چگونه بر نگرانی غلبه كنیم؟
نويسنده:
منبع:مجله پرسمان
منبع:مجله پرسمان
«نگرانی» ، گاهی همچون خوره، به جان روح آدم میافتد . این هم یكی از بیماریهای شایع در میان برخی از جوانان است، البته سالخوردگان نیز از نگرانیهای خاصی رنج میبرند . چگونه میتوان بر این بیماری روحی غلبه كرد؟ روش دستیافتن به روحی آرام و دلی پرامید و خاطری آسوده چیست؟ عوامل نگرانی آور كدامند؟ چرا بعضیها دچار «افسردگی روحی» میشوند و احساس «دل مردگی» به آنان دست میدهد؟ چگونه میتوان «اضطراب» را از خود دور كرد و از زندگی لذت برد؟
بعضی شناخت روشنی از «فلسفه حیات» ندارند و پاسخی برای این سؤال «كه زكجا آمدهام، آمدنم بهر چه بود؟ به كجا میروم آخر؟ ...» نیافتهاند . پیامد این حالت، رسیدن به پوچی و بی هدفی است و زندگی را تكرار لحظههای بیمعنی میدانند .
بعضی از آینده بیمناكاند، چه آینده همین دنیایشان، چه آینده آخرتشان . میترسند روزی پیر و فرتوت و از كار افتاده شوند و از چشمها و دلها بیفتند و مورد بیمهری دیگران قرار بگیرند، یا دستخوش عوارض پیری و انزواها و تنهاییهای آخر عمر شوند . یا این كه از مرگ وحشت دارند، چون از مرحله پس از مرگ، یابیخبرند، یا میدانند كه وضعیتخوبی نخواهند داشت .
برخی هم «بدبین» به دیگرانند، همه را در حال توطئه و نقشه كشیدن و دشمنی كردن با خویش میپندارند . این هم آرامش را از آنان میگیرد و بر اضطرابشان میافزاید .
بعضی هم چنان دلبسته و وابسته به داشتههای خویشند كه تصور از دست دادن آنها و جدا شدن از آنچه دارند، به وحشتشان میاندازد . از این رو، هر حادثه، از جمله مرگ را چون قیچی جدا كننده آنان را از داشتهها و محبوبهایشان میبینند، برنگرانی آنان میافزاید و ثبات روحی را از آنان سلب میكند .
ریشههای دیگری هم برای نگرانی انسان میتوان بر شمرد .
1 . «آخرت باوری» میتواند نقطه شروع رسیدن به «امید» باشد . یعنی این كه با مرگ، تمام نمیشویم و مردن ، نقطه پایان دفتر وجود ما نیست، بلكه آغاز مرحلهای دراز مدتتر، بلكه ابدی است و ما با كیفیت زندگی این دنیایی، میتوانیم در ساختن بهتر آن «مرحله جاودانه» ، سهم داشته باشیم .
پس، چرا نگران آن باشیم كه تمام میشویم و پایان مییابیم؟
2 . «توكل» ، عامل دیگری برای غلبه بر نگرانی است . بر چه كس باید تكیه داشت؟ به چه چیز باید امید بست؟ تكیه بر آنچه ناپایدار است، به انسان هم «احساس ناپایداری» میدهد . آن كه بر زمین سست ایستاده است، نمیتواند گامهایی استوار داشته باشد . كسی كه پشتوانهای همچون خدا دارد، به این زودیها دچار خلا روحی و احساس بیپناهی نمیكند . توصیه قرآن به این كه مؤمنان بر خدا توكل كنند (و علی الله فلیتوكل المؤمنون) عامل امیدواری و روحیه و انگیزه داشتن برای اهل ایمان است .
3 . «ذكر» و یاد خدا نیز به انسان آرامش میدهد . در لحظات اضطراب و نگرانی، چه بر زبان آوردن نام خدا و دعا و صلوات و تسبیح الهی و ذكرهای زبانی، چه دل را به «یاد خدا» نیرو و صفا بخشیدن، مایه آرامش دل و نفی اضطراب است .
