رابطه درون و برون
نويسنده:جواد محدّثی
منبع:پيام زن
از شگفتی‏های روح انسان، تأثیرگذاری و تأثیرپذیری درون و برون بر یكدیگر و از یكدیگر است. كاربرد این مسأله نیز، بسیار دامنه‏دار است. از عبادات و مسایل تربیتی و سیاسی گرفته، تا شخصیت فردی و اجتماعی و مسایل تهاجم فرهنگی و استقلال و هوّیت و خلوص و نظم و ... را در بر می‏گیرد.
ناچار، باید با مثالهایی مسأله را روشن ساخت.
شما وقتی می‏ترسید، رنگ از چهره‏تان می‏پرد.
وقتی خجالت می‏كشید، عرق شرم بر چهره‏تان می‏نشیند و رنگتان سرخ می‏شود.
وقتی تردید دارید، گفتارتان هم سست است و از صلابت لازم برخوردار نیست.
وقتی یقین دارید، محكم و قاطع حرف می‏زنید.
وقتی برای كسی در دل خویش، احساس محبت و مهابت و احترام دارید، آن را در رفتارتان هم بروز می‏دهید.
وقتی غمگین و ناراحتید، اشتهای شما هم كور می‏شود و قیافه‏تان هم گرفته است و حوصله حرف زدن با كسی را هم ندارید و افراد غصّه‏دار، لاغر و ضعیف می‏شوند.
وقتی هم دلتان از حادثه‏ای و صحنه‏ای می‏سوزد، اشك از دیدگانتان جاری می‏گردد.
به قول آن شاعر:
تا نسوزد دل، نریزد اشك و خون از دیده‏ها
آتشی باید كه خوناب كباب آید برون
اینها و دهها مثال دیگر، نشان می‏دهد كه پدیده‏ها و حالاتی همچون: ترس، غم، شكّ، یقین، شرم، عشق، رقّت قلب، شجاعت و ... كه همه درونی‏اند، در چهره و گفتار و رفتار انسان تأثیر می‏گذارند. رفتار یك مؤمن و منافق یكسان نیست و كار یك انسان عقیده‏مند و بی‏عقیده، متفاوت است.
همین جا این نتیجه را می‏توان گرفت كه برای تغییر در ظاهر و دگرگون‏سازی رفتار بیرونی، باید به تغییر باطنی پرداخت. چرا كه «حالات ظاهر»، انعكاس «ویژگیهای درونی» است.
تأثیر دیگر، تأثیر ظاهر در باطن است.
به این چند مثال هم دقّت كنید:
وقتی لباس نو و تمیز می‏پوشید، احساس دیگری به شما دست می‏دهد.
وقتی حمام می‏روید و خود را شستشو می‏دهید، روحتان هم احساس شادابی می‏كند.
وقتی سوار بر مركبی راهوار یا ماشینی مدل بالا می‏شوید، نوعی احساس خودبرتربینی در شما پدید می‏آید.
وقتی در یك خانه مجلل و كاخ‏گونه زندگی كنید، روحیات شما هم كم كم شاه‏گونه و طاغوتی می‏شود.
حالت شما، آنگاه كه لباس راحتی خانه را پوشیده‏اید، یا لباس رسمی و بیرونی را در بر كرده‏اید، یكسان نیست.
یك فرد نظامی، اگر با دمپایی و لباس شخصی و بی‏كلاه و سلاح باشد، حالتی دارد، و اگر لباس نظامی و پوتین بپوشد و فانسخه ببندد و مسلّح باشد، حالتی دیگر.
معطر و آراسته بودن، روح را هم تلطیف می‏كند و چركی و آلودگی و لباس كهنه و پاره پوشیدن و متعفن بودن و شلختگی ظاهری، در روح و روان هم اثر منفی می‏گذارد و نشاط را می‏زداید.
باز، در اینجا هم این نتیجه را بگیریم كه چون ظاهر در باطن مؤثر است، گاهی می‏توان از راه ایجاد تغییرات برونی به تحولات درونی دست یافت، همان گونه كه مثلاً بعضی با تغییر دكور و آرایش وسایل منزل، دنبال تنوع و شادابی در زندگی و مقابله به افسردگی و دل‏مردگی می‏روند. یا به وسیله ورزش، كه نوعی حركت جسمی است، می‏كوشند در خودشان طراوت روانی پدید آورند.
بگذریم ... حالا فكر می‏كنید كدام یك اصلی‏تر و مهمتر است؟ ظاهر یا باطن؟ و به اصلاح و تجهیز و تحول كدام یك باید پرداخت، درون یا برون؟
گفتیم كه دامنه سخن بسیار متنوع و گسترده است. فعلاً به یكی از آنها می‏پردازیم، تا معیار و نمونه‏ای باشد برای تحلیل و مطالعه این «تأثیر متقابل» در عرصه‏های دیگر زندگی.
