نویسنده: مایکل استنفورد
مترجم: احمد گل محمدی



 

1.تاریخ مهم است - ولی آیا متغیر هم است؟

پیشخدمت گفت: (1)، "La historia es muy importante" در یکی از شهرهای کوچک اسپانیا، من وهمسرم هنگام خوردن ناهار، راجع به نمایشگاهی در موزه‌ی محلی گفت و گو می‌کردیم که به تاریخچه‌ی شهر از سال 1936 تا 1975 و تأثیر جنگ داخلی و دوران زمامداری ژنرال فرانکو و فالانژیست‌ها بر آن شهر اختصاص داشت. پیشخدمت هم گفته‌های مسئول هتل را بازگو می‌کرد که درباره‌ی هدف از برپایی نمایشگاه - زنده نگاه‌داشتن خاطرات و تعلیم دادن به نسل جوان - با ما سخن گفته بود. همه‌ی اسپانیایی‌ها می‌پذیرند که جنگ داخلی هرگز نباید تکرار شود و اکثریت عمده‌ی آنان باور دارند که دموکراسی باید بیش از دیکتاتوری دوام آورد. از این رو همه باید از گذشت آگاه باشند: La historia es muy" "importante.
ولی منظور پیشخدمت از "تاریخ، چه بود؟ هنگام گشتن در موزه می‌کوشیدیم جنگ داخلی و گرسنگی تقریبی در خیابان‌های شهر را تصور کنیم. آیا "تاریخ" همان تخیلات بود؟ یا باورهای، تا حدودی خصمانه نسبت به فرانکو، متصدی موزه و همکاران او درباره‌ی برپایی نمایشگاه بود؟ یا "حقیقت" بر گرفته شده از صدها تاریخ مربوط به آن سال‌ها بود؟ یا خود همان رویدادهای غم‌انگیز بود که اکنون زمان زیادی از آنها گذشته ولی فراموش نشده است؟
می‌توان گفت که محور کل مطالعه‌ی تاریخ همین مسئله است. به عبارتی تاریخ هر چند ویژگی‌های خاص خود را دارد، مانند همه‌ی علوم با این پرسش رویاروست: آیا جهان همیشه آن‌گونه است که تصور می‌کنیم باید باشد؟ یا گاهی میان چیزها آن‌گونه که به نظر ما می‌رسند و آن گونه که خودشان هستند شکاف و اختلاف وجود دارد؟ آیا ما همیشه می‌توانیم نمود را از واقعیت متمایز کنیم؟ این مسائل پرسش‌هایی درباره‌ی حقیقت و عینیت - که در ضمن عین هم نیستند- پیش می‌کشد.
جالب است که علوم طبیعی امروزه در ردیف شناخته شده‌ترین گنجینه‌های حقیقت قرار دارند و با وجود این تکان دهنده‌ترین نمونه‌های خطا - مانند اعتقاد به زمین مرکزی، تغییر‌ناپذیری انواع، فلاژیستن (2)، اتر، اتم تجزیه‌ناپذیر و از این قبیل- در تاریخ این علوم به چشم می‌خورد. از این لحاظ تاریخ نمی‌تواند چندان امیدی به بهتر شدن داشته باشد و اگر بدتر نشود می‌تواند خود را موفق به شمار آورد.
شاید عجیب به نظر آید، ولی واقعیت دارد که در تاریخ، موضوع بحث اغلب پرسش‌های مربوط به عینیت است نه حقیقت. مثلاً از بازدیدکنندگان موزه‌ی شهر سن فلیو (3) شمار اندکی می‌توانستند استدلال کنند که اشیا واقعی نیستند، عکس‌ها حقیقی نیستند، یا توضیحات نوشته شده به درستی گویای زمان، مکان و موضوع نیستند. ولی یک هوادار فالانژیست به خوبی می‌تواند اعتراض کند که کل اجزای نمایشگاه تحریف شده است تا تصویری نامطلوب از سال‌های زمامداری فرانکو عرضه کند. این عینیت بود نه حقیقت که امکان داشت زیر سؤال برود. این مسئله در مورد کار همه‌ی مورخان مصداق دارد. آنها آموزش می‌بینند تا در پژوهش‌های خود دقیق باشند، به درستی یادداشت بردارند و هنگام نقل از منابع هوشیار باشند. چنانکه آی.ای.هاوس من می‌گوید، برای عالم و پژوهشگر دقت و درستی یک فضیلت نیست بلکه وظیفه است. با وجود این، مورخان کم‌شماری توانسته‌اند خواننده را از بابت عینیت تردید‌ناپذیر کار خود راضی کنند. بنابراین، بیایید دل به دریا زده، مسئله‌ی عینیت تاریخی را بررسی کنیم. اگر در این کار موفق شویم خواهیم دید که این موفقیت موجب گشایش بسیاری از مسائل مورد علاقه‌ی فیلسوف علم می‌شود.

