نویسنده: مایکل استنفورد
مترجم: احمد گل محمدی



 

1. تبیین چیست؟

تعریف دایرة‌المعارفی تبیین چنین خواهد بود: "توضیح دادن، آشکار کردن، روشن یا قابل درک کردن". افراد اندکی با این تعریف موافق خواهند بود. ولی اقدام عملی به تبیین امور، بیش از یک پرسش خواهد آورد. چگونه این کار را آغاز کنیم؟ آیا باید با مبیَّن یا آنچه باید تبیین شود آغاز کنیم؟ یا نخست باید از شخصی که تبیین برای او صورت می‌گیرد و با بررسی ذهنیت او آغاز کنیم؟ می‌توان تصور کرد که پرسش یا دیدگاه اول دلالت بر این دارد که یک تبیین درست در مورد هر پدیده‌ای وجود دارد، در حالی که این گونه نیست. مثلاً دکتر جانسون توضیحی به پرسش بوسول می‌دهد. هنگامی که بوسول اعتراض می‌کند که نفهمیده است، جانسون با پرخاش پاسخ می‌دهد که، آقا، من دلیلی برای شما پیدا کرده‌ام و مجبور نیستم شرایط درک شما را هم فراهم کنم.، برخی بر این باور هستند که روش مورد نظر روش درست است. "اگر توضیحی از من می‌خواهید، توضیحی درست برای شما خواهم داد و درک کردن یا نکردن آن مشکل خود شماست." این موضعِ تا حدودی شتاب زده برای افرادی موجه است که معتقدند تبیین باید پیوند منطقی میان مبیَّن و مبیِّن (آنچه تبیین می‌کند) را نشان دهد. مثلاً تبیین اینکه چرا لیوان من هنگام رها شدن از دستم بر زمین افتاد (مبیَّن) عبارت است از قانون جاذبه به علاوه‌ی بیان شرایط اولیه (مبیِّن). این تبیین عبارت است از نشان دادن پیوند منطقی میان افتادن لیوان و آن قانون: همین رویدادی که باید تبیین می‌شد، "تحت پوشش" آن قانون قرار داشت (یا به آن قانون اَنیّت بخشید). این نوع تبیین معمولاً نوع "قانون فراگیر" نامیده می‌شود.
اکنون اجازه دهید از آن طرف آغاز کنیم. اگر پرسش درباره‌ی افتادن لیوان از سوی یک کودک باشد، در این صورت مبیِّن (در این مورد قانون جاذبه به علاوه‌ی شرایط اولیه) شاید از عهده‌ی توضیح بر نیاید، زیرا درک دینامیک نیوتنی ورای توانایی کودک است. در این مورد تبیین عرضه شده توضیح نیست، زیرا پدیده برای پرسشگر روشن و قابل فهم نشده است. بنابراین، ما باید شیوه‌ی دیگری از تبیین را پیدا کنیم که از لحاظ روانی سودمندتر باشد؛ مانند این عبارت که "لیوان افتاد زیرا زمین آن را جذب کرد". بنابراین، پرسش نخست ما چنین است: بر کدام وجه مسئله باید تمرکز کنیم، پدیده یا جست‌وجوگر؟ جنبه‌ی تناقض‌آمیز موضوع این است که گاهی تبیین درست از عهده‌ی هیچ توضیحی بر نمی‌آید، زیرا چیزی را "روشن یا قابل درک" نمی‌کند. این مشکل به ویژه در تبیین‌های متعلق به علم تجربی پدید می‌آید.

