نویسنده: دکتر سیدمحمد ترابی




 

کمال الدّین محمود بن علی بن محمود مرشدی کرمانی، متولد سال 689، عارف بزرگ و شاعر استاد ایرانی در قرن هشتم هجری است. نسبت مرشدی به سبب انتساب او به فرقه‌ی مرشدیه یعنی پیروان شیخ ابواسحاق کازرونی است. او را «نخلبند شعرا» و «خلاق المعانی» و «ملک الفضلا» نیز خوانده‌اند. تخلص او «خواجو» ست که مصغر خواجه و این تصغیر از باب تحبیب است.
وی از خانواده‌ای سرشناس در کرمان بود، دوران کودکی را در آن شهر گذرانید و سپس سفرهای طولانی به حجاز و شام و بیت المقدس و عراق عجم و عراق عرب و مصر و بعضی از بندهای خلیج فارس کرد و در این سفرها توشه‌ها از دانش و تحقیق اندوخت. سپس چندگاهی در بغداد اقامت گزید و در سال 732 هـ مثنوی همای و همایون را به نام سلطان ابوسعید و وزیرش، غیاث الدّین محمد، در آن شهر به انجام رسانید و در سال 736 به ایران بازگشت، اما چون ابوسعید بهادرخان را مقتول یافت و غیاث الدّین محمد هم مدتی پس از ورود خواجو به دست مخالفانش به قتل رسید و خواجو به قول خود سلطانیه‌ی بی سلطان را لایق اقامت ندید (1) به اصفهان رفت و پس از چندی اقامت، از آن جا به کرمان و فارس سفر کرد و در پناه خاندان اینجو علی‌الخصوص در ظل عنایت شاه شیخ ابواسحاق درآمد و در حالی که رقیب او امیر مبارزالدّین را نیز مدح می‌گفت مدتی به رفاه گذرانید تا بدرود حیات گفت. وی از میان عارفان شیخ ابواسحق کازرونی (م 426)، سیف الدّین باخرزی (م 658)، و امین الدّین بَلیانی و شیخ علاء الدوله‌ی سمنانی و از پادشاهان سلطان ابوسعید بهادر (م 736)، اَرپاگاون (م 726)، شیخ حسن ایلکانی (م 757) جلال الدّین شاه مسعود اینجو (م 743) و شاه شیخ ابواسحق اینجو (م 758) و از وزیران خواجه غیاث الدّین محمد (م 736)، خواجه تاج الدّین احمد بن علی عراقی وزیر امیر مبارزالدّین، خواجه بهاء الدّین محمود یزدی و خواجه شمس الدّین محمد صاین را مدح گفته است. از این میان ارادت خواجو نسبت به مرادش شیخ الاسلام امین الدّین بَلیانی و علاء الدوله‌ی سمنانی بیش‌تر بود و مدتی در خانقاه شیخ علاء الدوله اقامت و دیوان او را گردآوری کرد.
از میان معاصران خواجو، حافظ از همه مشهورتر است. خواجو، که به سال و تجربتِ شاعری بر خواجه تقدم داشت، در مدتی که مقیم شیراز بود مانند دوستی که سمَت رهبر داشته باشد بر اندیشه‌ی حافظ پرتو تعلیم افکنده بود و به همین سبب است که در دیوان خواجه‌ی شیراز بیت‌های بسیاری را می‌بینیم که به تقلید یا به استقبال از غزل‌های خواجو ساخته و یا گاه معنی و لفظی را از او اقتباس کرده است. (2)
مرگ خواجو در حدود سال 750 هـ و گویا در شیراز اتفاق افتاد و گور او در تنگ الله اکبر شیراز نزدیک دروازه‌ی قرآن واقع است. آثار خواجو متعدد و کلیات او مفصل و از هر حیث سزاوار دقت و شایان اهمیت است. مجموعه‌ی شعرهایش متجاوز از چهل هزار بیت است که در دوران زندگانی‌اش به اشاره‌ی تاج الدّین احمد وزیر و به دستیاری جمعی از محرران جمع‌آوری و تدوین شد. دیوان خواجو که به دو بخش «صنایع الکمال» و «بدایع الجمال» تقسیم شده است، مشتمل بر انواع قصیده، غزل، قطعه، ترجیع، ترکیب، مثنوی و رباعی است. قصیده‌های خواجو در مدح و گاه در وعظ و بخشی از آن‌ها در منقبت دین است. مثنوی‌های شش گانه‌ی او که خواجو در سرودن آن‌ها به نظامی و فردوسی نظر داشته عبارت است از:

1. سام نامه که منظومه‌ای است حماسی و عشقی به بحر متقارب مثمن مقصور یا محذوف و به تقلید از شاهنامه‌ی فردوسی، متشکل از 14500 بیت که به نام ابوالفتح مجدالدّین محمود وزیر ساخته شده و راجع است به سرگذشت سام نریمان.
2. همای و همایون که مثنوی‌ای است عاشقانه در داستان عشق همایون با همای دختر فغفور چین به بحر متقارب و به نام شمس الدّین صاین و فرزندش عمیدالملک رکن الدّین سروده شد که به سال 732 هجری در 4407 بیت به پایان رسید.
3. گل و نوروز در 5302 بیت و برای نظیره‌سازی در برابر خسرو و شیرین نظامی به بحر هزج مسدس محذوف یا مقصور در عشق شاهزاده‌ای نوروز نام با «گل» دختر پادشاه روم.
4. روضة الانوار از متفرعات بحر سریع (3) و در پیروی از مخزن الاسرار نظامی در بیش از دو هزار بیت که به نام خواجه شمس الدّین صاین ساخت و به سال 743 به اتمام آورد. موضوع این منظومه اخلاق و عرفان و وصف حالی رسا از خود شاعر است.
5. کمال‌نامه و آن منظومه‌ای است عرفانی در دوازده باب بر وزن سیرالعباد سنایی در 1849 بیت که خواجو آن را به یاد شیخ مرشد ابواسحاق کازرونی آغاز و به نام شاه شیخ ابواسحق اینجو به سال 744 هـ ختم کرده است.
6. گوهرنامه در 1022 بیت به بحر هزج مسدس مقصور یا محذوف که شاعر آن را به نام امیر مبارزالدّین محمد و وزیر او، بهاء الدّین محمود، به سال 746 هـ ساخته است.

آثار دیگر خواجو عبارت است از مفاتیح القلوب که منتخبی است از شعرهای او، رسالة البادیه به نثر در سوانح سفر مکه، رساله‌ی سبع المثانی در مناظره‌ی شمشیر و قلم، رساله‌ی مناظره‌ی شمس و سحاب به نثر.
خواجو بنا بر روش ادیبان زمان از بیش‌تر دانش‌های عصر خود بهره داشت و در بعضی مانند نجوم و هیئت ذی فن بود. عُلُوّ سخنش در قصیده و غزل و دیگر انواع شعر قدرت او را از سخنوری نشان می‌دهد. با این حال به اقتضای استادان پیشین نیز می‌پرداخت. چنان که در قصیده از سنایی و خاقانی و ظهیر و در مثنوی از شیوه‌ی نظامی و مثنوی‌گویان قرن هفتم و در غزل از سعدی پیروی کرده است و از این بابت در جزو آن دسته از شاعران است که غزل‌های آنان در مسیر تحول غزل میان سعدی و حافظ قرار داشته است و بی شک بر شیوه‌ی غزل‌سرایی خواجه‌ی شیراز تأثیر بخشیده، یعنی مضمون‌های عرفانی و اندرزی و حکمی را همراه با مضمون‌های عاشقانه دارد. وی در غزل قافیه‌ها و ردیف‌های دشوار بسیار به کار برده است و با این همه سخن او در آن‌ها روان و دلپذیر است و همین روانی و دلپذیری سبب شده است تا برخی از ناقدان سخن، او را متتبع غزل‌های سعدی و حتی دزد آن‌ها بنامند. قسمتی از قصیده‌های خواجو در زهد و وعظ و قسمتی در توحید و نعت و بعضی در منقبت بزرگان دین و برخی از آن‌ها شامل مطلب‌های انتقادی و مطایبه است. وی به شیوه‌ی نظامی به نظم ساقی نامه نیز مبادرت جست.
از شعرهای اوست:

نور چشم من ‌ای گزیده پسر *** درّ دُرج من‌ ای ستوده گهر
گل باغ دل و چراغ ضمیر *** شمع خلوت سرای دیده مجیر
هم مرا فرّ و زیب و هم فرزند *** هم مرا دلگشای و هم دلبند
گر چه هست از سعادت ازلی *** کنیتت بوسعید و نام علی
نامداران مجیر خوانندت *** در هنر بی نظیر دانندت
لیکن آن دم برآیدت کامی *** که به دانش برآوری نامی
چشم مردمی به مردمی باز است *** کار عالم به علم بر ساز است
مردمی کن ز علم روی متاب *** تا شوی قبله‌ی اولوالالباب
خانه‌ی دیده وقف مردم ساز *** مهر با مردمان واقف باز
پیرو عقل باش و علم آموز *** راحت خلق خواه و روح افروز
خرد اندوز تا کسی باشی *** ور نداری خرد خسی باشی
در هنر کوش گر سری داری *** که رسی از هنر به سرداری
دانش‌آموز و سرافرازی کن *** خاطر افروز و دلنوازی کن ...
(از کمال نامه)
الا ‌ای باد گلبوی بهاران *** ز سنبل کله بند گلعذاران
طبیب نرگس مخمور بیمار *** چراغ افروز شب خیزان بیدار
عبیرآمیز عطاران بستان *** تتق بند عروسان گلستان
بشیر نیک پی، پیک مبارک *** زمین را خاک پایت تاج تارک
بنات بوستان پرورده‌ی تو *** دل لاله به دست آورده‌ی تو
نسیمت همدم مشک تتاری *** بر آتش از دمت عود قماری
چراغ روح را خوشبوی کرده *** زانفاس مسیحا بوی برده
تویی برقع‌گشایِ چهره‌ی گل *** گره بندِ شکنج زلف سنبل
روانِ آب گشته روشن از تو *** شده مشکین هوای گلشن از تو
تو رخش باد را چون آب رانی *** تو درس چشمه را چون آب خوانی
نه آخر مرکب جمشید بودی *** هواداری به مرغان می‌نمودی
به کنعان بوی پیراهن رساندی *** فسون مصر بر یعقوب خواندی
دمی راحت رسانِ روح ما باش *** دواسازِ دل مجروح ما باش
چو از آتش دلان می‌آوری یاد *** دلم خوش می‌شود، یا رب خوشت باد
(از گل و نوروز)
خاک کف راه نشینان نجد *** بادیه پیمای بیابان وجد
بود شبی غرقه‌ی خون آمده *** وز حرم عقل برون آمده
همنفس وحش بیابان شده *** خسته‌ی چنگال عقابان شده
دید کسی از دو جهانش ملول *** ساخته در کوی تحیر نزول
گفت بده مژده که لیلی رسید *** قیس چو آوازه‌ی لیلی شنید
سوی سراپرده‌ی معنی شتافت *** هیچ بجز صورت لیلی نیافت
رخش فنا بر سر مجنون براند *** او متلاشی شد و لیلی بماند
پرده‌ی دل از رخ جان بر گشود *** چشم حقیقت به جهان برگشود
دید در آیینه‌ی رخسار دوست *** نقش رخ خویش و گمان برد اوست
گفت که چندان که نظر می‌کنم *** هیچ شکی نیست که لیلی منم
صورت من بین شده معنیّ او *** من همه عکسی ز تجلّی او
هستی من هستی او آمده *** مستی من مستی او آمده
من همه او گشته و او گشته من *** تن همه جان گشته و جان گشته تن
بلبل شوریده‌ی فریادخوان *** صورت خود دید در آب روان ...
(از روضة الابرار)
می کشندم به خرابات و در آن می‌کوشند *** که به یک جرعه‌ی می‌آب رخم بفروشند
دیگران مست فتادند و قدح ما خوردیم *** پختگان سوخته و افسرده دلال می‌جوشند
باده از دست حریفان ترش روی منوش *** که به باطن همه نیشند و به ظاهر نوشند
ای که خواهی که ز می‌ توبه دهی مستان را *** با زمانی دگر افگن که کنون بی هوشند
مطربان گر جگر چنگ چنان نخراشند *** می‌پرستان جگر خسته چنین نخروشند
تا کی از مهر تو هر شب چو شفق سوختگان *** خون چشم از مژه پاشند و به دامن پوشند
برفگن پرده ز رخسار که صاحب نظران *** هم چشمند و اگر در خسن آیی گوشند
بلبلان چمن عشق تو همچون سوسن *** همه تن جمله زبانند ولی خاموشند
عیب خواجو نتوان کرد که در مجلس ما *** صوفیان نیز چو رندان همه دُردی نوشند
خون شد جگرم ز دل که خون باد این دل *** پیوسته چو بخت من نگون باد این دل
از دست دل از پرده برون افتادم *** کز پرده‌ی عافیت برون باد این دل

پی‌نوشت‌ها:

1. از آن خواجو از این منزل سفر کرد *** که سلطانیه بی سلطان نخواهد
2. رجوع شود به مقدمه‌ی دیوان خواجو به قلم آقای احمد سهیلی خوانساری، صص. 47 - 54.
3. مفتعلن مفتعلن فاعلن (یا: فاعلان).

منبع مقاله :
ترابی، سیّدمحمد؛ (1392)، نگاهی به تاریخ و ادبیات ایران (جلد اول) (از روزگار پیش از اسلام تا پایان قرن هشتم)، تهران، انتشارات ققنوس، چاپ اول