2. عینیت: طرح مسئله

منظور ما از عینیت این است که آرا، داوری‌ها و گزاره‌های ما باید کاملاً بر مبنای موضوع مورد بررسی، هر چه باشد، شکل گیرد. صدق یا کذب آنها باید مستقل از افکار و احساسات افراد باشد. بر عکس، آرا، داوری‌ها و گزاره‌های ذهنی از ماهیت ذهن شناسا ناشی می‌شود و صدق یا کذب آنها مستقل از تفکر و احساس همین ذهن شناسا نیست. اگر ما از این ضرب‌المثل قدیمی پیروی کنیم که "در همه‌ی امور بگذار تجربه راهنمایت باشد"، روش‌های تجربه‌گرایی را به کار می‌بریم. ولی آیا همیشه امکان دارد خودمان را به امر عینی یا، اگر بتوان گفت، واقعیت‌های عینی محدود کنیم؟ اجازه دهید سه موضوع کاملاً مرتبط فصل گذشته (فلسفه، علم‌اجتماعی و تاریخ) را مورد توجه قرار دهیم. امروزه فلسفه عمدتاً پژوهش یا رشته‌ای "درجه دوم" است (البته همیشه این گونه نبوده است). رشته‌های درجه اول مانند شیمی یا مهندسی با عالم واقع سرو کار دارند، در حالی که پژوهش‌های درجه دوم نه مستقیماً با عالم واقع بلکه با پژوهش‌هایی که با عالم واقع مرتبط هستند - یعنی با پژوهش‌های درجه اول - سرو‌کار دارند. گر‌چه برخی گرایش‌های فلسفه (متافیزیک و شاید منطق) با ویژگی‌های بسیار کلی و انتزاعی جهان سروکار دارند، موضوع مطالعه‌ی این پژوهش عمدتاً شیوه‌ها و ساختارهای تفکر ماست. بنابراین، فلسفه را فقط به میزان اندکی باید پژوهشی تجربی به شمار آورد. ولی به نظر می‌رسد علوم اجتماعی با عالم واقع سرو‌کار دارد و از همین رو بر مبنایی تجربی استوار است. البته در این میان مشکلی وجود دارد. آرمان عینیت عبارت است از شناختن یا بیان چیستی جهان، کاملاً به صورتی جدا از ذهنیت فرد شناسنده. ولی در حوزه‌ی مطالعه‌ی جامعه، این امکان مورد تردید قرار گرفته است. به هر حال ذهنیت شخص کاملاً آگاه از کنش‌های خود مانند ذهنیت یک خوابگرد نیست. همچنین جامعه‌ی دارای اقتصاد‌دان، جامعه‌شناس، روان‌شناس و از این قبیل که فعالانه سرگرم تحلیل آن هستند، مانند جامعه‌ی فاقد این گونه کارشناسان نیست. مثلاً واقعیت‌ها و نظریه‌های اقتصادی رفتار اقتصادی را تحت تأثیر قرار می‌دهند. هنگامی که یک بانک دچار مشکلاتی می‌شود قیمت سهام و میزان سپرده‌گذاری کاهش می‌یابد و این کاهش هم مشکلات را به سرعت تشدید می‌کند. پس برخلاف علوم طبیعی، روشن نیست که موضوع‌های شناخت در علوم اجتماعی کاملاً مستقل از شناسنده هستند یا نه.

3. عینیت در تاریخ؟

ولی به نظر می‌رسد تاریخ بر مبنای مطمئن‌تر استوار باشد. هر چند موضوع مطالعه‌ی تاریخ تقریباً مانند موضوع مطالعه‌ی علوم اجتماعی- دنیای مردان و زنان عضو جامعه- است، بی‌گمان تفاوتی مهم وجود دارد: دنیای تاریخی نمی‌تواند تحت تأثیر شناخت ما از آن دنیا قرار گیرد. مانند دنیای طبیعی علوم تجربی، دنیای گذشته کاملاً مستقل از شناسنده‌ی کنونی است (یا بود). ضامن چنین واقعیتی آن است که علت‌ها عطف به ماسبق نمی‌شوند. مثلاً چیزی که امروز رخ می‌دهد نمی‌تواند رویداد دیروز را تغییر دهد. بنابراین، در تاریخ میزانی از عینیت ممکن است که در فلسفه یا علوم اجتماعی نیست.
ولی آیا تاریخ قادر به تحصیل عینیت موجود در علوم طبیعی است؟ هنگامی که دانشمندان درباره‌ی امکان برخورد با دیگر تمدن‌های واقع در سایر نقاط دنیا بحث می‌کنند، وجود قوانین طبیعت را که ، با عرضه‌ی عاملی مشترک، فراهم کننده‌ی زمینه‌ی رشد درک متقابل هستند مفروض می‌گیرند. یکی از اهالی بسیار هوشمند مثلاً آلفا قنطورس (4) با ریاضیات، ساختارهای اتمی، ثابتِ پلانک و از این قبیل آشنا خواهد شد. ولی آیا این موجود فرازمینی فرضی، توانا به شناختن، درک کردن، و سرانجام نوشتن تاریخ‌های زمینی ما خواهد بود؟ آیا هرگز می‌توان تاریخ‌های ما را به گونه‌ای عینی نوشت که برای هر دو دسته خوانندگان زمینی و فرازمینی به یک اندازه قابل درک باشد؛ امری که برای دست‌کم برخی از علوم ما امکان‌پذیر است؟ لحظه‌ای تأمل درباره‌ی این پرسش دشواری‌های جست‌و‌جوی تاریخی کاملاً عینی را آشکار خواهد ساختار. با وجود این، تلاش‌هایی در این راستا صورت گرفته است. در سال 1896 هنگامی که لرد اکتون تألیف مجلات تاریخ مدرن کمبریج (5) را آغاز می‌کرد، چنین نوشت: "همکاران بدانند که ... گزارش ما از [جنگ] و اترلو باید خواننده‌ی فرانسوی، انگلیسی، آلمانی و هلندی را به یک اندازه راضی کند؛ که هیچ کس نمی‌تواند، بدون بررسی فهرست [همه‌ی] نویسندگان، بگوید اسقف آکسفورد کجا قلم را کنار گذاشت،و چه کسی، فایربرین یا گاسکت، لیبرمن یا هاریسون، آن را به دست گرفت" (نقل شده در Stern,F,. 1970,P.249). بی‌گمان او از همکاران خود می‌خواست با بی‌طرفی کامل بنویسند. آن دوازده مجلد تاریخ چنان جذاب و تحسین‌برانگیز از کار درآمدند که امروزه افراد انگشت شماری آنها را چونان الگوهای تاریخ‌نگاری به شمار می‌آورند. میزان عینیت موجود در کتاب ها هم به هزینه‌ی بالای یکنواختی تحقیر‌آمیز، قلت موضوع، فقدان توضیحات روشنگر و چشم‌پوشی از پرسش‌های جالب به دست آمده است. بنابراین، آن کتاب‌ها امروزه به حق نادیده گرفته می‌شود.