2. آیا تبیین باید علمی باشد؟

اکنون اجازه دهید نگاه دقیق‌تری به این موضوع بیندازیم که تبیین‌ها به کجا تعلق دارند. فلاسفه گاهی به گونه‌ای درباره‌ی آنها بحث می‌کنند که گویی فقط به حوزه‌ی فلسفه‌ی علم تعلق دارند. مثالی که پیشتر زدیم بی‌گمان به آن حوزه تعلق دارد، ولی آیا حوزه‌ی نامبرده تنها حوزه‌ی موجود برای تبیین است؟ بخش دوم بحث ما (درباره‌ی کودک) حکایت از این دارد که تبیین شاید بخشی از زندگی خانوادگی باشد. به بیان رسمی‌تر، تبیین به رشته‌ی آموزش و پرورش که، چنانکه بیان کرده‌ایم، اصول، قواعد و ملاحظات بسیار متفاوتی بر آن حاکم است تعلق دارد. همچنین تبیین به زندگی روزمره تعلق دارد. در این حوزه ما اغلب با تبیین سرو‌کار داریم، ولی از آنجا که زندگی روزمره فعالیتی تابع نظریه (مانند علم، فلسفه یا آموزش‌و‌پرورش) نیست، دشوار است تصویری روشن از مسائل و موضوع‌های آن داشته باشیم. در فلسفه، تبیین فقط متعلَّق فلسفه‌ی علم، چه طبیعی چه اجتماعی، نیست، بلکه به حوزه‌ی گسترده‌تر شناخت‌شناسی - نظریه‌ی شناخت به طور کلی- تعلق دارد. واقعیت بیان شده این پرسش را پیش می‌آورد که آیا در حوزه‌های دیگر شناخت، شکل تبیین با تبیین معمول در علوم طبیعی متفاوت است. برخی فلاسفه (از جمله کارل همپل و ارنست ناگل) به این پرسش پاسخ منفی می‌دهند و تبیین را در همه‌ی حوزه‌های شناخت یکسان می‌دانند. البته نباید راه را بر این پرسش ببندیم. اگر تبیین در این همه فعالیت‌های انسانی جایی متفاوت دارد باید پرسید که آیا در هر مورد یک چیز است یا فرق می‌کند. در سطور آتی به پاسخ این پرسش خواهیم رسید.
بیایید با علوم طبیعی آغاز کنیم. عقیده‌ی عمومی این است که علوم مورد نظر، دنیای بیرونی (یا طبیعی) را بررسی و فرضیه‌ها یا نظریه‌هایی برای تبیین آنچه مشاهده شده است تدوین می‌کنند. نظریه‌ی خوب نظریه‌ای است که هنگام محک خوردن در برابر دنیای واقع، نه تنها آنچه را که رخ داده تبیین می‌کند بلکه آنچه را که رخ خواهد داد پیش‌بینی می‌کند. کارل پوپر فیلسوف برجسته‌ی علم استدلال کرده است که با تحت پوشش قوانین کلی قرار دادن مجموعه‌ای از پدیده‌ها، می‌توانیم سه کار را همزمان انجام دهیم.
استفاده از یک نظریه به منظور پیش‌بینی رویدادی خاص وجه دیگر استفاده از همان نظریه به منظور تبیین چنان رویدادی است، و از آنجا که یک نظریه را از طریق مقایسه‌ی رویدادهای پیش‌بینی شده با رویدادهای واقعاً مشاهده شده محک می‌زنیم، همین تحلیل ما نحوه‌ی آزمایش نظریه‌ها را هم نشان می‌دهد. اینکه یک نظریه را به منظور تبیین، یا پیش‌بینی، یا آزمایش به کار می‌گیریم، بستگی دارد به علاقه‌ی ما و به قضایایی که بدیهی یا مفروض می‌گیریم (Popper, 1962,vol.2,pp. 262-3).
چنین تصوری را می‌توان نوعی ساده‌سازی بیش از حد رویه‌های علمی دانست، ولی دست کم تصویری روشن به دست می‌دهد که مبنایی برای بحث بعدی باشد. استفان هاوکینگ در تاریخ مختصر زمان به بررسی این مسئله می‌پردازد که چرا الکترون‌های درون اتم‌ها روی مدار ثابتی دور هسته می‌چرخند. با حل این مسئله، که نیلز بور آغاز و ریچارد فینمن (1) تکمیل کرد، هم پدیده تبیین شد و هم پیش‌بینی‌های ممکن صورت گرفت که هنگام آزمایش، نظریه را تأیید کردند؛ نظریه‌ای که بر فرض دوگانگی موج/ ذره استوار است. به نظر می‌رسد این همان چیزی باشد که پوپر هنگام نوشتن مطالب فوق به سال 1943، حدود چهل‌و‌پنج سال پیش، متوجه شد (Hawking, 1990,pp.59-60: ک.ر). پس به نظر می‌رسد که در علم فیزیک پیش‌بینی و تبیین دو روی یک سکه باشد. این "سکه" هم عبارت است از تحت پوشش "قوانین" یا فرضیه‌های کلی در آوردن مجموعه‌ای از پدیده‌ها.
البته همیشه این گونه نیست. در علوم زیستی وضع بسیار متفاوت است. مثلاً نظریه‌ی داروین قدرت تبیین بالایی دارد ولی از لحاظ پیش‌بینی ضعیف است. شاید نظریه‌های زمین‌شناسی هم این گونه باشد. در مورد کنش‌های انسانی چطور؟ این مثال مرتبط ولی پیش پا افتاده را در نظر بگیرید: اگر از من بپرسند که چرا این کتاب را می‌نویسم، پاسخ می‌دهم که قراردادی با ناشران بسته‌ام. هر چند کنش‌های مرا می‌توان با یک قانون کلی (مثلاً ،انسان‌های شریف به عهد و پیمان‌های خود پایبندند") که روش مطلوب همپل است، تبیین کرد به نظر می‌رسد که اینجا چنان کاری ضرورت ندارد. حوزه‌های مختلف زندگی روزمره، مانند حوزه‌های علوم اجتماعی و تاریخ، به طور کلی نه پذیرای تبیین‌های قانون‌محوری از نوع مورد نظر پوپر و هاوکینگ و نه نیازمند آنها.

