برگزاری آیینها در جامعهی زرتشتی
تشابهات و همانندیها میان برگزاری آیینها در جامعهی زرتشتی ایرانی با دیگر هموطنان ابعادی مختلف دارد. همانندی میان سفرهی دختر شاه پریان و نذرهای آن را در این گفتار با تفصیل میخوانیم. نذر و نیاز برای سفرهی دختر شاه پریان در جامعهی زرتشتی از دیرباز متداول بوده است. درخت سدر (کُنار) در دزفول، درخت مقدسی است که مردم به آنها دخیل میبندند و از آنها کمک میخواهند. هر ساله پیرامون این درخت سدر، مراسم سفره شاه پریان طی ماههای خاصی طبق آداب و رسوم مخصوصی برگزار میشود. این مقاله به پرسشهایی همانند این میپردازد که چه ارتباطی میان درخت سدر و سفرهی شاه پریان است؟ ریشهی تاریخی آن به چه زمانی باز میگردد و چه کارکردی برای شرکت کنندگان در آن دارد؟
تعداد کلمات: 5081 کلمه، زمان تخمین مطالعه: 25 دقیقه
نویسنده: داریوش رضاپور
مردم دزفول و سفرهی شاه پریان
انسانها در دورههای مختلف زندگی، همیشه با سختیهایی روبهرو بودهاند. به دلیل عدم شناخت کافی آنها از طبیعت و عدم آگاهی از علل به وجود آمدن حوادث طبیعی، همیشه با این ترس میزیستهاند که مبادا اتفاقی آنها را تهدید کند و ترس حاصل از این اتفاق، همیشه روح آنها را آزار میداده است. این در حالی است که در همان اوان نیز انسانها به روشهای گوناگونی به دنبال کم کردن ترس خود بودند، تا از نظر روحی خود را با محیط انطباق دهند. پرستش خدایان گوناگون از جمله راههایی بود که انسانها به واسطهی آن بتوانند ترس خود را کاهش داده و خود را با محیط منطبق سازند. با پیدایش ادیان توحیدی و پرستش خداوند یکتا، بشر توانست امید به زندگی را در خود افزایش دهد و بر ترس حاصل از محیط اطراف خود غلبه کند. مردم منطقهی دزفول نیز برای ارتباط با معبود خود و نیروهای ماورای طبیعی، آیینهای مختلفی برگزار میکرده و مینمایند. برخی از این آیینها جنبهی رسمی دارد و در زمانهای خاص خود اجرا میگردد و برخی دیگر همچون سفرهی شاه پریان، جنبهی رسمی ندارد، ولی هر ساله در ماه خاصی از سال، طبقه آیینی ویژه برگزار میشود و برگزارکنندگان آن که زنان هستند، از طریق آن به دنبال ارتباط با معبود خود هستند تا بتوانند امیدها و آرزوهای خود را برآورده سازند.
ارتباط قصه با سفرهی شاه پریان
قصهها آینهی تمام نمای زندگی بشر، با جلوهی خاطرات و تجارب دوران کودکی نوع بشر است، که در دنیای خارج پرتو افکن شده است. قصه بیان همه خواستههایی است که در خواب نیز پدیدار و برآورده میشوند؛ یعنی تحقق آرزوهای اساسی نوع بشر در عالم خیال است. برخی از مناسک، همچون سفرهی شاه پریان، دارای قصه مخصوص به خود هستند. اغلب این قصهها، حکایت شخص گرفتاری است که با نذر به مراد خود میرسد و با خود عهد میکند که پیوسته این نذر را ادا کند. در این قصهها نیز مانند رویا، هر ناممکنی ممکن میگردد و هر آرزویی برآورده میشود.
داستان شاه پریان
از زمانی که فهمیدم چنین مناسکی پیرامون درخت سدر رواج دارد، بر آن شدم تا ابعاد پدیده را بررسی کنم. ولی در ابتدا هیچ کس حاضر به مصاحبه در مورد این پدیده با نگارنده نمیشد. اما ناامید نشدم تا این که موضوع را با یکی از دوستان در میان گذاشتم. او مرا به شخصی معرفی کرد که هر ساله این مراسم را برگزار میکرد. به سراغش رفتیم، آن شخص کسی نبود جز پیرزنی 80 ساله به نام بیبی کوچک که با رویی گشاده ما را به حضور پذیرفت. بعد از آشنایی، موضوع را با او در میان گذاشتم. پس از آن حاضر به مصاحبه با ما شد. از او خواستیم هرچه در مورد این مناسک میداند برای ما بازگو کند. او سخنش را چنین آغاز کرد:
«روزی روزگاری مرد هیزم شکنی برای امرار معاش هر روز به جنگل میرفت و مقداری از شاخههای درختان خشکیده را میبرید و برای فروش به بازار میبرد. تا این که یکی از این روزها بعد از شکستن و جمع آوری هیزمها بسیار خسته شده بود، زیر درخت سدری (کُنار) نشست تا استراحت کند که در حین استراحت به خواب میرود. در خواب میبیند که دو کبوتر (1) سبز و سفید رنگ به خوابش میآیند و به او میگویند: اگر میخواهی آرزوهای تو برآورده شوند، بیا و مراسم شاه پریان را برگزار کن (البته در خواب مراسم را برای او توضیح میدهند که مثلاً فلان چیزها را فراهم کن و غیره). مرد از خواب بلند میشود و میبیند که هیچ کسی اطرافش نیست، هیزمهایی را که جمع کرده بود، میفروشد و به خانه میرود و به همسرش میگوید که چنین خوابی را دیده است. همسرش در پاسخ میگوید بهتر است که این مراسم را برگزار کنیم. بلند شو و برو، حنا و شمع و ... خریداری کن بیاور خانه، من هم میروم حمام میکنم