4. تردیدهایی درباره‌ی عینیت تاریخی

پس چه مشکلاتی در راه تاریخ کاملاً بی طرفانه و موثق وجود دارد؟ یکی از مشکلات این است که تاریخ نیز مانند علوم اجتماعی فعالیتی رفلکسیو است؛ یا جامعه‌ای است که درباره‌ی حضور می‌اندیشد و می‌نویسد. چنانکه پیشتر بیان کرده‌ایم، هیچ مورخی نمی‌تواند بر رویدادهای خاص که درباره‌ی آنها می‌نویسد تأثیر بگذارد، زیرا آنها تاکنون اتفاق افتاده و فراتر از دگرگونی هستند. ولی، مانند جامعه‌شناس یا اقتصاد‌دان، گفته‌های مورخ نیز ممکن است موجب دگرگونی‌هایی در جامعه‌ی او شود. هم تحولات و هم سیاست‌های متجاوزانه و خصمانه‌ی آلمان از 1871 تا 1919، که گاهی به عنوان "رایش دوم" شناخته می‌شود، تا حدود زیادی از نوشته‌های مورخان آلمانی تأثیر پذیرفته بود. یک سده بعد، شماری نویسندگان متأسف نسبت به دوری بریتانیا از عظمت اولیه‌ی خود، این افول را نتیجه‌ی نوعی بی‌توجهی به علم و فناوری می‌دانستند، در حالی که به واقع تا دو دهه‌ی آخر سده‌ی بیستم، جایگاه و عملکرد بریتانیا در این حوزه‌ها با همه‌ی کشورها، جز دو ابرقدرت، کاملاً قابل مقایسه بود. یک نتیجه‌ی ممکن چنین تاریخ‌های نادرست، باز‌داشتن جوانان باهوش از پرداختن به کارهای علمی است. مشکل دوم این است که تاریخ در میان و جریان دگرگونی تدوین می‌شود. مورخ نه تنها درباره‌ی جریان رویدادها می‌نویسد، از درون همان جریان نیز می‌نویسد. مانند علم، تاریخ نیز همیشه باید از موضعی معین در زمان یا مکان نوشته شود. ولی تفاوت در این است که برای دانشمند علم تجربی قوانین طبیعت در همه‌ی زمان‌ها و مکان‌ها یکسان است، یا او چنین ادعایی می‌کند، و به همین دلیل مهم نیست که او در کجا قرار دارد، در حالی که مورخ به آسانی نمی‌تواند چنین ادعایی بکند. اگر تاریخ قوانینی دارد که به اندازه‌ی قوانین طبیعت معتبر و عام هستند، تاکنون آنها را یافته بودیم. بنابراین، موقعیت (زمانی و مکانی) مورخ چشم‌انداز و گرایشی معین به کار او می‌بخشد. شاید در ارتباط با ساختارهای اتمی یا نیروی جاذبه همه‌ی چشم‌اندازها یکسان باشند و به همین دلیل بتوان چشم‌انداز را نادیده گرفت. ولی این امر در مورد تاریخ چندان واقعیت ندارد.
سومین مشکل از اینجا بر‌می‌خیزد که تاریخ از درون جامعه درباره‌ی جامعه - چه همان جامعه یا جامعه‌ای دیگر - نوشته می‌شود. البته در اینجا نیازی نیست که واژه‌ی "جامعه" به واحدهای بزرگ‌تری مانند "بریتانیای سده‌ی بیستم" اطلاق شود. جی.اچ.هکستر، مورخ امریکایی، اهمیت جامعه‌ای بسیار کوچک - جامعه‌ی همکاران حرفه‌ای او - برای خود را به خوبی توضیح داده است (ر.ک: Hexter, 1971, Chapter 3 ). اکثر مورخان حاضر هم ممکن است تجربه‌ای مشابه داشته باشند. اکنون اعضای هر جامعه، کوچک و بزرگ، دست کم بر سر برخی ارزش‌ها توافق دارند. حتی در بین بردگان پارو زن یا زندانیان نیز، هر چند با ارزش‌های حاکم بر کشتی یا زندان در ستیز و تعارض هستند، برخی ارزش‌های مشترک وجود دارد. بنابراین، مورخان با مشکلی دوگانه رویا رو هستند، هر چند که یکی از آنها ضرورتاً به هیچ روی حل شدنی نیست. مسئله ی اول تخیل و تصور در این مورد است که زندگی در جامعه‌ی دیگر دارای ارزش‌هایی متفاوت با ارزش‌هایی متفاوت با ارزش‌های خود مورخان چگونه است . مسئله دیگر دارای ارزش‌هایی متفاوت با ارزش‌های خود مورخان چگونه است. مسئله دیگر این است که مورخان می‌کوشند به اندازه‌ی کافی فارغ و بیرون از ارزش‌های جامعه‌ی خود قرار بگیرند تا نوشته‌ی آنها از دیدگاه خوانندگان بیشتری عینی باشد.(6) مثلاً "جامعه" مورخان حرفه‌ای مورد نظر هکستر ارزش بالایی به صداقت می‌دهند ولی ماکیاولی و پیروانش نمی‌دهند. از سوی دیگر مورخ امریکایی شاید حسن تفاهمی ضروری‌تر با جمهوری‌خواهی ماکیاولی داشته باشد تا یک مورخ انگلیسی یا آلمانی (مثلاً ر.ک: Pocock, 1975,chapter 15). ولی همان میراث جمهوری‌خواهانه که فهم ماکیاولی را برای مورخ امریکایی آسان‌تر می‌کند، شاید رنگ و بویی به نوشته‌های او بدهد که برای خواننده‌ی دارای باورهای سلطنت طلبانه، کمونیستی یا فاشیستی ناپذیرفتنی باشد.
مشکل آخر هم به تأثیر چشمگیر زبان مربوط می‌شود، همه‌ی آنچه مورخ می‌نویسد و اکثر داده‌ها و شواهدی که او تعبیر می‌کند در قالب واژه‌ها صورت می‌گیرد. عمدتاً این واژه‌ها، چه در منابع اولیه یا در کار نهایی، در برگیرنده‌ی تلاش‌هایی برای ضبط، توصیف و تبیین رویدادهای واقعی در عالم واقع هستند. در واقع پیچیدگی و آشفتگی کلی مسائل که از زمان سقراط مایه‌ی گرفتاری مورخان و دیگران بوده است، مربوط به روابط میان زبان و جهان از اینجا ناشی می‌شود. فعلاً اجازه دهید پس از این نکات مقدماتی، نگاهی دقیق‌تر به عینیت بیفکنیم.

