سفرى در اعماق دل

با همه پژوهش‏هاى قديم و جديد و با تأمل‏ها و دقت‏ها، هنوز «راز دل» كشف نشده است.آن چه ما را بيشتر در جهت شناخت پروردگار و حقايق هستى كمك مى‏كند، «قلب» است؛ حتى بيش از «عقل» و روشن‏تر از ادراكات حسى.اگر چشم و گوش هم در اين زمينه، نقش دارند و دريچه‏اى به روى معرفت بر ما مى‏گشايند، اينها همه ابزار ادراك و شناخت قلبند. در قلمرو وجود ما، آن چه تلاش باطنى به سوى خدا و در راه خدا دارد، دل است و اندام ظاهرى، اسباب اين حركت باطنى‏اند و همچون ابزار و خدمتكار، در خدمت و استخدام آن «هادى درونى» و «گيرنده قلبى»اند.
پنجشنبه، 16 اسفند 1386
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
سفرى در اعماق دل
 سفرى در اعماق دل
سفرى در اعماق دل
نويسنده:جواد محدثی
منبع:مجله پرسمان

اسرار قلب

با همه پژوهش‏هاى قديم و جديد و با تأمل‏ها و دقت‏ها، هنوز «راز دل» كشف نشده است.آن چه ما را بيشتر در جهت شناخت پروردگار و حقايق هستى كمك مى‏كند، «قلب» است؛ حتى بيش از «عقل» و روشن‏تر از ادراكات حسى.اگر چشم و گوش هم در اين زمينه، نقش دارند و دريچه‏اى به روى معرفت بر ما مى‏گشايند، اينها همه ابزار ادراك و شناخت قلبند. در قلمرو وجود ما، آن چه تلاش باطنى به سوى خدا و در راه خدا دارد، دل است و اندام ظاهرى، اسباب اين حركت باطنى‏اند و همچون ابزار و خدمتكار، در خدمت و استخدام آن «هادى درونى» و «گيرنده قلبى»اند.
فساد و صلاح، در دل پديد مى‏آيد، آن گاه به اعضا سرايت مى‏كند.فجور و فلاح و زمينه‏هاى سعادت و شقاوت نيز ابتدا در باطن بروز مى‏كند و سپس علنى مى‏شود.اگر بحث از «طاعت»، «تمرد»، «قبول» و «عصيان» است، ريشه آن در درون است. تيره‏دلى، زندگى را هم تيره مى‏كند.روشنايى قلب، حيات را هم نور و روشنى مى‏بخشد. از كوزه همان طراوت كه در اوست. پس، بايد دل و دنياى درون را بيشتر و عميق‏تر شناخت و در وسعت كران ناپيداى آن به سير و سياحتى روشن‏بينانه‏تر پرداخت.هر كس دنياى قلب را نشناسد، خداى قلب‏آفرين را هم نخواهد شناخت.هر كس دل خود را نشناسد، ديگرى را به طريق اولى نخواهد شناخت.و از كسى كه «قلمرودل» را نپيموده و نشناخته باشد، چگونه مى‏توان انتظار «نگهبانى دل» و «مراقبت باطن» داشت؟

