سفرى در اعماق دل
نويسنده:جواد محدثی
منبع:مجله پرسمان
منبع:مجله پرسمان
اسرار قلب
با همه پژوهشهاى قديم و جديد و با تأملها و دقتها، هنوز «راز دل» كشف نشده است.آن چه ما را بيشتر در جهت شناخت پروردگار و حقايق هستى كمك مىكند، «قلب» است؛ حتى بيش از «عقل» و روشنتر از ادراكات حسى.اگر چشم و گوش هم در اين زمينه، نقش دارند و دريچهاى به روى معرفت بر ما مىگشايند، اينها همه ابزار ادراك و شناخت قلبند. در قلمرو وجود ما، آن چه تلاش باطنى به سوى خدا و در راه خدا دارد، دل است و اندام ظاهرى، اسباب اين حركت باطنىاند و همچون ابزار و خدمتكار، در خدمت و استخدام آن «هادى درونى» و «گيرنده قلبى»اند.فساد و صلاح، در دل پديد مىآيد، آن گاه به اعضا سرايت مىكند.فجور و فلاح و زمينههاى سعادت و شقاوت نيز ابتدا در باطن بروز مىكند و سپس علنى مىشود.اگر بحث از «طاعت»، «تمرد»، «قبول» و «عصيان» است، ريشه آن در درون است. تيرهدلى، زندگى را هم تيره مىكند.روشنايى قلب، حيات را هم نور و روشنى مىبخشد. از كوزه همان طراوت كه در اوست. پس، بايد دل و دنياى درون را بيشتر و عميقتر شناخت و در وسعت كران ناپيداى آن به سير و سياحتى روشنبينانهتر پرداخت.هر كس دنياى قلب را نشناسد، خداى قلبآفرين را هم نخواهد شناخت.هر كس دل خود را نشناسد، ديگرى را به طريق اولى نخواهد شناخت.و از كسى كه «قلمرودل» را نپيموده و نشناخته باشد، چگونه مىتوان انتظار «نگهبانى دل» و «مراقبت باطن» داشت؟
در نگاه صاحبدلان
هنوز در آغاز اين سخنيم كه دل چيست؟ و در پى كدام دليم؟ دلى كه در سينه است، يا دلى كه كانون معرفت، محبت و ادراك انسان است و جايش نامعلوم است؟غزّالى در احياء العلوم، گام ما را در شناخت دل، لحظهاى بر اين حقيقت نگاه مىدارد كه:
قلب، به دو مفهوم است:
يكى آن قطعه گوشت صنوبرى شكلى كه جانب چپ سينه قرار دارد و تلمبهخانه بدن و در ارتباط با گردش خون است. اين، چيزى است كه در علم طبيعى از آن بحث مىشود و چيزى است كه حتى حيوانات هم آن را دارند؛ مرده هم اين قلب را دارد، ليكن كار نمىكند.
ديگرى آن بعد لطيف و خدايى بشر است كه جنبه معنوى و روحانى دارد و حقيقت انسان است و همين قلب است كه درك مىكند و صاحب علم و شناخت است و تكليف، متوجه اين قلب است و از همين قلب، انتظار و طلب است و همان، مورد عقاب و سرزنش قرار مىگيرد. بسيارى از فرزانگان هم در تحليل نوع ارتباط اين قلب با قلب مادى در سينه، فرومانده و اين راز ناشناخته را كشف نكردهاند».1
يكى دل را «سلطان اقليم وجود» مىداند؛ يكى آن را «كعبه مراد» مىشناسد؛ يكى «حرم خدا» معرفى مىكند؛ يكى «خانه محبوب» مىداند؛ يكى «نهانخانه اسرار و معارف» ترسيمش مىكند. به راستى، دل چيست؟
دل چه باشد، مخزن اسرار حق
خلوت جان بر سر بازار حق
دل امين بارگاه محرمى است
دل اساس كارگاه آدمى است2
خواجه انصارى گويد: «دل آدمى را چهار پرده است: پرده اول، صدر است كه مستقرّ مهد الهام است؛ پرده دوم، قلب است كه محل نور ايمان است؛ پرده سوم، فؤاد است كه سراپرده مشاهدت حق است؛ پرده چهارم، شغاف است كه محل رحل عشق است. اين چهار پرده هر يكى را خاصيتى است و از حق به هر يكى، نظرى. «رب العالمين» چون خواهد كه رميدهاى را به كمند لطف در راه خويش كشد، اول نظر مىكند به صدر وى، تا سينه وى از هواها و بدعتها پاك گردد. پس نظر مىكند به قلب وى، تا از آلايش دنيا و اخلاق نكوهيده پاك گردد. پس نظر مىكند به فؤاد وى و او را از علايق و خلايق باز برد و چشمه حكمت در دل وى گشايد. پس نظر مىكند به شغاف وى، نظرى كه بر روى جانِ نگار است».3
سخنى از علامه جعفرى
افق زيباى دل، نگاههاى بسيارى را متوجه خود ساخته است و حالات گوناگون آن، ميدان نكتهسنجى، لطافتنگرى و هنرآفرينى صاحبان ذوق گشته است. استاد علامه جعفرى در پژوهشى كه پيرامون اين لطيفه ربانى و ويژگىهايش دارد و تركيبات ادبى ساخته شده از واژه دل را تا حدود 427 تركيب، همراه با نمونههايى از شعر شاعران مىآورد، در پايان، اين گونه جمعبندى مىكند:«بياييد همه كتابهاى سازنده بشرى را از كتب باستانى يونان و هند گرفته تا الهيات قرون وسطى و نوشتههاى به ظاهر ادبى مشرق و غرب، مانند مثنوى جلالالدين مولوى و بينوايان ويكتور هوگو و آثار انسانى داستايوسكى، بالزاك، تولستوى، شكسپير و صدها امثال اين آثار كه بسيار بسيار عالىتر از روانشناسان حرفهاى، انسان را شناختهاند، در يك ميدان بزرگ بينالمللى جمع كنيم؛ سپس روى كلماتى مانند دل، وجدان، عقل سليم، فطرت پاك، عواطف عالى (تصعيد شده) انسانى را قلم بطلان بكشيم، يعنى آنها را از آن آثار بزرگ انسانى منها كنيم، ببينيم آيا در اين صورت، حتى يك سطر در آن كتابها وجود خواهد داشت كه به خواندنش بيرزد»؟!4
اين نكته، نقش محورى «دل» را در حيات انسانى و انديشههاى بشرى و فرهنگ ملل و افكار فلاسفه نشان مىدهد.
