نویسنده: دکتر سیدمحمد ترابی




 

خواجه هُمام الدّین علاء تبریزی از شاعران معروف و مشایخ بزرگ ایران در عهد ایلخانان مغول است. به سال 636 هجری به دنیا آمد. در نام و لقب او اختلاف است اما تخلص او در شعرهایش همه جا «هُمام» است. وی معاصر، دوست و ندیم خواجه شمس الدّین صاحب دیوان جزینی بود و صاحب دیوان برای «زاویه‌ی» وی هزار دینار مقرّری در سال تعیین کرده بود. (1) و نیز در آخرین نامه‌ی خود که آمادگی خویش را برای شهادت اعلام داشته ضمن تودیع ابدی از یاران خاص، نام هُمام الدّین را نیز برده است. (2) اشتغال‌های فراوان از قبیل «وزارت آذربایجان» و مسافرت به روم در التزام رکاب صاحب دیوان سبب نشد که شاعر عارف در تصدی «زاویه»‌ ای که به نام خود در تبریز داشت و در ارشاد اهل سلوک قصور ورزد. معاصران وی نام هُمام را به صفت‌هایی که خاص مشایخ و بزرگان طریقت بوده است می‌ستودند و این نشان می‌دهد که هُمام، هم به مرتبه‌هایی عالی از تصوف رسید و هم در شعر و انشاء فارسی و عربی و محاوره و حسن خط زمامدار و از بزرگان زمان خود بوده است. در تصوف پیرو شیخ حسن بلغاری یا مرید شیخ سعید فرغانی بوده اما به درستی معلوم نیست که هُمام آموخته‌های عرفانی خود را کجا و نزد کدام یک از مشایخ یافته است.
مشهور است که نزد خواجه نصیرالدّین طوسی تحصیل دانش کرد و از دوستان قطب الدّین شیرازی بود و آن علامه کتاب مفتاح المفتاح خود را به خواهش هُمام الدّین تألیف نمود. با خواجه رشید الدّین فضل الله وزیر و شرف الدّین هارون فرزند صاحب دیوان جوینی معاصر بود و از جمله‌ی کسانی است که در تاریخ 706 هجری بر تفسیری که به امر خواجه رشیدالدّین فضل الله فراهم آمده و یا خود بر قرآن نوشته بود تفریظ نوشت، و همچنین مثنوی صحبت نامه‌ی خود را به نام شرف الدّین هارون سرود.

وفات هُمام در سال 713 یا 714 اتفاق افتاد و در خانقاهش به خاک سپرده شد. دیوان هُمام مشتمل است بر شعرهای فارسی و عربی از قطعه و غزل و قصیده و مثنوی و رباعی. شعرهای عربی و بخشی از شعرهای فارسی او در مدح عالمان و بزرگان عهد است از قبیل شمس الدّین صاحب دیوان و رشید الدّین فضل اللّه و قطب الدّین شیرازی و سلطان محمّد اولجایتو. هم از او دو مثنوی باقی مانده است، یکی بر وزن حدیقه‌ی سنایی در تحقیق و تهذیب مشتمل بر متجاوز از پانصد بیت منتخب و محکم و استوار، و دیگر مثنوی‌ای به بحر هزج مسدس مقصور و محذوف به نام صحبت نامه بالغ بر سیصد بیت که آن را به نام خواجه شرف الدّین هارون فرزند شمس الدّین صاحب دیوان ساخته است، در بیان عشق، ذکر احوال عاشق و معشوق، و فراق و وصال، و شاعر آن را با چند غزل همراه کرده و بیت‌هایی را به مدح آن خواجه اختصاص داده است. علاوه بر این‌ها مرثیه‌ها و غزل‌ها و اخوانیات از او باقی است که مجموع آن‌ها در دیوان جمع آوری شده به حدود دو هزار بیت می‌رسد.

دیوان هُمام بعد از مرگ او به امر خواجه رشیدالدّین فضل الله، از شعرهای پراکنده‌ی وی که در دست این و آن بود، فراهم آمد و به فرمان آن وزیر مقدمه‌ای بر آن نوشته شد و مسلماً این جمع آوری شعرها بین سال‌های 714 (سال فوت هُمام) و 718 (سال قتل رشید الدّین فضل الله) انجام شده است.
هُمام در میان معاصران سعدی از جمله کسانی است که بسیار تحت تأثیر شیوایی غزل‌های آن استاد بزرگ قرار داشته و بعضی غزل‌های او را استقبال کرده است اما خود نیز در غزل مبتکر و صاحب بیانی شیرین و مضمون‌هایی نو و دلپسند است. در شعرهای هُمام نفوذ فکرهای عرفانی بسیار آشکار و حتی غزل‌های او حاوی اشارت‌های صریح اهل سلوک است. عُبَید زاکانی دو غزل از او را، که یکی تماماً به لهجه‌ی آذری است، در عشاق نامه‌ی خود نقل کرده و حافظ نیز به شعرهای او توجه داشته است.
از شعرهای اوست:

در خاکدان تیره دلم را قرار نیست *** آب و هوای خاک مرا سازگار نیست
دل را خیال عالم علویست در دماغ *** این نقش‌های چرخش از آن اختیار نیست
نقاش دهر خوب نگارد صوَر ولیک *** حسنی که او دهد همه جز مستعار نیست
مرغیست جان حظایر قدسی نشیمنش *** در اشیان مرکز خاکش قرار نیست
دایم به قاف قُرب گراید ولی چه سود *** هر مرغ را به حضرت سیمرغ بار نیست
محبوس در ولایت محسوس مانده‌ایم *** ز آن سیر ما از آن سوی نیلی حصار نیست
بیرون برد ز شش در این هفت مهره جان *** هر دل که باز بسته‌ی پنج و چهار نیست
دل را شکار عشوه گه این جهان مکن *** چون بر کس نهانِ جهان آشکار نیست
دنیا زَنیست زانیه‌ی شوی کش کز او *** کس را ز خوب و زشت به جان زینهار نیست
با آن‌که نابکاری او جمله دیده‌اند *** خود کیست آن که فتنه‌ی این نابکار نیست
روزی دو گر خوشت گذرد دل بر او منه *** بنگر به سال عمر که دایم بهار نیست
خوابیست عمر و همچو خیالیست دولتش *** خواب و خیال را برِ کس اعتبار نیست
ز ابنای روزگار امید وفا مدار *** بوی وفا و عهد چو در روزگار نیست
دیگر ز جام چرخ ننوشم می ‌طرب *** چون لذتش برابر رنج خمار نیست
واثق نیم به عمر که معلوم شد مرا *** کو نیز همچو باد به عهد استوار نیست
از بهر یار جمله جهان دشمن منند *** وینم بتر که ‌یک نفسم یار یار نیست
در روز وصل باز همام شکسته را *** جز ساز و سوز و ناله‌ی دل یادگار نیست
مکن ‌ای دوست ملامت من سودایی را *** که تو روزی نکشیدی غم تنهایی را
صبرم از دوست مفرمای که هرگز با هم *** اتفاقی نبود عشق و شکیبایی را
مطلب دانش از آن کس که بر آب دیده *** شسته باشد ورق دفتر دانایی را
دیده چون گشت ز دیدار نگارم محروم *** بهر خوبان نکشم منّت بینایی را
ننگرد مردم چشمم به جمالی دیگر *** کاعتباری نبود مردم هر جایی را
گر زبانم نکند یاد تو خاموشی به *** عاشقم بهر سخن‌های تو گویایی را
آفریده است تو را بهر بهشت آرایی *** چون گل و لاله و نرگس چمن آرایی را
روی‌ها را همه دارند ز زیبایی دوست *** دوست دارم سبب روی تو زیبایی را
چون نظر کرد به چشم و سر زلف تو همام *** یافت مستی و پریشانی و شیدایی را
رفتی و آرزوی تو از جان نمی‌رود *** نقشت ز پیش دیده‌ی گریان نمی‌رود
آن قامت بلند نرفت از نظر ولیک *** از سر خیال سرو خرامان نمی‌رود
گر بی تو در بهشت مرا دعوتی کنند *** گویم که این ضعف به زندان نمی‌رود
کم کن ملامتم که مرا اختیار نیست *** کین دل برون ز دوست به فرمان نمی‌رود
دل بسته بود با سر زلف تو عهد مهر *** بگذشت عمر و از سر پیمان نمی‌رود
جانم فدای آن که ز لوح ضمیر او *** نقش وفا و صحبت یاران نمی‌رود
آن است مهربان که تنش خاک می‌شود *** وز جان او محبت جانان نمی‌رود
یک جوهر روشن است جان من و تو *** آگه نشود کس از نهان من و تو
ای دوست میان من و تو فرقی نیست *** حیفیم من و تو در میان من و تو

پی‌نوشت‌ها:

1. از مقدمه‌ی دیوان همام، نسخه‌ی چاپی آقای مؤید ثابتی.
2. مجمل فصیحی، حوادث سال 683.

منبع مقاله :
ترابی، سیّدمحمد؛ (1392)، نگاهی به تاریخ و ادبیات ایران (جلد اول) (از روزگار پیش از اسلام تا پایان قرن هشتم)، تهران، انتشارات ققنوس، چاپ اول