انوشیروان در شاهنامه
انوشیروان طرحی نو در امر مالیات و خراج از رعایا تعیین کرد که بسیار کارآمدتر و البته به نفع رعایا بود و آن مالیات یک درم بر هر جریب بود و برای همین امر، انوشیروان دستور داد که برای اولین بار، زمینهای زراعی را به دقت مساحت کنند. اگر کسی تخم یا چارپا نداشت، قرار شد که از خزانه بگیرد تا زمین ناکشته رها نشود.
زمین ناکشته مالیات نداشت. مالیات باغ انگور به بار نشسته شش درم بود و نیز باغات خرما و زیتون و درختان گردو و سایر میوهها از هر ده درخت، یک درم مالیات به خزانه میرسید. از سرمایه داری که کشاورز نبود به ازای هر ده درم، چهار درم سالانه مالیات میگرفتند. باغبان از مالیات معاف بود.
مالیاتها در هر سال در سه قسط چهار ماه یک بار وصول میشد.
مالیاتها در دیوان خراج به حساب مشخص هر شخص نوشته میشد و در سه دفتر روزنامه ثبت میگردید.
روزنامهی اول در دست خزانهدار بود. روزنامهی دوم نزد کارداران که به ولایات میرفتند و روزنامهی سوم را موبد با خود داشت تا حساب مالیاتها را نگاه دارد.
کارآگهانی نیز معین شدند تا همه جا به طور نامحسوس بر حسن انجام اموری که توسط کارداران مالیاتی انجام میشد نظارت داشته باشند.
نامهی انوشیروان به کارداران مالیاتی، سراسر پند به عدل و انصاف و پرهیز از هرگونه ستم پیشگی است.
مثلاً این که فرمان داد جایی را که ملخ زیان رسانده باشد یا اگر از برف و سرما به کشتزاری آسیب وارد شده باشد، همه را از مالیات معاف دارند.
«بابکِ موبد»، نمونهی مثال زدنی انصاف و عدالت اجتماعی است. زمانی که قرار است سپاهیان نخستین حقوق خود را دریافت کنند تا دو روز متوالی چون بابک، انوشیروان را در میان سپاهیان نمیبیند از دادن مقرری به کل آنان خودداری میکند و برای روز سوم به کنایه پیام میفرستد که مبادا فردا از جمع سپاهیان سواری بی ترگ و جوشن به درگاه آید، حال هر که میخواهد باشد و همه باید از این قانون تبعیت کنند. و این کنایهی روشنی به انوشیروان است که او نیز با شنیدن این پیام خندان شد و فردا لباس رزم پوشید و به درگاه آمد و برابر امر قانون به تسلیم و رضا ایستاد تا همانند سایر لشکریان مواجب دریافت کند. سپس بابک موبد را که به عذرخواهی آمده بود نواخت و ستایش کرد و گفت: «ای مرد بزرگ و هوشیار! هرگز از درستی و راستی رویگردان مباش! »
انوشیروان در ادامهی کار خود به جای جای ایران سفر میکند. دیواری بلند برابر حملهی ترکان میسازد تا ساری و آمل که زمانی تختگاه فریدون و اکنون جایگاه مردم نیکونهاد بود از گزند ترکان در امان بماند. آن گاه به هر جای ویران که رفت آباد کرد و سر سرکشان را کوبید و نرم ساخت.
کسری انوشیروان حتی هنگامی که تازیان از ستم قیصر روم به دادخواهی آمدند به حمایت از ایشان برخاست و خاک روم را به توبره کشید. در نهایت قیصر روم پیام فرستاد به صلح و انوشیروان صلح را پذیرفت و حدود تعیین نمود و بازگشت. انوشیروان در ادامه زنی گرفت که از مسیحیان بود و از او فرزندی زاده شد که او را «نوشزاد» نام نهادند. نوشزاد چون به حد بلوغ رسید دین بهی را نپذیرفت و از کیش مادری تبعیت کرد. انوشیروان در بازگشت از جنگ روم، ناتوان و بیمار شد و چنان سست شد که حتی بار نتوانستی داد. پس خبر به نوشزاد رساندند که پدرت مرده است. نوشزاد که بدنژاد و ستمکار و بی خرد بود از خبر مرگ پدر شاد شد. پس بسیار بندیان و حرامیان و تبه کاران را آزاد کرد و نیز هر آن چه مسیحی در اطراف بود گردآورد و سپاهی ساخت. مادر نوشزاد نیز به طلا و درم او را کمک رسانید. از آن سوی نوشزاد به قیصر روم نامه ای نوشت که اکنون وقت تاختن بر ایران است و من به مهتری و سروری تو گواهم. خبر به انوشیروان رسید. دل تنگ شد اما خرد و عدالت و دوراندیشی، مانع از آن شد که شاه بر شاهزاده خشم گیرد. پس به «رام بُرزین» فرمود تا با لشکری بر نوشزاد بتازد اما او را نکشند و اسیر کنند و بازگردانند مگر این که کار گستاخی را به جاهای باریک کشاند. و گفت مگذار به او تهمت ناروا بزنند و دهان بدگویان او را داغ بگذار. به هر روی نوشزاد که گستاخ و دلیر بود در نبرد کشته شد و به وصیت او در دخمهاش نگذاشتند بلکه در تابوت نهادند و به آیین مسیحیان دفن کردند.
داستان خواب دیدن انوشیروان اما مقدمه ای برای ورود بزرگمهر به داستان است. بزرگمهر چنان پایه ای دارد که سهمی از ادبیات و تلمیحات و جملات قصار را به خود اختصاص داده و بدین وسیله ماندگار شده است. تأثیر و گسترهی حکمت او چنان است که بسیاری از جملات قصار تمام بزرگان پس از او که برای بشریت در قالب گنجینههای سخن به یادگار مانده است، در حقیقت گاه به طور کامل و گاه به صورت گرته برداری شدهی مشابه و یادآور اندیشههای بلند انسانی اوست.
انوشیروان خوابی میبیند که همه تعبیرکنندگان از تشریح آن باز میمانند و در سراسر کشور، تنها کودکی میتواند آن را برای شاه تعبیر کند و این کودک همان بزرگمهر است. بزرگمهر در دربار انوشیروان دارای جایگاه خاص میگردد و بارها مورد مشورت قرار میگیرد و پند میآموزد.