این آیه مشهور «الا بذكرالله تطمئن القلوب» (3) اشاره به همین حقیقت دارد كه: «دل آرام گیرد زیاد خدا» .
كسی كه یاد خدا را بر زبان و در دل دارد، خودرا به منبع لایزال قدرت و رحمت و نعمت متصل میسازد واز آن الهام و امید میگیرد . در لحظات بحرانی هم، آنان كه قلبا متوجه آن كانون رافت و رحكمت میشوند، آرامش مییابند . حتی یك سرباز اسیر یا در محاصره، میتواند با عامل «ذكر» ، روحیه خود را حفظ كند و نه در میدان نبرد، نه در دوران اسارت، نه زیر شكنجههای دشمن خود را نبازد و نترسد و مقاومتش را از دست ندهد .
4 . «كار و تلاش» را به عنوان عامل دیگری برای حفظ روحیه و نفی نگرانی میتوان دانست . گرفتاران پوچی و پوچگرایی، گاهی به خاطر بیكاری بیعار میشوند و به سبب نداشتن یك فعالیت مثبت، احساس میكنند وجودی عاطل و باطل و بی ثمرند و چون نقش مثبتی در زندگی خویش نمیبینند، روحا دچار افسردگی میشوند و از روند گذر عمر خویش به ستوه میآیند . هر كس در هر رتبه و موقعیتی كه باشد، میتواند با سرگرم ساختن خود و داشتن فعالیتهای روزمره، از بحران روحی نجات یابد و به زندگی امیدوار شود .
5 . «خوش بینی» و داشتن نگاه مثبت و توجه به نیمه پرلیوان، ما نع بروز اضطراب و نگرانی است . برخی تنها نقاط ضعف و كاستیها و نارساییها و ناتوانیهای خود را میبینند . اگر كسی پیوسته نقاط مثبت و موفقیتهای زندگی را ببیند و آنها را در دفتری ثبت كند، یا در برخورد با دیگران از آن نمونهها بگوید، نه آنكه شكستها و ضعفها و ناكامیهایش را بر شمرد، قطعا كمتر دچار نگرانی میشود .
6 . همنشینی با انسانهای با روحیه و باانگیزه را میتوان عامل دیگری برشمرد . انسان از دوستان خود رنگ میپذیرد . همان طور كه رفاقتبا افراد ترسو و بخیل، روحیه ترس و بخل را در انسان میپرورد و دوستی با دلاوران بخشنده، صفتشجاعت و سخاوت را تقویت میكند، همدمی و انس با افرادی كه از آرامش و امید و انگیزه برخوردارند، چنین روحیهای در انسان پدید میآورد . برعكس، معاشرت باافراد سست رای و واخورده و مایوس و مضطرب، برنگرانی و دلمردگیهای انسان میافزاید .
7 . «تلقین» ، عامل دیگری به شمار میرود، چه در كشتن روحیه و خشكاندن امید، چه در امید آفرینی و روحیه بخشی . هم تلقین به دیگری، هم تلقین انسان به خویشتن . آن كه همواره تواناییها و استعدادهای خود را برای خود مطرح كند و خویش را انسان امیدوار و نیرومند و با نشاط و شادمانی نشان دهد، قطعا روحیهاش بالا خواهد رفت . نباید گذاشت اولین شكست و ناكامی انسان را زمین گیر و خلع سلاح كند و خود را بازنده نهایی و ابدی به شمار آورد . میتواند به خود این گونه تلقین كند:
البته آیندهنگری چیز مثبت و نگرش ارزندهای است، ولی اضطراب نسبتبه حوادث پیش نیامده و نگران این بودن كه «چه خواهد شد؟» ، عامل ركود و سلب انگیزه و نومیدی است .
