نویسنده: فضل الله رضا




 

خاندان خلیلی از خانواده‌های فرهنگی ممتاز ایران است. عباس خلیلی، پدر سیمین بهبهانی در قبیله‌ای از عالمان دین پرورش یافته بود. او مردی دلیر و سرکش و آزاده بود که با استعمار انگلستان در حیطه‌ی آئین تشیع، به ستیز برخاست.
عباس خلیلی به سال 1273 قمری در نجف به دنیا آمد، وی فرزند شیخ اسدالله و او پسر حاج ملاعلی برادر بزرگتر حاج میرزاخلیل تهرانی بود. حاج میرزاحسین فرزند حاج میرزاخلیل از مراجع نامدار تشیع در دوران مشروطیت است.
حاج میرزاخلیل و حاج ملاعلی فرزندان میرزامحمد طبیب تهرانی‌اند، که در دوره فتحعلی شاه قاجار در تهران پزشکی نامدار بود. میرزاخلیل و ملاعلی هر دو در نجف به دنیا آمدند و در محضر شیخ مرتضی انصاری تحصیل کردند. ملاعلی سه فرزند داشت که یکی از آنها شیخ اسدالله بود. شیخ اسدالله پنج فرزند، یعنی سه دختر و دو پسر داشت. پسر بزرگ او عباس خلیلی و پسر کوچک جعفر نام داشت. عباس خلیلی نزد پدر ادبیات و زبان عربی را فراگرفت و آنگاه به آموزش فقه و اصول و فلسفه روی آورد.
حاج ملاعلی، پدربزرگ عباس خلیلی از عالمان بزرگ تشیع در سده سیزدهم هجری است. هنگامی که نهضت ضدانگلیسی در عراق پدید آمد، عباس خلیلی جمعیتی به نام «نهضت اسلام» تشکیل داد و مخفیانه زیانهای فراوان به منافع انگلستان وارد کرد.
پس از جنگ جهانی اول، انگلیسی‌ها به حکومت عراق دست یافتند. یک دسته از جوانان به شورش برخاستند و فرمانروای انگلیسی را کشتند. آنگاه انگلیسی‌ها برای تأدیب آنها سپاه آورده، نجف را محاصره کرده و گروهی از جوانان ضد انگلیس را بر دار کشیدند. مگر دو نفر را که یکی از ایشان عباس خلیلی بود. خلیلی پیاده از عراق به ایران گریخت و با نام مستعار شیخ علی فتی الاسلام مترجم عربی روزنامه رعد شد و به کمک سید ضیاءالدین به روزنامه‌نگاری پرداخت. پس از شکست کودتا، عباس خلیلی روزنامه اقدام را بنیاد نهاد.
عباس خلیلی از نوجوانی قریحه و استعداد شاعری داشت. (1) او به زبان عربی شعر می‌سرود و بخشی از اوقات فراغت خود را در خارج شهر و در چاههای اطراف نجف می‌گذرانید. با عشایر و ایلات دوستی برقرار می‌کرد به شکار پرندگان با تفنگ علاقه داشت و کاری که به معیشت او نیز کمک می‌کرد، گاه پیاده از نجف رهسپار کربلا می‌شد و مسافت 80 کیلومتری را پیاده در سه روز طی می‌کرد.
این زندگانی نیمه پنهان و نیمه آشکار و همبستگی با طبیعت و عشایر، روح سرکش عباس خلیلی را به ستیز و دلیری و ناهراسیدن مأنوس کرده بود. تبعات این سرکشیها و دلیریها را در ناصیه فرزند شاعر او می‌توان بازشناخت، که شیرزنی گشاده زبان است.
مادر سیمین بهبهانی فخر عظما در یک خانواده اهل ادب و بسیار روشنفکر و متجدد پرورش یافته بود، زبان فرانسه را در نوجوانی فراگرفته بود. به ادب فارسی الفت می‌ورزید.
پدر و مادر سیمین پس از هفت سال زناشویی ناموزون از هم جدا شدند. فخر عظما آن‌گاه با عادل خلعتبری ازدواج کرد که مردی اهل قلم و مدیر روزنامه آینده ایران بود. در آن زمان سیمین سه ساله بود و بعدها در 17 سالگی به عقد حسن بهبهانی درآمد و دو زناشویی نافرجام در انتظار او بود.