3. آیا تبیین باید علی باشد؟

مطلب دیگری هم وجود دارد که باید اینجا بیان کرد. هم دانشمند (هاوکینگ) و هم فیلسوف (پوپر) تصور می‌کنند که تبیین‌ها علّی هستند: یعنی تبیین عبارت است از نشان دادن علت و بر عکس. البته همه‌ی فلاسفه با این نظر موافق نیستند. دیوید - هیلل روبن این‌گونه استدلال می‌کند: هیچ چیز یا رویداد محتمل موجب خود نمی‌شود. بنابراین، علیت باید رابطه‌ای میان دو چیز متمایز و جدا باشد. ولی در برخی موارد مبیَّن و مبیِّن یک چیز هستند. بنابراین، در چنین مواردی تبیین غیر علّی است (Ruben, 1990,p.218). این موارد کدام اند؟
شاید ساده‌ترین مثال‌ها در زندگی عادی پیدا می‌شود:
"وقت خواب است، جانی!"
"چرا وقت خواب است؟"
"زیرا ساعت هشت است."
یا گفت‌و‌گویی غیر معمول‌تر:
"این چیز سخت روی آب چیست؟"
"آن هم آب است- آب یخ زده."
"شبیه آب نیست. لطفاً توضیح دهید."
"آزمایش و تجزیه نشان می‌دهد که ترکیب آن
**1
است..."
"آری، پس آب است."
در این گونه موارد و موارد مشابه، تبیین با برشمردن علت‌ها صورت نمی‌گیرد، بلکه با نشان دادن اینکه دو چیز به ظاهر متفاوت یک چیز و چیزی واحد با انواع و اقسام مختلف است صورت می‌گیرد. تبیین از طریق باز توصیف را می‌توان، بسته به آنچه معلوم است و آنچه نیازمند تبیین، از هر دو طرف آغاز کرد: "چرا او مجرد است؟ زیرا ازدواج نکرده است؛ "یا "چرا او ازدواج نکرده است؟ زیرا مجرد است."به بیان ساده، گاهی موضوع "تبیین چگونگی" است نه "تبیین چرایی."(2) بعید به نظر می‌رسد هرگز "تبیین چگونگی" به شیوه‌ی همپلی انجام شده باشد.
البته روبن نکته‌ی مهم‌تری بیان می‌کند. دیدیم که تبیین "صحیح" یا "درست" شاید در واقع هر چیز را تبیین نکند؛ مانند کودک یا شخص ناآگاه. برای انجام تبیین ما باید چیزی را عرضه کنیم که سؤال کننده بتواند درک کند؛ یعنی تبیین باید "مربوط به شنونده" یا برای او آشنا باشد. با پذیرش این نکته نباید دچار افراط و تفریط شده، تصور کنیم که هر تبیین آن ویژگی را داشته باشد، سؤال کننده را راضی و قانع می‌کند.
تبیین باید درست باشد، یا دست کم چنان بر حقیقت استوار باشد که حقیقتی به سؤال کننده عرضه کند و این کار همیشه آسان نیست. شخص چه اندازه حقیقت می‌تواند به پرسش‌گر ناآگاه یا کودن عرضه کند؟ با وجود این، روبن پافشاری می‌کند که ،مُبیِّن، مبیَّن (3) را فقط از طریق توصیف اینکه چیزها واقعاً چگونه هستند تبیین می‌کند. او می‌افزاید:، تبیین فقط از این‌رو امکان‌پذیر و عملی است که چیزهایی باعث می‌شود تا چیزهایی رخ دهند یا نوعی ویژگی پیدا کنند." بنابراین، تبیین اساساً روان‌شناختی نیست، هر چند می‌کوشد (یا باید بکوشد) نیازهای ذهنی سؤال کننده رابرآورد. تبیین عمدتاً به شناخت مربوط می‌شود و بر واقعیت استوار است. چنانکه روبن بیان می‌کند. "تبیین امری شناختی است، هر چند بنیاد متافیزیکی استواری دارد. (Ruben, 1990,p.232). در حوزه‌های نامبرده، این موضوع که واقعیت دقیقاً چیست قابل بحث‌تر می‌شود.