شگفت از انسان امروزى كه با اين پديده بىنظير، برخوردى سطحى و سَرسَرى دارد و مثل كسى كه در ساحل دريايى ايستاده و تنها به تر كردن سرانگشت خود از يك اقيانوس بسنده مىكند، از «درياى دل» برداشت و شناختى اندك دارد و هرگز به فكر غوطه خوردن در دل اين اقيانوس و صيد گهرهاى گرانبها نمىافتد. مگر از انسان تكبعدى معاصر، جز اين انتظار است؟
زندهياد علامه جعفرى، در پژوهش خود، پس از نقل و ارزيابى آيات قرآن كه به نوعى به موضوع قلب و حالاتش پرداخته است، به يك جمعبندى مىپردازد و نتايج نُهگانهاى را به دست مىدهد كه به يكى از آنها (نتيجه ششم) اشاره مىشود:
«كبر، نخوت، خودآرايى و خودنمايى كه پديدههايى از بيمارى «خودمحورى» مىباشند، معلول بسته شدن فعاليتهاى سازنده قلب است. هنگامى كه اين قطبنماى انسانى مختل شد و هنگامى كه اين مهمانسراى الهى ويران گشت، موقعى كه اين مدار انسانيت منحرف شد، ديگر نيك و بد و احترام ذات و به طور كلى هست و نيست و بايد و نبايد و شايد و نشايد، مسخرهاى بيش نخواهد بود».5
شناخت قلمرو دل، مقدمه ساماندهى، هدايت و نجات آن است.
مگر مىتوان كارهاى متن را از حاشيه اصلاح كرد و اصلاح دل را با نگاهى سطحى و شناختى ناقص به ثمر رساند؟
وقتى دل، از گناه گرفته باشد و قلب، چركين گشته باشد، چارهاى جز شستوشوى آن و زدودن زنگار و جلابخشى و صفادهى نيست. اين گونه است كه دل رميده، باز هم به كمند محبت خدا گرفتار مىشود و چه شكار خوبى و چه صياد خوبى!
گاهى ميان ما و دل، فاصله مىافتد. به تعبير قرآن كريم: «انّ الله يحولُ بين المرء و قلبه».6 با اين دل رميده، فرارى و گمشده چه بايد كرد و چه مىتوان كرد؟
در پيشِ فرزانهاى از وسوسههاى دل، شكوه كردند. گفت: دل همچون خانهاى است كه دزد بر آن مىگذرد؛ اگر چيز دندانگيرى بيابد، برمىدارد وگرنه مىگذرد و مىرود. دلهاى خالى از هوا و هوس، هرگز وسوسه شيطان را براى نفوذ برنمىانگيزد.
با اين حساب، پيراستن خانه دل از وسوسههاى شيطانى و بيرون راندن سپاه نفس اماره از منطقه قلب، كار «مديريت دل» را آسانتر مىسازد.
تا دل، تيره و ظلمانى است، در رواق آن آيات حق و كتاب فطرت و منشور هدايت، خواندنى نيست. در دل روشن، سطر سطر كتاب حق، خوانا و زيباست. اين خانه را تاريك مپسنديم.
جان، لوح سفيدى است، سياهش نكنيد
هر آن چه گناه است، نگاهش نكنيد
اين قطعه زمين دل كه در دست شماست
موقوفه دين است، تباهش نكنيد
دل را ز هوا و هوس، آسوده مكن
جز آن چه تو را خداى فرموده، مكن
متنى كه خدا نوشته بر صفحه دل
با حاشيه گناه، آلوده مكن7
پىنوشت
1- مُحَجّة البيضاء، ج5، ص5.
2- شيخ محمود شبسترى، گلشن راز.
3- فرهنگ اصطلاحات و تعبيرات عرفانى، ص212.
4- شناخت از ديدگاه علمى و ديدگاه قرآن، ص 439.
5- همان، ص 442.
6- انفال (8) آيه 24.
7- برگ و بار، ص 295.