رابطه درون و برون
نويسنده:جواد محدّثی
منبع:پيام زن
منبع:پيام زن
از شگفتیهای روح انسان، تأثیرگذاری و تأثیرپذیری درون و برون بر یكدیگر و از یكدیگر است. كاربرد این مسأله نیز، بسیار دامنهدار است. از عبادات و مسایل تربیتی و سیاسی گرفته، تا شخصیت فردی و اجتماعی و مسایل تهاجم فرهنگی و استقلال و هوّیت و خلوص و نظم و ... را در بر میگیرد.
ناچار، باید با مثالهایی مسأله را روشن ساخت.
شما وقتی میترسید، رنگ از چهرهتان میپرد.
وقتی خجالت میكشید، عرق شرم بر چهرهتان مینشیند و رنگتان سرخ میشود.
وقتی تردید دارید، گفتارتان هم سست است و از صلابت لازم برخوردار نیست.
وقتی یقین دارید، محكم و قاطع حرف میزنید.
وقتی برای كسی در دل خویش، احساس محبت و مهابت و احترام دارید، آن را در رفتارتان هم بروز میدهید.
وقتی غمگین و ناراحتید، اشتهای شما هم كور میشود و قیافهتان هم گرفته است و حوصله حرف زدن با كسی را هم ندارید و افراد غصّهدار، لاغر و ضعیف میشوند.
وقتی هم دلتان از حادثهای و صحنهای میسوزد، اشك از دیدگانتان جاری میگردد.
به قول آن شاعر:
تا نسوزد دل، نریزد اشك و خون از دیدهها
آتشی باید كه خوناب كباب آید برون
اینها و دهها مثال دیگر، نشان میدهد كه پدیدهها و حالاتی همچون: ترس، غم، شكّ، یقین، شرم، عشق، رقّت قلب، شجاعت و ... كه همه درونیاند، در چهره و گفتار و رفتار انسان تأثیر میگذارند. رفتار یك مؤمن و منافق یكسان نیست و كار یك انسان عقیدهمند و بیعقیده، متفاوت است.
همین جا این نتیجه را میتوان گرفت كه برای تغییر در ظاهر و دگرگونسازی رفتار بیرونی، باید به تغییر باطنی پرداخت. چرا كه «حالات ظاهر»، انعكاس «ویژگیهای درونی» است.
تأثیر دیگر، تأثیر ظاهر در باطن است.
به این چند مثال هم دقّت كنید:
وقتی لباس نو و تمیز میپوشید، احساس دیگری به شما دست میدهد.
وقتی حمام میروید و خود را شستشو میدهید، روحتان هم احساس شادابی میكند.
وقتی سوار بر مركبی راهوار یا ماشینی مدل بالا میشوید، نوعی احساس خودبرتربینی در شما پدید میآید.
وقتی در یك خانه مجلل و كاخگونه زندگی كنید، روحیات شما هم كم كم شاهگونه و طاغوتی میشود.
حالت شما، آنگاه كه لباس راحتی خانه را پوشیدهاید، یا لباس رسمی و بیرونی را در بر كردهاید، یكسان نیست.
یك فرد نظامی، اگر با دمپایی و لباس شخصی و بیكلاه و سلاح باشد، حالتی دارد، و اگر لباس نظامی و پوتین بپوشد و فانسخه ببندد و مسلّح باشد، حالتی دیگر.
معطر و آراسته بودن، روح را هم تلطیف میكند و چركی و آلودگی و لباس كهنه و پاره پوشیدن و متعفن بودن و شلختگی ظاهری، در روح و روان هم اثر منفی میگذارد و نشاط را میزداید.
باز، در اینجا هم این نتیجه را بگیریم كه چون ظاهر در باطن مؤثر است، گاهی میتوان از راه ایجاد تغییرات برونی به تحولات درونی دست یافت، همان گونه كه مثلاً بعضی با تغییر دكور و آرایش وسایل منزل، دنبال تنوع و شادابی در زندگی و مقابله به افسردگی و دلمردگی میروند. یا به وسیله ورزش، كه نوعی حركت جسمی است، میكوشند در خودشان طراوت روانی پدید آورند.