در توصیههای دینی فراوان آمده است: كه آنچه گذشت، گذشت . آنچه هم كه نیامده است، كو؟
پس برخیزید و فرصت موجود را مغتنم شمارید:
ما فات مضی و ما سیاتیك فاین؟ قم، فاغتنم الفرصة بین العدمین
و سعدی چه زیبا این نكته را به فارسی سروده است:
زندگی را غنا بخشیم و اندیشه را وسعت، تا نگرانی و اضطراب، از پایمان نیفكند .
«نشاط و شوق زندگی، زچهرهها رمیده است
و جغد دل فسردگی، به روی بام خانهها نشسته است
خندهها تصنعی،
چهرهها، سلامها، عبوس و سرد
و قلبها جدا زهم، اسیر غم
و اندرون سینهها، پرندههای عشق پر نمیزند
به شاخههای زندگی،
نسیم عشق و شور جان نمیوزد ...» (1)
و جغد دل فسردگی، به روی بام خانهها نشسته است
خندهها تصنعی،
چهرهها، سلامها، عبوس و سرد
و قلبها جدا زهم، اسیر غم
و اندرون سینهها، پرندههای عشق پر نمیزند
به شاخههای زندگی،
نسیم عشق و شور جان نمیوزد ...» (1)
ریشهها
راستی چرا چنین است و این همه افسردگی و بی نشاطی و اضطراب و نگرانی از كجا سرچشمه میگیرد؟ بعضی احساس «بیپناهی» میكنند . از این و آن دورنگی و بی صداقتی میبینند، به هر جا دست میاندازند، دستشان بند نمیشود، به هر جا پا میگذارند، در حفره و گودالی میافتند . چون همدم موافق و یار یكرنگ و همراه صادق نمییابند، به همه چیز و همه كس بدبین میشوند . این «بدبینی» ، در عملكرد روزانه و ارتباطاتشان هم تاثیر منفی میگذارد و فلجشان میكند .بعضی شناخت روشنی از «فلسفه حیات» ندارند و پاسخی برای این سؤال «كه زكجا آمدهام، آمدنم بهر چه بود؟ به كجا میروم آخر؟ ...» نیافتهاند . پیامد این حالت، رسیدن به پوچی و بی هدفی است و زندگی را تكرار لحظههای بیمعنی میدانند .
بعضی از آینده بیمناكاند، چه آینده همین دنیایشان، چه آینده آخرتشان . میترسند روزی پیر و فرتوت و از كار افتاده شوند و از چشمها و دلها بیفتند و مورد بیمهری دیگران قرار بگیرند، یا دستخوش عوارض پیری و انزواها و تنهاییهای آخر عمر شوند . یا این كه از مرگ وحشت دارند، چون از مرحله پس از مرگ، یابیخبرند، یا میدانند كه وضعیتخوبی نخواهند داشت .
«ترس از مرگ كه در مردم هست
و همی پندارند،
مرگ را غول هراس انگیزی
روی این علت هست
كه ندارند امیدی روشن
به پس از مردنخویش
زین جهت ترسانند .» (2)
راستی هم اگر مرگ، نقطه پایان همه چیز باشد، فكر آن وحشتانگیز و اضطراب آور ست . اما اگر آن را دریچهای به روشناییهای ابدی بشناسیم و رهتوشه آن راه را هم فراهم ساخته باشیم، چه هراسی از مرگ؟ و همی پندارند،
مرگ را غول هراس انگیزی
روی این علت هست
كه ندارند امیدی روشن
به پس از مردنخویش
زین جهت ترسانند .» (2)
برخی هم «بدبین» به دیگرانند، همه را در حال توطئه و نقشه كشیدن و دشمنی كردن با خویش میپندارند . این هم آرامش را از آنان میگیرد و بر اضطرابشان میافزاید .
بعضی هم چنان دلبسته و وابسته به داشتههای خویشند كه تصور از دست دادن آنها و جدا شدن از آنچه دارند، به وحشتشان میاندازد . از این رو، هر حادثه، از جمله مرگ را چون قیچی جدا كننده آنان را از داشتهها و محبوبهایشان میبینند، برنگرانی آنان میافزاید و ثبات روحی را از آنان سلب میكند .