4. تبیین‌های مناسب و تبیین‌های کامل

تمایز میان تبیینی که از لحاظ روانی [و توانایی ذهنی] قانع کننده است و تبیینی که از لحاظ شناخت‌شناسی و متافیزیکی معتبر است، پیامدهای دیگری دارد. هیلاری پاتنام به درستی می‌گوید که "تبیین، تصوری مربوط به علاقه است" و "باید تا حدودی مفهومی عملگرا باشد"(Putnam, 1979,pp.41-2; quoted in Ruben, 1990,p.21]. اگر ما علاقه‌ای به پرسش نداشته باشیم، نباید در جست‌و‌جوی تبیینی باشیم و هنگامی که تبیین نیاز ما را تأمین کند، جست‌و‌جو را متوقف می‌کنیم (جنبه‌ی عمل‌گرای تبیین). چنین تبیین‌هایی "تابع شنونده" است و برحسب نیاز و علاقه او دگرگون می‌شود. ولی یک تبیین مناسب و خوب (تبیین کارامد و مفید) از یک تبیین کامل (تبیینی که بر "چیزها آن گونه که واقعاً هستند "استوار است) متمایز است. فلاسفه، برخلاف آموزگاران و دیگر تبیین کنندگان عادی، نباید به تبیین های خوب بسنده کنند، بلکه باید، چنانکه روبن مصر است، بپرسند یک تبیین کامل چگونه باید باشد. یک تبیین کامل جایی برای سؤال باقی نمی‌گذارد و به هر پرسش منطقی (اگر نه روان‌شناختی) پاسخ می‌دهد. محتوای اطلاعاتی این گونه تبیین موجب می‌شود که تابع شنونده یا شنونده‌گرا نباشد. پس هم تبیین‌های علمی داریم، هم تبیین‌های مربوط به زندگی روزمره؛ هم تبیین‌های تابع شنونده، هم تبیین‌های مستقل از شنونده؛ هم تبیین‌های خوب، هم تبیین‌های مناسب؛ و هم تبیین‌های ناقص، هم تبیین‌های کامل. البته آنچه برای فیلسوف اهمیت دارد تبیین کامل است و همه‌ی دیگر انواع تبیین‌ها به تبیین کامل بستگی دارد. در اصل، هر تبیین ناقصی باید قابل تبدیل به تبیین کامل باشد.
در حال حاضر امکان تبیین کامل، در عالم واقع بسیار اندک است و بلکه به ماهیت ایده‌های افلاطونی یا دست کم به آرمان های سامان‌بخش کانتی تعلق دارد. آرمان‌های سامان‌بخش عبارت‌اند از "مفاهیمی که در موارد خاص و معین تحقق نمی‌پذیرد بلکه در تنظیم الگوها و حد و مرزهایی برای خرد عملی مؤثر است،(4) "تبیین های کامل... شاید شبیه چیزهای آرمانی باشد؛ گر چه تقریباً هیچ‌کس هرگز چنان تبیینی، که مطلب زیادی درباره‌ی شرایط عملی عرضه‌ی تبیین به ما می‌گوید، عرضه نمی‌کند، هیچ گونه استدلالی هم علیه چنان تبیین کامل ارائه نمی‌دهد، (Ruben, 1990,p. 202). در عالم واقع، تبیین‌ها تقریباً همیشه ناقص‌اند و تکه‌هایی از آن به یک یا چند تا از سه دلیل- ناآگاهی، نبود زمان یا فضا، یا فرض اینکه بسیاری از مطالب مورد نیاز تاکنون گفته شده است- حذف و از قلم انداخته می‌شود. چنانکه پیشتر اشاره کردیم یک تبیین خوب اغلب نیازمند تخمین تقریبی حقیقت است نه یک گزارش یا توصیف کاملاً دقیق و مفصل. چنان گزارشی شاید سؤال کننده را سردرگم و خسته کند و به همین دلیل تبیین کامل به یک تبیین بد و نادرست تبدیل می‌شود. ناآگاهی اغلب مانعی در این راه است، زیرا ما به ندرت می‌توانیم مطمئن باشیم که همه ی چیزهای مرتبط و لازم (داده‌ها، تعمیم‌ها و استنتاج‌ها) را در اختیار داریم و همه‌ی اینها درست است. با وجود این، تبیین‌های کامل را می‌توان عرضه کرد. عبارات پایین را در نظر بگیریم:
"چرا این موجود ماهی مانند چهار دست (بال) دارد؟"
"زیرا (الف) این یک وال است؛ (ب) وال‌ها پستاندارند؛ و (ج) همه‌ی پستاندارن چهار دست و پا دارند."
اگر واقعیت (الف) درست باشد، آن گزاره‌های قانون مانند (ب) و (ج) حتماً درست است، و آن استنتاج معتبر. پس می‌توانیم ادعا کنیم که تبیینی کامل عرضه کرده‌ایم. البته در حوزه‌ی ژنتیک، جنین‌شناسی و عمل تکامل می‌توان چنین ادعاها و استدلال‌هایی را تقریباً بی‌نهایت گسترش داد. ولی هنگام ارائه‌ی تبیین‌ها اغلب نمی‌توانیم در مورد هر جزء تشکیل دهنده‌ی استنتاج و تبیین مطمئن باشیم. با وجود این، داشتن تصوری روشن از اینکه یک تبیین درست (کامل یا تام و تمام) چگونه باید باشد، مهم است. اندکی پیشتر اشاره کردیم که مثال "وال" یک تبیین غیر علّی است، زیرا با تبیین "چگونگی" به "چرایی" پاسخ می‌دهد. ولی هنگام رویارویی با تبیین در تاریخ، خواهیم دید که ما اغلب باید "کی"، "چه" و "چگونه" وهمچنین "چرا" و گاهی حتی "کِی" و "کجا" را تبیین کنیم.

