نگاهی به شعر بهار
ملکالشعراء بهار، شاعر نامدار این عصر را همگان میشناسند، سخنور بلندآوازهای که علاوه بر سخنسرائی و روزنامهنگاری، در کارهای فرهنگی و دانشگاهی و دیوانی ایران نیز دستاندرکار بود، اشعار و مقالات پژوهشی ادبی و
نویسنده: فضل الله رضا
ملکالشعراء بهار، شاعر نامدار این عصر را همگان میشناسند، سخنور بلندآوازهای که علاوه بر سخنسرائی و روزنامهنگاری، در کارهای فرهنگی و دانشگاهی و دیوانی ایران نیز دستاندرکار بود، اشعار و مقالات پژوهشی ادبی و بررسیهای اجتماعی و سیاسی او را همه دیدهاند و درباره آنها رسالات متعدد نوشته شده. کتاب تاریخ احزاب سیاسی بهار معروف است و کتاب سبکشناسی او کتاب درسی دانشگاهی است.
ادبیات به ویژه شعر سنتی فارسی همیشه در تاریخ فرهنگی ما تأثیر بسزا داشته است و اهل ادب از شهرت خاصی برخوردار بودهاند. میتوان گفت که بهار در دوران خود، (در ثلث اول سده چهاردهم هجری شمسی) ملکالشعراء ایران بود و گفتار بلند خراسانی او در ذهن جوانها اثر میگذاشت و سخندانان نیز شعرش را پذیرا بودند.
در سالهائی که نگارنده در تهران دانشجوی دبیرستان بود (1313-1310) بهار شاعر معروفی بود. اشعار او گاهی در مجلات مانند مهرگان و مهر و آینده منتشر میشد. دلبستگی فراوانی که به شعر و ادب پارسی داشتم موجب میشد که آنها را به دست بیاورم، بخوانم و باز بخوانم. از این روی رفتهرفته چند هزار بیت شعر فارسی در گنجینهی خاطرم جای گزید، من جمله بخشی از شعرهای بلند شاهنامه و بوستان و گلستان و غزلیات سعدی و حافظ و بسیاری از سرودههای بهار که اکنون مورد بررسی این نوشتار است.
در دوران آموزش دانشگاهی و چند سال پس از آن با کتابهای تحقیقی بهار مانند سبکشناسی و تاریخ سیستان اندک آشنایی پیدا کردم. اندک بدان سبب که ادبیات فارسی کار حرفهای من نبود که در جزئیات تخصصی مانند ریشه لغات عربی و سنسکریت و حواشی تاریخی غرقه شوم. آشنایی من با شعر بهار بر پایه ذوق ادبی و هنری یکی از اهل علم بود، نه بر بنیان پژوهش و کارشناسی که در زی ادیبان حرفهایست.
شاید نگارنده را بتوان یکی از دوستانداران ادب فارسی شمرد که از دوران نوجوانی مجذوب هنر کلامی و نقشهای خیالانگیز شعر سنتی فارسی شده باشد، به قول ابوسعید ابوالخیر «مستک شدهای همی ندانی پس و پیش».
پیش از نخستین سفر به آمریکا و غرقه شدن در کارهای علمی (1323)، استاد بهار را چند بار در مجامع ادبی دیده بودم. یکبار در خدمت مرحوم حسینعلی راشد سخندان و سخنران مشهور رادیوی تهران، که عنایتی به نگارنده داشت، به خانه ملک رفتیم. بیاد دارم روز زمستانی سرد بود و هر سه نفر زیر کرسی نشستیم. آن روز ملک از راشد با احترام بسیار درخواست میکرد که سرپرستی و سردبیری مجله ادبی مهر را که مهمترین مجله ادبی ایران بود، به عهده بگیرد، گمان میرفت که بهار در این پیشنهاد صاحب رأی بود.
اکنون پس از گذشت بیش از هفتاد سال از آن روزگاران، خواستم چند نکته درباره چند شعر بهار بر مبنای ذوق خود بنویسم، بیآنکه نقد فراگیر بر همه سرودههای بهار را در میان بیاورم، هر چند کارشناسان ادیب خود بر این نکتهها که خواهد آمد وقوف دارند، ولی گمان میرود که نگرش کسانی که از شهر علم به متاع ادب مینگرند برای خوانندگان دوران فناوری بیفایده نباشد، به ویژه در لابلای سخن بعضی نکات عرضه میشود که حاصل تجربههای شخصی نگارنده است، یعنی نشانههائی از تأثیرگذاری شعر بهار در تفکر جوانان ایرانی نسل بعد از او.