هفت بزم انوشیروان
حکایت بزمهایی است که انوشیروان ترتیب میداده و در آن بزمها بزرگان و بخردان با هم به گفت و گو مینشستهاند و حرفها و دانشها رد و بدل میشده و در این میان بر دانش و فهم همگان از جمله شاه افزوده میگردیده است.این بزمها هم جایگاه تعالی هنر بود و هم مکانی برای شناخت بهتر حدود و مرتبهی علمی بزرگان و میزان پیشرفت آنها در قلمرو دانش و خرد.
بزم اول
در بزم نخست، بزرگمهر پس از همه لب به سخن میگشاید که فرازی از سخنان او بدین شرح است:1- گفتن سخنهای نغز و پرمغز اما کوتاه و به اندازه و پرهیز از پرگویی
2- باید در پی هنر بود و غم کم و بیش را نخورد.
3- روشنی روان از درستی و راستی است.
4- دانش، سرچشمهی کمال ایزدی است.
5- انسان خردمند و دانا و روشن روان همواره در دو گیتی رستگار است.
6- پیشی جستن در امور، سودمند و مایهی خیر است.
7- ز نیرو بود مرد را راستی، ز سستی دروغ آید و کاستی
8- اگر در زمینه ای، دانش نداری بهترین چیز خاموشی گزیدن است.
9- هر کس آزمند نباشد توانگر اوست.
10- مدارا برادر خرد است.
11- چو دانا ترا دشمن جان بود، به از دوست مردی که نادان بود.
12- در زندگی چنان رفتار کن که مشتت نه چنان باز باشد که گشاده گردد و فقیر شوی و نه چنان فشرده باشد که به تنگدستان از تو خیری نرسد.
13- پادشاهی که دانا بود فروتن است.
14- نیازردن مردمان و دل به قضای روزگار دادن و پرستیدن فزایندهی خداوند، علامت دانایی است.
15- میانه روی مایهی بقا و رهنمون به نیکی و روشنایی است.
بزم دوم
بزم دوم به پرسش موبدان و فرزانگان و پاسخهای بزرگمهر میگذرد.سؤال اول:
قضا و قدر چیست؟پاسخ بزرگمهر:
جوانی است جوینده و شبانه روز در تلاش اما راه روزی بر او بسته است و روزگارش در تنگی و سختی میگذرد و جای دیگر، بی هنری بر تخت بخت خفته است و گل افشان درخت، بر او گل میافشاند بی هیچ رنج و تعبی، این هر دو را خداوند آفریده است و رسم قضا و قدر چنین است. با کوشش نمیتوان از قسمت و تقدیر رهایی یافت.سؤال دوم:
افزونی سزاوار کدام کس است و بیشی در خور کیست؟پاسخ بزرگمهر:
آن کس که به نیکی کوشندهتر است کردارش به بار خواهد نشست.سؤال سوم:
از ما چه نیکوتر است و در جهان چه کسی سزاوار نیکویی است؟پاسخ بزرگمهر:
آهستگی و متانت و بخشندگی و شایستگی از همه چیز بهتر است و نیز آن که فروتنی کند و بخشش نه از بهر پاداش نماید و با همرهان همگامی کند و جهان را به کوشش بیابد.سؤال چهارم:
نزدیک مرد خردمند هنگام جنگ و نبرد چیست؟پاسخ بزرگمهر:
آن که عیب خویش بیند و آن را اصلاح کند.سؤال پنجم:
در زندگی چه باید کرد که تن کمتر به رنج دچار شود؟پاسخ بزرگمهر:
اگر دل با خرد همساز باشد و راستی پیشه گیرد و راه کژی و کاستی را بر خود مسدود سازد و گناه کسان را به هنگام توانایی ببخشاید و ناصبور و زود خشم نباشد.سؤال ششم:
نگهبانی آدمی در جمع چه چیز است؟پاسخ بزرگمهر:
یکی آن که از کریمی و خوی نیکو به دنبال آرزو نرفت و دیگر آن که چون بد روزگار در فزونی دید آرام و با تأنی پیش رفت.سؤال هفتم:
از بخشش و خوی نیک کدام بهتر است و کدام یک زودتر به ثمر خواهد رسید؟پاسخ بزرگمهر:
آن که بی درخواست و خواهش ببخشد و یا از پذیرندهی بخشش، منت دارد و او را سپاس گوید.سؤال هشتم:
زینت مرد چیست؟پاسخ بزرگمهر:
بخششی که به سزاوار و مستحق کند اما اگر به نامستحق ببخشد چنان است که با کر سخن گوید و از لال سخن خواهد.سؤال نهم:
چه کنیم که نام نیک تحصیل نماییم؟پاسخ بزرگمهر:
از گناه دوری کن و هرچه را بر خود نمیپسندی بر دیگران هم مپسند.سؤال دهم:
کوشش به اندازه بهتر است یا کوشش بیشتر؟پاسخ بزرگمهر:
نزدیک خردمند جز اندیشه چیزی درخور نیست و اگر خواهی که رنج تو به نتیجه رسد چون کار پیش آید باید بدان روی آوری و کوشش نمایی تا به انجام رسانی.سؤال یازدهم:
چه کسی سزاوار ستایش و مدح است؟پاسخ بزرگمهر:
آن که امید به خداوند، بیشتر دارد و از او بیشتر بیمناک و ترسان.سؤال دوازدهم:
از روزگار مرد را کدام خوشتر است؟پاسخ بزرگمهر:
هر که ایمن و بی نیاز باشد اگر زمان با او مساعدت تام کرد باید که جز عدل و داد نورزد.سؤال سیزدهم:
کدام دانش است که از او شادکامی نصیب میگردد؟پاسخ بزرگمهر:
آن که صبور و بردبار است و مردم بی شرم در چشمش خوار است و آن که به هنگام خشم از گنه گنهکار چشم میپوشد.سؤال چهاردهم:
آن چیست که نزد خردمند پسندیده است؟پاسخ بزرگمهر:
خردمند غم چیزی را که از دست داده نمیخورد یا اگر عزیزی را به خاک بسپارد دل در غم و اندوه او ندارد و نیز آن کس که امید از نابودیها ببرد پیوسته شاد و خرم باشد و از گردش زمانه تنگدلی نشان ندهد.سؤال پانزدهم:
برای پادشاه کدام بدی است که دل پارسا از آن تیرگی گیرد؟پاسخ بزرگمهر:
به نظر خردمندان پادشاه را چهار عیب در جهان است.یکی آن که در جنگ از دشمن بترسد.
