مُدگرايى و مُدسازى
آقاى دكتر! در كوچه و خيابان، هر روز آدم هايى را مىبينيم كه با روزهاى قبل، فرق دارند؛ چه از نظر شكل ظاهرى مثل آرايش صورت، مو و نوع لباس و چه از لحاظ نوع رفتار، اين پديده را كه كم كم دارد عادى مىشود و به تدريج به جزئى از فرهنگ تبديل مىشود، چگونه تعريف و ارزيابى مىكنيد؟
اين امر كه اغلب تحت عنوان «مُد» در جامعه از آن ياد مىشود، پديده رايجى است كه نه فقط اپيدمى جامعه ما، بلكه گريبانگير جامعه مصرف محور جهانى است و در مورد آن، ديدگاههاى متفاوتى وجود دارد. گرايش به مد، بيان گر نوعى تجديد نظرطلبى يا تلاش در جهت نو كردن و تغيير در مسائل مختلف ظاهرى زندگى است. به عبارت ديگر، گرايش وسيع به تغيير و تنوع، بيانگر حرص و نياز شديد انسان نسبت به ورود به مفاهيم و قلمروهاى جديد است. نيازى كه جزئى از فطرت انسانها را شكل مىدهد.اين ميل به تغيير، به هر صورت، از يك نياز فطرى پرده بر مىدارد و در نفس خود، از يك مبناى معرفتشناسى سرچشمه مىگيرد و چندان قابل طرد و نفى نيست.انسان حقيقتاً به دنبال تغيير قالبها و فرار از كليشههاست. بنابراين معنا، «مد» فى نفسه قابليت رد و طرد پيدا نمىكند؛ بلكه آنچه بايد مورد تحليل و بررسى قرار گيرد، صورت يا مفاهيم يا بسترهايى است كه «مد» پيدا مىكند و متناسب با اين جهات، بايد مورد استقبال يا نفى قرار بگيرد.
امروزه شاهد رشد يا به نوعى بروز بيش از پيش مدگرايى هستيم؛ تحليل شما از منشأ و سير صعودى اين گرايش چيست؟
جهان امروز، دچار يك موج گسترده و قوى اقتصادى شده كه محوريت جهان را در دست گرفته و قدرت را به خود اختصاص داده است. ما پيش از ظهور پديدهاى به نام «گلوباليزيشن» يا جهانى شدن - پيش از دهه 1980 - جهان را به سه بخش - جهان اول، دوم و سوم - تقسيم مىكرديم ومحور و معيار تقسيم جهان، مدرنيته يا مدرنيزاسيون بود؛ يعنى هر كشورى كه به معيارهاى مدرنيته نزديكتر مىشد، در واقع به جهان دوم يا اول نزديك مىشد. جوهر مدرنيته، عقل گرايى و توسعه انسانى بود.بعد از اوجگيرى جهانى شدن، به ويژه در قلمرو اقتصاد، تقسيمبندى قبلى چندان اعتبارى ندارد و جهان به دو قطب شمال، يعنى قطب ثروت و قدرت و جنوب، يعنى قطب فقر و ضعف تقسيم شده است. به اين ترتيب ما وارد فضاى جديدى شدهايم كه معيار عمل آن، ثروت و قدرت است.وقتى بناى تقسيم جهان، ثروت و قدرت شد، كسانى كه پرونده اين فضاى قدرت و ثروتند،به دنبال سلطه بر تمام عواملى هستند كه مىتواند بر افكار عمومى تأثير بگذارد؛ يعنى اين قدرت و ثروت، هنگامى پا بر جا مىماند كه با سلطه بر عواملى، تحت كنترل قرار بگيرد و تضمين شود.اين تسلّط، ابعاد مختلفى را شامل مىشود. در بُعد سياسى، دموكراسى و مسئله مبارزه با تروريسم را مطرح مىكند؛ مسئله نفت را پيش مىكشد؛ رسانهها را تقويت و يا سانسور مىكند و... و به اين ترتيب، ما دچار نوعى تحول مفهومى در معيارهايمان شدهايم و اين ما را به فضاى جديدى سوق مىدهد كه معيارهاى قبلى در آن حضور جدى ندارند. در نتيجه فضاى زندگى انسان، تبديل به فضايى مصرف زده، سطحى و كاملاً صورى مىشود.در اين فضاى جديد، ديگر انسانها به دنبال تعالى نيستند. اين جامعه، براى آن كه به جهان اول برسد، به دنبال اين نيست كه منابع توسعه انسانى خود را رشد بدهد، دانشگاههاى خود را تقويت كند و...؛ بلكه به دنبال اين است كه شكل ظاهرى خود را تغيير دهد و چون اين تغيير زود او را دلزده مىكند، به سرعت به دنبال اشكال ظاهرى جديد مىرود و اگر اين ظواهر جديد را به او ندهيم يا آنها را خلق مىكند و يا از ديگران مىگيرد. در واقع رشدى كه شما به آن اشاره كرديد، ناشى از اين تغيير مدل جامعه است كه به خصوص در طى 25 سال گذشته چنين بوده است.
