال 675 که پروانه به دستور اَباقا به گونه‌ای دلخراش به قتل رسید، فخر الدّین در توقات ماند و پس به مصر و از آن جا به شام رفت. وفات عراقی را در محرم 686 یا ذی القعده‌ی 688 نوشته‌اند. اما از گور او در پشت مزار مُحیی الدّین ابن العربی واقع در دامنه‌ی جبل صالحیه‌ی دمشق اکنون اثری باقی نیست. دیوانش حدود پنج هزار بیت از قصیده و غزل و ترکیب و ترجیع و ترانه و قطعه و مثنوی دارد و به اهتمام سعید نفیسی در سال 1335 به طبع رسیده است. عشاق نامه‌ی عراقی شامل مثنوی و غزل و مجموعاً 1063 بیت است که به ده‌نامه نیز معروف است و به نام شمس الدّین محمد صاحب دیوان جوینی و بر وزن حدیقه‌ی سنایی سروده شده است. این منظومه شامل ده فصل و هر فصل درباره‌ی مبحثی از عرفان است و بعدها منشأ ایجاد منظومه‌هایی به نام «ده‌نامه» گردید.
اثر دیگر عراقی لمعات است که احتمالاً در قونیه بعد از حضور در مجلس‌های درس صدرالدّین قونوی نگارش یافته ولی شیوه‌ی نگارش آن بیش‌تر از سوانح العشاق احمد غزالی متأثر است. هم چنین از عراقی رساله‌ای به نام مصطلحات باقی مانده است.
سخنان عراقی از سوز درون و شوق باطن و کمال نفس او حکایت می‌کند. کلامش ساده و استوار و استادانه است. در بیش‌تر شعرهایش شور و شوقی بی مانند که نشانه‌ی التهاب درونی است دیده می‌شود. مثنوی و قصیده‌هایش بیش‌تر رنگ «تحقیق» دارد و فاقد لطافت غزل‌های اوست.
از شعرهای اوست:

نخستین باده کاندر جام کردند *** ز چشم مست ساقی وام کردند
چو با خود یافتند اهل طرب را *** شراب بیخودی در جام کردند
لب میگون جانان جام در داد *** شراب عاشقانش نام کردند
ز بهر صید دل‌های جهانی *** کمند زلف خوبان دام کردند
به گیتی هر کجا درد دلی بود *** به هم کردند و عشقش نام کردند
سر زلف بتان آرام نگرفت *** ز بس دل‌ها که بی آرام کردند
چو گوی حسن در میدان فگندند *** به یک جولان دو عالم رام کردند
ز بهر نقل مستان از لب و چشم *** مهیا پسته و بادام کردند
از آن لب کاز درِ صد آفرین است *** نصیب بی دلان دشنام کردند
به مجلس نیک و بد را جای دادند *** به جامی کار خاص و عام کردند
به غمزه صد سخن با جان بگفتند *** به دل زابرو دو صد پیغام کردند
جمال خویشتن را جلوه دادند *** به یک جلوه دو عالم رام کردند
دلی را تا به دست آرند هر دم *** سر زلفین خود را دام کردند
نهان با محرمی رازی بگفتند *** جهانی را از آن اعلام کردند
چو خود کردند راز خویشتن فاش *** عراقی را چرا بدنام کردند
پسرا رهِ قلندر سزد ار به ما نمایی *** که دراز و دور دیدم ره زهد و پارسایی
قدحی می‌ مغانه به من آر تا بنوشم *** که دگر نماند ما را سر توبه‌ی ریایی
می صاف اگر نباشد به من آر دُرد تیره *** که ز دُرد تیره یابد دل و دیده روشنایی
کمِ خانقه گرفتم، سرِ مصلحی ندارم *** قدح شراب پر کن، به من آر، چند پایی!
نه ره و نه رسم دارم نه دل و نه دین نه دنیا *** منم و حریف و کنجی و نوای بی نوایی
ز غم زمانه ما را برهان به می‌ زمانی *** که نیافت جز به می‌ کس ز غم زمان رهایی
چو ز باده مست گشتم چه کلیسیا چه کعبه *** چو به ترک خود بگفتم چه وصال و چه جدایی
چو شکست توبه‌ی من مشکن تو عهد باری *** به من شکسته دل گو که چگونه‌ای کجایی
به طواف کعبه رفتم به حرم رهم ندادند *** که برون در چه کردی که درون خانه آیی
در دیر می‌زدم من ز درون صدا برآمد *** که درآ درآ عراقی که تو خود حریف مایی
افسوس که ایام جوانی بگذشت *** سرمایه‌ی عیش جاودانی بگذشت
تشنه به کنار جوی چندان خفتم *** کز جوی من آب زندگانی بگذشت
در واقعه‌ی مشکل ایام نگر *** جامیست تو را عقل، در آن جام نگر
ترسم که به بوی دانه در دام شوی ***‌ای دوست همه دانه مبین دام نگر
امروز به شهر دل پریشان ماییم *** ننگ همه دوستان و خویشان ماییم
رندان و مقامران رسوا شده را *** گر می‌طلبی بیا، که ایشان ماییم
دل دیدن رویت به دعا می‌خواهد *** وصلت به تضرع از خدا می‌خواهد
هستند شکرلبان در این ملک بسی *** لیکن دل دیوانه تو را می‌خواهد

پی‌نوشت‌:

1. مقدمه‌ی دیوان عراقی، ص. 4.

منبع مقاله :
ترابی، سیّدمحمد؛ (1392)، نگاهی به تاریخ و ادبیات ایران (جلد اول) (از روزگار پیش از اسلام تا پایان قرن هشتم)، تهران، انتشارات ققنوس، چاپ اول