دوم آن که از بخشش دل تنگ شود.
سوم آن که در روز ننگ و نبرد، نظر صائب خردمندان را به کار نبندد.
چهارم آن که شتابکار باشد و در کارها آرامش و درنگ به کار نبرد.
سؤال شانزدهم:
بی عیب کیست و این که آزادگان را نکوهش کنند چیست؟پاسخ بزرگمهر:
عیب گرانمایگان افسون و دروغ است و این که بخواهند با کژی و بیداد، حشمت و شوکت به دست آورند و نیز بسی شخصیت و بیهوده بر پارسا بدی خواستن و آن دلاوری که سر پر از دعوی و ادعا داشته باشد و به نکوهش مردمان بپردازد، صاحب عیب است.سؤال هفدهم:
از بین خصلتها کدام سودمندتر است؟پاسخ بزرگمهر:
آن که راستگوی است و همیشه کارش با راستی است. مرد خردمند باید که از برای هوای نفس، عقل را از خود دور نسازد. بگویید اما با چشم پرآب از شرم و بخروشید اما با آواز نرم.سؤال هجدهم:
کیست آن بی گزندی که با تدبیر زیست کند و خویشان او از او بهره مندی یابند؟پاسخ بزرگمهر:
آن که از آغاز راه به خداوند پناه برد و از او سپاس داشت و تن را به ناز پرورد اما راه آز و هوس را بر او بست، مردمِ خود را نگهداری کرد و بر توشهی درویشان افزود و فرزند خود را به فرهنگ سپرد.سؤال نوزدهم:
فرزند راست پایگاهش نزد پدر تا کجاست؟پاسخ بزرگمهر:
آن فرزند چون جان نزد پدر گرامی است و پس از مرگ نام او را زنده نگاه خواهد داشت.سؤال بیستم:
از مال و ثروت چه چیز است که دل بدان آراسته گردد؟پاسخ بزرگمهر:
مردم به مال گرامی است اگرچه خود مال خوار است اما چند چیز را باید در آن مراعات کرد:1- آرزوهای خود را با آن عملی سازی
2- با آن به خوی نیک دست یابی
3- بیش از نیاز اگر به مال دست یابی آن را به کار نبری و آن را با سنگ و خاک برابر دانی
سؤال بیست و یکم:
از شاهان کدام کس ارجمندتر است؟پاسخ بزرگمهر:
شاهی که مردم در روزگار او ایمن باشند، از آواز او بدی هراسان شود و زمین از او آسایشی و راحتی یابد.سؤال بیست و دوم:
مردم، توانگر به چیست و درویش پر از محنت و رنج کیست؟پاسخ بزرگمهر:
توانگر آن است که به قسمت و مقدر خدا راضی است و بخت یار اوست و بدی بدتر از آز در جهان نیست.بزم سوم
بزم سوم، با سخنان بزرگمهر آغاز میشود. مهمترین بخش سخنان او به تفکیک چنین است:1- مردم قدر و مقام نیابند مگر آن که از راههای پر گزند و آسیب دوری جویند.
2- ناموری به دلیری وابسته است.
3- زمانه از مردم بددل گریزان است.
4- اگر جویای مقام بلند هستی باید هنر داشته باشی و هنگامی که از هنرت میپرسند از نژاد و تبار خود مگوی زیرا تبار و نژاد بدون هنر، ناپسند و بی ارج است و مثال آن گلی است که رنگ دارد اما بویا نیست و گل بی بو خوشایندی ندارد.
5- هنر را بهتر است که با کردار و عمل راست، نشان دهی.
6- هر کس خرد دارد در شادی و طرب خواهد زیست.
7- خرد، درخت وفاست و ثمر آن درخت، دلی است بر همه چیز مسلط.
8- اگر قانع باشی راحتی و آسایش خواهی یافت.
9- اگر آزمند شوی دایم در بیم و هراس خواهی بود.
10- هر که برتری میجوید باید هنرهایی داشته باشد چون فرهنگ و رأی داشتن، آزمایش درست کردن و به هنگام کار، حسابِ هر نیک و بد را داشتن، دارای خرد و راستی بودن، دل را از کجی و ناپاکی پاک کردن، به تن خویش کوشش کردن.
11- خوی و عادت مردم دانا به پنج چیز است و نادان به هفت چیز:
نخست پنج خصلت مردم دانا:
الف) خردمندی دارد.ب) غم از دست داده را نخورد.
پ) به آن چه یافته شادمان نباشد.
ت) امید به نابودیها نبندد.
ث) به هنگام سختی که روزگار پیش میآورد، سستی نکند.
هفت خصلت مردم نادان:
الف) بر بی گناه خشمگین شود.ب) درِ گنج بر نامستحق بگشاید.
پ) به خداوند ناسپاس گردد.
ت) راز خود را با همگان آشکار سازد.
ث) با سخنان ناسودمند خود را به رنج اندازد.
ج) به مردم نامطمئن اعتماد و اطمینان کند.
چ) در دروغ پای فشارد.
9) بیشتر باید خاموش بود و گوش به دانایان سپرد.
10) شنیدهها را نباید فراموش کرد.
11) چون کسی به سخن آغاز کرد باید تأمل کرد تا سخنش به پایان برد.
12) تندی و شتاب نباید کرد.
13) هر کس دل و زبانش یکی باشد آسایش خواهد یافت.
آن گاه تعدادی سؤال و جواب مطرح میشود که به شرح زیر است:
سؤال اول:
در جهان، زیبا و نغز چیست که مرد را روشنایی دهد و از رنج زمانه برهاند؟پاسخ بزرگمهر:
هر که خرد بیابد از دو جهان بهره میبرد و اگر خرد ندارد، دانش او را بر مهتران مهتری خواهد داد و اگر به راه دانش نرود گردی و دلاوری او و اگر دلاور هم نباشد بهتر است که مرگ او را دریابد.سؤال دوم:
بار درختی که دانا بکارد چه کنیم تا همه از آن بهره مند شوند؟پاسخ بزرگمهر:
هر که زبان از بدگفتن ببندد در دل همگان ارجمند نزد ایشان عزیز است و کارهای دشوارش آسان گردد.سؤال سوم:
آیا هر کس از راه پر آسیب دوری گزیند بزرگ و ارجمند است؟پاسخ بزرگمهر:
کردار بد، درختی است با بار بد، اگر کسی نرم گوید بی شک درشتی نخواهد شنید. مردم از زبان خود در رنج هستند. اگر میخواهی که به رنج نیفتی سخن سنج باش. مرد کم سخن خسروپرست، جایگاهش بی شک نزدیک تخت شاه خواهد بود. باید از کارهای ناممکن دوری گزید و نیز از آن شادی که فرجامش غم باشد و هم چنین از تن آسانی و کاهلی.بزم چهارم
در ابتدای بزم چهارم، انوشیروان با موبدان از تن و نژاد، خشم و فروخوردن غضب، فرهنگ و داد و از شاهی و داوری و از فرجام نیک بختی پرسشها میکند و هر کس به فراخور پاسخ میدهد.بزگمهر هم در این جا پاسخهایی میگوید که در ادامه ذکر میشوند.
