مد و کاری که از جامعه شناسی ایران بر نمیآید
نويسنده: امین بزرگیان
۱) با وجود تاکیدات "کارل مارکس"، درگیر شدن غرب در دو جنگ جهانی پیاپی و تجربه رکود اقتصادی پایان دهه ۲۰ و اوایل دهه ۳۰ مانع از آن شدند که جامعه شناسان به پدیده "مصرف" به قدر کافی توجه کنند.
با پایان گرفتن جنگ جهانی دوم بود که اهمیت مصرف ناگهان به چشم آمد و جامعه شناسان و فلاسفه بیش از اقتصاددانان به آن توجه کردند. انجام این مطالعات که در دهه های ۷۰ و ۸۰ به اوج خود رسید، در عین حال از تغییر اساسی در ارتباط میان مصرف، اقتصاد و جامعه حکایت می کرد. به نظر "رابرت باکاک" در کتاب "مصرف" (۱۹۹۳)، در پایان قرن ۲۰ دیگر مصرف فقط یک روند اجتماعی- فرهنگی نبوده و به مرامی تبدیل شده است که می توان از خلال تاثیرات آن بر جامعه وخرده فرهنگ های اجتماعی، به برآمدن دوران جدیدی در تاریخ کشورهای اروپایی پی برد، دورانی که به دلیل پایان دادن به دوره پیشین که "مدرنیسم" نام داشت توسط بسیاری "پست مدرنیسم" خوانده می شود.
در این دوران جدید به گفته "بوردیو" مصرف دیگر تنها ارضای یک دسته از نیازهای - از نظر زیستی، ریشه دار- نیست، بلکه متضمن نشانه ها، نمادها، ایده ها و ارزش ها است (۱۹۸۹). همچنین به تعبیر "بودریار" مصرف در دوران جدید روندی است که در آن خریدار کالا از طریق به نمایش گذاشتن کالاهای خریداری شده، به طور فعالی مشغول تلاش برای خلق و حفظ یک حس "هویت (Identity) "است (۱۹۸۸). به عبارتی دیگر افراد، هویت چه کسی بودن خویش را امروزه از طریق آنچه که مصرف می کنند، تولید می نمایند یا بهتر بگوییم "جعل" می کنند.
این روند تا جایی ادامه یافته که شهرها را امروزه به بازارهایی بزرگ تبدیل کرده است. بازار (که در گذشته نوعی محدوده مکانی داشت) به تمامی نقاط شهر سرایت کرده، و در حومه خیابان های شهرهای بزرگ به جای خانه، نشسته است. آئین قدم زنی یا "پرسه زنی" در حاشیه خیابان ها،محصول همین سرایت مراکز خرید به همه جاست.
۲) مسئله مصرف یا خرید در شرایط اجتماعی متاخر ایران اهمیت کم وبیش زیادی پیدا کرده است. البته میان خرید (shopping) و مصرف (consumption) تفاوت های چندی وجود دارد که در این نوشته با اغماض به یک معنا به کار برده شده است.
در ایران آن چیزی که امروزه در طبقه متوسط شهرنشین - طبقه پول دار قدیمی و طبقات پائین منظور نیست - دیده می شود، این مسئله است که کنش مصرف و خرید، سبک های زندگی جدیدی را خلق کرده است که افراد در خلال این سبک های زندگی تازه، هویت خودساخته ای را جست وجو می کنند.
تجربه جدید نشان می دهد، فرد ایرانی از طریق کالاهایی که او را به هویتی که دوست دارد نزدیک می کند، سعی می کند به همان کسی تبدیل شود که مایل است. یعنی"سلیقه" از جایگاه مهمتری برخوردار شده است. شرایط جدید که می توان آن را در پرسه زنی در خیابان های بزرگ و پاساژها و مغازه ها به خوبی دید، هویت های جدیدی ساخته که خود را در قالب مصرف و نمایش این مصرف توسط پوشش، آرایش، مد، اتومبیل، موبایل و... نشان می دهد.
