نویسنده: دكتر علی اكبر ولایتی




 

در شاهنامه همواره از ولایات و شهرهای خاوری ایران سخن به میان آمده و از برخی نواحی تا پایان دوره‌ی پهلوی، یعنی تا اوایل دوره‌ی بهمن، كمتر سخن به میان آمده است. از جمله‌ی این نواحی آذربایگان است، ولی در دوره های پس از آن، یعنی دوره‌ی نیم تاریخی و دوره‌ی تاریخی شاهنامه ذكر آن، مانند دیگر ولایات و نواحی خاوری ایران، فراوان به میان آمده است. از جمله‌ی نخستین مواردی كه صحنه‌ی یكی از داستان های پهلوانی گذشته‌ی ایران در آذربایجان قرار می‌گیرد، داستان اسارت افراسیاب تورانی و كشتن او برای خونخواهی اَغریرَث و نوذر و سیاوش است. ریشه‌ی این داستان در اوستا و در روایات پهلوی نیز همین است و كشتن این دشمن خونخوار ایران، بنابر روایت اوستا، در كنار دریاچه‌ی چیچَست بوده است. در روایت شاهنامه، پس از شكست افراسیاب، كیخسرو نزدیك یك سال در جست‌و‌جوی وی بود و او را نمی‌یافت؛ زیرا در این مدت افراسیاب در ناحیه‌ی هنگ افراسیاب، در اَرّان، پنهان بود. وقتی كیخسرو از یافتن افراسیاب ناامید شد و به نزد نیای خود، كاووس شاه، بازگشت، آن دو چندی با یكدیگر به كنكاش پرداختند تا سرانجام كاووس شاه به نوادگان خود گفت:

«بدو گفت: ما همچُنین بر دو اسپ *** بتازیم تا خانِ آذر گُشَسپ
سر و تن بشوییم و بَرسَم به دست *** چُنان چون بوَد مرد یزدان پرست
ابا باژ با كردگار جهان *** به زمزم كنیم آفرینِ مهان
بباشیم بر پیش آتش به پای*** مگر پاك یزدان بود رهنمای
برین راز گشتند هر دو یكی *** نگردید یك تن ز راه اندكی
نشستند چون باد هر دو بر اسپ *** دمان تا درِ خانِ آذرگشسپ»
(فردوسی، ج4، ص 311-312)

در همان هنگام بود كه خبر دستگیرشدن افراسیاب به دست هوم و فرار او به دریا، كه گویا اشاره به همان دریاچه‌ی چیچست، از روایات می‌گذرد و به كاووس و خسرو می‌رسد كه آن دو به نزدیكی چیچست می‌روند، افراسیاب را از آب بیرون می‌آوردند و می‌كشند. پس از این داستان تا دوران ساسانی، از آذربادگان كم‌تر اسمی به میان می‌آید، ولی در این دوره چند بار به اسم آذرآبادگان و آتشكده‌ی آذرگشسب برمی خوریم، از آن جمله در پادشاهی بهرام گور و پس از دست یافتن بر خاقان چین است:

بیامد سوی آذر آبادگان *** خود و نامداران و آزادگان
پرستش كنان پیش آذر شدند ***همه موبدان دست بربر شدند
(اصغرزاده، ص 82-84)

یكی از پهلوانان بزرگ دوره‌ی ساسانی كه ایران را از گزند یورش تركان از سوی شمال خاور رهایی داد، بهرام چوبین است كه مدتی مرزدار اران و فرمانروای اردبیل بود. هنگامی كه هرمز، پسر انوشیروان، در جست‌و‌جوی یكی از پهلوانان ایرانی برای جلوگیری ساوه شاه، پادشاه تركان بود، او را از وجود بهرام چوبین خبر دادند و جوینده‌ی او:

بیامد بر شاه و گفت این نشان *** كه داد این ستوده، به گردنكشان
ز بهرام بهرام پور گشسپ *** سواری سرافراز و پیچنده اسپ
از اندیشه‌ی من نخواهد گذشت *** وگر بگذرد یاد ماند به دست
كه دادی بدو بردع و اردبیل *** یكی مرزبان گشت با كوس و پیل

سپس هرمز، بهرام چوبین را بخواست و او را به جنگ ساوه شاه گسیل داشت. همانطور كه می‌دانیم، بهرام چوبین ساوه شاه را شكست داد و از میان برد و ایران را از خطری بزرگ رهایی بخشید، ولی بدگویی و حسادت بداندیشان، بهرام را در مقابله و دشمنی با هرمز و پسرش، خسروپرویز، واداشت. چون خسرو كار خود را دشوار دید، باز به آذرگشسپ پناه برد.
بهرام چوبین نیز از مداین به آذرآبادگان لشكر كشید و پس از جنگ سختی كه با خسروپرویز كرد، شكست خورد و به نزد خاقان چین گریخت (همان، ص 84-85).
منبع مقاله :
ولایتی، علی اكبر؛ (1391)، آذربایجان در دوران پیش از اسلام، تهران: انتشارات امیركبیر، چاپ اول