عینیت در تاریخ

آنچه بوده است، نمی‌تواند بوده باشد: و به همین دلیل آگاتون راست می‌گوید که
"تنها خداوند از این بی بهره است"
"آنچه را رشته شده است پنبه کن".
ارسطو، اخلاق نیکوماخس (1139b)

1. منظور ما از آن عبارت چیست؟

گذشته استوار و دگرگونی‌ناپذیر است. آیا فراتر از قدرت انسان است تا گزارشی به همان اندازه استوار و دگرگونی‌ناپذیر از آن بدهد؟ این آرزوی نخستین مورخ مدرن، لئوپولد فون رانکه بود که در سال 1824 نوشت قصد دارد گذشته را "آن گونه که واقعاً بوده" (7) روایت کند. آرزوی مورخان پوزیتیویست یا اثبات‌گرای سده‌ی نوزدهم نیز همین بود. چنانکه ویراستار تاریخ مدرن کمبریج در 1896 هم چنین آرزویی در سر داشت.
در سده‌ی بیستم خود مورخان تصور می‌کردند که امید اکتون در ارتباط با رسیدن به عینیت کامل اندکی ساده‌لوحانه و تا حدودی احمقانه است. ولی باید به خاطر داشته باشیم که این واژه‌ها را یک مسیحی صادق، مورخی بزرگ، و غول فکری آرمان‌های لیبرال تردید ناپذیر نوشته است. قصد او صرفاً نوشتن یک تاریخ درست و موثق نبود. هدف متعالی‌تر او پایان دادن به تعصبات دینی و سیاسی بود که جنگ‌ها و کشتارهای بسیار فراوانی را در گذشته پدید آورده بود. آیا این خواست او اشتباه بود؟ یا انداختن بخشی از تقصیر به گردن تاریخ جانبدارانه؟ یا آرزو کردن تساهل و درک متقابل؟ سده‌ی بیستم، که نفرت‌های سیاسی و ایدئولوژیک شکل گرفته در آن باعث مرگ ده‌ها میلیون انسان و آسیب دیدن شمار بسیار بیشتری شده است، نمی‌تواند به اکتون بخندد، بلکه باید به نیات او احترام بگذارد.
ولی آیا او برای رسیدن به امری ناممکن می‌کوشید؟ آیا عینیت سرابی است که مورخان را بیش از پیش گرفتار می‌کند؟ نخست ببینیم منظورمان از "عینیت" چیست. پیتر نوویک، پژوهشگر امریکایی، این مفهوم را چنین تعریف می‌کند:
اعتقاد به واقعیت گذشته، و به حقیقت چونان مطابقت با آن واقعیت؛ جدایی و تمایز دقیق و روشن میان شناسنده و موضوع شناخت، میان واقعیت و ارزش، و، مهم‌تر از همه، میان تاریخ و پندار. واقعیت‌های تاریخی مقدم بر و مستقل از تفسیر است.. حقیقت واحد است، نه وابسته به چشم‌انداز و زاویه‌ی نگاه. هر الگویی در تاریخ وجود داشته باشد "پیدا می‌شود، "ساخته نمی‌شود."(Novick, 1988, pp. 1-2)
این موضوع‌ها و مسائل چنان پر شمار و گوناگون هستند که شاید باعث شود با نوویک همصدا شویم: "نمی‌دانم تصور عینیت تاریخی صادق است یا کاذب" درست است یا نادرست: به نظر من این مفهوم ضرورتاً نه فقط مجادله‌انگیز بلکه ابهام آفرین نیزهست "(1988,p.6). از لحاظ صوری و شکلی، چنانکه بیان کرده‌ایم، عینیت تاریخی نیازمند گزارش یا توصیف دسته‌ای از رویدادها یا اوضاع و شرایط فقط بر حسب خود موضوع و فارغ از هر گونه تأثیر شناسنده یا شخصی که آن گزارش را روایت می‌کند، می‌نویسد، می‌خواند یا باور می‌کند است. این برداشت با تصویر شناخت شناسانه‌ی معمول از فاعل شناسا که موضوع شناخت را می‌شناسد مطابقت دارد. ولی در عمل، هنگامی که از عینیت سخن می‌گوییم یکی یا دو تا از دو معنای مرتبط این مفهوم را مدنظر داریم: معنای تجربی مطابقت با واقعیت؛ معنای عقلانی قابل پذیرش برای هر شخص معقول و خردمند. معنای نخست عمدتاً در حوزه‌ی تجربه‌ی مشترک به کار می‌رود و معنای دوم بیشتر در سطح نظریه، مانند ریاضیات یا علوم پیشرفته کاربرد دارد. مثلاً توجیه نسبیت اینشتین بیشتر به عقل و خرد مربوط می‌شود تا به تجربه‌ی مشترک. مورخان در جست‌وجوی یکی از این دو مفهوم عینیت یا هر دو آنها هستند.