اين پديده بيشتر در چه طيفى از افراد جامعه متمركز است؟
گرايش به تنوع و تغيير خاص، بيشتر در افراد زير 35 سال جامعه است؛ زيرا افراد بالاى 35 سال، معمولاً از لحاظ خصوصيات روانشناختى و ويژگىهاى خاص سنى، رويكرد چندانى به مد ندارد. سن ميان سالى، سن محافظهكارى و سن تثبيت است. سن نهادينه شدن مفاهيمى است كه فرد پيش از اين آموخته است؛ چه اين مفاهيم مثبت باشند و چه منفى و در بحث ما جاى نمىگيرد؛ در حالى كه جوانى، سن تغيير و تحول است. محال است شما جوانى را ببينيد كه در طول هفته يك لباس بپوشد؛ ولى يك ميان سال را به راحتى از لباسهايش مىتوان تشخيص داد.در جامعه ما نزديك به 40% از افراد را 15 تا 30 سالهها تشكيل مىدهند؛ يعنى جمعيتى معادل 25 ميليون نفر. اين جوانى جمعيت نشان مىدهد كه جامعه ما ذاتاً به دنبال تحول و تنوع است. جامعهاى كه عنوان دومين كشور جوان جهان را بر دوش مىكشد و اين مسئله، بار مسئوليت ما را سنگينتر مىكند و نبايد آن را از ياد برد.با توجه به صحبتهايتان، شما مد را صددرصد نفى و طرد نمىكنيد؛ ولى آيا صددرصد تأييد مىكنيد؟
متأسفانه در جهان معاصر، مراجع سنتى كه قابليت ايجاد تحول رفتارى در زندگى انسان را داشتهاند، - به ويژه در كاركردشان در مورد جوان و نوجوان، - دچار نوعى كاهش اقتدار شدهاند و جاى آنها را مراجع ديگرى گرفتهاند كه در جهت دادن به زندگى و مفهوم آن از ديدگاه خود، به شدت مشغول فعاليت مىباشند. با توجه به شناختى كه ما از اين مراجع مدرن - مثل رسانهها، موسيقى، تصوير، فيلم و... - داريم و اين كه اين مراجع بر زندگى جوان ما مستولى است و با توجه به مصداق هايى كه «مد» را در جامعه، معرفى و عرضه مىكند، به نحوى مدگرايى را يك خطر در زندگى انسان معاصر قلمداد مىكنم.منظور از مراجع، همان نيروهاى فكرى تأثيرگذار بر انسان است كه مىتواند يك معلم يا يك استاد دانشگاه يا يك خانواده و يا يك دولت باشد. هر كسى كه به نحوى بتواند بر رفتار انسان تأثير بگذارد، يك مرجع فكرى محسوب مىشود و چون رفتار، محصول تفكر است، پس اين مرجع قبل از آن كه بتواند بر كردار تأثير بگذارد، بايد بر افكار آدمى تأثير گذارده باشد.پيش از اين، نيروهاى فكرى تاثيرگذار اقتدار داشتند و مردم نيز نسبت به اين نيروها، احساس نياز مىكردند. از اين رو جامعه طلب راهكار مىكرد و آنان هم راهكار ارائه مىكردند؛ اما امروزه نقش اين مراجع فكرى ، به شدت كاهش يافته و مراجع جديد جاى آنها را گرفتهاند.چرا؟
يكى از دلايل، تغيير فضا و سرمايهزده شدن يا به عبارت ديگر اقتصادزده شدن جهان است و دليل ديگر، كمرنگ شدن حضور جدى اين مراجع در جامعه مىباشد. در جامعه متحول امروز، بايد پابهپاى زمان و تحولات سريع آن پيش رفت؛ اما مراجع سنتى از اين پيشرفت زمانه، عقب ماندهاند.در واقع شما علت را از دو جنبه بررسى كرديد؛ يكى از درون جامعه كه مربوط به ثروت گرايى و اقتصاد محورى است و ديگرى از جنبه خود مراجع كه بايد مؤثرتر از اين عمل مىكردند و چون اين گونه نبوده، كنار زده شده و در حاشيه نشستهاند.