5. علت‌ها و تبیین‌ها انواع متفاوتی از چیزها هستند

تبیین‌های غیر علّی به ما یادآور می‌شوند که علت و تبیین صرفاً چیزهایی متفاوت نیستند بلکه انواع متفاوتی از چیزها هستند. عجیب است که این تمایز اغلب نادیده گرفته می‌شود. استراوسون این نکته را به دقت بیان می‌کند:
اگر علیت رابطه‌ای باشد متعلق به دنیای طبیعی، تبیین چیزی متفاوت است... رابطه‌ای طبیعی نیست ... بلکه رابطه‌ای ذهنی یا منطقی و عقلانی است. این رابطه میان چیزها و در دنیای طبیعی برقرار نمی‌شود؛ چیزهایی که می‌توانیم در طبیعت مکان و زمانی به آنها نسبت دهیم. رابطه‌ی مورد نظر میان واقعیت‌ها یا حقایق برقرار می‌شود (Strawson in Vermazen and Hintikka, 1985,p.115: ر.ک).
علت‌ها شکل می‌گیرند، چه آنها را درک کنیم، چه نکنیم. در سده‌ی چهاردهم موش سیاه طاعون را به اروپا آورد، هر چند در آن زمان کسی نتوانست چیزی عرضه کند که باور داریم تبیین درست باشد. جالب است بدانیم که تبیین‌های کنونی کجا از عهده‌ی تأمین معیار بیان شده در بند پیشین ناتوانند. آیا آنها "رابطه‌ای عقلی و منطقی" برقرار می‌کنند یا نه؟
نکته‌ی منطقی دیگری که به نظر می‌رسد هم نیازمند قیاس باشد هم استقرا، از مثال "وال" ناشی می‌شود. قیاس نسبتاً ساده است، ولی انسجام کل تبیین بر اعتبار دو حکم کلی (ب) و (ج) استوار است. آیا این دو حکم استقرایی است؟ قیاس چونان یک شیوه‌ی استدلال بسیار ناقص است. آیا این "واقعیت‌ها" تجربی است؟ آیا حقایق محتمل است؟ یا، از آنجا که بخشی از تعریف‌ها از وال‌ها و پستانداران را تشکیل می‌دهد، حقایق ضروری است؟ در هر حال هرگز نمی‌توانیم یقین کنیم که تعمیم ما همه‌ی وال‌ها و پستانداران ممکن گذشته، حال و آینده را در بر می‌گیرد. تعاریف، به ویژه در علوم‌زیستی، اغلب مبهم و فاقد حد‌و‌مرزهای مشخص هستند. با این حال، در حوزه‌های تجربی علوم و تاریخ باید راه‌های مناسبی برای طبقه‌بندی و تبیین پدیده‌ها پیدا کنیم. ما ضمن پرهیز از تفکر و تأمل صرف، می‌کوشیم بر مبنای محکم شواهد، استنباط‌هایی بکنیم. یک راه انجام چنین کاری پی بردن به بهترین تبیین -"مفهوم محوری شناخت‌شناسی"- است (Harman, 1973,pp.130-5; also Hanson, 1972,chapter 4). ما با بررسی شواهد فراروی خود، استنباط می‌کنیم که کدام شیوه، اگر درست باشد، بهترین تبیین آن شواهد را عرضه می‌کند. البته این روش به رویه‌ی کاراگاهان در داستان‌های جنابی بسیار شبیه است. چه روش وجود افراد در کتابخانه، در قفل شده، تُنگ واژگون، ردپای موجود در باغچه و از این قبیل را به بهترین صورت تبیین می‌کند؟

