مُدگرايى و مُدسازى‏
منبع:مجله پرسمان
چند دقيقه‏اى زودتر از موعد مقرر رسيديم و فرصتى فراهم شد تا با محيط دل‏نشين دفتر كار دكتر حسن بلخارى خو بگيريم. انتخاب وسايل و نوع دكوراسيون اتاق‏ها، نشان از حسن سليقه و در عين حال حكايت از نو بودن و تجدد داشت. تجددى كه زيركانه توانسته بود در كنار فضاى سنتى آن جا، جايى براى خود باز كند.برايم جالب بود كه محل كار دكتر، همچون خانه‏اى زيبا، كوچك و مهربان، پذيراى همكاران و ميهمانان بود و به اين ترتيب، احساس غربت، جاى خود را به حس زيباى آشنايى داد و توانستيم خيلى راحت با آن فضا دوست شويم.ما كه رفته بوديم تا با دكتر بلخارى - محقق و صاحب نظر در غرب‏شناسى، ارتباطات و رسانه‏هاى جمعى - درباره پديده «مُد» و علل گرايش به آن از سوى جوانان صحبت كنيم، بنا به ظرفيت و ضرورت موضوع و نياز جامعه، به جايگاه نيروهاى فكرى تاثير گذار پرداختيم كه وظيفه مُدسازى و الگوپردازى را در جامعه بر عهده دارند. وظيفه‏اى كه به قول استاد، مدت مديدى است جاى خود را به انزوا و دورى از زمانه داده است.

آقاى دكتر! در كوچه و خيابان، هر روز آدم هايى را مى‏بينيم كه با روزهاى قبل، فرق دارند؛ چه از نظر شكل ظاهرى مثل آرايش صورت، مو و نوع لباس و چه از لحاظ نوع رفتار، اين پديده را كه كم كم دارد عادى مى‏شود و به تدريج به جزئى از فرهنگ تبديل مى‏شود، چگونه تعريف و ارزيابى مى‏كنيد؟

اين امر كه اغلب تحت عنوان «مُد» در جامعه از آن ياد مى‏شود، پديده رايجى است كه نه فقط اپيدمى جامعه ما، بلكه گريبان‏گير جامعه مصرف محور جهانى است و در مورد آن، ديدگاه‏هاى متفاوتى وجود دارد. گرايش به مد، بيان گر نوعى تجديد نظرطلبى يا تلاش در جهت نو كردن و تغيير در مسائل مختلف ظاهرى زندگى است. به عبارت ديگر، گرايش وسيع به تغيير و تنوع، بيان‏گر حرص و نياز شديد انسان نسبت به ورود به مفاهيم و قلمروهاى جديد است. نيازى كه جزئى از فطرت انسان‏ها را شكل مى‏دهد.
اين ميل به تغيير، به هر صورت، از يك نياز فطرى پرده بر مى‏دارد و در نفس خود، از يك مبناى معرفت‏شناسى سرچشمه مى‏گيرد و چندان قابل طرد و نفى نيست.انسان حقيقتاً به دنبال تغيير قالب‏ها و فرار از كليشه‏هاست. بنابراين معنا، «مد» فى نفسه قابليت رد و طرد پيدا نمى‏كند؛ بلكه آنچه بايد مورد تحليل و بررسى قرار گيرد، صورت يا مفاهيم يا بسترهايى است كه «مد» پيدا مى‏كند و متناسب با اين جهات، بايد مورد استقبال يا نفى قرار بگيرد.