2. آیا عینیت در تاریخ ممکن است؟

پرسش بعدی این است که آیا عینیت تاریخی، به هر معنا و مفهومی که باشد، در اصل امکان دارد. در اغلب موارد بدیهی می‌دانند که اختلاف نظر میان مورخان، ممکن است نبودن عینیت تاریخی را اثبات کند. ولی البته به هیچ روی چنین نیست. این واقعیت که هیچ کدام از تیرها تاکنون به خال نخورده است بدان معنا نیست که خالی وجود ندارد. البته امکان دارد هر چند کمتر که تاکنون یکی از تیرها به هدف خورده، ولی ما متوجه نشده‌ایم. پس اگر می‌خواهیم اثبات کنیم که، در اصل، عینیت ناممکن است باید استدلال‌های بهتری بیابیم.
برای آنان که عینیت را ممکن می‌دانند شاید پرسش دیگری مطرح شود: آیا این عینیت تاکنون به دست آمده است؟ آنان شاید پاسخ مثبت دهند و به یک مثال اشاره کنند. منتقد سپس آن مثل را بررسی می‌کند تا ببیند آیا شرایط و مقتضیات عینیت را تأمین می‌کند یا نه. اگر او راضی و قانع شد، سپس خواهیم توانست آن مثال را بررسی کنیم تا شاید بدانیم که در شرایط و موارد دیگر چگونه می‌توان به عینیت رسید. از سوی دیگر، آنان که عینیت را ممکن می‌دانند شاید به پرسش نامبرده پاسخ مثبت دهند ولی نتوانند مثالی را پیدا کنند. در این صورت ما با دلایلی قانع کننده از آنها خواهیم خواست تا آنچه را که به نظر می‌رسد نوعی ایمان و اعتقاد باشد بپذیرند.
حتی برای آنان که عینیت را در تاریخ ناممکن می‌دانند و امروزه دیدگاه آنها غالب و رایج است، موضوع تمام شده نیست. ما شاید بتوانیم عینیت را چونان "آرمانی تنظیم کننده" بپذیریم که ما را تا اندازه‌ی ممکن به سوی این هدف ناممکن راهنمایی می‌کند. این مفهوم سودمند مانند آن نقطه است که عقربه‌ی قطب‌نما را به قطب شمال معطوف می‌کند. دریانوردان بسیار پیش از آنکه به قطب شمال برسند، پی برده بودند که قطب مغناطیسی در جهت‌یابی کمک ارزشمندی به آنها می‌کند. کانت نیز ارزش برخی ایده‌های برین و متعالی (ایده‌هایی که فراتر از شناخت ما در مورد جهان است) را یادآور می‌شود. ما باید نسبت به "مفاهیم و تصورات چیزهای معین که آن ایده‌ها عرضه می‌کنند" آگاه و محتاط باشیم. ولی آنها "کارویژه‌ی تنظیم کنندگی عالی و در واقع گریز‌ناپذیر و ضروری دارند" که عبارت است از معطوف کردن "قوه ی ادراک به هدفی معین". چنین هدفی، تصور محض هم باشد، در خدمت یکپارچه و هدایت کردن مفاهیم خرد است.(8)

3. آیا عینیت در تاریخ پسندیده است؟

پیش از اینکه جلوتر رویم باید متوقف شده، پرسشی دیگر بپرسیم: آیا عینیت تاریخی همیشه پسندیده و مطلوب است؟ توماس ناگل یادآور شده است که موضع و دیدگاهی عینی برای هر نوع فهم و درکی بهترین نیست. به گفته ی او "یک دیدگاه عینی با کنارگذاشتن دیدگاهی ذهنی‌تر، فردی‌تر، یا حتی انسانی‌تر ایجاد می‌شود؛ ولی چیزهایی درباره‌ی جهان و زندگی و خود ما وجود دارد که نمی‌توان از دیدگاهی به غایت عینی، آنها را به صورت مناسب درک کرد.... بخش عمده‌ای از این چیزها ضرورتاً با دیدگاهی خاص، یا نوعی از دیدگاه، پیوند خورده‌اند و تلاش برای عرضه‌ی گزارش کاملی از جهان بر مبنای عینی و جدا از این دیدگاه‌ها، ما را دچار اشتباه می‌کند (Nagel, 1989, p.7). پرسش ما این است که آیا تاریخ را باید از جمله چیزهایی شمار کرد که درک مناسب آنها از دیدگاهی عینی ممکن نیست. لازم است این نکته را بیفزاییم که منظور ما از این بحث رد کامل عینیت نیست، بلکه این است که در بیشتر موارد فهم مناسب فقط با ترکیب هر دو دیدگاه عینی و ذهنی به دست می‌آید. عشق و دوستی نمونه‌ای گویا و روشن است. بی‌تردید ما باید بتوانیم - از زمانی به زمان دیگر- به تصویری عینی از خانواده، دوستان، سنگ‌های خانگی و خرس‌های خود دست یابیم؛ ولی عشق ما نسبت به آنها از منابعی ذهنی سرچشمه می‌گیرد.
ناگل به سه حوزه اشاره می‌کند که در آنها ترکیب ذهنیت و عینیت ضروری است: مسئله‌ی آگاهی و ذهن- جسم؛ اخلاق، و مسئله‌ی معنا در زندگی. شخص می‌تواند پی ببرد که در همه‌ی این موارد "نگریستن از هیچ منظر و موضعی"(9) که عنوان کتاب ناگل است شاید برای درک کامل این مسائل لازم باشد ولی بی‌گمان کافی یا مناسب نیست. در هر مورد شخص باید "از منظری معین" هم به موضوع بنگرد.

