سعدی و فردوسی و اقبال
شبی در شهر فرایبورگ آلمان (1) با یكی از اهل ذوق و ادب آن دیار صحبت میكردم، و رشتهی سخن مرا به این شعر سعدی كشانید:
یكی قطره باران ز ابری چكید *** خجل شد چو پهنای دریا بدید
كه جایی كه دریاست من كیستم *** گر او هست حقا كه من نیستم
چو خود را به چشم حقارت بدید *** صدف در كنارش به جان پرورید
سپهرش به جایی رسانید كار *** كه شد نامور لؤلؤ شاهوار
بلندی از آن یافت كو پست شد *** در نیستی كوفت تا هست شد
من این پنج بیت سعدی را از زیباترین اشعار فارسی و از گهرهای شاهوار اندیشهی شاعران میدانم: فروتنی قطره كه خود را در برابر دریای بیكران هیچ میشمارد، و سخای دریا كه از همان قطرهی ناچیز لؤلؤ لالا میپروراند. همتای این صحنههای زیبای شرق را در بازار پرهیاهوی غرب كمتر میتوان یافت.
دوست آلمانی من ابرام كرد كه این شعر از گوته، فیلسوف بزرگ آلمانی است، و متن اصلی آن این است:
Von Himmel sank in wilder Meere Schauer
ein Tropfen bangend,gr?sslich schlug die Flut
Doch lohnte Gott bescheidnen Glaubensmut
und gab dem Tropfen Kraft und Dauer
Ihn schloss die stille Muschel ein;
und nun,zu ewgem Ruhm und Lohne
die Perle gl?nzt an unsers Kaisers Krone
mit holdem Blick und midlem Schein
Mathal Nameh Buch der Parabeln
خاموش ننشستم و یادآور شدم كه شاعر جهانی آلمان، با ذهن باز و نقشپذیر خود، از حافظ و دیگر بزرگان شرق الهام فراوان یافته است.
دوست من گواهی مرا بر له سعدی با اعجاب و تحسین بسیار پذیرفت، و روز بعد به یكی از اساتید فن ادب در دانشگاه شهر مراجعه كرد كه این شعر را بدون ذكر مرجع اصلی به نام گوته در بعضی از دیوانهای شعر ذكر كردهاند. استاد مذكور از این معنی برآشفت و هیچ حاضر نبود تصور كند كه چنین چیزی ممكن باشد!
البته بعید مینماید كه فیلسوف و شاعر بیمانند شرق شناس و حافظ دوست آلمان، كالای معرفت از كسی وام بگیرد و نام او را هم نبرد. شاید در دیوان شرقی گوته چنین نبوده است، ولی در چند نسخهی چاپی كه در زمان ما جاری است و به آن دسترسی داشتم، نامی از سعدی برده نشده بود (ممكن است سهل انگاری از ناشران بوده باشد). به هر حال، از تعصب ملل بگذریم، زیبایی شعر سعدی به هر زبان و هر لباس عالم آراست. اشعار زیبای دیگر هم در بوستان سعدی به همین مضامین وجود دارد، كه شاعر در آنها فروتنی را میستاید. مثلاً در داستان «سرگرانی كه در نجوم اندكی دست داشت» و در سلك شاگردان كوشیار گیلانی (2) درآمده بود، استاد بزرگ فن در وی نظر نمیكرد و او را چیزی نمیآموخت، هنگام بازگشت منجم سرمست به او میفرماید:
ز دعوی پُری زان تهی میروی *** تهی آی تا پرمعانی شوی
داستان منجم را از بوستان سعدی نقل میكنیم:
یكی در نجوم اندكی دست داشت *** ولی از تكبر سری مست داشت
بَرِ كوشیار آمد از راه دور *** دلی پرارادت، سری پرغرور
خردمند ازو دیده بردوختی *** یكی حرف در وی نیاموختی
چو بیبهره عزم سفر كرد باز *** بدو گفت دانای گردن فراز
تو خود را گمان بردهای پر خرد *** انائی (3) كه پر شد دگر چون برد
ز دعوی پری، زان تهی میروی *** تهی آی تا پر معانی شوی
ز هستی در آفاق سعدی صفت *** تهی گرد و باز آی پر معرفت
محمد اقبال، شاعر پاكستانی، ابیاتی لطیف در همین معنی دارد:
مرا معنی تازهای مدعاست *** اگر گفته را بازگویم رواست