بند دو مردم ببست و در خم هر یک *** چند گهی بندگی‌پذیر بماندم
وام یکی نام داد و آن دگری عشق *** من به گروگان چنین حقیر بماندم

وقتی انگلیسی‌ها به عراق تسلط یافتند، ناگزیر عباس خلیلی و اعضای نهضت پنهان شدند. انگلیسی‌ها برای کسی که محل اختفای او را بیابد، پنج هزار روپیه جایزه معین کرده بودند. کسی بی‌اجازه مقامات انگلیسی حق نداشت شهر نجف را ترک کند. مادر عباس خلیلی به زحمت دو اجازه خروج از شهر به نام خود و دخترش به دست می‌آورد. عباس با پوشاک زنانه همراه مادرش به سلامت از شهر بیرون می‌روند و از طریق کوفه پیاده راه دراز می‌پیمایند و عباس خلیلی از بیراهه به ایران می‌گریزد.
دکتر مهیار خلیلی پسر ارشد عباس خلیلی در مصاحبه شفاهی می‌گوید:
پدرم درباره قیام نجف به من می‌گفت: ما عده‌ای جوان بودیم که با یکدیگر برای کشتن فرماندار انگلیسی هم قسم شدیم. از اعضای رده‌ی بالا فقط من موفق به فرار شدم و بیش از چهل شبانه‌روز در چاه‌ها و قنوات خشک نجف ایام را گذراندم، شبها بیرون می‌آمدم و از خانه‌های اقوام و آشنایان آذوقه تهیه می‌کردم و دوباره به مخفیگاه خود در چاه بازمی‌گشتم تا این که مادرم قطب نما و دیگر وسایل سفر مهیا کرد، چون برای سفر از بیراهه به آنها نیاز داشتم.
آن‌گاه که خلیلی از بیراهه به ایران آمد، چندی در خانه ما در رشت پدرم دوست و میزبان او بود. پدرم می‌گفت که دوست جوان پرشور او در رشت بسیار بی‌تابی می‌کرد که به تهران برود و وارد گود سیاست بشود و چنان شد.
من در حدود ده سال داشتم که با پدرم در سفری به تهران مرا به دیدار شادروان عباس خلیلی برد، خلیلی کتاب «انسان» را تازه به چاپ رسانده بود و یک نسخه آن را به من مرحمت کرد. چهل و چند سال بعد از آن تاریخ، دولت وقت مرا از آمریکا به ایران دعوت کرد (ریاست دانشگاه آریامهر). مرحوم خلیلی به سابقه دوستی با پدرم در گیر و دار سیاسی آن ایام پشتیبان من بود.
وقتی که خردسال بودم، پدرم به من گفته بود که او با عباس خلیلی در نجف زمانی همدرس و دوست بود. نیای پدری من معروف به حاج آقا رضا از معاریف عالمان دین در گیلان بود و نیاکان من همه از عالمان دین بودند. حاج آقارضا، فرزند بزرگتر خود (حاج شیخ اسدالله) را برای تحصیل علوم دین به نجف فرستاده بود.
نزدیکی رشت به اروپا موجب شده بود که بعدها راه تحصیل به اروپا کم‌کم خواستار پیدا کند.
دو برادر کهتر پدرم محمودرضا و نصرالله رضا سفرهایی به اروپا داشتند. آنگاه که میرزا کوچک‌خان جنگلی در گیلان نفوذ پیدا کرد و حکومت جنگلی را تشکیل داد دو عموی این نگارنده محمودرضا و نصرالله رضا در سمت کمیسر عدلیه و کمیسر پست و تلگراف با حکومت جنگلی همکاری می‌کنند. گمان دارم، این ایام مصادف باشد با زمانی که عباس خلیلی خود را از بیراهه به ایران می‌رساند و میهمان پدرم در خانه ما در رشت چندی اقامت می‌کند. در همان ایام عباس خلیلی با حکومت جنگلی به وسیله عموهایم در تماس می‌بود و سرانجام به تهران می‌رود و از طریق روزنامه‌نگاری به صحنه سیاست وارد می‌شود. چندی پس از شهادت سردار جنگل، دوران سلطنت رضاشاه فرا می‌رسد. آن‌گاه نصرالله رضا شهردار رشت و محمودرضا که روزنامه طلوع را منتشر می‌کرد به نمایندگی مردم گیلان در مجلس شورای ملی انتخاب می‌شود.

پی‌نوشت‌:

1. همه قبیله‌ی من عالمان دین بودند، سعدی.
تاریخ معاصر ایران، شماره اول، بهار سال 1376، قیام نجف علیه انگلیس (1339 ق / 1948 م) و تکوین جمعیت نهضت اسلامی، صفاءالدین تبرائیان، ص 49-9.

منبع مقاله :
رضا، فضل الله؛ (1393)، نگاهی به شعر سنتی معاصر، تهران: انتشارات اطلاعات، چاپ اول