امروزه شاهد رشد يا به نوعى بروز بيش از پيش مدگرايى هستيم؛ تحليل شما از منشأ و سير صعودى اين گرايش چيست؟

جهان امروز، دچار يك موج گسترده و قوى اقتصادى شده كه محوريت جهان را در دست گرفته و قدرت را به خود اختصاص داده است. ما پيش از ظهور پديده‏اى به نام «گلوباليزيشن» يا جهانى شدن - پيش از دهه 1980 - جهان را به سه بخش - جهان اول، دوم و سوم - تقسيم مى‏كرديم ومحور و معيار تقسيم جهان، مدرنيته يا مدرنيزاسيون بود؛ يعنى هر كشورى كه به معيارهاى مدرنيته نزديك‏تر مى‏شد، در واقع به جهان دوم يا اول نزديك مى‏شد. جوهر مدرنيته، عقل گرايى و توسعه انسانى بود.بعد از اوج‏گيرى جهانى شدن، به ويژه در قلمرو اقتصاد، تقسيم‏بندى قبلى چندان اعتبارى ندارد و جهان به دو قطب شمال، يعنى قطب ثروت و قدرت و جنوب، يعنى قطب فقر و ضعف تقسيم شده است. به اين ترتيب ما وارد فضاى جديدى شده‏ايم كه معيار عمل آن، ثروت و قدرت است.وقتى بناى تقسيم جهان، ثروت و قدرت شد، كسانى كه پرونده اين فضاى قدرت و ثروتند،به دنبال سلطه بر تمام عواملى هستند كه مى‏تواند بر افكار عمومى تأثير بگذارد؛ يعنى اين قدرت و ثروت، هنگامى پا بر جا مى‏ماند كه با سلطه بر عواملى، تحت كنترل قرار بگيرد و تضمين شود.
اين تسلّط، ابعاد مختلفى را شامل مى‏شود. در بُعد سياسى، دموكراسى و مسئله مبارزه با تروريسم را مطرح مى‏كند؛ مسئله نفت را پيش مى‏كشد؛ رسانه‏ها را تقويت و يا سانسور مى‏كند و... و به اين ترتيب، ما دچار نوعى تحول مفهومى در معيارهايمان شده‏ايم و اين ما را به فضاى جديدى سوق مى‏دهد كه معيارهاى قبلى در آن حضور جدى ندارند. در نتيجه فضاى زندگى انسان، تبديل به فضايى مصرف زده، سطحى و كاملاً صورى مى‏شود.در اين فضاى جديد، ديگر انسان‏ها به دنبال تعالى نيستند. اين جامعه، براى آن كه به جهان اول برسد، به دنبال اين نيست كه منابع توسعه انسانى خود را رشد بدهد، دانشگاه‏هاى خود را تقويت كند و...؛ بلكه به دنبال اين است كه شكل ظاهرى خود را تغيير دهد و چون اين تغيير زود او را دلزده مى‏كند، به سرعت به دنبال اشكال ظاهرى جديد مى‏رود و اگر اين ظواهر جديد را به او ندهيم يا آنها را خلق مى‏كند و يا از ديگران مى‏گيرد. در واقع رشدى كه شما به آن اشاره كرديد، ناشى از اين تغيير مدل جامعه است كه به خصوص در طى 25 سال گذشته چنين بوده است.

اين پديده بيشتر در چه طيفى از افراد جامعه متمركز است؟

گرايش به تنوع و تغيير خاص، بيشتر در افراد زير 35 سال جامعه است؛ زيرا افراد بالاى 35 سال، معمولاً از لحاظ خصوصيات روانشناختى و ويژگى‏هاى خاص سنى، رويكرد چندانى به مد ندارد. سن ميان سالى، سن محافظه‏كارى و سن تثبيت است. سن نهادينه شدن مفاهيمى است كه فرد پيش از اين آموخته است؛ چه اين مفاهيم مثبت باشند و چه منفى و در بحث ما جاى نمى‏گيرد؛ در حالى كه جوانى، سن تغيير و تحول است. محال است شما جوانى را ببينيد كه در طول هفته يك لباس بپوشد؛ ولى يك ميان سال را به راحتى از لباس‏هايش مى‏توان تشخيص داد.در جامعه ما نزديك به 40% از افراد را 15 تا 30 ساله‏ها تشكيل مى‏دهند؛ يعنى جمعيتى معادل 25 ميليون نفر. اين جوانى جمعيت نشان مى‏دهد كه جامعه ما ذاتاً به دنبال تحول و تنوع است. جامعه‏اى كه عنوان دومين كشور جوان جهان را بر دوش مى‏كشد و اين مسئله، بار مسئوليت ما را سنگين‏تر مى‏كند و نبايد آن را از ياد برد.