این وضعیت را نمی توان تنها با موقعیت کنشگران در ساختار اجتماعی- اقتصادی خاص تحلیل نمود. می توان گفت که موقعیت ساختاری و رویه های فرهنگی همچون مصرف به متغیرهای مستقل تبدیل می شوند یا شده اند.
اگر بخواهیم انضمامی نگاه کنیم، در خیابان ها و پاساژهای متعلق به طبقه متوسط شهرنشین ایران، افرادی را مشاهده می کنیم که از الگوی مصرفی مشخصی تبعیت می کنند، بدون اینکه در یک طبقه اقتصادی یا اجتماعی یا منزلتی یکسان قرار داشته باشند؛ تا جایی که طبقه اقتصادی و اجتماعی آنها در پشت نمادهای مصرفی شان قابل شناسایی نیست. تغییرات و تحولات مصرفی، حتی در حوزه بدن (آرایش، مد و...) در فرد ایرانی آنچنان به سرعت رخ می دهد که بعد از مدت کوتاهی طبقه اقتصادی- اجتماعی و حتی فرهنگی او اساساً قابل شناسایی نیست و تنها با مراجعه مستقیم به شناسنامه اوست - اگر این یکی را جعل نکرده باشد - می توان فهمید که اهل کجاست. در واقع آنها تنها با لباس، بدن خود را نمی پوشانند بلکه طبقه خود را "غیب" می کنند.
تئوری های جامعه شناسانی همچون بوردیو و بودریار نیز بر این مساله تاکید کرده اند که مصرف و سبک زندگی انسان جدید را نه در یک تقسیم بندی طبقاتی- اقتصادی مارکسیستی که در تحلیلی فرهنگی می توان فهمید. فی المثل بوردیو در کاری جامعه شناسانه - تجربی، مصرف عطر و ادکلن را به عنوان یک امر نمادین "تشخص بخش" در میان طبقات گوناگون فرهنگی فرانسه، در وضعیتی انضمامی تحلیل کرد و سعی نمود نشان دهد که مصرف عطر و انتخاب نوع و مارک آن، راهی است نمادین برای ایجاد تمایزات بین گروه های اجتماعی.
اما تفاوتی وجود دارد. بی شکلی جامعه ما و تبدیل"جامعه" society ایران به نوعی"توده" mass از تفاوت های جدی بینامتنی میان فرهنگ مصرفی ایرانی و فرهنگ مصرفی غربی است. در حالی که تحلیل گر اجتماعی همچون بوردیو می تواند پروژه خود در باب مصرف را در میدان (field)های اجتماعی گوناگون فرانسه پیگیری کند، تحلیلگران ایرانی نمی توانند به همان طریق و با همان متدی که غرب شناخته می شود، کار انضمامی دقیقی را برروی ایران انجام دهند؛ زیرا که طبقات مختلف فرهنگی و اجتماعی در درون پروژه فراگیر مصرف در مرکزی (center) هضم شده اند و تکثر سبک زندگی، اساساً در حال از بین رفتن است.
مثلاً بوردیو از طبقه کارگر یا طبقه متوسط پائین یا متوسط بالای فرانسه صحبت می کند و تمایزات ساختاری آنها را- که البته فرهنگی نیزمی داند و نه صرفا اقتصادی- در مصرف یا مد نشان می دهد؛ طبقه کارگری که مثلاً لباس جین می پوشد و به تعطیلات اهمیت فراوان می دهد، موسیقی خاصی را گوش می دهد، به تیم ورزشی مشخصی علاقه دارد و... اما در ایران سبک های زندگی جدید گویای هیچ تمایز فرهنگی نیستند. همه به نوعی شبیه هم هستند. تمایزات میان افراد در خلال مصرف "گم" شده و این گمگشتگی امکان شناخت را سخت می کند.