بگذریم ... حالا فكر میكنید كدام یك اصلیتر و مهمتر است؟ ظاهر یا باطن؟ و به اصلاح و تجهیز و تحول كدام یك باید پرداخت، درون یا برون؟
گفتیم كه دامنه سخن بسیار متنوع و گسترده است. فعلاً به یكی از آنها میپردازیم، تا معیار و نمونهای باشد برای تحلیل و مطالعه این «تأثیر متقابل» در عرصههای دیگر زندگی.
از «نماز» مثال بزنیم. چرا رو به «قبله» میایستیم؟ جهتگیری ظاهری و ایستادن به سوی یك مكان جغرافیایی، دل و جان را هم به همان سمت میكشد و باطن هم توحیدی و ابراهیمی میشود. و توجه به كعبه، از همه چیز سلب جهت میكند و دل و بدن و فكر را متوجه یك جهت میسازد. امام صادق(ع) فرمود: هر گاه رو به قبله ایستادی، از دنیا و مردم و هر چه در دنیاست و هر حالتی كه در مردم است، دل بكن و مأیوس باش و دلت را از هر چه كه تو را از خدا غافل میسازد، خالی كن ...(1)
چرا به «جماعت» میخوانیم؟ چون تشكّل و همبستگی و هماهنگی ظاهری صفوف و حركتها و قیام و قعودها، تمرینی برای وحدت قلبی و انسجام درونی و پیوند باطنی امت نمازگزار نیز به شمار میرود.
چرا مأموریم كه بهترین، تمیزترین، خوشبوترین و كاملترین لباس و پوشش را در نماز به تن كنیم؟ چون این گونه نماز خواندن، برای نمازگزاران «حضور قلب» میآورد و رعایت «ادب ظاهری» به تحققِ «آداب باطنی» در نماز، كمك میكند. نماز در مسجد با نماز در خانه یكسان نیست.
در نماز، هم خشوع لازم است، هم خضوع. «خضوع»، بیشتر ناظر به حالاتِ ظاهری انسان است و «خشوع» به بُعد درونی مربوط میشود.
اگر گفتهاند در نماز، طمأنینه داشته باشید، باوقار باشید، با لباس و اعضا و دماغ و گوش خود ور نروید، به محل سجود نگاه كنید، در محل تردد و رفت و آمد و سر و صدا نماز نخوانید، جلوی پنجره به نماز نایستید، عطر بزنید، شانه بزنید و آراسته باشید، در ركوع و سجود و قنوت و تشهد و ... فلان حالت را در جسم خویش داشته باشید، همه اینها بهرهگیری از «عوامل بیرونی» برای پیدایش «حالت درونی» است. خضوع جسم، به پیدایش خشوع قلب، كمك میكند و البته عكس آن هم درست است و موثرتر و مهمتر. یعنی خشوع قلبی است كه خضوع و ادب بدنی و ظاهری را ایجاد میكند.
اگر در حدیث است كه رسوی خدا(ص) كسی را دید كه با سرعت و شتابزده و بیطمأنینه نماز میخواند، فرمود:
«لَوْ خَشَعَتْ جوانِحُهُ لَخَضَعَتْ جَوارِحُهُ؛
اگر قلبش خاشع بود، اعضای بدنش هم خاضع میشد.»
اشاره به همین حقیقت است. علی(ع) هم فرموده است:
«مَن خشع قَلْبه خَشَعَتْ جوارِحُه.»(2)
آنان كه در پی كسب «حضور قلب» در نمازند، باید دل را به یاد خدا بیارایند، معرفت و توجه باطنی را در عبادت، بیفزایند، به اینكه كجا و در برابر چه كسی ایستادهاند و چه میگویند، بیندیشند. اگر این حالت بود، ادب ظاهری نماز هم فراهم خواهد شد.