1- پادشاهی که پرهیزکاری کند از دشمن و جنگ ایمن خواهد بود.
2- بهتر است از کارهای ناممکن روی گردان گردد.
3- شاه باید به هنگام قضاوت و حکومت از خداوند بیندیشد و هوای نفس را بر خود مسلط نسازد.
4- نباید که اندیشهی شاه، مقبول خداوند نباشد.
5- شاه باید هر خوب و بد را از خداوند بداند.
6- زبانش راستگو و دلش نرم و آزرمجو باشد.
7- شاه آن هنگام بلندآوازه خواهد شد که دانایان را ارج نهد.
8- شاهی که به مردم نادان توجه کند سر تخت خود را نگون کرده است.
9- شاه باید کام بدخواه را تلخ گرداند.
10- بدنژاد و بدگوهر و گستاخ را از خود دور کند و اگر لازم بود از میان بردارد.
11- کار شاه باید این باشد که جهان را به تیغ از بدان پاک کند.
12- اگر شاه سپاهیان با فرهنگ تربیت کند از فریادخواه و شاکی، آسوده خواهد بود.
13- پادشاه باید با تدبیر و رأی و هوشیاری دل دشمن را از جای برکند.
14- شاهی که مورد نکوهش قرار گیرد، در حقیقت تمام سلطنت و پادشاهی او مورد نکوهش قرار گرفته است.
15- فرزند را به فرهنگ و دانش باید داد و در گنج بر او گشاده باید داشت.
16- شاهزاده اگر بیداد کرد ابتدا باید او را با آزرم و به آرامی به راه آورد و از قدرت او کاست اما اگر در دلش خوی دشمنی و ستیزه جویی بود علفِ هرزهای است در بوستان شاه که کندن آن سزاوارتر است.
17- ریختن خون بدکرداران جز به حکم خداوند روا نیست.
18- از دستور بدگهر و همسر بد بر پادشاهی بد خواهد رسید.
19- از شاه جهاندار، جز راستی زیبنده نیست.
بزم پنجم
در این بزم، علاوه بر بزرگمهر «اردشیر بزرگ موبدان»، «شاپور» و «یزدگرد دبیر» حضور دارند و نیز از ستاره شناسان تنی چند.شاه میپرسد: کدام دانش است که موجب تقویت دین یزدان شود و تخت شاهی را از نقص و عیب دور نگاه دارد؟
پاسخ موبد:
1- شاه دادگر باشد.2- زبان از دروغ پاک دارد.
3- بر کهتر گناهکار، خشم و غضب شدید نراند.
4- مهربانی کند.
5- دانا باشد و سخنگو و زبانش در گفتار توانا.
6- شکرگزاری در هر حالت، نشانه خرد است.
7- ای شاه! دل از راه خرد برمگیر!
8- بی شخصیت و بی دانش کسی است که بگوید: آنم که خود همتا ندارم!
پاسخ یزدگرد دبیر:
1- بر شاه، زشتکاری است که بسیار خون بریزد و یا با اندک سخنی از جای برود.2- شاه اگر سبکسر باشد بی اندیشه دست به کار خواهد برد.
3- شاه اگر دل پر از کینه و آز بدارد، دیو با روان او شریک خواهد شد.
4- شاه اگر تندخو باشد، سخن او کار نیکی صورت نتواند داد.
5- توانگر را شایسته نیست که دلش تنگ و زفت باشد.
6- بر مهتر زیبنده نیست که بر درویش و کهتر دلیری کند.
7- پیری که کژی به کار برد و روانش در آتش خواهد بود.
8- جوانی که کاهلی پیشه کند روزگار از او سیر خواهد شد و از ناتندرستی، جوان نخواهد ماند.
پاسخ بزرگمهر:
1- هر کس خرد دارد روان را به دانش پرورش دهد.2- همهی جهان از نادان در نالهاند و نادان کسی است که آغاز و انجام کارها را نمیداند و ننگ را از نام تشخیص نمیدهد.
3- داوری که دروغگو باشد نزد مردم دانا ارزش ندارد.
4- سپهبد اگر به فکر گنج اندوزی باشد سپاه از فرمان او سر خواهد پیچید.
5- درویشی که به چیز خود بسازد و سعی در پیشرفت و ترقی نداشته باشد و پادشاهی که بیم او آرام و خواب از مردم بگیرد و خردمندی که خشم گیرد و طمع ورزد و کسی که راه به نادان نشان دهد و ادارهی امور را به کاهلان سپارد و بی خردی که خرد نیابد جملگی پشیمان خواهند بود.
6- دل مردم بی خرد به آرزوهای خود، این گونه میآویزد، همانند آتشی که از گوگرد تقویت شده و یا در نیستان افتاده است.