یكی قطره باران ز ابری چكید *** خجل شد چو پهنای دریا بدید
كه جایی كه دریاست من كیستم *** گر او هست حقا كه من نیستم
ولیكن ز دریا برآمد خروش *** ز شرم تُنُك مایگی رو مپوش
تماشای شام و سحر دیدهای *** چمن دیدهای، دشت و در دیدهای
ز موج سبك سیر من زادهای *** ز من زادهای در من افتادهای
بیاسای در خلوت سینهام *** چو جوهر درخش اندر آیینهام
گهر شو در آغوش قُلْزُم بزی *** فروزانتر از ماه و اَنجُم بزی
ابیات زیبای سعدی و اقبال را مقدمه قرار دادم تا خواننده را با این دو بیت فردوسی كه جناس و هماهنگی با آن دارد آشناتر كنم:
چو چشمه بر ژرف دریا بری *** به دیوانگی ماند این داوری
مشو غرّه ز آب هنرهای خویش *** نگهدار بر جایگاه پای خویش
بیمناسبت نیست كه نظری نهایی هم بر این سه گوهر و سه گوهرفروش بیفكنیم. سخن فردوسی دربارهی چشمه و دریا مثل همیشه ساده و دلیرانه و برّاست. سخن، سخن كسی است كه روی خرد و حساب حرف میزند، استعاره و قیاس نهانی و پیچیدگی و افكار صوفیانه در گفتارش نیست، شعر سعدی از اندیشهی كسی بیرون میتراود كه فكر بلیغ و رأی بلندش در راه پند و اندرز و سخنوری به كار رفته، ولی سرنوشت كشورش فراتر از عشق خودش، او را با عرفان و تصوف آشنا كرده است. قطرهی باران كه خود را در برابر دریا نیست میبیند فروتنی كرده وجود خودش را نفی میكند. ولی همین غرق شدن و جذب شدن در دریای بیكران او را با دریا یكان میكند. عاشق و معشوق به صورت واحد درمی آیند. فروتنی و كوچكی و نیست شدن در برابر معشوق حاصل میدهد، قطره سرانجام مروارید شاهوار میشود، و این كمال غایت هستی اوست.
چنان كه میدانیم، سعدی به شاهنامهی فردوسی بسیار نظر داشته است. به گمان بنده سعدی در شعر قطرهی باران خود، از فردوسی الهام گرفته و آن را به سبك خود خوش و شیوه سروده است. گمان ندارم كه اقبال لاهوری آن دو بیت بلند فردوسی را دیده باشد.
سومین گویندهی ما كسی است كه سیل اندیشهی عارفانه و صوفیانهی شرق او را متأثر كرده ولی از پای درنیاورده است. از طرفی هم تندی و خشونت و حكمرانی غرب بر كشورش، او را مقاوم و گردنفراز و سلحشور كرده است. این است كه وحدت وجود را میبیند، بازگشت به اصل را میپذیرد، و میگوید « ز من زادهای در من افتادهای» اما روح فروتنی و عرفان را نادیده میگیرد. حتی به عكس میخواهد قطره در برابر دریا قد علم نماید و ارزش وجود خود را هم فراموش نكند. میگوید « ز شرم تُنُك مایگی رو مپوش».
عكس العمل شكستهای شرق در قرون اخیر در ذهن شاعر ما كه آرزومند تجدید عظمت شرق و اسلام است در این گفته آشكار است.
پینوشتها:
1. از سال 1380 به رهنمونی نگارنده و پیگیری یكی از بستگان ایرانی تبار وی (فاطمه شاهین) كه در آلمان به دنیا آمده و در فرایبورگ تدریس میكند، برنامهی خواهرخواندگی فرهنگی میان اصفهان و فرایبورگ برقرار شد كه همه ساله مورد استفادهی دبیران و رفت و آمد فرهنگیان دو شهر قرار گیرد.
2. كوشیار گیلانی یا گوشیار بر وزن هوشیار، نام حكیم و منجّم و ریاضی دانی كه در پایان سدهی چهارم هجری قمری میزیسته است.
3. اناء= ظرف و سبو.
رضا، فضل الله، (1389)، نگاهی به شاهنامه: تناور درخت خراسان، تهران: انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ سوم.
/ج
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}