یكی از بزرگان مثالی میزد. میفرمود: آنچه ماشین را به حركت در میآورد، كار كردنِ موتور است. اگر موتور روشن نشود و اتومبیل دچار خفگی و نقص فنی شده باشد، آن را هُل میدهند تا روشن شود، یعنی انتقال حركت از چرخهای ماشین به موتور، در حالی كه اصل آن است كه موتور حركت كند و چرخها را به حركت آورد.
«ذكر» و «عرفان» و «محبت»، عوامل باطنیاند كه در ظاهر عبادتها هم تأثیر میگذارند. اگر این موتورهای داخلی خاموش باشد، مراعات مستحبات و ترك مكروهات و توجه داشتن به آداب و سنن در نماز و عبادتهای دیگر، به مثابه هُل دادن وجود است، تا موتور درونی روشن شود و «حالت ظاهری» به پیدایش «حضور قلب» در نماز و نیایش، كمك میكند.
از نماز بگذریم، این اشارات گذرا كافی است.
مسایل دیگر حیات فردی و اجتماعی ما نیز از این «تأثیر متقابل» بیبهره نیست.
به فرموده علی(ع): خشكی اشك چشم، نتیجه سنگدلی است، و سنگدلی محصولِ گنهكاری: «ما جَفّتِ الدُّموعُ اِلاّ لِقَسوَةِ القُلُوب وَ ما قَسَتِ القلوبُ اِلاّ لِكَثرةِ الذّنوب؛(3)
اینكه كسی از اشك چشم محروم میشود، حالتی ظاهری است، ولی ریشهاش قساوت قلب است كه یك امر باطنی است و در ظاهر و حالات جسم اثر میگذارد. قساوت دل نیز، ثمره گناه و ازدیاد آن است.»
عصیان و گناه، پرتگاه دل ماست
مسدود به روی عقل، راه دل ماست
خشكیدن اشك گرم از چشمه چشم
گویای سقوط پایگاهِ دل ماست(4)
مثال دیگر: اگر كسی روحیه اعتماد به نفس و احساس شخصیت و هویت داشته باشد، هرگز مقلّد بیگانگان نمیشود و خود را به آنان شبیه نمیسازد. چون چیزی كم ندارد كه در این «تشبّه به غیر» بخواهد آن را به دست آورد.
از آن سو، كسی كه در لباس و قیافه و نوع زندگی و فرهنگ اجتماعی و آداب و رسوم، از بیگانه پیروی كند و الگو بگیرد، این «شباهت ظاهری» به تدریج او را به «فرهنگپذیری» میكشاند. كسی كه در نوع پوشش یا نحوه زندگی، خود را همسان و همرنگ دیگران میكند، از كجا كه وقتی پای همسویی در فرهنگ بیگانه به میان آید، بتواند مقاومت كند و فرهنگ اصیل خود را از دست ندهد؟
سالها دل طلب جام جم از ما میكرد
آنچه خود داشت، ز بیگانه تمنّا میكرد
گوهری كز صدف كون و مكان بیرون بود
طلب از گمشدگان لب دریا میكرد(5)
پس، وقتی ظاهر در باطن مؤثر است و حتی تشبّه در لباس و چهره، انسان را به تشبّه در فكر و فرهنگ میكشد و موجب سلب شخصیت و هویت از انسان میگردد، میبینیم كه چه عمیق است هشداریهای مكتب و بزرگان دین كه گفتهاند: «تشبّه به كفّار حرام است!»
البته مسأله، ژرفتر و عمیقتر از این حرفهاست.
آنچه فرهنگ و تمدن را میسازد، شالودههای فكری و اعتقادی و فرهنگی یك ملت است. این لایههای زیرین، زیربنای مدنیّت و فرهنگ اجتماعی هر قوم است. صادرات فرهنگی غرب، سرانجام به «مسخ فرهنگی» ملتها میانجامد.