بزم ششم
سؤال موبد از بزرگمهر: کدام بیشی تو را گزندی رساند و کدام کمی، حال تو را بهبود بخشد؟پاسخ بزرگمهر:
اگر کمتر خوری راحت خواهی زیست اما از کردار نیکو اگر بیشی کنی بر هماورد خویش پیشی گرفتهای.سؤال یزدگرد دبیر:
کدام سه عیب است که با دل، راز و نیاز دارد و مردم از آن بی نیازند؟پاسخ بزرگمهر:
نخست باید که دل از عیب جستن بشویی و بدانی که هیچ کس در جهان بی عیب نیست. دوم اگر زبردستی بر تو حسد ورزد چون زیردست شود، اوست که گریان خواهد شد. سوم این که سخن چینی که میکوشد تا از آب گرد برآورد و از کاه کوه بسازد ناگزیر شأن و مقام خود را از دست میدهد. خردمند به چیزی که از او میراث میماند چشم ندارد.سؤال موبد موبدان:
کدام راه رسیدن به آرزوها سودمند است و کدام با رنج و گزند همراه است؟پاسخ بزرگمهر:
راه از دو سوست یکی راه بی باکی و بدی و دیگری راه نیکویی و بخردی که راه خرد بی چون و چرا بهترین است که بی خردی، بی جانی است و خرد، جان است.پس ابتدا باید به خداوند گرایش یافت و به پاکی توجه کرد. در روز نیاز به گنج و یاری بخیلان روی میاور. از پیشهها آن را انتخاب کن که از نام آن آبروی تو در خطر نیفتد. با کسی دوستی کن که در سختیها یار تو باشد در. انجمن خاموشی اختیار کن تا بر تو آفرین گویند. در سخن گفتن محتاط و در رزم هشیار باش. قدر قدرت را بشناس، نه کم بنوش و نه بیش. فرزند را دبیری بیاموز که دبیری از همهی پیشهها ارجمندتر است. اگر بلاغت را با خط خوش یار کند و در اندیشه، معنی بیشتر را به کار بَرَد. از لفظ، کوتاهترین را باید برگزید.
دبیر باید سه خصلت داشته باشد:
الف) خردمند
ب) بردبار
پ) یادگیرنده
بزم هفتم
پرسش انوشیروان:
فرمان را نگاه داشتن و پیمان مرا استوار داشتن چگونه است؟پاسخ بزرگمهر:
1- پرستیدن شاه، راه دین است.2- در اجرای فرمان شاه درنگ نباید کرد.
3- شاه آرام گیتی است.
4- اگر نیکی کنی پایگاه خواهی یافت.
5- باید فرزند شاه را به جانشینی او پذیرفت.
6- در شهری که محبت شاه باشد، نیاز در آن جا راه نخواهد یافت.
7- راز شاه را باید در دل نگاه داشت.
8- رنج شاه را تا جایی که امکان دارد باید تحمل کرد.
9- از کسان شاه پیش او بد نباید گفت.
10- دروغگو نزد شاه بی اعتبار است.
11- سخنان بی خردانه به شاه نباید گفت.
12- بسیارگوی نباید بود.
13- ارجمند کسی است که شاه با او خندان باشد.
14- دربار شاه چون دریاست. کشتی آن دریا هنر است. سخن لنگر آن کشتی است. بادبانش خرد است و این سان باید از این دریا گذر کرد.
داستانهای پراکندهی انوشیروان
در داستان انوشیروان، روایتی هست دربارهی وزیری خردمند و کاردان به نام «مهبود» که خانهاش آشپزخانهی شاه است و این مهبود به سبب بدخواهی «زروان» نامی گرفتار میشود و جهودی که دوست زروان است جادو در کار میکند و غذای شاه را به زهر میآلاید و بدین سان دو پسر مهبود و سپس خود او کشته میشوند.البته داستان با روشن شدن حقیقت ماجرا و گرفتاری و مرگ زروان و مرگ جهود پایان مییابد و نمودی از عاقبت بداندیشی و پلشتی و جادوگری به نمایش گذاشته میشود.
داستان دیگر نبرد انوشیروان با خاقان مقتدر چین است که در نهایت با پیروزی انوشیروان به انجام میرسد و در خلال پیمان نامهای که به صلح بسته میشود، خاقان از انوشیروان میخواهد که دختری از حرمسرای او به زنی گیرد. انوشیروان پیری «مهران ستاد» نام را برای این انتخاب برمیگزیند و در این باره به او سفارش میکند که:
در انتخاب خود، فریب زیبایی ظاهر زنان را نخورد و زنانی که نژادشان به پرستاران و کنیزان میرسند به کار نیایند. و زنی را برگزین که مادرش ملکه و خاتون باشد.
خاقان و خاتون چین که مایل نیستند دختران خود را به ایران فرستد، چند دختر را که از پشت کنیزان هستند، میآرایند و دختران خود را بی پیرایه و ساده در کنار آنان قرار میدهند. مهران ستاد که پیری خردمند و فرزانه است به فراخور، حقیقت را در مییابد و دختری بی پیرایه را که در اصل دختر خاقان و خاتون است، برمی گزیند و با خود به دربار میآورد.
یکی دیگر از حکایتهای انوشیروان، داستان یافتن نحوهی بازی شطرنج است. یکی از بزرگیها که بزرگمهر در این جا از خود نشان میدهد کشف شیوهی این بازی است. شطرنج را هندیان ساختند و به دربار ایران فرستادند تا میزان دانش و خرد ایرانیان را محک بزنند و از میان بزرگان دربار انوشیروان، بزرگمهر با تدبیر و دانش پی به راز و نحوهی بازی شطرنج برد. وی مهرهها را چید و حرکت هر مهره را شرح داد. آن گاه بر مبنای این بازی، بازی تخته- نرد را ساخت که سی مهره به نشانهی سی روز ماه و دوازده خانه به علامت دوازده ماه سال داشت و این سان هندیان را به تحیر و تسلیم مضاعف واداشت و البته روایت دیگری نیز در باب آفرینش شطرنج از زبان و به روایت «شاهوی پیر»، در شاهنامه آمده است که داستان نبرد دو شاهزادهی هندی به نامهای «طلحند» و «گو» است و ماجرای بازی شطرنج را و علت آرایش مهرهها و کیش و مات شدن را به طرز جالب و شگفت آوری شرح داده که البته در این کوتاه نوشته نگنجد.
درباره برزویه طبیب
نگه کن که شادان برزین چه گفت*** بدانگه که بگشاد راز نهفت
به درگه شهنشاه نوشین روان*** که نامش بماناد تا جاودان
ز هر دانشی موبدی خواستی*** که درگه بدیشان بیاراستی
پزشک سخنگوی و کنداوران*** بزرگان و کار آزموده سران
ابر هر دری نامور مهتری*** کجا هر سری را بدی سروری
پزشکی سراینده برزوی بود *** به نیرو رسیده سخنگوی بود
زهر دانشی داشتی بهرهای *** به هر بهرهای در جهان شهرهای
(همان: ج7، نوشین روان، 3383-3393)
«برزویهی طبیب»، شاخصترین پزشک شاهنامه است. (1) برزویه به قصد یافتن گیاهی به هند میرود که میگویند چون بر مرده باشند در حال جان گیرد و بسیار آن گیاه را جست و جو میکند و هیچ نمییابد. پس به تحقیق و اندک اندک درمی یابد که زنده ساختن مردگان تنها کار خداوند یکتاست. اما هنوز با یک موضوع کنار نیامده است. چه بوده راز آن نوشتههای باستانی که راه این سفر را به او نشان میدادهاند؟ پس به سراغ پیری دانا در هند میرود و از او باز میپرسد. پیر میگوید: آن چه دریافتهایم این است: مراد از آن گیاه «سخن» است و مراد از کوه «دانش» و مراد از تن مرده، «مرد بی دانش» که چون دانش به او رسد زنده گردد. بدان که در گنج پادشاه هند دفتری است که آن را «کلیله» خوانند و مردمان چون از نادانی به ستوه آمدند کلیله همانند گیاه شد و دانش چون کوه و ایشان را زنده کرد.