با توجه به صحبت‏هايتان، شما مد را صددرصد نفى و طرد نمى‏كنيد؛ ولى آيا صددرصد تأييد مى‏كنيد؟

متأسفانه در جهان معاصر، مراجع سنتى كه قابليت ايجاد تحول رفتارى در زندگى انسان را داشته‏اند، - به ويژه در كاركردشان در مورد جوان و نوجوان، - دچار نوعى كاهش اقتدار شده‏اند و جاى آن‏ها را مراجع ديگرى گرفته‏اند كه در جهت دادن به زندگى و مفهوم آن از ديدگاه خود، به شدت مشغول فعاليت مى‏باشند. با توجه به شناختى كه ما از اين مراجع مدرن - مثل رسانه‏ها، موسيقى، تصوير، فيلم و... - داريم و اين كه اين مراجع بر زندگى جوان ما مستولى است و با توجه به مصداق هايى كه «مد» را در جامعه، معرفى و عرضه مى‏كند، به نحوى مدگرايى را يك خطر در زندگى انسان معاصر قلمداد مى‏كنم.منظور از مراجع، همان نيروهاى فكرى تأثيرگذار بر انسان است كه مى‏تواند يك معلم يا يك استاد دانشگاه يا يك خانواده و يا يك دولت باشد. هر كسى كه به نحوى بتواند بر رفتار انسان تأثير بگذارد، يك مرجع فكرى محسوب مى‏شود و چون رفتار، محصول تفكر است، پس اين مرجع قبل از آن كه بتواند بر كردار تأثير بگذارد، بايد بر افكار آدمى تأثير گذارده باشد.پيش از اين، نيروهاى فكرى تاثيرگذار اقتدار داشتند و مردم نيز نسبت به اين نيروها، احساس نياز مى‏كردند. از اين رو جامعه طلب راهكار مى‏كرد و آنان هم راهكار ارائه مى‏كردند؛ اما امروزه نقش اين مراجع فكرى ، به شدت كاهش يافته و مراجع جديد جاى آنها را گرفته‏اند.

چرا؟

يكى از دلايل، تغيير فضا و سرمايه‏زده شدن يا به عبارت ديگر اقتصادزده شدن جهان است و دليل ديگر، كمرنگ شدن حضور جدى اين مراجع در جامعه مى‏باشد. در جامعه متحول امروز، بايد پابه‏پاى زمان و تحولات سريع آن پيش رفت؛ اما مراجع سنتى از اين پيشرفت زمانه، عقب مانده‏اند.

در واقع شما علت را از دو جنبه بررسى كرديد؛ يكى از درون جامعه كه مربوط به ثروت گرايى و اقتصاد محورى است و ديگرى از جنبه خود مراجع كه بايد مؤثرتر از اين عمل مى‏كردند و چون اين گونه نبوده، كنار زده شده و در حاشيه نشسته‏اند.