ریشههای دیگری هم برای نگرانی انسان میتوان بر شمرد .
چه كنیم؟
درمان این «احساس نگرانی» ، گاهی در مسائل فكری و نظری است، گاهی از راه برنامههای عملی و اجرایی . برخی از این عوامل نگرانیزدا از این قرار است:1 . «آخرت باوری» میتواند نقطه شروع رسیدن به «امید» باشد . یعنی این كه با مرگ، تمام نمیشویم و مردن ، نقطه پایان دفتر وجود ما نیست، بلكه آغاز مرحلهای دراز مدتتر، بلكه ابدی است و ما با كیفیت زندگی این دنیایی، میتوانیم در ساختن بهتر آن «مرحله جاودانه» ، سهم داشته باشیم .
پس، چرا نگران آن باشیم كه تمام میشویم و پایان مییابیم؟
2 . «توكل» ، عامل دیگری برای غلبه بر نگرانی است . بر چه كس باید تكیه داشت؟ به چه چیز باید امید بست؟ تكیه بر آنچه ناپایدار است، به انسان هم «احساس ناپایداری» میدهد . آن كه بر زمین سست ایستاده است، نمیتواند گامهایی استوار داشته باشد . كسی كه پشتوانهای همچون خدا دارد، به این زودیها دچار خلا روحی و احساس بیپناهی نمیكند . توصیه قرآن به این كه مؤمنان بر خدا توكل كنند (و علی الله فلیتوكل المؤمنون) عامل امیدواری و روحیه و انگیزه داشتن برای اهل ایمان است .
3 . «ذكر» و یاد خدا نیز به انسان آرامش میدهد . در لحظات اضطراب و نگرانی، چه بر زبان آوردن نام خدا و دعا و صلوات و تسبیح الهی و ذكرهای زبانی، چه دل را به «یاد خدا» نیرو و صفا بخشیدن، مایه آرامش دل و نفی اضطراب است .
این آیه مشهور «الا بذكرالله تطمئن القلوب» (3) اشاره به همین حقیقت دارد كه: «دل آرام گیرد زیاد خدا» .
كسی كه یاد خدا را بر زبان و در دل دارد، خودرا به منبع لایزال قدرت و رحمت و نعمت متصل میسازد واز آن الهام و امید میگیرد . در لحظات بحرانی هم، آنان كه قلبا متوجه آن كانون رافت و رحكمت میشوند، آرامش مییابند . حتی یك سرباز اسیر یا در محاصره، میتواند با عامل «ذكر» ، روحیه خود را حفظ كند و نه در میدان نبرد، نه در دوران اسارت، نه زیر شكنجههای دشمن خود را نبازد و نترسد و مقاومتش را از دست ندهد .
4 . «كار و تلاش» را به عنوان عامل دیگری برای حفظ روحیه و نفی نگرانی میتوان دانست . گرفتاران پوچی و پوچگرایی، گاهی به خاطر بیكاری بیعار میشوند و به سبب نداشتن یك فعالیت مثبت، احساس میكنند وجودی عاطل و باطل و بی ثمرند و چون نقش مثبتی در زندگی خویش نمیبینند، روحا دچار افسردگی میشوند و از روند گذر عمر خویش به ستوه میآیند . هر كس در هر رتبه و موقعیتی كه باشد، میتواند با سرگرم ساختن خود و داشتن فعالیتهای روزمره، از بحران روحی نجات یابد و به زندگی امیدوار شود .
5 . «خوش بینی» و داشتن نگاه مثبت و توجه به نیمه پرلیوان، ما نع بروز اضطراب و نگرانی است . برخی تنها نقاط ضعف و كاستیها و نارساییها و ناتوانیهای خود را میبینند . اگر كسی پیوسته نقاط مثبت و موفقیتهای زندگی را ببیند و آنها را در دفتری ثبت كند، یا در برخورد با دیگران از آن نمونهها بگوید، نه آنكه شكستها و ضعفها و ناكامیهایش را بر شمرد، قطعا كمتر دچار نگرانی میشود .