در نگاه صاحب‏دلان

هنوز در آغاز اين سخنيم كه دل چيست؟ و در پى كدام دليم؟ دلى كه در سينه است، يا دلى كه كانون معرفت، محبت و ادراك انسان است و جايش نامعلوم است؟
غزّالى در احياء العلوم، گام ما را در شناخت دل، لحظه‏اى بر اين حقيقت نگاه مى‏دارد كه:
قلب، به دو مفهوم است:
يكى آن قطعه گوشت صنوبرى شكلى كه جانب چپ سينه قرار دارد و تلمبه‏خانه بدن و در ارتباط با گردش خون است. اين، چيزى است كه در علم طبيعى از آن بحث مى‏شود و چيزى است كه حتى حيوانات هم آن را دارند؛ مرده هم اين قلب را دارد، ليكن كار نمى‏كند.
ديگرى آن بعد لطيف و خدايى بشر است كه جنبه معنوى و روحانى دارد و حقيقت انسان است و همين قلب است كه درك مى‏كند و صاحب علم و شناخت است و تكليف، متوجه اين قلب است و از همين قلب، انتظار و طلب است و همان، مورد عقاب و سرزنش قرار مى‏گيرد. بسيارى از فرزانگان هم در تحليل نوع ارتباط اين قلب با قلب مادى در سينه، فرومانده و اين راز ناشناخته را كشف نكرده‏اند».1
يكى دل را «سلطان اقليم وجود» مى‏داند؛ يكى آن را «كعبه مراد» مى‏شناسد؛ يكى «حرم خدا» معرفى مى‏كند؛ يكى «خانه محبوب» مى‏داند؛ يكى «نهان‏خانه اسرار و معارف» ترسيمش مى‏كند. به راستى، دل چيست؟
دل چه باشد، مخزن اسرار حق
خلوت جان بر سر بازار حق
دل امين بارگاه محرمى است‏
دل اساس كارگاه آدمى است‏2
خواجه انصارى گويد: «دل آدمى را چهار پرده است: پرده اول، صدر است كه مستقرّ مهد الهام است؛ پرده دوم، قلب است كه محل نور ايمان است؛ پرده سوم، فؤاد است كه سراپرده مشاهدت حق است؛ پرده چهارم، شغاف است كه محل رحل عشق است. اين چهار پرده هر يكى را خاصيتى است و از حق به هر يكى، نظرى. «رب العالمين» چون خواهد كه رميده‏اى را به كمند لطف در راه خويش كشد، اول نظر مى‏كند به صدر وى، تا سينه وى از هواها و بدعت‏ها پاك گردد. پس نظر مى‏كند به قلب وى، تا از آلايش دنيا و اخلاق نكوهيده پاك گردد. پس نظر مى‏كند به فؤاد وى و او را از علايق و خلايق باز برد و چشمه حكمت در دل وى گشايد. پس نظر مى‏كند به شغاف وى، نظرى كه بر روى جانِ نگار است».3