بله، كاملاً صحيح است. مصرف زدگى، به دنبال تغيير ظواهر زندگى است. وقتى گفته مى‏شود كه ما وارد يك جهان نو شده‏ايم، يعنى وارد جهانى با معيارهاى جديد شده‏ايم؛ پس بايد با توجه به اين معيارها، به جوان الگو بدهيم.متأسفانه مراجع سنتى ما نتوانسته‏اند فضاهاى جديد را بپذيرند. معيارهاى جديد، عوامل و ابزار جديد را مى‏طلبد. مراجع بايد آنها را بشناسند و در جهت ترويج و تبليغ مبانى مورد تأييد خودشان، از آنها استفاده مى‏كنند؛ اما گويا مراجع فكرى سنتى از زمان عقب مانده‏اند و نتيجه اين شده كه نوجوان و جوان ما كه به دنبال الگو مى‏گردد، به سراغ الگوهاى جهانى مى‏رود. به طور قطع، او فضاى زندگى خود را عريان و تهى نمى‏گذارد و به هر حال آن را پر مى‏كند. در اين صورت شما از يك طرف، نبود الگوى متناسب با زمان و فرهنگ را در نظر بگيريد و از طرف ديگر يك فضاى خالى و مستعد براى پذيرش الگوهاى جهانى را - با قدرت و عزم جدى رسانه‏هاى غربى - كنار آن بگذاريد و ببينيد چه پيش مى‏آيد. رسانه‏هاى غربى فقط به دنبال پر كردن اوقات فراغت جوانان نيستند و شبكه‏هاى مختلف ماهواره‏اى و فيلم‏هاى هاليوود، كاملاً هدفمند عمل مى‏كنند. فيلم‏هايى كه ما به اسم ماچوئزيم مى‏شناسيم، قبضه زندگى نوجوان و جوان را در دست گرفته‏اند. فيلم‏هايى كه يك قهرمان افسانه‏اى - سوپر من - را تداعى مى‏كند و آن قدر، قدرت دارد كه مى‏تواند بر محدوديت‏هاى پيرامون خود غلبه كند. نفس اين قدرت نمايى، از آرمان‏هاى جدى انسان معاصر است. نمونه بارز اين فيلم‏ها، مجموعه فيلم‏هاى هرى‏پاتر است كه به محض ورود به كشور ما، به سرعت در سراسر كشور پخش شد و در دسترس نوجوانان و جوانان قرار گرفت. هرى‏پاتر، پديده قرن 21 است كه تمام آرمان‏هاى يك نوجوان را براى يك زندگى متعالى در خود دارد. به وضوح مى‏بينيم كه اين الگو دادن‏ها، با تمام مبانى رواشناسى مدرن منطبق است و مبتنى بر كشفيات باطن انسان و روان اوست. الگو دهنده، راه‏هاى نفوذى را دقيقاً مى‏شناسد و به اين ترتيب، بر تمام جهان تأثير مى‏گذارد. حال اين قدرت تأثيرگذارى را در كنار كاهش قدرت مراجع سنتى بررسى كنيد؛ نتيجه اين مى‏شود كه گرايش، بيش از پيش به سمت مدهاى وارداتى است.

ريشه‏هاى روانشناختى و جامعه‏شناختى اين پديده چيست؟

تعريف يك زندگى خوب در جهان امروز، اين است كه شما يك شغل خوب داشته باشيد؛ يك ماشين خوب داشته باشيد و بتوانيد حداكثر بهره مادى را از زندگى ببريد. در اين تعريف، معيارها كاملاً صورى وظاهرى است؛ نه باطنى و معنوى و چون انسان تجربه تمام پديده‏هاى لذت گرا را به دست مى‏آورد، بعد از مدتى، زندگى‏اش به يك مدار بسته تسلسل و تكرار تبديل مى‏شود و بناى زندگى‏اش بر اين قرار مى‏گيرد كه فقط به نيازهاى غريزى‏اش، در جهت كسب لذت بيشتر پاسخ دهد و چون بسترهاى ارضاى غريزه محدود است، پس از مدتى دست به تنوعاتى مى‏زند كه گاه انحراف‏آميز است و نتيجه تأسف بارش، انواع رابطه سكس در غرب امروز است كه آمار وحشتناكى است. چرا؟ چون ذات انسان به دنبال تنوع و تكثّر است. جهانى كه همه چيزش در حال تكرار است، دلزدگى و ملامت را در روح انسان پديد مى‏آورد. بنابراين، انسان امروز، انسانى است كم حوصله‏تر، خسته‏تر، پژمرده‏تر، افسرده‏تر و دلزده‏تر از ديروز.

گويا آدم‏هاى امروز وقت كم مى‏آورند.