6 . همنشینی با انسانهای با روحیه و باانگیزه را میتوان عامل دیگری برشمرد . انسان از دوستان خود رنگ میپذیرد . همان طور كه رفاقتبا افراد ترسو و بخیل، روحیه ترس و بخل را در انسان میپرورد و دوستی با دلاوران بخشنده، صفتشجاعت و سخاوت را تقویت میكند، همدمی و انس با افرادی كه از آرامش و امید و انگیزه برخوردارند، چنین روحیهای در انسان پدید میآورد . برعكس، معاشرت باافراد سست رای و واخورده و مایوس و مضطرب، برنگرانی و دلمردگیهای انسان میافزاید .
7 . «تلقین» ، عامل دیگری به شمار میرود، چه در كشتن روحیه و خشكاندن امید، چه در امید آفرینی و روحیه بخشی . هم تلقین به دیگری، هم تلقین انسان به خویشتن . آن كه همواره تواناییها و استعدادهای خود را برای خود مطرح كند و خویش را انسان امیدوار و نیرومند و با نشاط و شادمانی نشان دهد، قطعا روحیهاش بالا خواهد رفت . نباید گذاشت اولین شكست و ناكامی انسان را زمین گیر و خلع سلاح كند و خود را بازنده نهایی و ابدی به شمار آورد . میتواند به خود این گونه تلقین كند:
«چون كه انسان، با هدف، با انتخاب و برگزیننده است،
وز همین جا، جاودان زنده است و سازنده است،
من هم انسانم،
بودن خود را به دستخویش، میسازم
من، خمیر هستیام را با دو دست «انتخاب» خویش،
نقشساز و شكل پردازم .» (4)
8 . توجه به «فرصت امروز» ، انسان را از غم گذشته و نگرانی از آینده نیامده میرهاند . وقتی بسیاری از اضطرابها از آیندهای است كه نامعلوم و نیامده است، چرا از بلا و مصیبت و رنجی كه هنوز تحقق نیافته و «شاید» در آینده پیش آید، به وحشت و بیم افتیم؟ وز همین جا، جاودان زنده است و سازنده است،
من هم انسانم،
بودن خود را به دستخویش، میسازم
من، خمیر هستیام را با دو دست «انتخاب» خویش،
نقشساز و شكل پردازم .» (4)
البته آیندهنگری چیز مثبت و نگرش ارزندهای است، ولی اضطراب نسبتبه حوادث پیش نیامده و نگران این بودن كه «چه خواهد شد؟» ، عامل ركود و سلب انگیزه و نومیدی است .
در توصیههای دینی فراوان آمده است: كه آنچه گذشت، گذشت . آنچه هم كه نیامده است، كو؟
پس برخیزید و فرصت موجود را مغتنم شمارید:
ما فات مضی و ما سیاتیك فاین؟ قم، فاغتنم الفرصة بین العدمین
و سعدی چه زیبا این نكته را به فارسی سروده است:
سعدیا دی رفت و فردا همچنان معلوم نیست
در میان این و آن، فرصتشما امروز را
باری، روحیههای پرتوان و زندگیهای سرشار از امید، در سایه ایمان و توكل و آخرت گرایی وتلاش و همنشینی باصاحبان روحهای بزرگ است . در میان این و آن، فرصتشما امروز را
زندگی را غنا بخشیم و اندیشه را وسعت، تا نگرانی و اضطراب، از پایمان نیفكند .
پینوشت:
1 . قبله این قبیله، ص62 .
2 . اسیر آزادی بخش، ص46 .
3 . رعد (13): 28 .
4 . برگ و بار، ص270 .
5 . كلیات سعدی، ص415، غزل 12 .