که با بدن پاک مراسم را اجرا کنیم. مرد به بازار برای خرید اجناس و زنش به حمام میرود. زن در آنجا میبیند که به خاطر زن پادشاه حمام قرق شده و به هیچ کس اجازه حمام کردن را در آن روز نمیدهند. به دربان حمام التماس میکند که بگذار من به حمام بروم، چون مراسم داریم. دربان حمام به او میگوید که قبول، ولی تا قبل از این که زن پادشاه بیاید باید حمامت تمام بشود. زن هیزم شکن تا میآید که برود داخل حوض، میبیند که زن پادشاه داخل حمام میآید، تا این صحنه را میبیند، سریع داخل حوض میپرد و پنهان میشود. ولی از آن جا که آب حوض در اثر پریدن زن هیزم شکن متلاطم میشود، زن پادشاه میآید بالای حوض و میگوید: جنی یا جن زاده، پری هستی یا پری زاده، آدم هستی یا آدمی زاد، هرچه هستی بیا بیرون من با تو کاری ندارم. زن به هنگام بیرون آمدن از حوض با دیدن زن پادشاه سینه هایش شروع به شیر دادن میکند و زن پادشاه به او میگوید: من اخیراً بچه دار شدهام ولی شیر ندارم. شما بیایید و دایهی بچهی من شوید، من هم همهی امکانات را در اختیارت قرار میدهم. با شوهرت بیا و با ما زندگی کن. زن قبول میکند و میرود خانه و با شوهرش خدمت پادشاه میروند، از آنجا که مرد و زن خارکش در ناز و نعمت فراوان بودند، از یاد میبرند که مراسم را برگزار کنند. یک روز که زن پادشاه میرود کنار رودخانه تا شنا کند، گردنبد طلای خود را به یک درخت سدر (کُنار) آویزان میکند و میرود شنا میکند. وقتی برمیگردد، میبیند که گردنبند طلایش نیست. با خودش میگوید: هیچ کس این طلا را نمیبرد بجز دایهی بچهها و همان کسی که ما وارد دستگاه پادشاهی کردیم. در نتیجه مرد خارکش و زنش را به جرم دزدیدن گردنبند طلای زن پادشاه زندانی میکنند.
مالینوفسکی، انسان شناس کارکردگرا، معتقد است که در هر نوع تمدن، هر رسم و رسوم، هر شیء مادی و بالاخره هر اعتقادی که برخی کارکردهای حیاتی را تحقق بخشد، اعمال و وظایفی بر عهده دارند که باید انجام گیرند و این خود معرف و نمایانگر مجموعهی اعضایی است که نمیتوان آن را با عوامل دیگر جانشین کرد. هر عنصر و جزئی از کل که غیرقابل تفکیک باشد، در هر اجتماعی کار مخصوص به خود را به عهده دارد، ولی در عین حال دارای مسئولیت مشترک است. هر نهادی پاسخگوی یک نیاز معین و مشخص ارگانیسم اجتماعی است.
مرد خارکش در زندان یادش میآید که مراسم شاه پریان را برگزار نکرده، به زنش میگوید: یادت هست که ما قرار بود مراسم شاه پریان را برگزار کنیم، ولی یادمان رفت و غفلت کردیم، به خاطر همین است که الان اینجا هستیم. الان هم زمان آن مراسم است و یک سال گذشته، دست میکند داخل جیبش میبیند که یک تکه استخوان داخل جیبش است، استخوان را در میآورد و شروع میکند به کندن دیوار زندان (قدیم دیوارها گلی بودند)، مقداری از دیوار را که سوراخ میکند میبیند که یک نفر دارد رد میشود، به او میگویدای مرد رهگذر بیا و این وسایل را برای من آماده کن، مرد رهگذر میگوید: مرا تنها بگذار، من خودم یک جسد در خانه دارم که خیلی هم دوستش داشتم. مرد خارکش به رهگذر میگوید:ای رهگذر اگر وسایل ما را آماده بکنی، مردهی شما هم زنده میشود. مرد رهگذر میرود وسایل را آماده کند که میبیند صدای خوشحالی از خانهشان بلند میشود، میرود خانه میبیند که مُرده زنده شده است. سپس همهی وسایل را جمع میکند (به جز یک کوزه) و میرود پیش مردی که یک گاری پر از کوزه داشت. مرد رهگذر میگوید: لطفاً یکی از این کوزهها را به من بدهید. مرد میگوید: نه این کوزهها مال پادشاه است، نمیتوانم به شما بدهم، مرد رهگذر ناراحت میشود، آن مرد هم با گاری حرکت میکند. هنوز چند متری دور نشده بود که یک دفعه چرخ گاری روی سنگی میرود و گاری واژگون میشود و همهی کوزهها میشکنند جز یکی از آنها. مرد کوزه را برمیدارد و میرود پیش مرد رهگذر و به او میگوید: بیا این هم سهم شما بوده که سالم بماند. مرا هم به خاطر اینکه شما را ناراحت کردم ببخشید. مرد رهگذر همهی وسایل را برای زن و مرد خارکش آماده میکند و به آنها میدهد. مرد خارکش و زنش مراسم را داخل زندان برگزار میکنند. از قضا آن روز زن پادشاه کنار همان رودخانه میرود و همانجا میبیند که گردنبندش سر جایش است. گردنبند را برمیدارد و پیش پادشاه میرود و میگوید: دیدی ما چه اشتباهی کردیم. آنها مقصر نبودند، ما باید آنها را آزاد کنیم و به خاطر این کارمان، هرچه میخواهند به آنها بدهیم. در نتیجه زن و مرد خارکش را آزاد میکنند و مال و ثروت فراوان به آنها میدهند. بعد از آن جریان، زن و مرد خارکش تصمیم میگیرند که هر سال این مراسم را برگزار کنند.