بله، همين طور است. به طور كلى پروسه قدرت و ثروت،چون پروسه رقابت است، به شما اجازه تأمل نمى‏دهد و بايد همواره بدويد تا از سرعت دنياى ديجيتال عقب نمانيد. اين كه به كجا مى‏رويد، مهم نيست؛ بلكه بايد بدويد تا از همسايه عقب نيفتيد و وقتى به آخر خط مى‏رسيد، مى‏بينيد كه هيچ خبرى نيست و دنيا همان است كه بود.در دنياى امروز، اصل، ارضاى غرايز نيست؛ بلكه تنوع در ارضاى غرايز است. انسان خسته‏اى كه زير گردونه تكرار، زندگى خويش را بر فنا مى‏بيند، به دنبال خلق راه‏هاى جديد مى‏گردد. راه‏هايى كه مهم نيست از كجا و با چه هدفى به وجود آمده‏اند؛ مهم اين است كه انسان از اين راه‏ها بتواند تكرارها را كنار بزند، فضاها را بشكند و راه‏هاى جديد را بيابد.مد، امروزه جزئى از زمان انسان است؛ يعنى لحظه به لحظه به دنبال تغيير قالب‏ها و شكستن موانع است.بله، در جهان امروز، مُد نسبت ذاتى با زمان انسان پيدا كرده است و اين نكته خيلى مهم است. برخى شبكه‏هاى ماهواره‏اى كه به شبكه نيوشون (مد) معروف هستند، كارشان توليد و عرضه مدهاى جديد است. برنامه اين شبكه‏ها در 24 ساعت شب و روز، نشان مى‏دهد كه مد، جزء لاينفك و ذاتى زندگى انسان شده است.

از ابتداى بحث تاكنون، بيشتر به مدهاى ظاهرى پرداختيم؛ شكل ظاهرى لباس، آرايش مو و صورت و... آيا شما شكل ديگرى از مد را سراغ داريد؟

تلقى جامعه از «مد» همين تغيير شكل ظاهرى است؛ اما در روانشناسى و جامعه‏شناسى، مد را فراتر از اين و خيلى عميق‏تر مى‏بينيم. انسان با حرص و ولع، به دنبال خلق مدهاى جديد - اعم از ظاهرى و روحى و روانى - است. وقتى يك جوان، يك هنر پيشه هاليوود يا يك خواننده راك يا يك فوتباليست را به عنوان الگوى اصلى زندگى‏اش انتخاب مى‏كند، در واقع در صدد ارضاى روحيه مدگراى خود در بعد الگويى است.بر اساس پروسه‏اى كه رسانه‏ها در خلق مدهاى جديد، ايجاد كرده‏اند، ديگر مراجع سنتى نمى‏توانند به جوان خط بدهند و او را هدايت كنند؛ چون جوان منتظر خط دهى آنها نمى‏نشيند و به همين دليل است كه مدها خيلى سريع از سوى جوامع پذيرفته شده، در آنها نهادينه مى‏شوند و خيلى زود به جزء رفتارى جوامع، بدل مى‏شوند.