الگوگیری از غرب، اگر بدون داشتن بنیانهای استوار درونی نباشد، انسانها و جامعههای اسلامی را «غربی» میسازد. این نیز نوعی از تأثیر برون در درون است. «غربزدگی»، محصولِ غربباوری و خودباختن در برابر جلوههای تمدن اروپاست و خود را شبیه آنان ساختن، روحیه آنان را هم در افراد ایجاد میكند. به فرموده حضرت امیر(ع):
قَلَّ مَنْ تَشَبَّه بِقَوْمٍ اِلاّ اَوْ شَكَ اَنْ یَكوُنَ مِنْهُم؛(6)
كم است اینكه كسی خود را شبیه گروهی سازد، مگر اینكه نزدیك است از آنان باشد.» همشكلی به همدلی میانجامد و در جلوه و سیمای صالحان و نیكان زیستن، به صلاح و نیكی میكشاند.
از تأثیر متقابل ظاهر و باطن، میتوان حتی استقلال فرهنگی و غنابخشی به شخصیت فكری و روحی را هم به دست آورد و در مسایل تربیتی از این اهرم اثرگذار، بهره گرفت.
سخن آخر در این «رابطه»، اینكه:
شاید لباس را زود به زود بشود عوض كرد، یا خانه را فروخت، ولی «فرهنگ و اخلاق»، هویت ماست. نباید به این زودی و سادگی شخصیت و هویت خود را بفروشیم.
نخستین خاكریزی كه مهاجمان فرهنگی فتح میكنند، «اعتماد به نفس» و «اعتقاد به خدا» است. عقبنشینی از سنگر خداترسی و معاداندیشی، همه پایگاههای ارزشی را به دشمن تسلیم میكند. زمینه «تهاجم بیگانه»، «هجومپذیریِ خودی» است. برای مقاومت در برابر سیل تهاجم فرهنگی، باید «سدّ ایمان» زد و از مرز عقیده و اخلاق نگهبانی كرد.
خودباختگان در برابر فرهنگ بیگانه، به راحتی «خدا» را هم میبازند.
مواظب باشیم برگه «هویت» خود را گم نكنیم.
ناچار، باید با مثالهایی مسأله را روشن ساخت.
شما وقتی میترسید، رنگ از چهرهتان میپرد.
وقتی خجالت میكشید، عرق شرم بر چهرهتان مینشیند و رنگتان سرخ میشود.
وقتی تردید دارید، گفتارتان هم سست است و از صلابت لازم برخوردار نیست.
وقتی یقین دارید، محكم و قاطع حرف میزنید.
وقتی برای كسی در دل خویش، احساس محبت و مهابت و احترام دارید، آن را در رفتارتان هم بروز میدهید.
وقتی غمگین و ناراحتید، اشتهای شما هم كور میشود و قیافهتان هم گرفته است و حوصله حرف زدن با كسی را هم ندارید و افراد غصّهدار، لاغر و ضعیف میشوند.
وقتی هم دلتان از حادثهای و صحنهای میسوزد، اشك از دیدگانتان جاری میگردد.
به قول آن شاعر:
تا نسوزد دل، نریزد اشك و خون از دیدهها
آتشی باید كه خوناب كباب آید برون
اینها و دهها مثال دیگر، نشان میدهد كه پدیدهها و حالاتی همچون: ترس، غم، شكّ، یقین، شرم، عشق، رقّت قلب، شجاعت و ... كه همه درونیاند، در چهره و گفتار و رفتار انسان تأثیر میگذارند. رفتار یك مؤمن و منافق یكسان نیست و كار یك انسان عقیدهمند و بیعقیده، متفاوت است.
همین جا این نتیجه را میتوان گرفت كه برای تغییر در ظاهر و دگرگونسازی رفتار بیرونی، باید به تغییر باطنی پرداخت. چرا كه «حالات ظاهر»، انعكاس «ویژگیهای درونی» است.
تأثیر دیگر، تأثیر ظاهر در باطن است.