6.رسیدن به بهترین تبیین

روش دریافتن بهترین تبیین، دانشمندان و مورخان را قادر می‌سازد تا از مهارت‌های حرفه‌ای ما در تبیین امور، برای رسیدن به بهترین توصیف چگونگی جهان استفاده کنند. همه‌ی مطالعات تجربی ما به ناچار ناقص است. در همه‌ی موارد، از سیاه چاله‌ها یا ذرات کوچک‌تر از اتم گرفته تا میزان خودکشی با انقلاب‌ها، برای رسیدن به حقیقت تلاش می‌کنیم ولی هرگز نمی‌توانیم به یقینی تردید ناپذیر برسیم. (چه قدر ملال‌آور بود اگر می‌توانستیم به آن برسیم!) پرسش مهم این است: بهترین تبیین چیست؟ البته همان است که برای شواهد مورد نظر مناسب‌ترین باشد. ولی بیش از یک راه سنجش "تناسب" وجود دارد. فیلسوفی می‌گوید که میان تبیین "زیبا" و تبیین "محتمل" تمایز می‌گذاریم. اولی فراگیر است و چیزهای زیادی را تبیین می‌کند، ولی دومی به برداشت و تصور ما از احتمال متوسل می‌شود (Lipton, 1991,p.61: ر.ک).
سیاست شرکت‌های بیمه در مستثنا کردن "بلایای آسمانی" زیبا و جالب است، به این معنا که تقریباً هر نوع مصیبت تبیین‌ناپذیر را می‌توان به خداوند نسبت داد و موارد بسیاری را در بر می‌گیرد. ولی یک چنین تبیینی به هیچ روی محتمل به نظر نمی‌رسد و مسیحیان و ملحدان در این موضوع اتفاق نظر دارند. مثال دیگر این است که در جریان جنگ سرد بیشتر حکومت‌ها ناآرامی‌های اجتماعی را به کمونیسم نسبت می‌دادند. این هم زیبا و جالب بود، زیرا رویدادهای بسیاری را در بر می‌گرفت. ولی در مورد دهقانان ناآگاه و بی سواد که هرگز چیزی درباره‌ی مارکس یا لنین نشنیده بودند چندان محتمل و مناسب نبود. از سوی دیگر محتمل است که خواب‌های بد نتیجه‌ی غذای هضم ناپذیر دیشب باشد. یا سرماخوردگی نتیجه‌ی بیرون ماندن با لباس‌های خیس. این تبیین‌های محتمل "نازیبا"ست، زیرا کاربرد محدودی دارد. البته این مثال‌های افراطی و غیر معمول را به منظور روشن شدن موضوع زدم. در عمل، دو نوع تبیین معمولاً همتراز است و انتخاب دشوارتر می‌شود. حتی هنگامی که برتری یکی از تبیین‌های آشکار است، باز ممکن است جرو‌بحث‌های تندی صورت گیرد: برخی افراد تبیین‌های زیبا را ترجیح می‌دهند و برخی دیگر تبیین‌های محتمل را. برخی تبیین‌ها ممکن است شنونده‌گرا و باب طبع پرسش‌گر باشد و ارزش روانی آن بیشتر از ارزش عقلانی و منطقی آن باشد، مثلاً هنگامی که با کودک سرو‌کار داریم، ولی برخی دیگر با کار جدی دانشمندان و مورخان جویای حقیقت جهان پیوند دارد.