بله، كاملاً صحيح است. مصرف زدگى، به دنبال تغيير ظواهر زندگى است. وقتى گفته مىشود كه ما وارد يك جهان نو شدهايم، يعنى وارد جهانى با معيارهاى جديد شدهايم؛ پس بايد با توجه به اين معيارها، به جوان الگو بدهيم.متأسفانه مراجع سنتى ما نتوانستهاند فضاهاى جديد را بپذيرند. معيارهاى جديد، عوامل و ابزار جديد را مىطلبد. مراجع بايد آنها را بشناسند و در جهت ترويج و تبليغ مبانى مورد تأييد خودشان، از آنها استفاده مىكنند؛ اما گويا مراجع فكرى سنتى از زمان عقب ماندهاند و نتيجه اين شده كه نوجوان و جوان ما كه به دنبال الگو مىگردد، به سراغ الگوهاى جهانى مىرود. به طور قطع، او فضاى زندگى خود را عريان و تهى نمىگذارد و به هر حال آن را پر مىكند. در اين صورت شما از يك طرف، نبود الگوى متناسب با زمان و فرهنگ را در نظر بگيريد و از طرف ديگر يك فضاى خالى و مستعد براى پذيرش الگوهاى جهانى را - با قدرت و عزم جدى رسانههاى غربى - كنار آن بگذاريد و ببينيد چه پيش مىآيد. رسانههاى غربى فقط به دنبال پر كردن اوقات فراغت جوانان نيستند و شبكههاى مختلف ماهوارهاى و فيلمهاى هاليوود، كاملاً هدفمند عمل مىكنند. فيلمهايى كه ما به اسم ماچوئزيم مىشناسيم، قبضه زندگى نوجوان و جوان را در دست گرفتهاند. فيلمهايى كه يك قهرمان افسانهاى - سوپر من - را تداعى مىكند و آن قدر، قدرت دارد كه مىتواند بر محدوديتهاى پيرامون خود غلبه كند. نفس اين قدرت نمايى، از آرمانهاى جدى انسان معاصر است. نمونه بارز اين فيلمها، مجموعه فيلمهاى هرىپاتر است كه به محض ورود به كشور ما، به سرعت در سراسر كشور پخش شد و در دسترس نوجوانان و جوانان قرار گرفت. هرىپاتر، پديده قرن 21 است كه تمام آرمانهاى يك نوجوان را براى يك زندگى متعالى در خود دارد. به وضوح مىبينيم كه اين الگو دادنها، با تمام مبانى رواشناسى مدرن منطبق است و مبتنى بر كشفيات باطن انسان و روان اوست. الگو دهنده، راههاى نفوذى را دقيقاً مىشناسد و به اين ترتيب، بر تمام جهان تأثير مىگذارد. حال اين قدرت تأثيرگذارى را در كنار كاهش قدرت مراجع سنتى بررسى كنيد؛ نتيجه اين مىشود كه گرايش، بيش از پيش به سمت مدهاى وارداتى است.ريشههاى روانشناختى و جامعهشناختى اين پديده چيست؟
تعريف يك زندگى خوب در جهان امروز، اين است كه شما يك شغل خوب داشته باشيد؛ يك ماشين خوب داشته باشيد و بتوانيد حداكثر بهره مادى را از زندگى ببريد. در اين تعريف، معيارها كاملاً صورى وظاهرى است؛ نه باطنى و معنوى و چون انسان تجربه تمام پديدههاى لذت گرا را به دست مىآورد، بعد از مدتى، زندگىاش به يك مدار بسته تسلسل و تكرار تبديل مىشود و بناى زندگىاش بر اين قرار مىگيرد كه فقط به نيازهاى غريزىاش، در جهت كسب لذت بيشتر پاسخ دهد و چون بسترهاى ارضاى غريزه محدود است، پس از مدتى دست به تنوعاتى مىزند كه گاه انحرافآميز است و نتيجه تأسف بارش، انواع رابطه سكس در غرب امروز است كه آمار وحشتناكى است. چرا؟ چون ذات انسان به دنبال تنوع و تكثّر است. جهانى كه همه چيزش در حال تكرار است، دلزدگى و ملامت را در روح انسان پديد مىآورد. بنابراين، انسان امروز، انسانى است كم حوصلهتر، خستهتر، پژمردهتر، افسردهتر و دلزدهتر از ديروز.گويا آدمهاى امروز وقت كم مىآورند.
بله، همين طور است. به طور كلى پروسه قدرت و ثروت،چون پروسه رقابت است، به شما اجازه تأمل نمىدهد و بايد همواره بدويد تا از سرعت دنياى ديجيتال عقب نمانيد. اين كه به كجا مىرويد، مهم نيست؛ بلكه بايد بدويد تا از همسايه عقب نيفتيد و وقتى به آخر خط مىرسيد، مىبينيد كه هيچ خبرى نيست و دنيا همان است كه بود.در دنياى امروز، اصل، ارضاى غرايز نيست؛ بلكه تنوع در ارضاى غرايز است. انسان خستهاى كه زير گردونه تكرار، زندگى خويش را بر فنا مىبيند، به دنبال خلق راههاى جديد مىگردد. راههايى كه مهم نيست از كجا و با چه هدفى به وجود آمدهاند؛ مهم اين است كه انسان از اين راهها بتواند تكرارها را كنار بزند، فضاها را بشكند و راههاى جديد را بيابد.مد، امروزه جزئى از زمان انسان است؛ يعنى لحظه به لحظه به دنبال تغيير قالبها و شكستن موانع است.بله، در جهان امروز، مُد نسبت ذاتى با زمان انسان پيدا كرده است و اين نكته خيلى مهم است. برخى شبكههاى ماهوارهاى كه به شبكه نيوشون (مد) معروف هستند، كارشان توليد و عرضه مدهاى جديد است. برنامه اين شبكهها در 24 ساعت شب و روز، نشان مىدهد كه مد، جزء لاينفك و ذاتى زندگى انسان شده است.از ابتداى بحث تاكنون، بيشتر به مدهاى ظاهرى پرداختيم؛ شكل ظاهرى لباس، آرايش مو و صورت و... آيا شما شكل ديگرى از مد را سراغ داريد؟
تلقى جامعه از «مد» همين تغيير شكل ظاهرى است؛ اما در روانشناسى و جامعهشناسى، مد را فراتر از اين و خيلى عميقتر مىبينيم. انسان با حرص و ولع، به دنبال خلق مدهاى جديد - اعم از ظاهرى و روحى و روانى - است. وقتى يك جوان، يك هنر پيشه هاليوود يا يك خواننده راك يا يك فوتباليست را به عنوان الگوى اصلى زندگىاش انتخاب مىكند، در واقع در صدد ارضاى روحيه مدگراى خود در بعد الگويى است.بر اساس پروسهاى كه رسانهها در خلق مدهاى جديد، ايجاد كردهاند، ديگر مراجع سنتى نمىتوانند به جوان خط بدهند و او را هدايت كنند؛ چون جوان منتظر خط دهى آنها نمىنشيند و به همين دليل است كه مدها خيلى سريع از سوى جوامع پذيرفته شده، در آنها نهادينه مىشوند و خيلى زود به جزء رفتارى جوامع، بدل مىشوند.براى رفع اين فاصله بين جامعه و مراجع فكرى در جوامع سنتى چه بايد كرد؟