4. آیا در تاریخ جایگاهی برای ذهنیت وجود دارد؟

پرسش را تکرار کنیم: آیا تاریخ یکی از آن حوزه‌هایی است که برای شناخت آن باید دیدگاه ذهنی را هم مدنظر قرار داد؟ چند دلیل برای پاسخ مثبت دادن به این پرسش وجود دارد. اول اینکه، باید به خاطر داشته باشیم که تاریخ درباره‌ی انسان‌ها - کنش‌ها و درد و رنج‌های آنها - است. درک کامل اعمال و گرفتاری‌های آنها مستلزم این است که تا اندازه‌ی ممکن به دنیای برداشت‌ها، واکنش‌ها، محاسبات و احساسات آنها راه یابیم. این کارهای بصیرت بخش نه تنها برای درک کنش‌های گذشته‌ی ثبت و ضبط شده ضروری است بلکه برای درک نحوه و شرایط شکل‌گیری این رویدادهای مضبوط که منابع اصلی مورخ است نیز ضرورت دارد. در یک برنامه‌ی تلویزیونی که مورخی ادعا کرد بریتانیا می‌بایست در اوایل 1941 با هیتلر بر سر صلح مذاکره می‌کرد، این مسئله به زیبایی تشریح شد. در ادامه‌ی این برنامه بحثی میان مورخان تقریباً جوان که به صورتی عقلانی و عینی با داده‌ها برخورد می‌کردند، وکهنسالانی که در 1941 زندگی کرده و جنگیده بودند در گرفت. کهنسالان از آنچه که پیشنهادی نامعقول و مضحک و کاملاً غیر قابل تصور می‌دانستند بر آشفته بودند. به قول آنها چنین کاری نه تنها نمی‌بایست انجام می‌شد، بلکه امکان آن هم وجود نداشت، زیرا افکار عمومی اجازه نمی‌داد. از سوی دیگر، مورخان جوان که برداشتی عقلانی و عینی از حال و هوای سال 1941 داشتند، مات و متحیر مانده بودند. البته در بسیاری مراحل دیگر تاریخ، احساسات نیرومند نقش تعیین کننده‌ای بازی کرده است، ولی تردید وجود دارد که چنین موقعیتی را بتوان بدون همدلی چشمگیری به درستی درک کرد. می‌توان استدلال کرد که هیچ توصیف بیرونی و هیچ موضع و دیدگاهی نامعین نمی‌تواند حق مطلب را در مورد این شرایط و وضع انسانی ادا کند. ما باید "از دیدگاهی معین" هم به موضوع بنگریم.
دوم اینکه، تاریخ با نوشته شدن کتاب‌ها به پایان نمی‌رسد. تاریخ‌نگاری یا محصول کار مورخان، باید خوانده شود یا از طریق برخی میانجی‌های دیگر واژه و تصور دریافت شود. در حالی که بی‌گمان امکان دارد تاریخ را کاملاً بی‌طرفانه، به عنوان داستانی جذاب یا به عنوان تمرینی جالب برای تقویت قوه‌ی تعقل، خواند، بسیاری یا شاید اکثر انسان‌ها از روی علایق و احساسات خود آن را می‌خوانند یا درک می‌کنند. این واقعیت به ویژه هنگامی به آسانی قابل درک است که آنها تاریخ مربوط به شهر یا ملت و گروه سیاسی یا مذهبی خود را می‌خوانند.(10) اکنون این واقعیت از نوعی ضعف انسانی پرده بر می‌دارد که شاید مطلوب یا نامطلوب باشد. بی‌گمان تاریخ متعلق به خود انسان‌ها احساس تعلق یا حس هویت آنان را تقویت می‌کند. امروزه راستگرایان می‌خواهند چنان وطن‌پرستی افراطی را رد کنند. ولی در مورد تقاضاهای پایدار و عمدتاً موفق برای تاریخ سیاهان، تاریخ زنان و از این قبیل چطور؟ آیا روشن نیست که از دید گروه‌های دارای احساس مظلومیت و تبعیض، مهم‌ترین ارزش تاریخ در این است که می‌تواند نوعی احساس وحدت منافع و همبستگی، که در یک موقعیت، بسیار قبیح است، به انسان ها ببخشد، که دیدن نامعقول هم نیست. خواست آنها، که به سختی می‌توان تأیید نکرد، تاریخ عینی نیست، بلکه تاریخی از دیدگاه خود آنهاست. آیا استدلال‌های ناگل اینجا کاربردی ندارد؟ افزون بر این، نباید پذیرفت که در اکثر موارد، تاریخ‌نگاری در نتیجه‌ی نوعی سفید پوست‌گرایی و مردگرایی مخدوش شده است؟ اگر چنین باشد، پس نیازمند تاریخ سیاه‌پوست محور و زن محور است تا توازن برقرار و عینیت به میزان بیشتری تضمین شود.

5. جست‌و‌جوی عینیت در تاریخ: تمثیل نقشه

البته گمان من اکثر مردم هنگام رویارویی با دو پرسش مطرح شده درباره‌ی امکان و مطلوبیت تاریخ عینی، بی صبرانه پاسخ خواهند داد که "بلی، عینیت مطلوب است و شخص باید بکوشد تا حد امکان عینی باشد." پس، ضمن تلقی مفهوم عینیت چونان آرمانی تنظیم کننده، اجازه دهید ببینیم که چگونه باید در این راه گام گذاشت و دشواری‌های عملی احتمالی راه چیست.
شاید سودمند باشد در این مورد به جغرافی که رشته‌ای نزدیک به تاریخ است متوسل شویم. یک گزارش عینی از برخی تکه‌ها و مراحل گذشته ممکن است از بسیاری جهات مانند نقشه‌ی قسمتی از کشور باشد. نخست باید یادآور شویم که یک گزارش تاریخی کامل چیزی را از قلم نمی‌اندازد. ولی این کار ناممکن است؛ دقیقاً مانند اینکه ترسیم هر چیز موجود روی زمین نیازمند نقشه‌ای به بزرگی همان منطقه‌ای است که ترسیم می‌کنیم و این امری ناممکن است. پس در تاریخ هم مانند نقشه‌کشی باید مقیاس را کوچک‌تر کنیم. مورخ باید اوضاع و شرایط پیچیده و انواع رویدادهای درهم تنیده را در قالب شمار اندکی از واژه‌ها یا جملات ثبت و خلاصه‌وار بیان کند. مانند نقشه‌کشی، در تاریخ هم باید این کار را بدون برهم زدن تناسب و با حفظ توازن و ظواهر کلی انجام داد. چنین کاری به ویژه هنگامی دشوار است که با هستی‌های فرافردی (ملت ها، کلیساها) یا با شخصیت‌های پیچیده - که زنان و مردان بزرگ معمولاً این گونه هستند - سرو کار داشته باشیم. کدام تک جمله‌ای می‌تواند به صورتی مناسب بیسمارک را توصیف کند؟
همزمان با کاهش تدریجی مقیاس، موارد بیشتر و بیشتری باید حذف شوند. پس گزینش ضروری است. ولی بر پایه‌ی چه اصولی گزینش می‌کنیم؟ بخشی از پاسخ ساده است: مانند نقشه‌کشی. ما نقشه‌های گوناگونی- نقشه‌های راه، نقشه‌های زمین‌شناسی، نقشه‌های پوشش گیاهی- برای نشان دادن انواع گوناگون اطلاعات داریم. همچنین، افزون بر تاریخ‌های عمومی، تاریخ‌های تخصصی درباره‌ی فناوری، هنر، دین، حکومت، حقوق و از این قبیل داریم. این تخصصی‌گرایی به امر گزینش کمک می‌کند ولی به هیچ روی مسئله‌ی گزینش را حل نمی‌کند. در درون این تاریخ‌های حتی تخصصی هم باید تصمیم گرفت چه مواردی را می‌توان حذف کرد و چه مواردی را باید حفظ کرد. پس در حوزه‌ی تاریخ‌نگاری، چه چیزی گزینش و تصمیم ما را تعیین می‌کند ؟ به نظر من، عامل تعیین کننده همان اهمیت تاریخی است.