پس برزویهی پزشک، به نزد «رای»، پادشه هند باز آمد و کلیله را خواست و آن را گرفت و برگ به برگ میخواند و خواندههای خود را طی نامههایی به نزد انوشیروان گسیل میداشت. پس از این که کار کتاب به پایان رسید به نزد انوشیروان بازگشت و خلعت بسیار یافت و مقدمه ای بر کلیله نهادند، البته به نام خودِ برزویهی پزشک. و این گونه نقش یک پزشک- انسان- میتواند پررنگ باشد. در کشف حکمتها و دانش و گسترش علم و خرد و البته نباید نادیده گرفت نقش حکومتی را که اندازه و سنگ کار پر ارزش او را نیک میشناسد و شاهی که چند منزل به استقبال او میرود و مقدمهای که به نام او- و نه به نام شاه- ! بر کلیلهاش مینگارند و نام او را چنان که حق اوست جاودانه میکنند و نشر میدهند و پادشاه هیچ سعی ندارد که عمل انجام شده را به نام خود تمام کند. برزویه تشوق شد چون کتاب را آورد اما آیندگان بیگانه، «ابن مقفع» (2) را گردن زدند!! در ادامهی داستان انوشیروان، بزرگمهر اگرچه پایانی تیره و تلخ دارد و به خاطر بدگمانی و بددلی انوشیروان گرفتار زندانها میشود و بینایی خود را در آن بندها از دست میدهد، اما با بازگشت خویش و هنرهایی که دوباره انجام میدهد، شاه را به پوزش و استعفا ناچار میکند.
کسری انوشیروان، حدود و قوانینی در راستای سیاستهای اجتماعی مملکت داری خود وضع کرده و بر اساس سؤالات کارآگهان و موبدان پاسخهایی به آنها داده که رئوس آنها در ادامه ذکر میگردد:
1- معترف به گناه در حکمِ بیمار است و حکومت به منزلهی پزشک، و بیمار را باید مداوا کرد حال به مجازات یا بخشش.
2- توانگری که ثروتش از ثروت شاه افزون باشد مایهی افتخار کشور و علامت عدالت شاه است و شاه باید نگهبان او باشد.
3- خردسالان اسیر را نباید بنده و برده محسوب داشت.
4- هرکه سرمایه دارد باید که شادی و خرمی کند و بی غمی و بی آزردگی، جرم نیست.
5- آن که خرد دارد از مردگان به نیکی یاد میکند و هرکه مردگان را فراموش کند دوستی با او درست نیست.
6- اعمال زور در خرید و فروش زمینها جرم است.
7- خرد و دانش و هوشیاری نظیر جهان را به انسان معطوف میدارد.
8- با بزرگتر از خویش نباید درشتی کرد.
9- امور مملکتی را به افراد طماع نباید واگذار کرد.
10- از بسیار خوردن باید پرهیز کرد که آرزو و میل را به دردمندی مبدل میکند.
11- دادگری و خردمندی نگهبان شاه است. شاه دادگر، برای حضور در میان مردم نیاز به نگهبان ندارد. راستی و درستی شاه نگهبان اوست.
12- پرهیز از مستی و میخوارگی.
13- دلاوری در میدان نبرد
14- کودکان کسانی که در جنگ کشته میشوند باید تحت حمایت دایم قرار گیرند، به این صورت که نام آن کودکان در دیوان ثبت شود و سالی چهار بار ایشان را درم دهند.
15- هر کس و در هر مقامی که از حق رعیت به ناحق برای خویش گنج بسازد باید بردار شود و مال را به صاحبان آن باید بازگرداند.
16- شاه بدون مخالف و دشمن، با عظمت نخواهد بود.
17- چنین باد که زیردست و زبردست همواره از شاه شاد باشند.
18- فراخ دستی مایهی برکت است. من آرزوی بخل و خسّت ندارم.
19- به شدیدترین و روشنترین حالت با کسانی که دست به مال مردم دراز میکنند باید برخورد شود.
20- راز را با کم خردان نباید در میان گذاشت.
21- بی دینی و دین داری، نفرین و آفرین، بتپرستی و پاکدینی، شاه سرفراز و سرنگون و ... از این دست را جهان بسیار دیده است و با اینها حال جهان دگرگون میگردد و ویران هم نمیشود و هم چنان پایدار و پابرجای است. دین و شاهی چون تن و رواناند و جهان با این دو برپاست.
22- در پاسخ هر تعریف و تمجید و تملق باید گفت از خداوند به خاطر این همه موهبت سپاسگزارم.