۳) حال سوال اینست که جامعه ایران را نمی توان فهمید؟ دانشگاه علوم اجتماعی در ایران با نپرداختن به امور مساله انگیز (problematic) اینگونه نمایش می دهد که نمی توان؛ اما دانش علوم اجتماعی جهانی _ یا تئوری های جامعه شناسی _همواره این وضعیت را القا می کند که وظیفه جامعه شناسی ارائه دیدگاه های متنوع برای شناخت هر جامعه ای است. بوردیو به مامی آموزد که کار جامعه شناس شناختن تمایزات و تفاوت های میان گروه های اجتماعی مختلف است.
از این منظر جامعه علمی جامعه شناسی در ایران وظیفه ای ندارد جز ارائه تصویری دقیق از مشخصات متمایز بخش جامعه ما و تحلیل آن برای کنشگران اجتماعی و دولت. مد و پوشش یکی از این مسایل است. ولیکن درایران از سنت غالب جامعه شناسی چنین نقشی دیده نمی شود؛ در واقع متن یا تحلیل کارامدی نسبت به مسایل درگیر جامعه ایرانی نمی توان دید که آکادمی تولید کرده باشد. اندک تلاش هایی نیز که صورت می گیرد، در بروکراسی احمقانه دانشگاه له می شوند و درس عبرتی برای دیگران می شوند. این فاصله میان دانشگاه ما و دانشگاه کارآمد، خود جامعه شناسی در ایران را تبدیل به "مساله" کرده است. به تعبیری دیگر جامعه شناسی چیزی شده است شبیه مد و پوشش. ابزار شناخت تبدیل به ابژه شناخت شده و در نتیجه این تبدیل، جا برای برخوردهای دیگر با مساله پوشش باز شده است.
وقتی جامعه شناسی نمی تواند مسایل انضمامی را بشناسد و حاصل تلاش ها و دیدگاه های خود را به عرصه عمومی و دولت منتقل نماید، در واقع جا را برای نگرش های متفاوت و مضر نسبت به مسایل اجتماعی می گشاید. اقدامات دولت در مواجهه با اراذل و اوباش و بدحجابی و همچنین نگرش عمومی مردم نسبت به این مسایل برساخته ناتوانی جامعه شناسی در ایران است. به عبارت دیگر طرح تابستانی حجاب را شاید بتوان محصول ناکارامدی جامعه شناسی دانست.
منبع:باشگاه اندیشه
با پایان گرفتن جنگ جهانی دوم بود که اهمیت مصرف ناگهان به چشم آمد و جامعه شناسان و فلاسفه بیش از اقتصاددانان به آن توجه کردند. انجام این مطالعات که در دهه های ۷۰ و ۸۰ به اوج خود رسید، در عین حال از تغییر اساسی در ارتباط میان مصرف، اقتصاد و جامعه حکایت می کرد. به نظر "رابرت باکاک" در کتاب "مصرف" (۱۹۹۳)، در پایان قرن ۲۰ دیگر مصرف فقط یک روند اجتماعی- فرهنگی نبوده و به مرامی تبدیل شده است که می توان از خلال تاثیرات آن بر جامعه وخرده فرهنگ های اجتماعی، به برآمدن دوران جدیدی در تاریخ کشورهای اروپایی پی برد، دورانی که به دلیل پایان دادن به دوره پیشین که "مدرنیسم" نام داشت توسط بسیاری "پست مدرنیسم" خوانده می شود.
در این دوران جدید به گفته "بوردیو" مصرف دیگر تنها ارضای یک دسته از نیازهای - از نظر زیستی، ریشه دار- نیست، بلکه متضمن نشانه ها، نمادها، ایده ها و ارزش ها است (۱۹۸۹). همچنین به تعبیر "بودریار" مصرف در دوران جدید روندی است که در آن خریدار کالا از طریق به نمایش گذاشتن کالاهای خریداری شده، به طور فعالی مشغول تلاش برای خلق و حفظ یک حس "هویت (Identity) "است (۱۹۸۸). به عبارتی دیگر افراد، هویت چه کسی بودن خویش را امروزه از طریق آنچه که مصرف می کنند، تولید می نمایند یا بهتر بگوییم "جعل" می کنند.
