وابستگى بيش از حد يا دلبستگى دلهره‏آميز
منبع:www.nioc.org
رفتار تعلّق‏آميز، چه كلامى و چه رفتارى در هر سنى، از خردسالى گرفته تا بلوغ و جوانى قابل مشاهده است و با اين ويژگى‏ها توصيف مى‏شود: حسادت، انحصارطلبى، طمع‏كارى، رشدنايافتگى، وابستگى بيش از حد و دلبستگى شديد. شايد هيچ واژه‏اى مانند وابسته يا وابسته بيش از حد، در ادبيات بالينى يا كلينيكى به كار نرود. كودكى كه به ديگران وابسته است، نوجوانى كه از خانه بيرون نمى‏رود و در مقابل اين مسئله مقاومت مى‏كند، همسر يا شوهرى كه سعى مى‏كنند رابطه تنگاتنگى با مادر خود داشته باشند و ... همه دير يا زود با يكى از اين واژه‏ها توصيف مى‏شوند كه به كارگيرى آنها معمولاً بوى سرزنش و عتاب مى‏دهد. اكثر افرادى كه وابستگى بيش از حد نشان مى‏دهند، افرادى هستند كه رفتار دلبستگى بسيار شديدترى را نسبت به آنچه در كار بالينى تصور مى‏شود، ابراز مى‏كنند.
البته ارزيابى يك رفتار بدون فهم دقيق شرايط و اوضاع محيطى و درونى كه رفتار در آن محيط ظاهر شده، امكان‏پذير نيست؛ مثلاً ندانستن سن دقيق كودك و يا سلامتى و بيمارى او، يا اينكه اخيراً ضربه‏اى را تجربه كرده يا خير، نظر مشاهده‏گر را فاقد اعتبار مى‏كند. كودكان بيمار يا خسته و يا آنهايى كه به تازگى عضو جديدى به خانواده آنها اضافه شده، يا بزرگسالانى كه اخيراً بيوه شده‏اند، و يا زن جوان باردار و يا مادرى كه فرزندان خردسالى دارد، همه در معرض اين ارزيابى هستند كه بيش از حد وابسته مى‏باشند؛ چرا كه در تمام اين حالات، رفتار دلبستگى شديد ظاهر مى‏شود و پافشارى كه بر آن مى‏شود، بيش از نيازى است كه آن موقعيت مى‏طلبد. به عبارت ديگر، در حالت‏هايى كه باعث ايجاد آن رفتار مى‏شود، اگر وابستگى بيش از حد، از محدوده طبيعى خارج نشود و اثرات مضرى بر رشد شخصيت نداشته باشد، مشكل‏ساز نمى‏باشد.
با اين حال، در همه سنين، افرادى هستند كه رفتار دلبستگى شديدى را نشان مى‏دهند، كه ارتباطى با شرايط پيش آمده ندارد. اگر اين رفتار از حد معيّن تجاوز كند، آنگاه يك رفتار بيمارگونه خواهد بود.هنگامى كه چنين فردى را مى‏بينيم، به سرعت مى‏فهميم كه مطمئن نيست موضوع دلبستگى او قابل دسترسى و پاسخ‏دهنده به نيازهاى او است يا خير، از اين‏رو، شگرد «چسبيدن به موضوع دلبستگى» را در پيش مى‏گيرد.بهترين اصطلاح براى توصيف اين حالت، دلبستگى دلهره‏آميز يا دلبستگى نامطمئن است و اين نشان مى‏دهد كه اساس اين حالت، ترس فرد از اين است كه موضوع دلبستگى او در دسترس و يا پاسخگوى نيازهاى او نباشد.آنچه بيشترين تأثير را در ايجاد اين حالت دارد، تجارب فرد است كه اعتماد و اطمينان او نسبت به در دسترس بودن موضوع دلبستگى و پاسخگويى او به نيازهايش را زير سؤال مى‏برد.در زير، توصيف يك مادر شاغل را از حالت كودكش كه وارد مرحله دلبستگى بيش از حد شده بود، گزارش مى‏كنيم؛ البته مادر اين كودك تصور مى‏كرد رفتار كودكش طبيعى است. او توضيح داد:
«از آن هنگام كه كودكم دو ساله بود و من مجبور شدم سه بار او را ترك كنم و به بيمارستان بروم، كه هر كدام هفده روز طول كشيد، او ديگر به من اعتماد ندارد. به هيچ جايى نمى‏توانم بروم، نه خانه همسايه‏ها و نه براى خريد. بايد همه جا او را با خود ببرم. او نمى‏تواند مرا ترك كند. امروز وقت ناهار از مدرسه خارج شد و مانند ديوانه‏ها به خانه آمد و گفت: آه، مادر، فكر كردم باز رفتى! او نمى‏تواند گذشته را فراموش كند و تمام وقت در كنار من مى‏ماند.»