6. اهمیت تاریخی

ولی اهمیت نسبی عناصر تاریخی گوناگون (رویدادها، شخصیت‌ها، شرایط و از این قبیل) را چگونه برآورد می‌کنیم؟ شاید شناخته شده‌ترین معیار میزان تأثیر بر رویدادهای دیگر، انسان‌های دیگر و مواردی از این قبیل است. ولی این به هیچ روی تنها معیار نیست. مثلاً یک مورخ هنر شاید شیوه‌ای خاص را در پیش گیرد که هیچ سابقه‌ای ندارد و دارای جانشین‌های اندک است، ولی، به دلایلی دیگر - دلایل اخلاقی، متافیزیکی، دینی، زیبایی شناختی، فمینیستی و از این قبیل- آن شیوه را بسیار مهم بداند. هنر مینو آن یک نمونه‌ی ممکن است. هنگام خواندن هر اثر تاریخی بهتر است به معیار آن مورخ توجه کنیم تا هم آنچه را نوشته است ارزیابی کنیم، هم آنچه را از قلم انداخته است بشناسیم و سپس، با توجه به اینکه حذف‌ها و کنار گذاشتن‌هایی باید باشد، بپرسیم که چرا این موارد خاص را حذف کرده است. چنانکه ای. اچ. کار بیان می‌کند، همیشه ارزش دارد بدانیم که زنبورها چه چیزی در گوش مورخ وزوز می‌کنند (Carr, 1961,p.23).
با وجود این، معیاری که در اغلب موارد اتخاذ می‌شود معیار پیامدهاست. مثلاً دشوار است مبحث تصرف انگلستان توسط نورمان‌ها را از هر گونه تاریخ مربوط به انگلستان حذف کنیم، زیرا این رویداد منشأ دگرگونی‌های بسیار زیاد شد و آثاری بسیار فراگیر و گسترده داشت. ولی باید آگاه باشیم که هیچ کدام از دو فرض خطرناک را نپذیریم. یکی مسئله‌ی آشنای خلاف واقع‌هاست. ما تصور می‌کنیم می‌دانیم که یک رویداد "جریان تاریخ را عوض کرد". ولی، چنانکه اوکشات بیان کرده است، جریان تاریخ مورد نظر، همان رویداد و پیامدهای آن بودند. ما هرگز نمی‌توانیم بدانیم که بدون آن رویداد، اوضاع و شرایط چگونه می‌بوده است، بلکه فقط می‌توانیم حدس بزنیم. فرض مشکوک و نامحتمل دوم این است که اهمیت تاریخی را فقط با توجه به آثار بعدی می‌توان اندازه‌گیری کرد. فرض نامبرده به "تفسیر ویگی تاریخ" یا رهیافتی که هر رویداد گذشته را در ارتباط با حال ارزیابی می‌کند می‌انجامد. لئوپولد فون رانکه (1795-1886) سال‌ها پیش به این رهیافت اعتراض می‌کند: "هر عصری نزد خداوند است و .... ارزش آن به هیچ روی بر آثار و پیامدهایش استوار نیست، بلکه فقط بر وجود خود عصر مبتنی است."اهمیت فراوان تصرف انگلستان در تاریخ این کشور از دگرگونی‌های پایداری که این رویداد در حکومت، حقوق، زمین‌داری، نظام مالیاتی و مسیحیت پدید آورد ناشی می‌شود. از دیدگاه ما اهمیت آن رویداد به پیامدهای آن وابسته است. ولی برای انگلیسی‌های حاضر در آن زمان، احتمالاً چیزهایی کاملاً متفاوت - شاید این مسئله که طبقات حاکم آن زمان انگلیسی اصیل نبودند و به زبانی دیگر سخن می‌گفتند- بالاترین اهمیت را داشت.