یکی از نکتههایی که مرا به شعر بهار نزدیک کرد جاذبه سخن بلند خراسانی اوست، عجز و لابه در گفتارش دیده نمیشود، در میدان سخن دلیر میتازد. هنگام گرفتاریهای سیاسی و حبس و تبعید گریه و زاری نمیکند. گوئی از فراز کوههای سرکشیده خراسان سخن میگوید، گلایههای نظمی بهار، گلایههای فردوسی و مسعود سعد و ناصرخسرو را به یاد میآورد. در دورانی که ما نوجوانان مرعوب صور شکوه اروپا و آمریکا بودیم.
در دبیرستان داستانهائی درباره او میشنیدیم که اگر واقعیت هم نمیداشت، باز از حکایات ناپخته افسانهوار که در کتابهای ما از شاعران قدیم مینوشتند و معلمان آنها را طوطیوار روایت میکردند خوشتر بود. گفته میشد که بهار (1) در حبس رضاشاه غزلی توسط یکی از دیوانیان با نفوذ (2) برای او میفرستد که شعری بلند و دلیرانه بود.
در آن زمان، ابهت رضاشاه و خشونت شهربانی را در کوچه و بازار و مدرسه چنان در ذهن ما ثبت کرده بودند که در عالم خیال هم کسی جرأت نمیکرد به عکس او چپ نگاه کند. زندان قصر و اوین در ذهن ما با الموت و باستیل همطراز بود. در افتادن شاعری با رضاشاه مانند نبرد رستم با اکوان دیو بود. در چنین جوی سخن ملک دلیری فراوان یک شاعر خراسانی همتای مسعود سعد، را خوش جلوهگر میساخت. بعضی از ابیات آن غزل معروف را از حافظه خود نقل میکنم:
قدرت شاهان ز تسلیم فقیران بیش نیست *** قصر سلطان امنتر از کلبه درویش نیست
طاهر آن دامن کزو دست امیدی دور نه *** قادر آن سلطان کزو قلب فقیری ریش نیست
گر ز خون من نگین شاه رنگین میشود*** گو بریز آن خون که مقدار نگینی بیش نیست
گر دلت با من نباشد قصر تجریش است بند *** ور دلت با من بود زندان کم از تجریش نیست
من نیم سلمان و بواحمد ولی زندان من *** کمتر از زندان نای و قلعه بندیش نیست
بر کس ای قاضی منه بهتان به خون من از آنک *** قاتل من در جهان جز عشق کافرکیش نیست
در ذهن ما شاگرد مدرسهها، چنین القا شده بود که رضاشاه قلدر و کاربُر است، اما سواد ندارد. به عکس او، ذکاءالملک فروغی نخستوزیر مردی با سواد ولی با نیروی اجرائی محدود است، برای ما نوجوانان روشن بود که شاه شعر نمیفهمد و شعر نمیشناسد، ولی به احترام فروغی، بهار را از حبس آزاد کردهاند.
بعدها که با شعر بلند فارسی آشناتر شدم، دریافتم که بیم از زندان دیکتاتورها، روان شاعر خراسان را در ژرفا مجروح کرده است. چنانچه در بسیاری از سرودههای او، مدیحه نابجای از رضاشاه دیده میشود. ای کاش این مدیحهسرائیها در دیوان بهار وجود نمیداشت. آرزو میکردم که تنها شعرهای باصلابت و پایمردی و گردنفرازی قهرمانان شاهنامه برای آیندگان سرمشق میبود:
آنکو نکند فهمی زین کلک خیالانگیز *** نقشش به حرام ار خود صورتگر چین باشد
استعداد هنری - طبیعی بهار - تیزهوشی و بینش او
استعداد غریزی و نیروی زیباشناخت بهار او را از دیگر شاعران معاصرش ممتاز میکند - به قول حافظ: «قبول خاطر لطف سخن خدادادست». گمان دارم بهار از استعدادهای ادبی نادر ایران باشد. از آن استعدادها که اگر در محیط آزاد مناسبی پرورش مییافت در ردههای پیشین سرایندگان پارسی زبان، فراتر جای میگرفت. گرفتاریهای اجتماعی و اقتصادی ایران و برکناری ایران از مراکز علمی جهان به استعدادهای نادر رخصت جهانگیری نمیداد. درخت تناور شعر و فرهنگ بهار جا داشت که بر میدان فراختری سایه بیفکند. گمان دارم نام او با گذشت زمان فراگیرتر شود، آنگاه که استادان ادب شعرهای رده دوم و مدیحههای او را کنار بگذارند.همزمان با بهار در ایران ادبای بزرگ و شاعران معروف داشتیم، مانند ادیب پیشاوری و ادیب نیشابوری، علی اکبر دهخدا، محقق عالیقدر محمد قزوینی، بدیعالزمان فروزانفر، رشید یاسمی، ادیبالممالک فراهانی، جلال همائی، ایرج میرزا، نیما، شهریار، امیری فیروزکوهی، حمیدی، توللی و رهی معیری. هر کدام از این دانشوران خصائص ویژه خود را داشتند. مثلاً مرحوم قزوینی پژوندهای منصف و درستکار و دقیق و پرکار و بلندمرتبت بود و در مباحث ادبی از حکمگزاران و بلکه سرآمد آنان به حساب میآمد، اما نثرش ساده و دلپسند نبود. دهخدا بسیار با ذوق بود و خوب چیز مینوشت و طنز گزنده به کار میبرد.