سخنى از علامه جعفرى‏

افق زيباى دل، نگاه‏هاى بسيارى را متوجه خود ساخته است و حالات گوناگون آن، ميدان نكته‏سنجى، لطافت‏نگرى و هنرآفرينى صاحبان ذوق گشته است. استاد علامه جعفرى در پژوهشى كه پيرامون اين لطيفه ربانى و ويژگى‏هايش دارد و تركيبات ادبى ساخته شده از واژه دل را تا حدود 427 تركيب، همراه با نمونه‏هايى از شعر شاعران مى‏آورد، در پايان، اين گونه جمع‏بندى مى‏كند:
«بياييد همه كتاب‏هاى سازنده بشرى را از كتب باستانى يونان و هند گرفته تا الهيات قرون وسطى و نوشته‏هاى به ظاهر ادبى مشرق و غرب، مانند مثنوى جلال‏الدين مولوى و بينوايان ويكتور هوگو و آثار انسانى داستايوسكى، بالزاك، تولستوى، شكسپير و صدها امثال اين آثار كه بسيار بسيار عالى‏تر از روان‏شناسان حرفه‏اى، انسان را شناخته‏اند، در يك ميدان بزرگ بين‏المللى جمع كنيم؛ سپس روى كلماتى مانند دل، وجدان، عقل سليم، فطرت پاك، عواطف عالى (تصعيد شده) انسانى را قلم بطلان بكشيم، يعنى آنها را از آن آثار بزرگ انسانى منها كنيم، ببينيم آيا در اين صورت، حتى يك سطر در آن كتاب‏ها وجود خواهد داشت كه به خواندنش بيرزد»؟!4
اين نكته، نقش محورى «دل» را در حيات انسانى و انديشه‏هاى بشرى و فرهنگ ملل و افكار فلاسفه نشان مى‏دهد.
شگفت از انسان امروزى كه با اين پديده بى‏نظير، برخوردى سطحى و سَرسَرى دارد و مثل كسى كه در ساحل دريايى ايستاده و تنها به تر كردن سرانگشت خود از يك اقيانوس بسنده مى‏كند، از «درياى دل» برداشت و شناختى اندك دارد و هرگز به فكر غوطه خوردن در دل اين اقيانوس و صيد گهرهاى گران‏بها نمى‏افتد. مگر از انسان تك‏بعدى معاصر، جز اين انتظار است؟
زنده‏ياد علامه جعفرى، در پژوهش خود، پس از نقل و ارزيابى آيات قرآن كه به نوعى به موضوع قلب و حالاتش پرداخته است، به يك جمع‏بندى مى‏پردازد و نتايج نُه‏گانه‏اى را به دست مى‏دهد كه به يكى از آنها (نتيجه ششم) اشاره مى‏شود:
«كبر، نخوت، خودآرايى و خودنمايى كه پديده‏هايى از بيمارى «خودمحورى» مى‏باشند، معلول بسته شدن فعاليت‏هاى سازنده قلب است. هنگامى كه اين قطب‏نماى انسانى مختل شد و هنگامى كه اين مهمانسراى الهى ويران گشت، موقعى كه اين مدار انسانيت منحرف شد، ديگر نيك و بد و احترام ذات و به طور كلى هست و نيست و بايد و نبايد و شايد و نشايد، مسخره‏اى بيش نخواهد بود».5
شناخت قلمرو دل، مقدمه ساماندهى، هدايت و نجات آن است.
مگر مى‏توان كارهاى متن را از حاشيه اصلاح كرد و اصلاح دل را با نگاهى سطحى و شناختى ناقص به ثمر رساند؟
وقتى دل، از گناه گرفته باشد و قلب، چركين گشته باشد، چاره‏اى جز شست‏وشوى آن و زدودن زنگار و جلابخشى و صفادهى نيست. اين گونه است كه دل رميده، باز هم به كمند محبت خدا گرفتار مى‏شود و چه شكار خوبى و چه صياد خوبى!
گاهى ميان ما و دل، فاصله مى‏افتد. به تعبير قرآن كريم: «انّ الله يحولُ بين المرء و قلبه».6 با اين دل رميده، فرارى و گم‏شده چه بايد كرد و چه مى‏توان كرد؟
در پيشِ فرزانه‏اى از وسوسه‏هاى دل، شكوه كردند. گفت: دل همچون خانه‏اى است كه دزد بر آن مى‏گذرد؛ اگر چيز دندان‏گيرى بيابد، برمى‏دارد وگرنه مى‏گذرد و مى‏رود. دل‏هاى خالى از هوا و هوس، هرگز وسوسه شيطان را براى نفوذ برنمى‏انگيزد.
با اين حساب، پيراستن خانه دل از وسوسه‏هاى شيطانى و بيرون راندن سپاه نفس اماره از منطقه قلب، كار «مديريت دل» را آسان‏تر مى‏سازد.
تا دل، تيره و ظلمانى است، در رواق آن آيات حق و كتاب فطرت و منشور هدايت، خواندنى نيست. در دل روشن، سطر سطر كتاب حق، خوانا و زيباست. اين خانه را تاريك مپسنديم.
جان، لوح سفيدى است، سياهش نكنيد
هر آن چه گناه است، نگاهش نكنيد
اين قطعه زمين دل كه در دست شماست‏
موقوفه دين است، تباهش نكنيد
دل را ز هوا و هوس، آسوده مكن‏
جز آن چه تو را خداى فرموده، مكن‏
متنى كه خدا نوشته بر صفحه دل‏
با حاشيه گناه، آلوده مكن‏7

پى‏نوشت‏

1- مُحَجّة البيضاء، ج‏5، ص5.
2- شيخ محمود شبسترى، گلشن راز.
3- فرهنگ اصطلاحات و تعبيرات عرفانى، ص212.
4- شناخت از ديدگاه علمى و ديدگاه قرآن، ص 439.
5- همان، ص 442.
6- انفال (8) آيه 24.
7- برگ و بار، ص 295.





ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.