من دو راهكار به هم پيوسته را پيشنهاد مىكنم؛ اوّل اين كه مراجع فكرى ما، بايد به خودشان بيايند و رسالت خود را باز شناسند و بدانند كه بايد در جامعه الگوآفرينى و موج آفرينى كنند و الگوهايشان هم امروزى و با توجه به زمان باشد.براى اين كار، مراجع ما در درجه اول به يك مخاطبشناسى جدى نياز دارند؛ يعنى بايد بدانند كه انسان عصر حاضر، انسانى است تنوعطلب و تجدد طلب و اين امر، نياز ذاتى اوست و قابل نفى و طرد هم نيست و در درجه دوم، بايد به يك بينش عميق در شناخت زمان دست يابند و در يك جمله، يعنى زبان زمانشان را بفهمند. هر زمانى، زبان خاص خودش را دارد و يك مرجع فكرى، اگر مىخواهد تأثيرگذار باشد، بايد با اين زبان و رموزش آشنا باشد. دومين راهكار كه در واقع جدا از مسئله اول قابل بحث نيست، اين است كه ما به جاى منع و نفى مد - حتى مدهاى جهانى - ابتدا بايد از طريق فيلترهاى داخلى مثل وزارت ارشاد، سازمان تبليغات اسلامى، صدا و سيما و... اين مدهاى وارداتى را پالايش كنيم و مدهاى خوب را براى مصرف جوانان خود ارائه دهيم.همه مُدها بد نيستند. در همين هاليوود، فيلمهاى تأثيرگذار فراوانى ديده مىشود كه مبانى قوى معنوى و انسانى را القا مىكند. فيلم «روياهايى كه مىآيند»، يكى از اينهاست كه درباره بهشت و جهنم است و شباهتهاى بسيار زيادى هم با اعتقادات مسلمانان دارد.در يك نگاه منصفانه، نمىتوان همه مدها را نفى و طرد كرد. وقتى مدهاى خوب و مثبت را جدا كرديم، آنچه را كه باقى مىماند، كاملاً منع نكنيم؛ بلكه بياييم و در يك بحث علمى و موشكافانه و با دلايل منطقى، آنها را نقد كنيم تا جوان با آگاهى انتخاب كند و يك انسان خطى و سطحى نباشد؛ بلكه عمقى و چند بعدى فكر كند و تصميم بگيرد.من درباره فيلم تايتانيك، اين روش را تجربه كردهام. هنگام ورود اين فيلم به عرصههاى جهانى، موج سنگينى كشور را فرا گرفت. تلاش وزارت ارشاد براى مجوز دادن به اين فيلم از يك سو و تلاش گروههاى مخالف براى منع آن از سوى ديگر، هيچ كدام صحيح نبود. اين دعواى خانگى بين دو بخش از يك سيستم، تشنگى بيشتر مخاطب را در پى داشت. من اين فيلم را در 70 يا 80 دقيقه خلاصه كردم و همراه نمايش آن در بسيارى از دانشگاهها، برنامه نقد داشتم. فيلم را نقد مىكردم و به اين ترتيب، هم فيلم - به صورت مجاز و نه خلاف اخلاق - به نمايش درآمد و هم بيننده به يك شناخت عمقى از فيلم دست مىيافت. اين خيلى مهم است كه به جوان آگاهى بدهيم؛ نه آن كه هر چه را بر خلاف ميل ماست، منع كنيم؛ زيرا اين منع، نه امكان فنى دارد و نه توجيه عقلانى و در عين حال هم نمىشود فضا را كاملاً باز كرد. آگاهى دادن و نقد امواج مسموم وارداتى، بهترين راه حل است. تأكيد مىكنم كه منع و نفى نكنيم؛ بلكه نقد كنيم و جهت بدهيم. جمع كردن ماهوارهها امكانپذير نيست؛ بلكه بايد نسبت به استفاده از آن در جامعه و خانواده به مخاطب آگاهى داد و در كنار آن، رفتار سازى و نمادسازى كرد.