ادیبالممالک طبع شعر وقاد داشت. آن دو ادیب خراسانی که نام بردیم استادان مسلم ادب فارسی و عربی بودند که بسیاری از دانشوران سده چهاردهم در محضر ایشان درس خوانده بودند. بهار و فروزانفر از گروه کثیر شاگردان ادیب نیشابوری بودند.
از نظر ذوق و زیباشناسی شعر، بهار در میدان سخنوری این دانشوران جای ممتازی دارد، مرکب پژوهشگرانی مانند فروزانفر و قزوینی و دهخدا در عرصه تحقیق تیزروتر از بارگی دیگران است ولی شاهین شعر بهار در آسمانهای برتر از همگان پرواز میکند. (3)
در دوران جوانی بهار، ایران در بازماندگی اقتصادی و انزوای فرهنگی میزیست. بیشتر آرزوهای جوانان در محیط فروبسته آن روزها، وزیر و وکیل شدن و رسیدن به مقام مؤثر دیوانی بود، بخشی از نیروی کسانی مانند بهار در این راه به هدر رفت. همچنین رفت و آمد به اروپا موجب میشد که عنوانهای دانشگاهی غرب کارگشا باشد. کشورهای اروپائی هم پس از جنگ جهانی اول برنامههای مستعمراتی خود را تعدیل کردند که از پشتوانه فرهنگی و سیاسی نیز استفاده کنند. بعضی کشورها، برای دانشجویان خارجی در دانشگاهها تسهیلاتی قایل شدند که عنوانهائی مانند لیسانس و دکترا را آسانتر در دسترس ایشان بگذارند. دارندگان این نیروی جدید آنگاه که به کشورهای خود (جهان سوم) بازمی گشتند از سوی سفارتخانههای کشورهای عنوان دهنده پشتیبانی میشدند و به مقامات سیاسی دولتی میرسیدند. صاحبان عنوانهای غربی غالباً بر گرده مردم کشورهای شرقی سوار میشدند و با پشتیبانی از سیاست غرب از مردم شرق سواری میگرفتند. در آن روزگاران توده مردم ما خریدار پیشرفتهای مادی غرب بودند و فرهنگ اصیل شرقی را فرودست میپنداشتند. عنوانهای غربی مانند دکتر و مشاور و کارشناس کارگشا بود، گو آنکه به رایگان به دست آورده باشند.
در چنین محیطی، اهل علم و هنر و فضیلت فرهنگ کهن کشور، در اقلیت میماندند.
هنر خوار شد جادوئی ارجمند *** نهان راستی آشکارا گزند
فردوسی
اکنون (1390) پس از بیش از نیم قرن از دوران بهار، مسأله جدید فرار مغزها یا مهاجرت پیش آمده است.
بعضی ایرانیان صاحب استعداد ذاتی، که در رشتههای کارشناسی خود در غرب محیط مناسبی یافتهاند، برومند و صاحب نام شدهاند. در میان ایشان فرهیختگان نامدار یافت میشود، ولی متأسفانه غالب فرهیختگان ایرانیتبار غربنشین از فرهنگ ایران و زبان و ادب فارسی به دور میمانند و ناگزیر در کارهای دانشی و فناوری رده اول هم کمتر پروانه کمک به مردمزادگاه خود مییابند.