این روند تا جایی ادامه یافته که شهرها را امروزه به بازارهایی بزرگ تبدیل کرده است. بازار (که در گذشته نوعی محدوده مکانی داشت) به تمامی نقاط شهر سرایت کرده، و در حومه خیابان های شهرهای بزرگ به جای خانه، نشسته است. آئین قدم زنی یا "پرسه زنی" در حاشیه خیابان ها،محصول همین سرایت مراکز خرید به همه جاست.
۲) مسئله مصرف یا خرید در شرایط اجتماعی متاخر ایران اهمیت کم وبیش زیادی پیدا کرده است. البته میان خرید (shopping) و مصرف (consumption) تفاوت های چندی وجود دارد که در این نوشته با اغماض به یک معنا به کار برده شده است.
در ایران آن چیزی که امروزه در طبقه متوسط شهرنشین - طبقه پول دار قدیمی و طبقات پائین منظور نیست - دیده می شود، این مسئله است که کنش مصرف و خرید، سبک های زندگی جدیدی را خلق کرده است که افراد در خلال این سبک های زندگی تازه، هویت خودساخته ای را جست وجو می کنند.
تجربه جدید نشان می دهد، فرد ایرانی از طریق کالاهایی که او را به هویتی که دوست دارد نزدیک می کند، سعی می کند به همان کسی تبدیل شود که مایل است. یعنی"سلیقه" از جایگاه مهمتری برخوردار شده است. شرایط جدید که می توان آن را در پرسه زنی در خیابان های بزرگ و پاساژها و مغازه ها به خوبی دید، هویت های جدیدی ساخته که خود را در قالب مصرف و نمایش این مصرف توسط پوشش، آرایش، مد، اتومبیل، موبایل و... نشان می دهد.
این وضعیت را نمی توان تنها با موقعیت کنشگران در ساختار اجتماعی- اقتصادی خاص تحلیل نمود. می توان گفت که موقعیت ساختاری و رویه های فرهنگی همچون مصرف به متغیرهای مستقل تبدیل می شوند یا شده اند.
اگر بخواهیم انضمامی نگاه کنیم، در خیابان ها و پاساژهای متعلق به طبقه متوسط شهرنشین ایران، افرادی را مشاهده می کنیم که از الگوی مصرفی مشخصی تبعیت می کنند، بدون اینکه در یک طبقه اقتصادی یا اجتماعی یا منزلتی یکسان قرار داشته باشند؛ تا جایی که طبقه اقتصادی و اجتماعی آنها در پشت نمادهای مصرفی شان قابل شناسایی نیست. تغییرات و تحولات مصرفی، حتی در حوزه بدن (آرایش، مد و...) در فرد ایرانی آنچنان به سرعت رخ می دهد که بعد از مدت کوتاهی طبقه اقتصادی- اجتماعی و حتی فرهنگی او اساساً قابل شناسایی نیست و تنها با مراجعه مستقیم به شناسنامه اوست - اگر این یکی را جعل نکرده باشد - می توان فهمید که اهل کجاست. در واقع آنها تنها با لباس، بدن خود را نمی پوشانند بلکه طبقه خود را "غیب" می کنند.
تئوری های جامعه شناسانی همچون بوردیو و بودریار نیز بر این مساله تاکید کرده اند که مصرف و سبک زندگی انسان جدید را نه در یک تقسیم بندی طبقاتی- اقتصادی مارکسیستی که در تحلیلی فرهنگی می توان فهمید. فی المثل بوردیو در کاری جامعه شناسانه - تجربی، مصرف عطر و ادکلن را به عنوان یک امر نمادین "تشخص بخش" در میان طبقات گوناگون فرهنگی فرانسه، در وضعیتی انضمامی تحلیل کرد و سعی نمود نشان دهد که مصرف عطر و انتخاب نوع و مارک آن، راهی است نمادین برای ایجاد تمایزات بین گروه های اجتماعی.