به این چند مثال هم دقّت كنید:
وقتی لباس نو و تمیز میپوشید، احساس دیگری به شما دست میدهد.
وقتی حمام میروید و خود را شستشو میدهید، روحتان هم احساس شادابی میكند.
وقتی سوار بر مركبی راهوار یا ماشینی مدل بالا میشوید، نوعی احساس خودبرتربینی در شما پدید میآید.
وقتی در یك خانه مجلل و كاخگونه زندگی كنید، روحیات شما هم كم كم شاهگونه و طاغوتی میشود.
حالت شما، آنگاه كه لباس راحتی خانه را پوشیدهاید، یا لباس رسمی و بیرونی را در بر كردهاید، یكسان نیست.
یك فرد نظامی، اگر با دمپایی و لباس شخصی و بیكلاه و سلاح باشد، حالتی دارد، و اگر لباس نظامی و پوتین بپوشد و فانسخه ببندد و مسلّح باشد، حالتی دیگر.
معطر و آراسته بودن، روح را هم تلطیف میكند و چركی و آلودگی و لباس كهنه و پاره پوشیدن و متعفن بودن و شلختگی ظاهری، در روح و روان هم اثر منفی میگذارد و نشاط را میزداید.
باز، در اینجا هم این نتیجه را بگیریم كه چون ظاهر در باطن مؤثر است، گاهی میتوان از راه ایجاد تغییرات برونی به تحولات درونی دست یافت، همان گونه كه مثلاً بعضی با تغییر دكور و آرایش وسایل منزل، دنبال تنوع و شادابی در زندگی و مقابله به افسردگی و دلمردگی میروند. یا به وسیله ورزش، كه نوعی حركت جسمی است، میكوشند در خودشان طراوت روانی پدید آورند.
بگذریم ... حالا فكر میكنید كدام یك اصلیتر و مهمتر است؟ ظاهر یا باطن؟ و به اصلاح و تجهیز و تحول كدام یك باید پرداخت، درون یا برون؟
گفتیم كه دامنه سخن بسیار متنوع و گسترده است. فعلاً به یكی از آنها میپردازیم، تا معیار و نمونهای باشد برای تحلیل و مطالعه این «تأثیر متقابل» در عرصههای دیگر زندگی.
از «نماز» مثال بزنیم. چرا رو به «قبله» میایستیم؟ جهتگیری ظاهری و ایستادن به سوی یك مكان جغرافیایی، دل و جان را هم به همان سمت میكشد و باطن هم توحیدی و ابراهیمی میشود. و توجه به كعبه، از همه چیز سلب جهت میكند و دل و بدن و فكر را متوجه یك جهت میسازد. امام صادق(ع) فرمود: هر گاه رو به قبله ایستادی، از دنیا و مردم و هر چه در دنیاست و هر حالتی كه در مردم است، دل بكن و مأیوس باش و دلت را از هر چه كه تو را از خدا غافل میسازد، خالی كن ...(1)
چرا به «جماعت» میخوانیم؟ چون تشكّل و همبستگی و هماهنگی ظاهری صفوف و حركتها و قیام و قعودها، تمرینی برای وحدت قلبی و انسجام درونی و پیوند باطنی امت نمازگزار نیز به شمار میرود.
چرا مأموریم كه بهترین، تمیزترین، خوشبوترین و كاملترین لباس و پوشش را در نماز به تن كنیم؟ چون این گونه نماز خواندن، برای نمازگزاران «حضور قلب» میآورد و رعایت «ادب ظاهری» به تحققِ «آداب باطنی» در نماز، كمك میكند. نماز در مسجد با نماز در خانه یكسان نیست.
در نماز، هم خشوع لازم است، هم خضوع. «خضوع»، بیشتر ناظر به حالاتِ ظاهری انسان است و «خشوع» به بُعد درونی مربوط میشود.