پندنامهی کسری انوشیروان به فرزندش هرمزد
ز شاه جهاندار خورشید دهر *** مهست و سرافراز و پدرام شهر
جهاندار بیدار و نیکو کنش*** نشانندهی گنج بی سرزنش
فزایندهی نام و تخت قباد *** گرایندهی تاج و شمشیر و داد
که با فر و برزست و فرهنگ و نام*** ز تاج بزرگی رسیده به کام
سوی پاک هرمزد فرزند ما *** پذیرفته از دل همی پند ما
ز یزدان بُدی شاد و پیروز بخت*** همیشه جهاندار با تاج و تخت
به ماه خجسته به خرداد روز*** به نیک اختر و فال گیتی فروز
نهادیم بر سر ترا تاج زر*** چنان هم که ما یافتیم از پدر
همان آفرین نیز کردیم یاد *** که بر تاج ما کرد فرخ قباد
تو بیدار باش و جهاندار باش *** خردمند و راد و بی آزار باش
به دانش فزای و به یزدان گرای*** که اویست جان تو را رهنمای
بپرسیدم از مرد نیکو سخن *** کسی کو بسال و خرد بد کهن
که از ما به یزدان که نزدیکتر؟ *** کرا نزد او راه باریکتر؟
چنین داد پاسخ که دانش گزین *** چو خواهی ز پروردگار آفرین
که نادان فزونی ندارد ز خاک*** به دانش بسنده کن جان پاک
به دانش بود شاه زیبای تخت*** که داننده بادی و پیروز بخت
مبادا که گردی تو پیمان شکن*** که خاکست پیمان شکن را کفن
به پادافره بیگناهان مکوش*** به گفتار بدگوی مسپار گوش
به هر کار فرمان مکن جز به داد*** که از داد باشد روان تو شاد
زبان را مگردان به گرد دروغ *** چو خواهی که تخت تو گیرد فروغ
وگر زیردستی بود گنج دار *** تو او را از آن گنج بی رنج دار
که چیز کسان دشمن گنج توست *** بدان گنج شوشاد کز رنج توست
وگر زیردستی شود مایه دار*** همان شهریارش بود سایه دار
همی در پناه تو باید نشست*** اگر زیردست است اگر سرپرست
چو نیکو کند با تو پاداش کن*** ابا دشمنِ دوست پرخاش کن
و گر گردی اندر جهان ارجمند*** به درد تن اندیش و درد گزند
سرای سپنجست هر چون که هست*** بدو اندر ایمن نشاید نشست
هنر جوی با دین و دانش گزین*** چو خواهی که یابی ز بخت آفرین
گرامی کن او را که در پیش تو*** سپر کرده جان بر براندیش تو
به دانش دو دست ستیزه ببند*** چو خواهی که از بد نیابی گزند
چو بر سر نهی تاج شاهنشهی*** ره برتری بازجوی از بهی
همیشه یکی دانشی پیش دار*** ورا چون روان و تن خویش دار
بزرگان و بازارگانان شهر*** همی داد باید که یابند بهر
کسی کو ندارد هنر با نژاد*** مکن زو به نیز از کم و بیش یاد
مده مرد بی نام را ساز جنگ*** که چون بازجویی نیاید به چنگ
به دشمن دهد مر تو را دوستدار*** دو کار آیدت پیش دشوار و خوار
سلیح تو در کارزار آورد*** همان بر تو روزی به کار آورد
ببخشای بر مردم مستمند*** ز بد دور باش و بترس از گزند
همیشه نهان دل خویش جوی*** مکن رادی و داد هرگز به روی
همان نیز نیکی به اندازه کن*** ز مرد جهان دیده بشنو سخن
به دنیی گرای و به دین دار چشم*** که از دین بود مرد را رشک و خشم
هزینه به اندازهی گنج کن*** دل از بیشی گنج بی رنج کن
به کردار شاهان پیشین نگر*** نباید که باشی مگر دادگر
که نفرین بود بهر بیداد شاه*** تو جز داد مپسند و نفرین مخواه
کجا آن سر و تاج شاهنشهان*** کجا آن بزرگان و فرخ مهان
از ایشان سخن یادگار است و بس*** سرای سپنجی نماند به کس
گزافه مفرمای خون ریختن*** وگر جنگ را لشکر انگیختن
نگه کن بدین نامهی پندمند*** دل اندر سرای سپنجی مبند
بدین من تو را نیکویی خواستم*** به دانش دلت را بیاراستم
به راه خداوند خورشید و ماه*** زبن دور کن دیو را دستگاه
به روز و شب این نامه را پیش دار*** خرد را به دل داور خویش دار
اگر یادگاری کنی در جهان*** که نام بزرگی نگردد نهان
خداوند گیتی پناه تو باد*** زمان و زمین نیکخواه تو باد
به کام تو گردنده چرخ بلند*** ز کردار بد دور و دور از گزند
شهنشاه کو داد دارد خرد*** بکوشد که با شرم گرد آورد
دلیری به رزم اندرون زور دست*** بود پاکدینی و یزدان پرست
به گیتی نگر کین هنرها کراست*** چو دیدی ستایش مر او را سزاست
بجوی آنک چون مشتری روشن است*** جهانجوی و با تیغ و با جوشن است
جهان بستد از مردم بت پرست*** ز دیبای دین بر دل آذین ببست
(همان: ج7؛ نوشین روان، 3868-4025)
پرسش موبدان از انوشیروان و پاسخهای او
در پرسش موبدان از انوشیروان و پاسخهایی که شاه به فراخور، میدهد نکاتی هست که ذکر آنها به اختصار بی فایده نیست:1- از خداوند به اندازه و اعتدال باید خواست و خواهش بیش از حد مایهی آزردگی خاطر است.
2- مرد بخشنده در جهان، بزرگ و بلندآوازه خواهد شد و کسی که بخشنده نباشد سزاوار بزرگی نیست.
3- هر کس خِرد را بپرورد جهان را پرورده است.
4- چهار چیز است که موجب به یادماندن انسان در جهان میشود:
الف) خرد، ب) نام، پ) فرّ، ت) نژاد
5- فرمانروایی و پادشاهی لایق کسی است که چندین خصلت دارد:
الف) از خداوند یاری جوید و بخشنده و دانا باشد و دلی پرمهر بر مظلوم داشته باشد.
ب) مهتری را به کسی دهد که بهتری داشته باشد.
پ) از هرچه نیک و بد که در قلمرو او میگذرد مطلبی بر او پوشیده نماند.
ت) دوست و دشمن را از یک دیگر تشخیص دهد.
6- آز و نیاز و دو دیو بدگهر و دیرساز و پایدار هستند و اینها همه خوی اهریمنی است.
7- در سخن گفتن:
الف) سخن سودمند گفتن
ب) سخن به اندازه گفتن
پ) سخن به هنگام گفتن
ت) سخن را دلنشین و زیبا گفتن
ث) سخن را با اندیشه نظم دادن و مرتب گفتن
8- دانش از تاج و تخت نیز گرامیتر است.
9- دانش از گنج برتر است.
10- مرد پیر با دانش جوان میشود.
11- سخن گفتن بس است و باید به عمل پرداخت.
12- پیوسته دل به عبادت و ستایش خداوند مشغول است.
13- فرزند مزهی زندگی است و این مزه گناه و بزه را دور میسازد و چون مرگ فرا رسد درد مرگ کمتر خواهد بود.
14- هر کس بیشی نطلبد به راحتی رسد اما چون به فزون طلبی اندیشه کند وجودش را ترس و هراس فراگیرد.