7. علیت

بیایید همه‌ی این اعتراض‌ها را کنار گذاشته، فرض کنیم که مبنا و معیار گزینش اهمیت تاریخی است، و اهمیت هم با میزان آثار و پیامدهای آن اندازه‌گیری می‌شود. این فرض بلافاصله ما را با مسائل علیت در تاریخ رویارو می‌کند. در این حوزه دشواری‌های بسیاری، به ویژه در ارتباط با پیچیدگی ناشی از کثیرالجنبه بودن زندگی انسانی، وجود دارد. مثلاً یک رویداد مربوط به تاریخ نظامی شاید آثار مالی، دینی و روانی داشته باشد و یک نوآوری فنی ممکن است دارای پیامدهای مهم در عرصه ی جمعیت‌شناسی، اخلاق و قیمت مسکن باشد. مرزهای به دقت رسم شده میان انواع تاریخ‌ها، از جنبه‌های متعدد همپوش هستند. پس، چنانکه برخی از اعضای مکتب آنال معتقد هستند، آیا چیزی جز تاریخ تام و تمام وجود دارد؟

8. امکان دستیابی به شواهد

تاکنون درباره‌ی الزامات الگوی نقشه‌کشی برای تاریخ‌نگاری سخن گفته‌ایم. این همسنجی بسیاری از مشکلات دستیابی به عینیت در گزارش تاریخی را به وضوح نشان می‌دهد. ولی مشکلات دیگری هم وجود دارد. شاید دشمن اصلی گزارش تاریخی متوازن و بسیار متناسب شانسی و تصادفی بودن شواهد باشد. اغلب پیش می‌آید که شواهد موجود در ارتباط با یک مرحله‌ی معین تاریخی نه تنها کافی نیست (واقعیتی بسیار بد) بلکه متأسفانه تک بعدی هم است (واقعیتی حتی بدتر). مثلاً سِر استیون رانسیمن (11)، مورخ جنگ‌های صلیبی، از منابع بسیار متنوعی، هم منابع غرب لاتین و هم منابع بیزانسی، یهودی، سُریانی، ارمنی، عربی و فارسی، استفاده می‌کند.
با وجود این، آشکار است که شواهد برگرفته از منابع اسلامی مربوط به این جنگ‌ها، در مقایسه با شواهد و داده‌های گرفته شده از منابع مسیحی، بسیار کم است. من نمی‌دانم که میزان بیشتری از این گونه منابع و شواهد وجود دارد یا نه، ولی روشن است که در دسترس رانسیمن نبوده است. در صورت نبود توازن در زمینه‌ی اطلاعات و داده‌ها، جست‌و‌جوی عینیت تقریباً بی‌نتیجه به نظر می رسد. مثال دیگر به شورش 1798 در ایرلند مربوط می شود. در این مورد 10،000 سند موجود متعلق به جناح حکومت است و حدود 100 سند متعلق به جناح شورشیان.(12) شاید دراین مورد کسی مقصر نباشد و این فقط نوعی بدشانسی است؛ عاملی که در آرا و نظرات عامه‌پسند، که ترجیح داده می‌شود تقصیر جریان ناموافق امور به گردن کسی انداخته شود، به اندازه‌ی کافی مورد توجه قرار نمی‌گیرد.

9. گرایش

سرانجام به دشمنان شناخته شده‌تر عینیت در تاریخ می‌پردازیم که عبارت‌اند از گرایش‌های گوناگون خود مورخان. برخی از این گرایش‌ها از شخصیت نویسندگان ناشی می‌شود، برخی از مکاتب غالب تفکر و روش تاریخی، برخی از تعصبات ملی، دینی، متافیزیکی یا اخلاقی، و برخی دیگر هم از ملاحظات ناشران و برداشت آنان از "کشش بازار". این گونه گرایش‌ها شناخته شده هستند و پیتر نوویک در کتاب سرگرم‌کننده ولی عالمانه‌ی خود (13)، در واقع همه‌ی آنها را به دقت بیان کرده است.

10. زبان: افکار عمومی

دو دشمن دیگر عینیت را هم نباید از نظر دور داشت. یکی عبارت است از محدودیت‌ها و تحریف‌هایی که زبان بر هر گونه تفکری تحمیل می‌کند. دیگری عبارت است ازمحدودیت‌ها و تحریف‌هایی که از طریق درک دریافت کنندگان تاریخ یا مردم عادی بر آن تحمیل می‌شود. کافی نیست که تاریخ عینی در صفحات کتاب‌ها جای گیرد. بازیگران عرصه‌ی تاریخ، صفحات نوشته شده نیستند، بلکه مردان و زنان هستند. در اغلب موارد فکر و نوشته‌ی مورخان کم اهمیت‌تر از برداشت مردم از نوشته‌های آنان است.

پی‌نوشت‌ها:

1. و تاریخ بسیار مهم است.م
2.Phlogiston, به معنای مایه‌ی آتش که در شیمی قدیم کاربرد داشته است.م
3.Sant Feliu
4. Alpha Centauri, مجموعه ای از سه ستاره که یکی از آنها (Proxima) نزدیک ترین ستاره به خورشید است.م
5.Cambridge Modern History (1902-12)
6. این کار شاید به "آمیزش افق‌ها"ی گادامر بینجامد؛ همچنین نظرات سودمند را در باره‌ی گادامر در (Callinicos, 1995. pp. 84-6.90) ببینید.
7. "wie es eigentlich "gewesen.
8. کانت (1963, p. 533, B672). برای مطالعه‌ی توضیحی کامل وگویا در باره‌ی آرمان‌های تنظیم کننده ر. ک: (Emmet (1994.
9. the view from nowhere
10. در طول نیم سده‌ی پس از جنگ، کتاب‌های مربوط به جنگ جهانی دوم مشتری‌های چشمگیری در بریتانیا پیدا کرده بود، ولی تقریباً در همه‌ی موارد، آنان روایت انگلیسی جنگ را می‌خواستند و شمار اندکی خواهان روایت ایتالیایی یا ژاپنی بودند.
11.Sir steven Ranciman
12. ر. ک: (Vincent (1995, p. 12. فصلی که وینسنت به شواهد تاریخی اختصاص داده است. مطالب ارزشمندی را در بر می‌گیرد.
13.Peter Novick, That Noble Dream: The "Objectivity Question" and the American Historical Profession (1988).

منبع مقاله :
استنفورد، مایکل، (1392)، درآمدی بر فلسفه‌ی تاریخ، ترجمه: احمد گل محمدی، تهران: نشر نی، چاپ ششم