اگر گفتهاند در نماز، طمأنینه داشته باشید، باوقار باشید، با لباس و اعضا و دماغ و گوش خود ور نروید، به محل سجود نگاه كنید، در محل تردد و رفت و آمد و سر و صدا نماز نخوانید، جلوی پنجره به نماز نایستید، عطر بزنید، شانه بزنید و آراسته باشید، در ركوع و سجود و قنوت و تشهد و ... فلان حالت را در جسم خویش داشته باشید، همه اینها بهرهگیری از «عوامل بیرونی» برای پیدایش «حالت درونی» است. خضوع جسم، به پیدایش خشوع قلب، كمك میكند و البته عكس آن هم درست است و موثرتر و مهمتر. یعنی خشوع قلبی است كه خضوع و ادب بدنی و ظاهری را ایجاد میكند.
اگر در حدیث است كه رسوی خدا(ص) كسی را دید كه با سرعت و شتابزده و بیطمأنینه نماز میخواند، فرمود:
«لَوْ خَشَعَتْ جوانِحُهُ لَخَضَعَتْ جَوارِحُهُ؛
اگر قلبش خاشع بود، اعضای بدنش هم خاضع میشد.»
اشاره به همین حقیقت است. علی(ع) هم فرموده است:
«مَن خشع قَلْبه خَشَعَتْ جوارِحُه.»(2)
آنان كه در پی كسب «حضور قلب» در نمازند، باید دل را به یاد خدا بیارایند، معرفت و توجه باطنی را در عبادت، بیفزایند، به اینكه كجا و در برابر چه كسی ایستادهاند و چه میگویند، بیندیشند. اگر این حالت بود، ادب ظاهری نماز هم فراهم خواهد شد.
یكی از بزرگان مثالی میزد. میفرمود: آنچه ماشین را به حركت در میآورد، كار كردنِ موتور است. اگر موتور روشن نشود و اتومبیل دچار خفگی و نقص فنی شده باشد، آن را هُل میدهند تا روشن شود، یعنی انتقال حركت از چرخهای ماشین به موتور، در حالی كه اصل آن است كه موتور حركت كند و چرخها را به حركت آورد.
«ذكر» و «عرفان» و «محبت»، عوامل باطنیاند كه در ظاهر عبادتها هم تأثیر میگذارند. اگر این موتورهای داخلی خاموش باشد، مراعات مستحبات و ترك مكروهات و توجه داشتن به آداب و سنن در نماز و عبادتهای دیگر، به مثابه هُل دادن وجود است، تا موتور درونی روشن شود و «حالت ظاهری» به پیدایش «حضور قلب» در نماز و نیایش، كمك میكند.
از نماز بگذریم، این اشارات گذرا كافی است.
مسایل دیگر حیات فردی و اجتماعی ما نیز از این «تأثیر متقابل» بیبهره نیست.
به فرموده علی(ع): خشكی اشك چشم، نتیجه سنگدلی است، و سنگدلی محصولِ گنهكاری: «ما جَفّتِ الدُّموعُ اِلاّ لِقَسوَةِ القُلُوب وَ ما قَسَتِ القلوبُ اِلاّ لِكَثرةِ الذّنوب؛(3)
اینكه كسی از اشك چشم محروم میشود، حالتی ظاهری است، ولی ریشهاش قساوت قلب است كه یك امر باطنی است و در ظاهر و حالات جسم اثر میگذارد. قساوت دل نیز، ثمره گناه و ازدیاد آن است.»
عصیان و گناه، پرتگاه دل ماست
مسدود به روی عقل، راه دل ماست
خشكیدن اشك گرم از چشمه چشم
گویای سقوط پایگاهِ دل ماست(4)
مثال دیگر: اگر كسی روحیه اعتماد به نفس و احساس شخصیت و هویت داشته باشد، هرگز مقلّد بیگانگان نمیشود و خود را به آنان شبیه نمیسازد. چون چیزی كم ندارد كه در این «تشبّه به غیر» بخواهد آن را به دست آورد.