در رابطه با سفرهی شاه پریان، ناهیدی از شعرای دزفول، را که به گویش دزفولی آورده، سپس ترجمه فارسی آن را میخوانیم.
1. یِن هَرم رَجَب بِ شَر اُمون *** مَحفَسِی پَم تُ بین اَشاَ پَرییون
2. شَمبِد و چارشَمبِد هَر خُونی *** بیسَ مِیرِی قُبا کلون بُونی
3. اَرای مَوهومَ فَمییش بَدنی *** دَس زَنَون پَم بیس اییان اننی
4. اِعزَ دارِن زَنون وَرش اِتقاتُ *** کِ بَگرِن روزَ شَ رُقات رُقات
5. روز شمبه اَ مَنزِل حَجی *** سِیرمُ کَپنیدمَ شِکَر کُنجی
6. خوبَ تا شَرح دَهم اَ او روز *** حُجیی سِرخ کُنم اَسُو روز
7. سَ پَرِ یگَک جِنابِ حَج یاحِن *** مِین بازار کوی بِکورد چِن چِن
8. تا مُون دید ادیر اشادی کُورد *** قُرس گِرفت دَسم پِی خُدش مُن بُورد
9. گُفتُمِش «حَجی خِیره»، گفت «خِیربا» *** بُورد مون تا نزیکِ سُوز قبا
10. دَرِ خونش رَسید دیدُم دَر ز *** هِی بِخَُویید چلق پُلق غَزَ
11. زُونِی اُومَ دَرَ گُشید اَرییش *** او عزیز مُوردَ گیا بید خسییش
12. بوردمون حُوش نشند مون سَر جا *** زُوِنی حَجی چِ مرغ بِکورد جاجا
13. کَوییو تَرَ میوَ هَر چِی کِ بید *** مین زَنون بُورد کل رُقاتا چید
14. گُفتمِش «حَجی چِ بکننای زَنون» *** گفت «دِ بین باردِنگ شاپرییون»
15. چار زُونی لَکَنتوی دُختر *** رُوزَ تا رُوز و اگرِن اَسحَر
16. عِیدُ و وَ خش وا وِنن دِهِنشون دی *** تا کَ خارکَش ن بین رنگ زَردی
17. اوسون بَندِن تَمومِشون بِ نماز *** مِلِس مُرغون قَپی کَنن غاز غاز
18. سی کِنارَ دُ رکعت اَیشُونب *** کَفتَرون هم دُتا مَخن اَرشُون
19. عَد دُ رکعت سی خار کَشو زُونش *** رَگذردَ تا بِشُونن وَش
20.ی دُ رکعت قبا کَلون د ارَ *** تا مِلازِی زنون وَرد ارَ
21. بَعد دُ رکعت کُنن سی شاپَرییون *** واکنن هم دُتا سی ماپرییون
22. اُوسون اَزمایری مَخو هُم دُ و *** تا کِ حَج یا ... کُن وِرزُو
23. اَ نماز کُلشُون چِ و ارَسِن *** هَر کَ پِلتِی حَنا بِدس بِونن
24. بِفرِسِنن تُمومِشُون سَلَوات *** تا کِ از ما پَری زن دُ ترات
25. اُوسون مار حَجی دَس زَن بِ پَلِش *** گُشَ اُو دُون نحس سی مَتَلِش
26. پِی دُکلمَ کِ او بگِووَ اَ مَتَل *** بِمییفتِن تَموم پِی وَل وَل
27. ور دِ شون کُل: خُدا تَ دی سیدِش *** دِی مُرا دِش مراد مَخسیدِش
28. ارِ مَخی دِلتَ دِی گُووم مَتَلِش ***ی دُ سَلوات سییم فِرسی جو
29. خارکشی بکورد فَفیر سَحر تا شُو *** پیلشون بِداد قُرسی جو
30. خارکشی داشت سُ دختر و زُونی *** داشتی کَل خَرابَ جا خُونی
31. هِی کِ زحمت کشید اُو سی بَچون *** نم رسید نون سَر خورش ور نون
32. روزِی پشتی اَخار بَکُولِش بید *** سَرِ رَ زیر کُنار سایی دید
33. پُشتِش وَند زمین کُتی قَلَپش *** زیر پاش جُلشَ وَند یواش تَپس
34. سَر کُنار دید دُتا کُموتَرِ شیک *** گوشش دا، یکتَ دید کِ پی جیک جیک
35. گفت یککِشون «ددُو دَوبِ یکِی» *** گُفتش «جُون ددو، کَشید کِلِکی»
36. گفت «ای خارکش اگر بِخُون رُو وَ *** قِسم ساف سی بَخت برِشتَ گُووَ»
37. شکَر و کُنجی تَرَ پیلِی خِرَ *** نرزِ اَزما پَری چِ روز گِرَ
38. کارو بارش اینور قشنگ بِبوَ *** کِ بکن خُمبلوزَن گدووُ
39. خارکش، اوم خون زو نش گفت *** زُون هَم روزَن یواشی گرفت
40. کارِ شون اوج گرفت کِ دخترشا *** پیش خُدش وندشون سَر فَرشا
41. در درومین یواش اَ او زِلَت *** بیسِن بِیتَر تَرِ هَمی مِلت
42. سال دوم رسید شَرِ رَجب *** رَفتِن پِی شا پری اَرَدَس چَپ
43. تا بِبنزین رَند شون اَو نفت *** روزشُون یکِتَ اَیاد شُون باغ
44. دختر پا تِشاب فَر دماغ *** زِو نوو دخترون بُورد شُون باغ
45. تا رسیدن باغ پِی یک دُو *** سرِ حوز لختِ اَگردنش وَندِش
46. دختر پا تِشا گُلیبندش *** قد درختی اَگردنش وَندِش