براى رفع اين فاصله بين جامعه و مراجع فكرى در جوامع سنتى چه بايد كرد؟

من دو راهكار به هم پيوسته را پيشنهاد مى‏كنم؛ اوّل اين كه مراجع فكرى ما، بايد به خودشان بيايند و رسالت خود را باز شناسند و بدانند كه بايد در جامعه الگوآفرينى و موج آفرينى كنند و الگوهايشان هم امروزى و با توجه به زمان باشد.براى اين كار، مراجع ما در درجه اول به يك مخاطب‏شناسى جدى نياز دارند؛ يعنى بايد بدانند كه انسان عصر حاضر، انسانى است تنوع‏طلب و تجدد طلب و اين امر، نياز ذاتى اوست و قابل نفى و طرد هم نيست و در درجه دوم، بايد به يك بينش عميق در شناخت زمان دست يابند و در يك جمله، يعنى زبان زمانشان را بفهمند. هر زمانى، زبان خاص خودش را دارد و يك مرجع فكرى، اگر مى‏خواهد تأثيرگذار باشد، بايد با اين زبان و رموزش آشنا باشد. دومين راهكار كه در واقع جدا از مسئله اول قابل بحث نيست، اين است كه ما به جاى منع و نفى مد - حتى مدهاى جهانى - ابتدا بايد از طريق فيلترهاى داخلى مثل وزارت ارشاد، سازمان تبليغات اسلامى، صدا و سيما و... اين مدهاى وارداتى را پالايش كنيم و مدهاى خوب را براى مصرف جوانان خود ارائه دهيم.
همه مُدها بد نيستند. در همين هاليوود، فيلم‏هاى تأثيرگذار فراوانى ديده مى‏شود كه مبانى قوى معنوى و انسانى را القا مى‏كند. فيلم «روياهايى كه مى‏آيند»، يكى از اينهاست كه درباره بهشت و جهنم است و شباهت‏هاى بسيار زيادى هم با اعتقادات مسلمانان دارد.در يك نگاه منصفانه، نمى‏توان همه مدها را نفى و طرد كرد. وقتى مدهاى خوب و مثبت را جدا كرديم، آنچه را كه باقى مى‏ماند، كاملاً منع نكنيم؛ بلكه بياييم و در يك بحث علمى و موشكافانه و با دلايل منطقى، آنها را نقد كنيم تا جوان با آگاهى انتخاب كند و يك انسان خطى و سطحى نباشد؛ بلكه عمقى و چند بعدى فكر كند و تصميم بگيرد.من درباره فيلم تايتانيك، اين روش را تجربه كرده‏ام. هنگام ورود اين فيلم به عرصه‏هاى جهانى، موج سنگينى كشور را فرا گرفت. تلاش وزارت ارشاد براى مجوز دادن به اين فيلم از يك سو و تلاش گروه‏هاى مخالف براى منع آن از سوى ديگر، هيچ كدام صحيح نبود. اين دعواى خانگى بين دو بخش از يك سيستم، تشنگى بيشتر مخاطب را در پى داشت. من اين فيلم را در 70 يا 80 دقيقه خلاصه كردم و همراه نمايش آن در بسيارى از دانشگاه‏ها، برنامه نقد داشتم. فيلم را نقد مى‏كردم و به اين ترتيب، هم فيلم - به صورت مجاز و نه خلاف اخلاق - به نمايش درآمد و هم بيننده به يك شناخت عمقى از فيلم دست مى‏يافت. اين خيلى مهم است كه به جوان آگاهى بدهيم؛ نه آن كه هر چه را بر خلاف ميل ماست، منع كنيم؛ زيرا اين منع، نه امكان فنى دارد و نه توجيه عقلانى و در عين حال هم نمى‏شود فضا را كاملاً باز كرد. آگاهى دادن و نقد امواج مسموم وارداتى، بهترين راه حل است. تأكيد مى‏كنم كه منع و نفى نكنيم؛ بلكه نقد كنيم و جهت بدهيم. جمع كردن ماهواره‏ها امكان‏پذير نيست؛ بلكه بايد نسبت به استفاده از آن در جامعه و خانواده به مخاطب آگاهى داد و در كنار آن، رفتار سازى و نمادسازى كرد.

كدام نمادسازى؟ در اين باره، جاى سخن بسيار است؛ لطفاً بيشتر توضيح دهيد.

جهان پست مدرنيسم، جهان نمادهاست؛ نه مصداق‏ها و اگر شما بتوانيد نمادها را در جامعه عينى كنيد، تا حدود زيادى مسئله حل شده است. ما اگر بتوانيم بر اساس ارزش‏هاى خود توليد مد بكنيم، موفق خواهيم بود. مثال مناسب، واقعه عاشورا در فرهنگ اسلامى است كه به يك نماد تبديل شده است و همه در ايام عاشورا اين نماد را رعايت مى‏كنند. يك تمدن موفق، از مد استفاده مى‏كند؛ نه اين كه آن را نفى مى‏كند. به جاى منع، ارزش‏هاى خود را در قالب مد، ارائه مى‏دهد و توليد مد مى‏كند. با سى‏دى‏ها، فيلم‏ها، سريال‏ها و با كمك ادبيات نمايشى قوى، مطبوعات و ديگر رسانه‏ها به كمك پروسه توليد مد مى‏آيد و آينده را در دست مى‏گيرد. نبض رفتارسازى جامعه را به دست مى‏گيرد و رسالت خود را به اين ترتيب بهتر به انجام مى‏رساند.