قصیدهی «سرگذشت» شاعر
این قصیده روان 74 بیتی را بهار در پایان دوره چهارم مجلس شورای ملی به سال 1302 سروده است. قصیده اشاراتی به روزگار جوانی و زندگانی بهار دارد، و با این مطلع آغاز میشود.یاد باد آن عهد کمبندی به پای اندر نبود *** جز میاندر دست و جز عشقم به سر اندر نبود
خوبتر از من جوانی خوش کلام و خوش خرام *** در میان شاعران شرق، سرتاسر نبود
در سخنهای دری چابکتر و بهتر ز من *** در همه مرز خراسان، یک سخن گستر نبود
بیست ساله شاعری با چشمهای پرفروغ *** جز من اندر خاوران معروف و نامآور نبود
اندر آن دوران نبود اندر دواوین عجم *** زاوستای شعر خوبی کان مرا از بر نبود
شعر میگفتیم و میگشتیم و میبودیم خوش *** بزم ما گهگاه بی مهروی و خنیاگر نبود
شاعر آنگاه به آغاز انقلابهای اجتماعی خراسان و گرایش طبع خود به آن اشاره میکند که از راه قلم و قدم وارد میدان سیاست شده بود.
شور و شری ناگه اندر طوس زاد از انقلاب *** فکرت من نیز بیرغبت به شور و شر نبود
در صف طلاب بودم، در صف کتاب نیز *** در صف احرار همچون من یکی صفدر نبود
روزنامهگر شدم با سانسان، همسر شدم *** و اندر آن دوران کسم زین سانسان، همسر نبود
در هزار و سیصد و سی، روسیان روسبی *** طرد کردندم به ری، زیرا کسم یاور نبود
بهار، جوان بیست و چند ساله را در 1330 قمری از مشهد به تهران تبعید میکنند، در میان راه راهزنان بار و بنه او را به غارت میبرند. او به تهران میرسد، بهار، هشت ماه در تهران پرآشوب، سیاستگران غارتگر اموال مردم را نیز مشاهده میکند و آنگاه با دلسردی به زادگاه خود بازمیگردد.
هشت مه ماندم به ری، پس بازگشتم زی وطن *** کم توان فرقت یاران دانشور نبود
نو بهاری ساختم ز اندیشههای تابناک *** کاندر آن جز لاله و نسرین و سیسنبر نبود
از خدا بیگانهام خواندند، اندر مرز طوس *** از خدا بیگانگان، اما به پیغمبر نبود
زین سبب درهم شکست از جور روس و انگلیس *** شکرین کلکی که چون او هیچ نیشکر نبود
در 1332 هجری قمری مردم دره جزو کلات و سرخس، بهار را به نمایندگی مجلس شورای ملی انتخاب میکنند و او بار دیگر به تهران میرود. چندی بعد بهار را به بجنورد تبعید میکنند. تیمورتاش (سردار معزز) از بهار پشتیبانی میکند و دگر باره او را به نمایندگی مجلس شورای ملی به تهران میفرستند.
مردم بجنورد زان پس هم وکیلم ساختند *** در جهان آری بجز نوش از پس نشتر نبود
گرچه جانم زین چهارم مجلس از محنت گداخت
زانکه یک جو همگنان را دانش اندر سر نبود
نک بر آن عزمم که از ری بازگردم زی وطن *** کاندر این میخانهام، جز زهر در ساغر نبود
لفظ دلبر راندم، اما خلق را دل بر نتافت *** شعر نیکو گفتم، اما قوم را مشعر نبود
در محافل پا نهادم، غیر گرگ و گوسپند *** در مجامع سرزدم، جز اسب و جز استر نبود
دستهدسته گوسپندان دیدم و سردسته گرگ *** گرگ خونشان خورد و مسکین گله را باور نبود
افعیانی آدمیوش، مردمی افعیپرست *** وه کهاند دست من گرزی گرانپیکر نبود
کوفتم سر زافعیان، نیز از میانشان بردمی *** جهل این افعیپرستان مانع من گر نبود
کشور دارا نبد هرگز چنین بیپاسبان *** خانه نوشیروان، هرگز چنین بیدر نبود
از دوبیتیهای بهار دربارهی تأثیر تعلیم و تربیت