47. دکموتر یواشکی اُومُ *** بُورد گُلیبندش اَمین هَمَ
48. دختر پاتشا شِنو شَ چ کورد *** گفت «گُلیبندم گووییم کی بُوردش»
49. هَرچی گُشتن ن بید گلیبندش *** گُوزش از ماپری اخیر کُندش
50. زو نوو دخترون کُل پِی یک *** وَند و امَیر یکتَ زیر کتک
51. کَند اَ او هزت هَم دِندون *** بِسشون یکتَ کل مین زِندون
52. کنجِ زندون تموم بِ بخت زغال *** روز شو کُوردن تا بییشی سال
53. مَ رجب کِ کَند اَ پاش موزَ *** یادشون اُومَ یکتَ روزَ
54. داشت زندونشون بِ مین کیچَ *** بِ بلندی اُو زون سیلونَجَ
55. زون اُوم بِ پاس اُو سیلا *** مین کیچَ بلرس ایلل اُ ولا
56. تا ک اوم قَبا کَلون مِیری *** زُون گیر کورد وَرش چِ خار دَری
57. گفتش «ای اوموای دپیلم گر *** شکر و کنجی تَر سیمُون خِر
58. گفتش او میر «وم تُریت مون *** موردی دارُوم مَخُم خرم مُ کَفن»
59. گفتِش «رو کارم کُن، کِ اومُوردَ *** چِ رووی خُون بینییش زنده
60. فَ اَ بازار سییش خرید و او وورد *** خون رَف زِندَ دیداوو ان کِ مورد
61. زون هم روزن بِ مین زندون *** خوب گرفتِش بِنرر شاپرییون
62. جا خدش گردبند دختر شا *** وَندنش او کَموترون اَشا
63. دختر شا چِ گردبندش دید *** حال احوال خارکش پرسید
64. دَرا زندون اووردِشون چسبون *** مدتی زند سی خارکش بلبُون
65. پِی تیام دیدمای روز خُدم *** پیش حَج یاحِن روز رفت شدم
66. بَستَ ناهیدیا اَشاپرییون *** قِس کَم، تا ندید پی تُ زیبون
بیشتر بخوانید: آیین زرتشت
آنچه که خواندید داستان شاه پریان به گویش دزفولی بود، در ادامه ترجمه فارسی آن را میخوانیم:
1. در ماه رجب در شهر ما، هنگامهای پر سروصدا از شاه پریان بیا تماشا کن.
2. شنبه و چهارشنبه در هر خانه ای، مرد قبا آبی بهانهای شده است.
3. اگر این موهوم را بشنوی، به جاست، پیرزنی آن را به وسیلهی زنان متداول کرده است.
4. زنان آن اندازه بدان معتقدند که دسته دسته روزهاش را میگیرند.
5. روز شنبه از منزل حاجی، شکر و کنجد آن قدر خوردهام که سیر شده ام.
6. خوب است تا آن روزه را شرح دهم، تا حاجی را متغیر ساخته که گویی از سرخجه رنگش سرخش شده است.
7. سه روز پیش، جناب حاجی یاحن در بازار مشغول برگزیدن کاهو بود.
8. وقتی مرا دید از دور اشارهای کرد، و دستم را گرفت و با خود برد.
9. گفتم: «حاجی خیر است»، پاسخ داد: «خیر باد»، مرا تا نزدیک سبزقبا برد.
10. به خانه رسید و در زد در حالیکه مرتب با صدای چلق چلق آدامس میجوید.
11. زنی آمد و در را باز کرد، گویان آن عزیز مرد مادر زنش بود.
12. مرا بر روی فرش نشاند، زن حاجی مانند مرغ از جایی به جایی آمد و شد میکرد.
13. کاهو، سبزی و میوه هرچه بود، نزد زنان برد و مرتب چید.
14. گفتم: «حاجی این زنان چه میکنند؟» گفت: ملاحظه کن که بساط شاه پریان آماده است.
15. چهار زن بزرگسال و یک دختر، از بامداد تا ظهر باید روزه بگیرند.
16. اسپند و عود دود کرده تا خارکش خجل نشده و رنگش به زردی نگراید.
17. آن وقت نماز را آغاز میکنند و همچون مرغان قدری غاز غاز مینمایند.
18. دو رکعت ایشان برای درخت کُنار است، کبوتران هم دو تا رکعت از آنها میخواهند.
19. بعد دو رکعت برای خارکش و زنش، به رهگذر هم دو رکعت پرت میکنند.
20. مرد قبا آبی دو رکعت دارد، تا ملازه زنان را که فرود افتاده بر دارد.
21. سپس دو رکعت برای شاه پریان به جای میآورند و دو رکعت هم برای ماه پریان باید انجام دهند.
22. در این هنگام از ماپری هم دو رکعت میخواهند تا حاج یاحن را همچون گاو ورزایی توانا سازد.
23. چون همگی نمازها را به اتمام رسانیدند، هر یک اندکی حنا در دست مینهند.
24. و با هم صلوات میفرستند تا بدین وسیله از ماپری دوان آنجا را ترک کند.
25. آن وقت مادر حاجی با دست زدن به گیسوی خود، دهن نحسش را برای گفتن داستان بگشاید.