15- زبونتر کسی است که با کافر نعمت و حق ناشناس دوستی کند.
16- کسی که نیکی کرد در حقیقت نمرده است زیرا نام او زنده است و آن که بدی کرد نامش نیز به بدی برده خواهد شد.
17- اندوه از ترس بدتر است زیرا ترس فرزند اندوه است و رهایی از این دو به دانش است که با دانش میتوان شادی و نشاط داشت.
18- توانگر کسی است که رنج او کمتر باشد.
19- زنی که در سرشتش شرم و حیا و آوای نرم نباشد و مردی که نادان بود، زندگانیشان در همهی عمر زندانشان خواهد بود.
20- هر کس که سود و زیان را در نظر گیرد و بد نکند، خرد و جان بر راستی او گواهی دهند.
21- بردباری، کوشش و بخشش که نه برای سود که به قصد بلندی مرتبه و قرب الهی باشد برترین خوی و خصلت است.
22- بزرگترین ترس، ترس از زحمت کردار خود است.
23- بهترین بخششها آن است که سود و زیان از محتاجان باز نداری.
24- سود و زیان، باز بسته به تأثیر فلک نیست زیرا بد و نیک به ارادهی آن کس است که شریک و آغاز و انجام ندارد و چون اراده کند که چیزی هست شود، هست گردد، همیشه بوده است و خواهد بود.
25- پرهیز جاودان از آز و نیاز
26- هراس تو وقتی است که درصدد آسیب برآیی و ایمنی تو آن زمانی است که سودمند باشی.
27- دین داری و پرستش و توجه به ارادهی پروردگار در همهی امور.
28- با جهان گستاخ مباش زیرا جهان رازهای خود را بر تو آشکار نخواهد ساخت.
29- خرد را راهنمای خود قرار ده و بکوش تا فریب روزگار نخوری.
30- در این جهان، غمِ آن جهان داشته باش.
31- با خردمندان بیامیز.
32- در سخن از حد و اندازه مگذر.
33- به فرهنگ و رأی درست گرای.
34- به شادی و نشاط آینده، مست نشو.
35- با مردم بد نشست و برخاست مکن.
36- از دوست، آن چه داری دریغ نورز.
37- جویای راه صحیح و درست باید که شرم و متانت به کار دارد و بیش از هنری که دارد زبان آوری نکند.
38- خداوند دروغ را هنر به حساب نمیآورد.
39- بزرگی مردم به ثروت آنان نیست و ناداری ایشان نیز مایهی تحقیرشان به حساب نمیآید.
40- با بدگمان، تندی و درشتی نباید کرد و هرچند که در نیت بد خود داد سخن دهد، درنگ کن تا سخنش از حد بگذرد آن گاه به او پاسخ مناسب ده.
41- اگر مطلبی را از راه شرم و رودربایستی به گردن بگیری از گفته و کردار خود پشیمان خواهی شد.
42- در هر کار باید کوشا بود و شنونده مسائل علمی بود.
43- به کاری که پایانش پشیمانی باشد نباید پرداخت.
44- نباید گذاشت دل مردم مستمند به درد آید و آسیب ببیند.
45- به هر کاری به اندازهی هنری که در آن کار داری بپرداز و نه بیشتر.
46- راستی و پرستش پیشه باید کرد و از بیراهی و کاستی دوری باید جست.
47- به خداوند روی آور و از او پناه جوی.
در داستان نبرد ایران با روم، نبرد کسرای پیر با قیصر جوان که گردنکشی و سرکشی آغاز کرده است به جایی میرسیم که کسری نیاز به درم دارد. کفشگری که به سبب دوران پادشاهی بر عدالت کسری، صاحب مال فراوان گردیده است به او درم میدهد و در ازای آن میخواهد که اجازه دهند فرزندش در زمرهی دبیران درآید. کسری نمیپذیرد و میگوید تا درم آن کفشگر را باز پس دهند و میگوید مباد که کفشگر زاده، دبیر شود و در آینده فرزند ما مقدرات و تدابیر امور کشور را به چون اویی واگذارد که از این کار- واگذاردنِ کار کاردان به ناکاردان- بر ما پس از مرگ نفرین خواهند کرد.
این شاید به خاطر حساسیت ویژه ای است که در آن زمان بر روی مسئلهی نژاد وجود داشت و نظام حاکم از ساختار و تشکیلات طبقاتی، ناگزیر بوده است. از دیدگاه کاربردی اما متأسفانه گاه سپردن جایگاههای بزرگ به مردمان بدنژاد و فرودست جامعه، نتیجهی خوشی را در پی ندارد و تجربههای تاریخی، این مهم را اثبات میکند، اگرچه نمونه برای رد آن هم موجود باشد و ورود به این بحث شیرین، از این زاویه چون جنبه و ابزار ارزیابی علمی ندارد در حدود حدس و گمان و فرضیه باقی میماند.
پینوشتها:
1- البته پس از سیمرغ، چنان که در شرح مختصر آن در همین نوشته ذکر شده، او را در اوستا، پزشک همهی دردها خواندهاند.
2- عبدالله روزبه (مقتول به 142 یا 143 یا 145 ه. ق) اصل وی از فارس است و او در آغاز کاتب عیسی بن علی بود و یکی از ناقلان بزرگ کتب از فارسی به عربی است. از تألیفات اوست: التاج در سیرت انوشیروان، آیین نامه، کلیله، الادب الکبیر، الادب الصغیر، الیتیمه (در رسایل). ابن مقفع به تحریک سفیان بن معاویه و موافقت منصور خلیفه در 36 سالگی کشته شد و البته در کیفیت مرگ او روایات مختلف است. «کلیله» دوباره توسط نصرالله بن محمدبن عبدالحمید مکنی به ابوالمعالی و معروف به نصرالله منشی به فارسی ترجمه گردیده است. وی در زمان بهرامشاه غزنوی میزیست و نزد این پادشاه تقرب تام داشت. وی پس از ترجمهی کلیله آن را به نام بهرامشاه مزین کرد. مرگ ابوالمعالی بین سالهای 555 تا 583 ه. ق اتفاق افتاده و تاریخ ترجمهی کلیله نیز باید در حدود سالهای 536 تا 539 ه. ق بوده باشد.
الهیاری، امیرحسین؛ (1394)، سلامت در شاهنامه، تهران: نشر قطره، چاپ اول
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}