7. تبیین در جست‌و‌جوی خردمندی

سرانجام باید به این موضوع بپردازیم که طرفین هر تبیین فرد دانا و فرد نادان نیست. تبیین اغلب هنگامی ارزشمند است که دو فرد (می‌توان گفت دارای دانش شناخت‌شناسی برابر) دیدگاه‌های خود را برای یکدیگر تشریح کنند. در این شرایط شاید انواعی از سوء تفاهم‌ها و بدفهمی‌ها اصلاح شود؛ از مواردی مانند "من شخصاً قصد توهین نداشتم" گرفته تا مواردی مانند، هنگامی که پیوند میان بیکاری و جرم را متذکر شدم، دیدگاهی مارکسیستی طرح نکردم. "این تبیین و توضیح متقابل باعث می‌شود تا به قول گادامر افق های فکری ما، از طریق به هم آمیختن، گسترش یابد و دانش و خردمندی ما بیشتر شود. همچنین تبیین ممکن است نوعی تفسیر باشد که در فرهنگ لغت هم می‌آید، زیرا اغلب برای یافتن راه‌های مختلف بیان معنایی واحد سودمند است. ولی سخن آخر درباره‌ی تبیین را می‌توان به رابرت نوزیک واگذاشت که در اثر خود با عنوان مناسب تبیین‌های فلسفی، بیان می‌کند. همان‌گونه که لیپتون مزایای تبیین برای مطالعات تجربی را نشان داده است، نوزیک هم استدلال می‌کند که یک راه بسیار مناسب- ولی نه تنها راه مناسب- برای فلسفی اندیشیدن وجود دارد. گر‌چه "نظریه‌های فلسفی عمده‌ی دارای اهمیت پایدار.. قرائت‌های ممکن از جهان است،. راهبرد بهتری برای "دستیابی به تبیین درست" هم هست (Nozick, 1981,p.21). "افزون بر این، آرزوی من تبیین این امر است که شناخت چگونه ممکن است، تحقق اراده‌ی آزاد چگونه ممکن است، چگونه ممکن است حقایق اخلاقی وجود داشته باشد، و زندگی چگونه ممکن است معنا پیدا کند. این چیزی است که می‌خواهم بدانم "(p.21).

پی‌نوشت‌ها:

1.Niels Bohr and R. Feynman
2. برای آشنایی با بحث بیشتر ر. ک: Ruben (1990, pp. 209-32)
3. "explanantia" and "explanada".
4. Emmet (1994, p. 2) مانند مفهوم سطح کاملاً صاف یا خلاء کامل، مفاهیم مورد نظر کانت در حکم راهنماست نه چیزی قابل دستیابی. کانت زیر عنوان " کاربرد سامان بخش ایده‌های خرد ناب" از ابن مفاهیم بحث ‌می‌کند. ر.ک:
Kant, Critique of Pure Reason (1963), B 671-96,pp. 532-49.

منبع مقاله :
استنفورد، مایکل، (1392)، درآمدی بر فلسفه‌ی تاریخ، ترجمه: احمد گل محمدی، تهران: نشر نی، چاپ ششم