26. با گفتن دو کلمه از این افسانه، تمام حاضران ولوله کنان این چنین میگویند:
27. وردشان این است: خدا تو او را سود بده و مرا و مقصودش را برآور.
28. اگر میخواستی داستانش را بگویم، گوش فرا ده، اما اول دو صلوات بفرست.
29. خارکشی سه دختر و زنی داشت و به جای خانه، مسکنشان خرابهای بود.
30. این بینوا بامداد تا شب خار میکشید، به دیگر سخن از دشت پشته خاری تهیه کرده و به شهر آورده و میفروخت و با پول این پشته خار دو گرده نان جو میخرید.
31. هر قدر برای بچهها زحمت میکشید، برای نان سرخورنده، نفرینیاش کفایت نمیکرد.
32. روزی پشته خاری بر گردهاش بود، در راه زیر درخت کناری، سایهای دید.
33. پشته را زمین نهاد و دراز کشید، لباس هایش را زیر تن گذارد و آمادهی خواب شد.
34. روی درخت کنار دو کبوتر زیبا دید، گوش داد و متوجه شد که با جیک جیک،
35. یکی از ایشان به دیگری گفت: «خواهر، خواهر و دیگری با اشارهی انگشت به خارکش پاسخ داد: جان خواهر».
36. گفت: اگر این خارکش به خانه رود، و این داستان را برای همسر بخت برگشتهاش بگوید.
37. و یک پول و یک چهلم قران، شکر، کنجد و سبزی بخرد و به نذر از ماپری روزه بگیرد.
38. کار و بارش این طور قشنگ میشود که وسایل ناچیز زندگی را به بهترین صورت عوض کند.
39. خارکش به خانه آمد و داستان را برای زنش گفت، زن هم بیسرو صدا روزه گرفت.
40. لذا کارشان اوج گرفت و چنان که دختر شاه، بر فرشهای خودش جایش داد.
41. و یواش از ذلت بیرون آمده، از همهی ملت بهتر شدند.
42. سالی که گذشت و در ماه رجب، در مخالفت با شاه پریان، راه دست چپ را پیمودند.
43. اینان که از نعمت به بهترین رسیده بودند، روزه را به تاق نسیان زدند.
44. دختر پادشاه در نهایت شادی، زن و دختر خارکش را به باغ برد.
45. در باغ همگی، در کنار حوض برای شنا عریان شدند.
46. دختر شاه گردنبند خود را از گردن بیرون آورده بر شاخهی درختی آویزان کرد.
47. اما دو کبوتر که مترصد بودند، آرام آمدند و از میان همه گلوبند را بردند.
48. دختر شاه، پس از شنا با ندیدن گردنبند، گفت: «بگویید کی گردنبند مرا برده است؟»
49. هر قدر جستجو کردند گردنبند پیدا نشد، و - از ماپری- کار ناشایست خود را انجام داده بود.
50. زن و دختر را همگی، با مرد خارکش به باد کتک گرفتند.
51. دختر شاه از عزت بر انداختشان چنانکه دندان درد را میکَنَنَد، و همگی را به زندان انداخت.
52. در گوشه زندان با نگون بختی، روز را به شب رساندند، تا یک سال سپری شد.
53. با فرا رسیدن ماه رجب، یک باره- روزه- به یادشان آمد.
54. زندان شاه در کوچه روزنهای داشت، و زن آنچنان بلند بود که بدان میرسید.
55. زن کنار روزنه آمد، در کوچه بدین سوی و آن سوی نگریست.
56. تا مردی با قبا آبی آمد، زن به او گیر داد.
57. زن گفت:ای عمو این دو پول مرا بگیر، و شکر، کنجد و سبزی بخر.
58. آن مرد گفت: خواهش مکن، زیرا مردهای دارم که میخواهم برایش کفن خریداری کنم.
59. زن به آن مرد گفت: «برو کار مرا انجام ده، که چون به خانه روی مرده را زنده مییابی».
60. مرد سخن زن را پذیرفت و خواستهی او را از بازار خرید و آورد، و به خانه رفت و مرده را زنده پذیرد.
61. زن هم در زندان، به خوبی نذر- شاه پریان روزه را گرفت.
62. در اثر این اقدام گردنبند دختر شاه را، آن دو کبوتر در جای خودش نهادند.
63. دختر شاه با دیدن گردنبند خود دریافت که خارکش و خانوادهاش گناهی نداشتهاند و جویای احوال خارکش شد.
64. فوراً از زندان بیرونشان آورد و مدتی با نواختن بلبوم (مثل نی هفت بند) از ایشان دلجویی نمود.
65. این نمونه روزهی شاه پریان را با دیدگان خودم، روزگاری که به منزل حاج یاحن آمد و شدی داشتم، دیدم.