كدام نمادسازى؟ در اين باره، جاى سخن بسيار است؛ لطفاً بيشتر توضيح دهيد.
جهان پست مدرنيسم، جهان نمادهاست؛ نه مصداقها و اگر شما بتوانيد نمادها را در جامعه عينى كنيد، تا حدود زيادى مسئله حل شده است. ما اگر بتوانيم بر اساس ارزشهاى خود توليد مد بكنيم، موفق خواهيم بود. مثال مناسب، واقعه عاشورا در فرهنگ اسلامى است كه به يك نماد تبديل شده است و همه در ايام عاشورا اين نماد را رعايت مىكنند. يك تمدن موفق، از مد استفاده مىكند؛ نه اين كه آن را نفى مىكند. به جاى منع، ارزشهاى خود را در قالب مد، ارائه مىدهد و توليد مد مىكند. با سىدىها، فيلمها، سريالها و با كمك ادبيات نمايشى قوى، مطبوعات و ديگر رسانهها به كمك پروسه توليد مد مىآيد و آينده را در دست مىگيرد. نبض رفتارسازى جامعه را به دست مىگيرد و رسالت خود را به اين ترتيب بهتر به انجام مىرساند.به تازگى مراجع فكرى جامعه ما به خصوص صدا و سيما، جسته و گريخته، دست به اين الگوسازى و ارائه مد زدهاند؛ اين توليد مد، تا چه حد در قالبهاى ارزشى ما مىگنجد؟
مراجع رفتارساز و تأثيرگذار در ايران، مراجع قوى و قدرتمندى نيستند ودر كنار اين ضعف بزرگ، افزايش هجوم فرهنگى و معايب اينترنت - علاوه بر محاسنش - را در نظر بگيريد؛ ماهوارهها را هم فراموش نكنيد و بعد ببينيد ما در كجاى اين پروسه قرار داريم.گرچه صدا و سيما و به خصوص تلويزيون كمكم وارد گردونه ماچوئيسم مىشود و روى جلال و جمال صورى كار مىكند، اما در عين حال، ملاكى كه براى خريد فيلمهاى خارجى در نظر گرفته مىشود، اين است كه فقط سكس نداشته باشد و مواردى مثل دزدى، كشت و كشتار و... مطرح نيست. من يكى از فيلمهايى را كه بررسى كردهام، در طول 90 دقيقه آن، شما 48 مورد كشته مىبينيد و اين نشان مىدهد كه صدا و سيما ناخواسته چيزهايى را به جامعه القا مىكند كه اصلاً مثبت نيست. تخريب روانى و ميل به خشونت در اين فيلمها وجود دارد و اكثر سريالهاى تلويزيون، فعاليت يك گروه پليسى را نشان مىدهد؛ گرچه گاهى سريال هايى مانند افسانه شجاعان هم نمايش داده مىشود كه بنا به روحيه عدالتخواهى قهرمانان فيلم، يك آرامش روانى را به بيننده القا مىكند و موسيقى هم همين طور است. اين كه گرايش به مد، تخريبى باشد يا ممكن است جهت تخريبى پيدا كند، بستگى مستقيم به جهتى دارد كه مراجع سنتى ما به مُد مىدهند و اين خيلى مهم است. صدا و سيما بايد آگاهانهتر عمل كند. رسانههاى ما در مورد اعتياد خوب عمل كردهاند؛ اما اثر تربيتى مخربى را در مورد قرصهاى مهيج در پيش گرفتهاند. مصرف سهبار اين قرصها، منجر به مرگ مىشود؛ اما همواره در مجلات، از مخدر نبودن اين قرصها بحث مىشود و اين مسئله به طور غير مستقيم، جنبه زشت و عامل بازدارنده در مصرف اين قرصها را از بين مىبرد و نوعى توجيه واعتماد در مصرف را ايجاد مىكند كه اصلاً خوب نيست.
شما به مصداقهاى مد اشاره كرديد و اين كه نسبت به مصداقى كه مد با آن تعريف مىشود، بايد در مورد رد يا قبول آن نظر داد؛ درباره اين مصداقها برايمان بگوييد.