اما تفاوتی وجود دارد. بی شکلی جامعه ما و تبدیل"جامعه" society ایران به نوعی"توده" mass از تفاوت های جدی بینامتنی میان فرهنگ مصرفی ایرانی و فرهنگ مصرفی غربی است. در حالی که تحلیل گر اجتماعی همچون بوردیو می تواند پروژه خود در باب مصرف را در میدان (field)های اجتماعی گوناگون فرانسه پیگیری کند، تحلیلگران ایرانی نمی توانند به همان طریق و با همان متدی که غرب شناخته می شود، کار انضمامی دقیقی را برروی ایران انجام دهند؛ زیرا که طبقات مختلف فرهنگی و اجتماعی در درون پروژه فراگیر مصرف در مرکزی (center) هضم شده اند و تکثر سبک زندگی، اساساً در حال از بین رفتن است.
مثلاً بوردیو از طبقه کارگر یا طبقه متوسط پائین یا متوسط بالای فرانسه صحبت می کند و تمایزات ساختاری آنها را- که البته فرهنگی نیزمی داند و نه صرفا اقتصادی- در مصرف یا مد نشان می دهد؛ طبقه کارگری که مثلاً لباس جین می پوشد و به تعطیلات اهمیت فراوان می دهد، موسیقی خاصی را گوش می دهد، به تیم ورزشی مشخصی علاقه دارد و... اما در ایران سبک های زندگی جدید گویای هیچ تمایز فرهنگی نیستند. همه به نوعی شبیه هم هستند. تمایزات میان افراد در خلال مصرف "گم" شده و این گمگشتگی امکان شناخت را سخت می کند.
۳) حال سوال اینست که جامعه ایران را نمی توان فهمید؟ دانشگاه علوم اجتماعی در ایران با نپرداختن به امور مساله انگیز (problematic) اینگونه نمایش می دهد که نمی توان؛ اما دانش علوم اجتماعی جهانی _ یا تئوری های جامعه شناسی _همواره این وضعیت را القا می کند که وظیفه جامعه شناسی ارائه دیدگاه های متنوع برای شناخت هر جامعه ای است. بوردیو به مامی آموزد که کار جامعه شناس شناختن تمایزات و تفاوت های میان گروه های اجتماعی مختلف است.
از این منظر جامعه علمی جامعه شناسی در ایران وظیفه ای ندارد جز ارائه تصویری دقیق از مشخصات متمایز بخش جامعه ما و تحلیل آن برای کنشگران اجتماعی و دولت. مد و پوشش یکی از این مسایل است. ولیکن درایران از سنت غالب جامعه شناسی چنین نقشی دیده نمی شود؛ در واقع متن یا تحلیل کارامدی نسبت به مسایل درگیر جامعه ایرانی نمی توان دید که آکادمی تولید کرده باشد. اندک تلاش هایی نیز که صورت می گیرد، در بروکراسی احمقانه دانشگاه له می شوند و درس عبرتی برای دیگران می شوند. این فاصله میان دانشگاه ما و دانشگاه کارآمد، خود جامعه شناسی در ایران را تبدیل به "مساله" کرده است. به تعبیری دیگر جامعه شناسی چیزی شده است شبیه مد و پوشش. ابزار شناخت تبدیل به ابژه شناخت شده و در نتیجه این تبدیل، جا برای برخوردهای دیگر با مساله پوشش باز شده است.
وقتی جامعه شناسی نمی تواند مسایل انضمامی را بشناسد و حاصل تلاش ها و دیدگاه های خود را به عرصه عمومی و دولت منتقل نماید، در واقع جا را برای نگرش های متفاوت و مضر نسبت به مسایل اجتماعی می گشاید. اقدامات دولت در مواجهه با اراذل و اوباش و بدحجابی و همچنین نگرش عمومی مردم نسبت به این مسایل برساخته ناتوانی جامعه شناسی در ایران است. به عبارت دیگر طرح تابستانی حجاب را شاید بتوان محصول ناکارامدی جامعه شناسی دانست.
منبع:باشگاه اندیشه