به تازگى مراجع فكرى جامعه ما به خصوص صدا و سيما، جسته و گريخته، دست به اين الگوسازى و ارائه مد زده‏اند؛ اين توليد مد، تا چه حد در قالب‏هاى ارزشى ما مى‏گنجد؟

مراجع رفتارساز و تأثيرگذار در ايران، مراجع قوى و قدرتمندى نيستند ودر كنار اين ضعف بزرگ، افزايش هجوم فرهنگى و معايب اينترنت - علاوه بر محاسنش - را در نظر بگيريد؛ ماهواره‏ها را هم فراموش نكنيد و بعد ببينيد ما در كجاى اين پروسه قرار داريم.
گرچه صدا و سيما و به خصوص تلويزيون كم‏كم وارد گردونه ماچوئيسم مى‏شود و روى جلال و جمال صورى كار مى‏كند، اما در عين حال، ملاكى كه براى خريد فيلم‏هاى خارجى در نظر گرفته مى‏شود، اين است كه فقط سكس نداشته باشد و مواردى مثل دزدى، كشت و كشتار و... مطرح نيست. من يكى از فيلم‏هايى را كه بررسى كرده‏ام، در طول 90 دقيقه آن، شما 48 مورد كشته مى‏بينيد و اين نشان مى‏دهد كه صدا و سيما ناخواسته چيزهايى را به جامعه القا مى‏كند كه اصلاً مثبت نيست. تخريب روانى و ميل به خشونت در اين فيلم‏ها وجود دارد و اكثر سريال‏هاى تلويزيون، فعاليت يك گروه پليسى را نشان مى‏دهد؛ گرچه گاهى سريال هايى مانند افسانه شجاعان هم نمايش داده مى‏شود كه بنا به روحيه عدالت‏خواهى قهرمانان فيلم، يك آرامش روانى را به بيننده القا مى‏كند و موسيقى هم همين طور است. اين كه گرايش به مد، تخريبى باشد يا ممكن است جهت تخريبى پيدا كند، بستگى مستقيم به جهتى دارد كه مراجع سنتى ما به مُد مى‏دهند و اين خيلى مهم است. صدا و سيما بايد آگاهانه‏تر عمل كند. رسانه‏هاى ما در مورد اعتياد خوب عمل كرده‏اند؛ اما اثر تربيتى مخربى را در مورد قرص‏هاى مهيج در پيش گرفته‏اند. مصرف سه‏بار اين قرص‏ها، منجر به مرگ مى‏شود؛ اما همواره در مجلات، از مخدر نبودن اين قرص‏ها بحث مى‏شود و اين مسئله به طور غير مستقيم، جنبه زشت و عامل بازدارنده در مصرف اين قرص‏ها را از بين مى‏برد و نوعى توجيه واعتماد در مصرف را ايجاد مى‏كند كه اصلاً خوب نيست.

شما به مصداق‏هاى مد اشاره كرديد و اين كه نسبت به مصداقى كه مد با آن تعريف مى‏شود، بايد در مورد رد يا قبول آن نظر داد؛ درباره اين مصداق‏ها برايمان بگوييد.