بر اين مسئله تأكيد مىكنم كه حتى در اسلام هم مدگرايى نفى نمىشود و عقل هم مُد را ردّ نمىكند؛ به ويژه كه اين مدگرايى از يك مبانى فكرى ناشى مىشود و آن هم نياز به تغيير و تحول است و به قول فلاسفه، نياز به صيرورت و شدنهاى متوالى است. اگر از اين زاويه نگاه كنيم، نفس مسئله مورد تأييد است و ما هم از همين زاويه نگاه مىكنيم؛ اما گاهى برخى از مفاهيم در زمانهاى خاص از نظر مصداقى تعريف مىشوند و نه مفهومى و چون مصداق قابل نفى و رد است، مفهوم هم بنا به آن مصداق قابل رد مىشود و مد يكى از آن مفاهيم است. ما گاهى هنر پيشههاى زمان طاغوت را داريم كه به عنوان مصداق، ضدارزش هستند و گاه الگوهايى را داريم كه كاملاً ارزشى و قابل قبول مىباشند؛ مثل الگوهاى دفاع مقدس. پس «مد» فى نفسه قابل قبول است؛ اما گاه بر اثر مصداقهايى كه مىپذيرد، ممكن است مطرود يا مقبول واقع شود.آقاى دكتر! من به عنوان يك جوان دلم مىخواهد هم از مظاهر مد پيروى كنم و در واقع يك جوان امروزى باشم و هم از سوى ديگر به ارزشهاى خودم پايبند بمانم و جوانى باشم كه هم با جامعه پيش مىرود و هم به مبانى ارزشى پايبند است؛ چطور مىتوانم از تك بعدى بودن بپرهيزم و يك جوان چند بعدى باشم و در عين حال، به تضاد و تناقض هم نرسم؟
فضا، فضايى پيچيدهاى است. از يك طرف هم نظام حكومتى و هم نظام فرهنگى و هم فطرت پاك جوان مىخواهد كه ارزشهاى سنتى و انسانى بر زندگى او حاكم باشد و از طرف ديگر موج افسار گسيختهاى كه جوامع را مورد هجوم خود قرار داده است، سبب شده كه همواره مدهاى نوينى كه از معيارهاى ضد انسانى نشأت مىگيرد، بر رفتار و كردار حداقل بخشى از جوانان و نوجوانان حاكم شود كه به عنوان يك واقعيت نمىتوانيم آن را ناديده بگيريم. هر چه جلوتر مىرويم، به اين تضاد بيشتر دامن زده مىشود؛ اما شدت اين اختلاف به گونهاى نيست كه غير قابل كنترل و مهار باشد. حل اين تضاد باز هم تا حدود زيادى بر عهده مراجع فكرى و الگوساز است.«رابرت برتون» در روانشناسى اجتماعى براى جوامعى كه دچار اين فاصله شدهاند و به فكر درمان هم نيستند، چهار مرحله را پيشبينى مىكند؛ اولين مرحله نوآورى است؛ اما نوآورى به معناى منفى آن؛ يعنى گرايش به خلق راههاى جديد، براى رسيدن سريع به اهداف و آرمانها تحت هر شرايطى و چون اين راهها بر اساس يك معيار عقلانى و منطقى سالم انتخاب نشدهاند، به انحراف كشيده مىشوند.
مرحله دوم، تبديل جامعه به يك جامعه سازمانى است. كه در واقع بوروكراسى بر نظام جامعه حاكم مىشود.
مرحله بعد واپسزنى است؛ يعنى فرد به يك حالت انفعالى و بىخيالى رضايت مىدهد و او آنقدر درگير بحرانهاى اجتماعى و اقتصادى مىشود كه ديگر نسبت به همه چيز بىتفاوت مىشود و چون نمىتواند فاصله موجود بين حال و ايدهآل را كم كند، يك واپسزنى ايجاد مىشود.
چهارمين مرحله شورش است؛ انفعال اگر مدت مديدى ادامه يابد، جامعه را به انفجار مىكشاند. اينها مواردى است كه در هر جامعهاى ممكن است رخ دهد.