«نيوسن و نيوسن»، دو پژوهشگرى كه در اين زمينه تحقيق كرده‏اند، در خلاصه نتايج خود در مورد كودكانى كه وابستگى بيش از حد و ترس از جدايى نشان مى‏دادند نوشتند:
«اكثر ترس‏هاى بچه‏ها از جدايى، ريشه در واقعيت داشت. به اين معنى كه آن كودكان، خود و يا مادران‏شان مدتى را در بيمارستان سپرى كرده بودند و يا اينكه در معرض نوع ديگرى از جدايى قرار گرفته بودند.»
با اين حال، بعضى از كودكان تجربه جدايى را داشته‏اند بدون اينكه همراه با اضطراب جدايى باشد. معلوم مى‏شود كه متغيرهاى ديگرى در اين مسئله سهيم هستند. متغيرهايى كه احتمال مى‏رود تأثير بيشترى داشته باشند، عبارتند از:
اول، تهديد كودك به ترك كردن او كه به منظور تربيتى به كار مى‏رود؛
دوم، تصور كودك مبنى بر اينكه مشاجرات والدينش ممكن است اين معنى را داشته باشد كه يكى از آنها او را ترك خواهد كرد.
در سايه شواهد فعلى به احتمال زياد، تهديد كودك به ترك او مؤثرترين عامل در اين زمينه است. نبايد فراموش كرد كه اين تهديدها نيروى عظيمى را در بر دارند، چرا كه جدايى براى كودك خردسال يك تجربه بسيار ترسناك و آزاردهنده است، همين طور «پيش‏بينى آن».
دلبستگى دلهره‏آميز در كودكانى كه بدون مادر رشد يافته‏اند.
دو پژوهشگر به نام «بتزارد» و «بتزارد» به پژوهشى در مورد كودكان پرورشگاهى دست زدند و آنها را با كودكانى كه همراه با خانواده‏هاى خود زندگى مى‏كردند مقايسه نمودند. به رغم اينكه تلاش زيادى انجام شده بود تا محيط پرورشگاه شبيه محيط خانه باشد، ولى با اين حال فاصله زيادى با زندگى كودك در خانه و با خانواده داشت، حتى اگر خانواده، يك خانواده متوسط كارگر بود.

1- براى اكثر كودكانى كه در خانواده زندگى مى‏كردند، موضوع دلبستگى، مادر بود و براى تعداد كمى، پدر بود كه روى هم رفته داراى دو موضوع دلبستگى بودند، ولى كودكان پرورشگاهى از آنجا كه توسط افراد متفاوتى سرپرستى مى‏شدند، داراى موضوع‏هاى دلبستگى گوناگونى بودند.
2- كودكان پرورشگاهى در مقايسه با كودكان خانواده‏دار، دلبستگى دلهره‏آميزترى داشتند و ترس آنان از غريبه‏ها به شكل محسوسى بيشتر بود. آنها بيش از كودكان خانواده‏دار در غياب مربى خود گريه مى‏كردند، در صورتى كه كودكان عادى رفتن مادر را بهتر تحمل مى‏كردند [زيرا به بازگشت او اميدوار بودند].
در اين باره موردى را كه پژوهشگر ديگرى (شنورمان) مطالعه كرد، جالب توجه است. او دختر دو سال و نيمه‏اى را توصيف كرد كه در پرورشگاهى در لندن بزرگ شده بود. او از سگ‏ها و رفتن به تختخواب مى‏ترسيد. به رغم اينكه نشانه‏هاى او را علايم هراس (فوبيا)(3) دانستند، نيز بر خلاف اينكه نويسنده، آن را در چارچوب ترس از اختگى ناشى از ديدن تفاوت‏هاى دو جنس، تفسير مى‏كرد، ولى آشكار بود كه شروع اين نشانه‏ها ارتباط تنگاتنگى با نيامدن مادر براى ديدن هر شب او داشت. از بين رفتن علايم، با ازسرگيرى ديدارهاى مادر ارتباط داشت. عجيب نيست كه رفتار دلبستگى كودكان پرورشگاهى دلهره‏آميزتر است و يا اينكه ترس آنان از غريبه‏ها بيشتر است، چرا كه تجربه آنها در مورد موضوع دلبستگى بسيار متفاوت‏تر از تجربه كودكان عادى است. همين طور تفاوت اساسى بين الگوهاى ذهنى آنها از موضوع دلبستگى شگفت‏انگيز نيست؛ و اينها پايه انتظارهاى آينده او در مورد دسترسى و واكنش موضوع دلبستگى در آينده است، چرا كه كودكان عادى در خانواده باثبات خود زندگى مى‏كنند و ارتباط آسانى با موضوع دلبستگى خود نيز دارند. كه معمولاً به نياز آنها پاسخ مى‏گويد، در حالى كه كودك پرورشگاهى در جهانى بسيار متفاوت زندگى مى‏كند و دسترسى او به موضوع دلبستگى خود معمولاً بسيار مشكل است، زيرا افرادى كه از او نگهدارى مى‏كنند، مرتب تغيير مى‏نمايند.
دلبستگى دلهره‏آميز، پس از يك دوره جدايى يا نگهدارى روزانه توسط يك فرد جانشين پس از يك دوره جدايى به وجود مى‏آيد، مخصوصاً اگر نگهدارى از كودك بر عهده افراد غريبه باشد.