بر اين مسئله تأكيد مى‏كنم كه حتى در اسلام هم مدگرايى نفى نمى‏شود و عقل هم مُد را ردّ نمى‏كند؛ به ويژه كه اين مدگرايى از يك مبانى فكرى ناشى مى‏شود و آن هم نياز به تغيير و تحول است و به قول فلاسفه، نياز به صيرورت و شدن‏هاى متوالى است. اگر از اين زاويه نگاه كنيم، نفس مسئله مورد تأييد است و ما هم از همين زاويه نگاه مى‏كنيم؛ اما گاهى برخى از مفاهيم در زمان‏هاى خاص از نظر مصداقى تعريف مى‏شوند و نه مفهومى و چون مصداق قابل نفى و رد است، مفهوم هم بنا به آن مصداق قابل رد مى‏شود و مد يكى از آن مفاهيم است. ما گاهى هنر پيشه‏هاى زمان طاغوت را داريم كه به عنوان مصداق، ضدارزش هستند و گاه الگوهايى را داريم كه كاملاً ارزشى و قابل قبول مى‏باشند؛ مثل الگوهاى دفاع مقدس. پس «مد» فى نفسه قابل قبول است؛ اما گاه بر اثر مصداق‏هايى كه مى‏پذيرد، ممكن است مطرود يا مقبول واقع شود.

آقاى دكتر! من به عنوان يك جوان دلم مى‏خواهد هم از مظاهر مد پيروى كنم و در واقع يك جوان امروزى باشم و هم از سوى ديگر به ارزش‏هاى خودم پايبند بمانم و جوانى باشم كه هم با جامعه پيش مى‏رود و هم به مبانى ارزشى پايبند است؛ چطور مى‏توانم از تك بعدى بودن بپرهيزم و يك جوان چند بعدى باشم و در عين حال، به تضاد و تناقض هم نرسم؟

فضا، فضايى پيچيده‏اى است. از يك طرف هم نظام حكومتى و هم نظام فرهنگى و هم فطرت پاك جوان مى‏خواهد كه ارزش‏هاى سنتى و انسانى بر زندگى او حاكم باشد و از طرف ديگر موج افسار گسيخته‏اى كه جوامع را مورد هجوم خود قرار داده است، سبب شده كه همواره مدهاى نوينى كه از معيارهاى ضد انسانى نشأت مى‏گيرد، بر رفتار و كردار حداقل بخشى از جوانان و نوجوانان حاكم شود كه به عنوان يك واقعيت نمى‏توانيم آن را ناديده بگيريم. هر چه جلوتر مى‏رويم، به اين تضاد بيشتر دامن زده مى‏شود؛ اما شدت اين اختلاف به گونه‏اى نيست كه غير قابل كنترل و مهار باشد. حل اين تضاد باز هم تا حدود زيادى بر عهده مراجع فكرى و الگوساز است.
«رابرت برتون» در روانشناسى اجتماعى براى جوامعى كه دچار اين فاصله شده‏اند و به فكر درمان هم نيستند، چهار مرحله را پيش‏بينى مى‏كند؛ اولين مرحله نوآورى است؛ اما نوآورى به معناى منفى آن؛ يعنى گرايش به خلق راه‏هاى جديد، براى رسيدن سريع به اهداف و آرمان‏ها تحت هر شرايطى و چون اين راه‏ها بر اساس يك معيار عقلانى و منطقى سالم انتخاب نشده‏اند، به انحراف كشيده مى‏شوند.
مرحله دوم، تبديل جامعه به يك جامعه سازمانى است. كه در واقع بوروكراسى بر نظام جامعه حاكم مى‏شود.
مرحله بعد واپس‏زنى است؛ يعنى فرد به يك حالت انفعالى و بى‏خيالى رضايت مى‏دهد و او آن‏قدر درگير بحران‏هاى اجتماعى و اقتصادى مى‏شود كه ديگر نسبت به همه چيز بى‏تفاوت مى‏شود و چون نمى‏تواند فاصله موجود بين حال و ايده‏آل را كم كند، يك واپس‏زنى ايجاد مى‏شود.
چهارمين مرحله شورش است؛ انفعال اگر مدت مديدى ادامه يابد، جامعه را به انفجار مى‏كشاند. اينها مواردى است كه در هر جامعه‏اى ممكن است رخ دهد.