از آن سو، كسی كه در لباس و قیافه و نوع زندگی و فرهنگ اجتماعی و آداب و رسوم، از بیگانه پیروی كند و الگو بگیرد، این «شباهت ظاهری» به تدریج او را به «فرهنگپذیری» میكشاند. كسی كه در نوع پوشش یا نحوه زندگی، خود را همسان و همرنگ دیگران میكند، از كجا كه وقتی پای همسویی در فرهنگ بیگانه به میان آید، بتواند مقاومت كند و فرهنگ اصیل خود را از دست ندهد؟
سالها دل طلب جام جم از ما میكرد
آنچه خود داشت، ز بیگانه تمنّا میكرد
گوهری كز صدف كون و مكان بیرون بود
طلب از گمشدگان لب دریا میكرد(5)
پس، وقتی ظاهر در باطن مؤثر است و حتی تشبّه در لباس و چهره، انسان را به تشبّه در فكر و فرهنگ میكشد و موجب سلب شخصیت و هویت از انسان میگردد، میبینیم كه چه عمیق است هشداریهای مكتب و بزرگان دین كه گفتهاند: «تشبّه به كفّار حرام است!»
البته مسأله، ژرفتر و عمیقتر از این حرفهاست.
آنچه فرهنگ و تمدن را میسازد، شالودههای فكری و اعتقادی و فرهنگی یك ملت است. این لایههای زیرین، زیربنای مدنیّت و فرهنگ اجتماعی هر قوم است. صادرات فرهنگی غرب، سرانجام به «مسخ فرهنگی» ملتها میانجامد.
الگوگیری از غرب، اگر بدون داشتن بنیانهای استوار درونی نباشد، انسانها و جامعههای اسلامی را «غربی» میسازد. این نیز نوعی از تأثیر برون در درون است. «غربزدگی»، محصولِ غربباوری و خودباختن در برابر جلوههای تمدن اروپاست و خود را شبیه آنان ساختن، روحیه آنان را هم در افراد ایجاد میكند. به فرموده حضرت امیر(ع):
قَلَّ مَنْ تَشَبَّه بِقَوْمٍ اِلاّ اَوْ شَكَ اَنْ یَكوُنَ مِنْهُم؛(6)
كم است اینكه كسی خود را شبیه گروهی سازد، مگر اینكه نزدیك است از آنان باشد.» همشكلی به همدلی میانجامد و در جلوه و سیمای صالحان و نیكان زیستن، به صلاح و نیكی میكشاند.
از تأثیر متقابل ظاهر و باطن، میتوان حتی استقلال فرهنگی و غنابخشی به شخصیت فكری و روحی را هم به دست آورد و در مسایل تربیتی از این اهرم اثرگذار، بهره گرفت.
سخن آخر در این «رابطه»، اینكه:
شاید لباس را زود به زود بشود عوض كرد، یا خانه را فروخت، ولی «فرهنگ و اخلاق»، هویت ماست. نباید به این زودی و سادگی شخصیت و هویت خود را بفروشیم.
نخستین خاكریزی كه مهاجمان فرهنگی فتح میكنند، «اعتماد به نفس» و «اعتقاد به خدا» است. عقبنشینی از سنگر خداترسی و معاداندیشی، همه پایگاههای ارزشی را به دشمن تسلیم میكند. زمینه «تهاجم بیگانه»، «هجومپذیریِ خودی» است. برای مقاومت در برابر سیل تهاجم فرهنگی، باید «سدّ ایمان» زد و از مرز عقیده و اخلاق نگهبانی كرد.
خودباختگان در برابر فرهنگ بیگانه، به راحتی «خدا» را هم میبازند.
مواظب باشیم برگه «هویت» خود را گم نكنیم.
پی نوشتها:
1 ـ محجةالبیضاء، ج1، ص382.
2 ـ غرر الحكم.
3 ـ بحارالانوار، ج70، ص354.
4 ـ از نویسنده.
5 ـ حافظ.
6 ـ نهج البلاغه، حكمت 207.