از «نماز» مثال بزنیم. چرا رو به «قبله» می‏ایستیم؟ جهت‏گیری ظاهری و ایستادن به سوی یك مكان جغرافیایی، دل و جان را هم به همان سمت می‏كشد و باطن هم توحیدی و ابراهیمی می‏شود. و توجه به كعبه، از همه چیز سلب جهت می‏كند و دل و بدن و فكر را متوجه یك جهت می‏سازد. امام صادق(ع) فرمود: هر گاه رو به قبله ایستادی، از دنیا و مردم و هر چه در دنیاست و هر حالتی كه در مردم است، دل بكن و مأیوس باش و دلت را از هر چه كه تو را از خدا غافل می‏سازد، خالی كن ...(1)
چرا به «جماعت» می‏خوانیم؟ چون تشكّل و همبستگی و هماهنگی ظاهری صفوف و حركتها و قیام و قعودها، تمرینی برای وحدت قلبی و انسجام درونی و پیوند باطنی امت نمازگزار نیز به شمار می‏رود.
چرا مأموریم كه بهترین، تمیزترین، خوشبوترین و كامل‏ترین لباس و پوشش را در نماز به تن كنیم؟ چون این گونه نماز خواندن، برای نمازگزاران «حضور قلب» می‏آورد و رعایت «ادب ظاهری» به تحققِ «آداب باطنی» در نماز، كمك می‏كند. نماز در مسجد با نماز در خانه یكسان نیست.
در نماز، هم خشوع لازم است، هم خضوع. «خضوع»، بیشتر ناظر به حالاتِ ظاهری انسان است و «خشوع» به بُعد درونی مربوط می‏شود.
اگر گفته‏اند در نماز، طمأنینه داشته باشید، باوقار باشید، با لباس و اعضا و دماغ و گوش خود ور نروید، به محل سجود نگاه كنید، در محل تردد و رفت و آمد و سر و صدا نماز نخوانید، جلوی پنجره به نماز نایستید، عطر بزنید، شانه بزنید و آراسته باشید، در ركوع و سجود و قنوت و تشهد و ... فلان حالت را در جسم خویش داشته باشید، همه اینها بهره‏گیری از «عوامل بیرونی» برای پیدایش «حالت درونی» است. خضوع جسم، به پیدایش خشوع قلب، كمك می‏كند و البته عكس آن هم درست است و موثرتر و مهمتر. یعنی خشوع قلبی است كه خضوع و ادب بدنی و ظاهری را ایجاد می‏كند.
اگر در حدیث است كه رسوی خدا(ص) كسی را دید كه با سرعت و شتاب‏زده و بی‏طمأنینه نماز می‏خواند، فرمود:
«لَوْ خَشَعَتْ جوانِحُهُ لَخَضَعَتْ جَوارِحُهُ؛
اگر قلبش خاشع بود، اعضای بدنش هم خاضع می‏شد.»
اشاره به همین حقیقت است. علی(ع) هم فرموده است:
«مَن خشع قَلْبه خَشَعَتْ جوارِحُه.»(2)
آنان كه در پی كسب «حضور قلب» در نمازند، باید دل را به یاد خدا بیارایند، معرفت و توجه باطنی را در عبادت، بیفزایند، به اینكه كجا و در برابر چه كسی ایستاده‏اند و چه می‏گویند، بیندیشند. اگر این حالت بود، ادب ظاهری نماز هم فراهم خواهد شد.
یكی از بزرگان مثالی می‏زد. می‏فرمود: آنچه ماشین را به حركت در می‏آورد، كار كردنِ موتور است. اگر موتور روشن نشود و اتومبیل دچار خفگی و نقص فنی شده باشد، آن را هُل می‏دهند تا روشن شود، یعنی انتقال حركت از چرخهای ماشین به موتور، در حالی كه اصل آن است كه موتور حركت كند و چرخها را به حركت آورد.
«ذكر» و «عرفان» و «محبت»، عوامل باطنی‏اند كه در ظاهر عبادتها هم تأثیر می‏گذارند. اگر این موتورهای داخلی خاموش باشد، مراعات مستحبات و ترك مكروهات و توجه داشتن به آداب و سنن در نماز و عبادتهای دیگر، به مثابه هُل دادن وجود است، تا موتور درونی روشن شود و «حالت ظاهری» به پیدایش «حضور قلب» در نماز و نیایش، كمك می‏كند.
از نماز بگذریم، این اشارات گذرا كافی است.
مسایل دیگر حیات فردی و اجتماعی ما نیز از این «تأثیر متقابل» بی‏بهره نیست.
به فرموده علی(ع): خشكی اشك چشم، نتیجه سنگدلی است، و سنگدلی محصولِ گنهكاری: «ما جَفّتِ الدُّموعُ اِلاّ لِقَسوَةِ القُلُوب وَ ما قَسَتِ القلوبُ اِلاّ لِكَثرةِ الذّنوب؛(3)
اینكه كسی از اشك چشم محروم می‏شود، حالتی ظاهری است، ولی ریشه‏اش قساوت قلب است كه یك امر باطنی است و در ظاهر و حالات جسم اثر می‏گذارد. قساوت دل نیز، ثمره گناه و ازدیاد آن است.»