66. ناهیدی دربارهی شاه پریان سخن کم گوی تا زیان ندیده ای. (2)
زمان و لوازم مورد نیاز جهت اجرای مراسم
مراسم شاه پریان هر ساله طبق آیین خاصی توسط برخی از مردم برگزار میشود. زمان برگزاری مراسم روزهای شنبه و چهارشنبه ماه مبارک رجب است. مراسم طبق سنت کاملاً زنانه است. قبل از طلوع آفتاب شروع شده و قبل از اذان ظهر پایان مییابد. در مورد مواد لازم جهت برگزاری مراسم باید گفت که به نظر میرسد به مرور زمان برخی از مواد آن تغییر کردهاند. در هر صورت هر کدام از آنها میتوانند نشانهی نماد خاصی باشند. این را میتوان از جنس مواد، طرز تهیه و همچنین طرز قرار گرفتن آنها فهمید. در این رابطه، آلن بیرو معتقد است «نماد از ریشه لاتینی به معنای «علامت» و «نشان مشخص کننده» گرفته شده است و عبارت است از یک تصویر، صورت یا علامت و حاوی این ارزش که میتواند مظهر چیزی غیر مادی شود». (3) در این راستا از نظر یونگ (4)، روانشناس سویسی، یکی از ویژگیهای نماد این است که معنای ثابتی ندارد. نمادها چند بعدیاند و معانیشان تنها از طریق تحلیل آشکار میشود. او معتقد است «نماد محصولات ناخودآگاه هستند و تحلیل آنها امکانات تازهای را به روی تحول روانی و عاطفی فرد باز میگشاید». (5) در هر صورت به نظر میرسد سفرهی شاه پریان نیز از این قاعده مستثنی نباشد، چرا که هر کدام از مواد لازم جهت برگزاری آن میتوانند نشانهی نماد خاصی باشند. در ادامه به هر کدام از آنها به تفصیل اشاره میشود.
1) آینه (نماد خوشبختی و سعادت، البته میتواند نماد درخشندگی هم باشد).
2) شاخهای از درخت سدر (6) (کُنار) (از شاخهی درخت، جهت آویزان کردن گردنبند استفاده میکنند تا بدین ترتیب صحنهای از داستان را به نمایش گذارند. به نظر میرسد منظور از این شاخه همان بَرسَمی باشد که در لوحهای به جای مانده از ادوار کهن به وفور در دست پادشاهان و الهها دیده میشود و نماد مذهبی و نیایشی دارد. در گذشته یکی از اجزاء اصلی سفره هفت سین بوده است).
3) اسفند (اسپند) (از واژه کهن اوستایی spanta به معنی مقدس گرفته شده است و مختص به رسمهای نیایشی است و در حال حاضر برای جلوگیری از چشم بد و رفع بلا آتش میزنند و دود میکنند). (7)
4) شمع (نشانی از روشنایی است. نور و روشنایی در مراسم مذهبی ایرانیان از اصلهای مهم است و معتقدند دنیای روشنی قلمرو اهورامزدا است و هرجا که نور و آتش باشد، اهریمن به آن جا راه ندارد).
5) حنا (8) (جهت برآوردن حاجات).
6) عود (چوبی بسیار نازک که به مادهای آغشته شده، دیرتر میسوزد و فقط دود میکند).
7) نمک (نماد دور بودن از چشم شیطان و حافظ افراد شرکت کننده در مراسم).
8) هل و شکر آسیاب شده (نمادی از شیرین کامی و موفقیت).
9) نان و پنیر و سبزی (نماد افزایش رزق و روزی).
10. قرآن (نماد پروردگار است. در زمان زرتشتیان کتاب مقدس گاتها روی سفره قرار میگرفت و نماد اهورامزدا بود. ولی به مرور زمان و با ورود اسلام به ایران مسلمانان قرآن را جایگزین آن کردند).
11. ظرف آب (که شاخه درخت کُنار درون آن قرار بگیرد و نماد الهه آناهیتاست).
12. سفرهی سبز (نماد طبیعت)
13. پارچهی سبز (نماد ائمه و سادات).
14) گردنبند طلا (نمادی از الهه آناهیتا است که از اجزای سفرهی هفت سین محسوب میشده، بدین گونه که کوزهی آبی را با گردنبندی به دور آن سر سفره مینهادند. در سفرهی شاه پریان، گردنبند را بر شاخهی درخت مینهند. (9)
طرز قرار گرفتن لوازم و نحوهی اجرای مراسم
ابتدا سفره را در اتاق و رو به قبله قرار میدهند، سپس آینه را در وسط قرار داده و شاخهی درخت کُنار را درون ظرف آب گذاشته و روبروی آینه قرار میدهند. بعد گردنبند طلا را روی شاخهی درخت کنار آویزان میکنند، سپس هِل آسیاب شده و شکر آسیاب شده، نمک و آرد را جداگانه درون ظرفهای کوچکی قرار میدهند وسطح آن را کاملاً و با دقت صاف میکنند، به طوری که هیچ گونه برجستگی و ناهمواری روی سطح این گونه مواد درون ظرفها باقی نمیماند. اِسپند را نیز در ظرفی کوچک میریزند. این ظرفها را رو به روی شاخهی درخت کنار در سفره قرار میدهند و روی تمام اینها را با یک پارچهی سبز میپوشانند، به طوری که محتویات زیر آن به هیچ عنوان دیده نشود. قرآن را در بخشی از سفره (معمولاً در سمت چپ) میگذارند. حنا را مرطوب کرده و به شکل خمیر در میآورند و درون آن عود قرار میدهند؛ به گونهای که فقط پایههای چوب عود درون حنا و بقیهی بدنهی چوب عود خارج از حنا باشد، شمع را نیز همانند عود درون حنا قرار میدهند، سپس هر دو را روشن میکنند.
بعد از چیدن سفره، افرادی (10) (زنان) که نذر کرده یا نذری داشتهاند، یکی یکی به دور سفره جمع میشوند، از بین آنها شخصی که از همه بزرگتر است، داستان شاه پریان را تعریف میکند؛ در حین تعریف داستان، بقیه افراد مقداری حنا را در دست خود قرار داده و با ورز دادن آن در کف دست خود (ترجیحاً) یکی از دستهای خود و بعد عوض کردن جای آنها) در حین اتمام یکی از بخشهای داستان، همگی میگویند: «خدا به او مرا بده، مراد و مقصود به او بده». این کار تا پایان داستان ادامه دارد. بعد از اتمام داستان باید نمازهای مخصوص به این مراسم خوانده شود.