افکار فلسفی در ذهن همه ما جولان میکند. ژرفنگران زود درمییابند که هیچکس «ره زین شب تاریک نبردند به روز» با این وصف هر یک از ما با نهایت سادهاندیشی گامی در این میدان بیکرانه برمیداریم و سخنی میگوییم. بهار فیلسوف نیست که بررسیهای حکیمانه خود را گوشزد کند. بهار شاعر است و همینقدر میداند که ما به ژرفای حقائق جهان آفرینش دسترسی نداریم. در شعر زیر، در پاسخ پرسشهای فلسفی ژرف، انبوهی از نقاط شک و علامتهای سؤال به چشم میآید. بهار شعری به عنوان افکار پریشان در 1321 سروده که بخشی از آن را به نظر میآوریم.شدهام در همه اشیا باریک *** رفته تا سرحد اسرار وجود
چیست هستی؟ افقی بس تاریک *** وندر آن نقطه شکی مشهود
خلق را کرده طبیعت ز ازل *** به دو قانون پلید ارزانی
سر تأثیر وراثت اول *** رمز تأثیر تعلم ثانی
روح من گر ز نیاکان من است ***ای خدا پس من بدبخت کهام؟
وگر این روح و خرد زان من است *** بسته بند وراثبت ز چهام؟
یک نیا عابد و عارف مشرب *** یک نیا لشکری و دیوانی
پدرم شاعر و من زین سه نسب *** شاعر و لشکری و روحانی
جد من تاجر و زین روی پدر *** در من آهنگ تجارت فرمود
اثر تربیتش گشت هدر *** لیک بر روح من آسیب افزود
از دید شعر فارسی، دو بیتیهای بهار، پیش درآمد نامناسبی برای تنوع و تجدد ادبی نیست ولی تحلیل خودشناسی شاعر بر مبنای علم ژنتیک، ابتدائی به نظر میرسد.
نگارنده در نوشتارهای فرهنگی خود، مکرر از شعر ناب، یعنی از شعر پرمحتوای زمان ناپذیر یاد کرده است.
خوانندگان را باز یادآور میشوم که آن دو عامل اصلی برای ماندگاری شعر ناب یکی مفهوم بلند و تا اندازهای نو و دیگری پیوند شعر با جهان ماندگار یعنی طبیعت است. با اینگونه معیارها، میتوان شعرهای زمانپذیر گذرا را شناسائی کرد و از سخنان ماندگار باز شناخت.
دو بیتیهای «کبوتران من» از بهار را میتوان در ردههای نزدیک به شعر خوب ماندگاری جای داد. بهار به طبیعت نظر دارد. پرش تند و ناگهانی کبوترها را ملاحظه میکند و آنگاه فرود آمدن آهسته برف مانند آنها را. همچنین خودنمایی کبوتران هنگام بامدادان از پشت پنجره صاحبخانه:
بیائید ای کبوترهای دلخواه *** بدن کافور گون پاها چو شنگرف
بپرید از فراز بام و ناگاه *** به گرد من فرود آئید چون برف
سحرگاهان که این مرغ طلائی *** فشاند پر ز روی برج خاور
ببینمتان به قصد خودنمائی *** کشیده سر ز پشت شیشه در
فرو خوانده سرود بیگناهی *** کشیده عاشقانه بر زمین دم
بگوشم با نسیم صبحگاهی *** نوید عشق آید زان ترنم
شود گوئی در از خلد برین باز *** چو من بر رویتان بگشایم آن در
کنید افرشتهوش یکباره پرواز *** بگردون دوخته پر یک بدیگر
نیاید از شما در هیچ حالی *** وگر مانید بس بیآب و دانه
نه فریادی نه قیلی و نه قالی *** بجز دلکش سرود عاشقانه
بیائید ای رفیقان وفادار! *** من اینجا بهرتان افشانم ارزن
که دیدار شما بهر منِ زار *** به است از دیدن مردان برزن
1302 شمسی
پینوشتها:
1. در سال 1308 بهار یک سال به زندان مجرد افتاد.
2. نام ذکاءالملک محمد فروغی برده میشد.
3. نگارنده این صفحات، بر مبنای ذوق خود مینویسد، و داعیه تحقیق کارشناسانه در میان نیست. شائقم جوانان، به ویژه دانشگاهیان را به گلزار ادب فارسی دلبستهتر کنیم. گنجینه گرانقدر زبان فارسی، پشتوانه هویت ملی ماست. علم و فناوری وارداتی، وقتی در ایران ریشه پیدا میکند که با فرهنگ ایرانی هم بستر باشد. در غیر این صورت در رده اجناس وارداتی است که نیک یا بد بخشی از فرهنگ ملی سازندگان را به همراه میآورد.
رضا، فضل الله؛ (1393)، نگاهی به شعر سنتی معاصر، تهران: انتشارات اطلاعات، چاپ اول
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}