عصیان و گناه، پرتگاه دل ماست
مسدود به روی عقل، راه دل ماست
خشكیدن اشك گرم از چشمه چشم
گویای سقوط پایگاهِ دل ماست(4)
مثال دیگر: اگر كسی روحیه اعتماد به نفس و احساس شخصیت و هویت داشته باشد، هرگز مقلّد بیگانگان نمی‏شود و خود را به آنان شبیه نمی‏سازد. چون چیزی كم ندارد كه در این «تشبّه به غیر» بخواهد آن را به دست آورد.
از آن سو، كسی كه در لباس و قیافه و نوع زندگی و فرهنگ اجتماعی و آداب و رسوم، از بیگانه پیروی كند و الگو بگیرد، این «شباهت ظاهری» به تدریج او را به «فرهنگ‏پذیری» می‏كشاند. كسی كه در نوع پوشش یا نحوه زندگی، خود را همسان و همرنگ دیگران می‏كند، از كجا كه وقتی پای همسویی در فرهنگ بیگانه به میان آید، بتواند مقاومت كند و فرهنگ اصیل خود را از دست ندهد؟
سالها دل طلب جام جم از ما می‏كرد
آنچه خود داشت، ز بیگانه تمنّا می‏كرد
گوهری كز صدف كون و مكان بیرون بود
طلب از گمشدگان لب دریا می‏كرد(5)
پس، وقتی ظاهر در باطن مؤثر است و حتی تشبّه در لباس و چهره، انسان را به تشبّه در فكر و فرهنگ می‏كشد و موجب سلب شخصیت و هویت از انسان می‏گردد، می‏بینیم كه چه عمیق است هشداری‏های مكتب و بزرگان دین كه گفته‏اند: «تشبّه به كفّار حرام است!»
البته مسأله، ژرف‏تر و عمیق‏تر از این حرفهاست.
آنچه فرهنگ و تمدن را می‏سازد، شالوده‏های فكری و اعتقادی و فرهنگی یك ملت است. این لایه‏های زیرین، زیربنای مدنیّت و فرهنگ اجتماعی هر قوم است. صادرات فرهنگی غرب، سرانجام به «مسخ فرهنگی» ملتها می‏انجامد.
الگوگیری از غرب، اگر بدون داشتن بنیانهای استوار درونی نباشد، انسانها و جامعه‏های اسلامی را «غربی» می‏سازد. این نیز نوعی از تأثیر برون در درون است. «غرب‏زدگی»، محصولِ غرب‏باوری و خودباختن در برابر جلوه‏های تمدن اروپاست و خود را شبیه آنان ساختن، روحیه آنان را هم در افراد ایجاد می‏كند. به فرموده حضرت امیر(ع):
قَلَّ مَنْ تَشَبَّه بِقَوْمٍ اِلاّ اَوْ شَكَ اَنْ یَكوُنَ مِنْهُم؛(6)
كم است اینكه كسی خود را شبیه گروهی سازد، مگر اینكه نزدیك است از آنان باشد.» همشكلی به همدلی می‏انجامد و در جلوه و سیمای صالحان و نیكان زیستن، به صلاح و نیكی می‏كشاند.
از تأثیر متقابل ظاهر و باطن، می‏توان حتی استقلال فرهنگی و غنابخشی به شخصیت فكری و روحی را هم به دست آورد و در مسایل تربیتی از این اهرم اثرگذار، بهره گرفت.
سخن آخر در این «رابطه»، اینكه:
شاید لباس را زود به زود بشود عوض كرد، یا خانه را فروخت، ولی «فرهنگ و اخلاق»، هویت ماست. نباید به این زودی و سادگی شخصیت و هویت خود را بفروشیم.
نخستین خاكریزی كه مهاجمان فرهنگی فتح می‏كنند، «اعتماد به نفس» و «اعتقاد به خدا» است. عقب‏نشینی از سنگر خداترسی و معاداندیشی، همه پایگاههای ارزشی را به دشمن تسلیم می‏كند. زمینه «تهاجم بیگانه»، «هجوم‏پذیریِ خودی» است. برای مقاومت در برابر سیل تهاجم فرهنگی، باید «سدّ ایمان» زد و از مرز عقیده و اخلاق نگهبانی كرد.
خودباختگان در برابر فرهنگ بیگانه، به راحتی «خدا» را هم می‏بازند.
مواظب باشیم برگه «هویت» خود را گم نكنیم.

پی‏ نوشتها:

1 ـ محجة‏البیضاء، ج1، ص382.
2 ـ غرر الحكم.
3 ـ بحارالانوار، ج70، ص354.
4 ـ از نویسنده.
5 ـ حافظ.
6 ـ نهج ‏البلاغه، حكمت 207.