نمازهای مربوط به این مراسم
کلیهی نمازهای این مراسم دو رکعتی هستند و به نیت افراد و موضوعات زیر خوانده میشود:
1) شاه پریان
2) اسماء پریان
3) حور پریان
4) ماه پریان
5) مرد خارکش
6) کبوتر سبز
7) مرد رهگذر
8) کُنار سبز
9) صاحب سفره
10) حاجت سفره
11) سلامتی و موفقیت اعضای خانواده
12) زیارتگاهها و امام زادههای شهر دزفول
ذکر این نکته در اینجا ضروری است که به نظر میرسد افراد شرکت کننده در مراسم باید همهی 24 رکعت نماز را بخوانند، هر چند نیت نماز همیشه قربتاً الی الله است و هر فردی میتواند برای ثواب بیشتر نمازهای زیادتری بخواند.
بررسی پدیدارشناسانهی این مراسم
پدیده شناسی از نظر لغوی عبارت از مطالعهی پدیدهها از هر نوع و توصیف آنها با در نظر گرفتن نحوهی بروز و تجلی آنان است. قبل از هر ارزش گذاری، هر تأویل و یا هر قضاوت ارزشی، پدیدارشناسی از نظر هوسرل، اساساً یک روش در فهم جوهرهای مطلق و عینی و معناهای آرمانی از طریق امور تجربی است. (11) هدف از بررسی پدیدارشناسانهی شاه پریان، پاسخ به این سؤال است که اصولاً ریشه و منشاء آن کجا است؟
به نظر میرسد ریشهی این مراسم به روزگار باستان و زمان چیرگی دین زرتشتی بر ایران بوده است. در جهت تأیید این ادعا، میتوان به مستندات افرادی همچون صادق هدایت و خانم دکتر کتایون مزداپور اشاره کرد. صادق هدایت در کتاب نیرنگستان مینویسد: «در کرمان کوهستانی است که آن را تندرستان مینامند و عقیدهی عوام این است که از مابهتران در آنجا جمع میشوند. پیرزنی که مجرب باشد، پیدا میکنند که ممکن است زرتشتی باشد. در سایر شهرها این کار را کنار جوی آب اجرا میکنند و شرطش این است که در آن اطراف هیچ کس نباشد». (12)
علاوه بر این مزداپور به طور مستقیم به برگزاری این مراسم در استان خوزستان اشاره کرده و معتقد است این مراسم بازماندهی آیینهای زرتشتیان است. (13)
بررسی کارکردهای این مراسم
مالینوفسکی، انسان شناس کارکردگرا، معتقد است که در هر نوع تمدن، هر رسم و رسوم، هر شیء مادی و بالاخره هر اعتقادی که برخی کارکردهای حیاتی را تحقق بخشد، اعمال و وظایفی بر عهده دارند که باید انجام گیرند و این خود معرف و نمایانگر مجموعهی اعضایی است که نمیتوان آن را با عوامل دیگر جانشین کرد. هر عنصر و جزئی از کل که غیرقابل تفکیک باشد، در هر اجتماعی کار مخصوص به خود را به عهده دارد، ولی در عین حال دارای مسئولیت مشترک است. هر نهادی پاسخگوی یک نیاز معین و مشخص ارگانیسم اجتماعی است. (14) یکی از اصول کارکردگرایی، اصل سودمندی است که منظور از آن، این است که هر پدیدهی اجتماعی باید دارای نوعی تأثیرگذاری باشد و به نوعی نیاز در جامعهای که به وجود آمده است، پاسخ گوید. اصل سودمندی، پاسخی به این سؤال است که هر چیزی به چه کاری میآید. طبعاً در اینجا فرض بر آن است که هر چیزی که وجود دارد، باید به کاری بیاید، کارکردهای اجتماعی به وجود آن کاملاً آگاهی دارند و آن را به همین عنوان میپذیرند. درحالی که کارکرد پنهان، کارکردی است که بازیگران اجتماعی لزوماً و دقیقاً نسبت به وجود آن آگاهی ندارند و با این عنوان آن را نمیپذیرند. (15)
با توجه به موارد بالا، به نظر میرسد این مراسم میتواند کارکردهای متفاوتی برای برگزارکنندگان آن داشته باشد. از جملهی آنها، کارکرد امید به زندگی، انسجام، تعادل روحی و روانی است؛ چرا که در این مراسم، زنان جمع میشوند و برای گرفتن حاجت و نیت مراد با همدیگر به اجرای این مراسم میپردازند. البته این جمع شدن نیز میتواند برای شرکت کنندگان کارکرد همبستگی داشته باشد. از جمله کارکردهای پنهان آن، این است که چون مراسم کاملاً زنانه است و هر کدام از آنها از محلههای مختلف در آن شرکت میکنند، ممکن است یکی از زنان شرکت کننده پسری داشته باشند که به دنبال دختری مناسب برای او باشد، او میتواند دختر مورد علاقهی خود را از بین دختران شرکت کننده در مراسم پیدا کند و به او پیشنهاد ازدواج برای پسرش بدهد.
نتیجه گیری
این مقاله با عنوان سفرهی شاه پریان در دزفول، به دنبال ریشههای تاریخی این مراسم و همچنین دلایل تداوم و ماندگاری آن با تأکید بر نظریههای پدیدارشناسی و کارکرگرایی بود.
با توجه به مطالعات انجام شده، میتوان نتیجه گرفت ریشههای تاریخی آن به زمان زرتشتیان و یا شاید پیش از آن بازگردد. در مورد دلایل تداوم آن باید گفت، دلیل تداوم و ماندگاری آن، کارکردهایی است که این مراسم در زندگی مردم دارند. کارکردهایی از جمله کارکرد امید به زندگی، انسجام و تعادل روحی و روانی که خود همچنان میتواند به تداوم آن کمک کند.
پینوشتها:
1- در باورشناسی باستانی و نمادهای اسطوره ای، کبوتر که سپید رنگ است، نشانه رازآلود روز و روشنایی شمرده میشده است و کلاغ هم که سیاه فام است، نشانهی رازآمیز شب و تیرگی. در داستان نوح و توفان او نیز به این دو پرنده بر میخوریم. نوح در آن هنگام که توفان فرو مینشیند و زمان به درآمدن از کشتی و گام نهادن بر خشکی فرا میرسد، نخست کلاغ را به خبر آوردن میفرستد؛ کلاغ به خوردن مردار که پلید است، سرگرم میشود. نوح کبوتر را پس از آن گسیل میدارد، کبوتر چونان نماد روشنایی و روز، شاخهای از زیتون را که خود نشانهی آرامش و آشتی است، به نوک میگیرد و مژدهی فرو نشستن توفان را برای نوح میآورد. (کزاری، 171: 1388).
2- ناهیدی، 1377، 132: 126.
3- آلن بیرو، 414؛ 1380.
4- Car Gustav Jung
5- همیلتون، 117؛ 1377.
6- میشل مالرب در کتاب انسان و ادیان راجع به نماد گیاهان معتقد است که گیاهان عموماً نماد زندگانی، شکوفایی و زیبایی هستند.
7- در معابد زرتشتی کُندر و اسپند از جمله مواد مهمی به شمار میآیند که حتماً باید در معابد دود شود.
8- حنا گیاهی وابسته به خانواده «لیتراسه آ» است که با نام علمی «لئوسونیا اینرمیس» خوانده میشود. بلندی درختچه حنا 1/5 تا 2/5 متر است و برگهایی مانند برگهای درخت انار و گلهایی سفید، خوش بو و خوشهای دارد. این درخت میتواند بیست سال بار دهد و محل رویش آن آب و هوای گرم میباشد. (تبریزی: 691: 1356). این درخت در کشورهای ایران، پاکستان، سوریه، مغرب، فلسطین، یمن، مصر، اوگاندا، تانزانیا، سنگال، کنیا، اتیوپی، اریتره و هند یافت میشود. شواهد چنین نشان میدهد که انسانهای دورهی نوسنگی (هزارهی سوم پیش از میلاد) در «کتل هیوک» جای در آناتولی از حنا برای رنگ کردن دست و پایشان به هنگام برگزاری آیینها و مراسمی که وابسته به الههی باروری بوده، استفاده میکردند. آشوریان، بابلیان، سومریها، سامیها، کنعانیها و اوگاریتها از نخستین مردمانی بودند که در روزگار باستان از حنا بهره میبردند. مطالب بسیاری در مورد خاستگاه درخت حنا گفته شده است. عدهای «هند» را نخستین خاستگاه حنا میدانند و بر این پندارند که این گیاه در سدهی 12 میلادی از مصر به هند برده شده است. پژوهشهای باستان شناسی نشان میدهد که در مصر باستان از حنا، پیش از عمل مومیایی برای رنگ کردن انگشتان دست و پای فراعنه استفاده میکردند (عباسی، 134: 1386).
9- علیزاده، 1381، چاپ نشده است.
10- این مراسم کاملاً زنانه است و هیچ مردی حق شرکت در این مراسم را ندارد. زنان یا دختران شرکت کننده در مراسم حتماً باید درآن روز، روزه بگیرند.
11- آلن بیرو، 165: 1380.
12- صادق هدایت، 43، 1312.
13- مزداپور، 217: 1386.
14- پواریه، 99: 1370.
15- فکوهی، 161: 1382.
منابع:
بیرو، آلن، (1380) فرهنگ علوم اجتماعی، ترجمه ساروخانی، تهران: کیهان.
پواریه، ژان، (1370) تاریخ مردم شناسی، ترجمه پرویز امینی، تهران: خردمند.
تبریزی، محمد حسین، (1356) برهان قاطع، به اهتمام محمد معین، تهران: امیرکبیر.
عباسی، رحمت الله، (1386) حنا در هرمزگان، فصلنامهی فرهنگ مردم ایران، شماره 11.
علیزاده، الهام، معرفی یک عبادتگاه، (چاپ نشده است)، میراث فرهنگی شوشتر.
فکوهی، ناصر، (1382) تاریخ اندیشه و نظریههای انسان شناسی، تهران: نشر نی.
کزازی، میرجلال الدین، (1388) رویا، حماسه، اسطوره، تهران: نشر مرکز.
مالرب، میشل، (1385) انسان و ادیان، ترجمه مهران توکلی، تهران: نشر نی.
مزداپور، کتابون، (1386) داغ گل سرخ و چهارده گفتار دیگر درباره اسطوره، تهران: انتشارات اساطیر.
ناهیدی دزفولی، ملامحمدتقی، (1377) کلیات ناهیدی دزفولی، به کوشش محمد حسین حکمت فر و دیگران، تهران: دارالمؤمنین.
نیرنگستان، (1312) مترجم: صادق هدایت، تهران: انتشارات جاویدان.
همیلتون، ملکم، (1377) جامعه شناسی دین، ترجمه محسن ثلاثی، انتشارات تبیان.
منبع مقاله: اخواناقدم، ندا (1396) آرمیننامه، تهران: فروهر، چاپ اول.