نویسنده: دکتر رحیم مسلمانیان قبادیانی




 

زبان چهارمقاله‌ی نظامی عروضی سمرقندی از زبان مرحله‌ی پیشینِ دری تفاوت دارد: پیچیده‌تر و بلیغ‌تر است. نویسنده، در برابر اینکه کوشیده، زبانش آراسته و پیراسته باشد، همزمان به ویژگی‌های زبان گفت‌وگویی خود نیز روی آورده، و از این راه نثر خود را با نمک‌تر کرده است. اگرچه این کار وی مشکلات پژوهشگران را، بویژه در روزگار ما، بیشتر کرده است. هنگام نگاه سرسری، چند نکته به چشم خورد که مناسب تافت اشاره‌ای انجام گیرد.
در چهارمقاله واژه (و «حرف»)هایی مورد استفاده قرار گرفته است که امروز در فارسی معاصر کاربُرد ندارند، و اما در تاجیکیِ معاصر دیده می‌شوند، مانند:

1. تا: «رسمی قدیمی است و عهدی بعید، تا این رسم معهود و مسلوک است». (1) این «تا» تفسیر شده: «برابر حرف «که» است» (ص 105). در تاجیکیِ معاصر هم هست: «بارها اشاره کردم، تا خاموش باشی، اما نفهمیدی».
2. ملایم: «دوم قوت جنباننده که به تأیید او حیوان بجنبد و بدانچه ملایم اوست میل کند» (ص 22). توضیح درست است: «سازگار، مناسب طبع» (ص 114). این واژه همین معنی را در تاجیکی امروز هم دارد.
3. نغزی: «اعصاب ادراک کند و اندر یابد چون خشکی و تری، و گرمی و سردی، و سختی و نرمی، و درشتی و نغزی» (ص 23). یعنی: «لطافت، نرمی و صافی» (ص 114). «نغز» کاربرد فراوانی دارد. جز از معنیِ عکسِ «درشت» که در دیباچه‌ی چهارمقاله آمده، باز در موردهایی استفاده می‌شود، چنانچه : «کاری نغز کردن» یعنی کار خیلی خوبی را انجام دادن: «نغز دیدن» یعنی دوست داشتن...
4. باز (دو بار آمده است): «لاجرم از آن روز باز این کلمه را بلغا و فصحا بر دلها همی نویسند» (ص 34). شرحش روشن است: «بدین سوی، به بعد» (ص 134). و اما بار دیگر: «باز یک قسم اهل بلاد و مداین‌اند که ایشان را تمدن و تعاون و استنباط حِرَف و صناعات بود» (ص 25). شرحش توضیح طلب است: «به معنی لیکن، ولی» (ص 116). احتمال یقین است که به معنی «این چنین» باشد، مانند: «از میهمانان فلان و فلان سخن گفت، باز فلان».
5. هموار، یعنی روان، یکدست، دلپذیر: «هرکه را طبع در نظم شعر راسخ شد، و سخنش هموار گشت، روی به علم شعر آرد» (ص 47).
6. آمدن: «هر دانه‌ای پنج درم سنگ بیاید» (ص 48). شرحش: «کاربُرد ویژه‌ای است به معنی وزن داشتن» (ص 159). همین افاده امروز هم هست: «این خربزه پنج کیلا می‌آید».
7. بی‌اندام:«فرخی را سِگزیی دید بی‌اندام» (ص 53). در تفسیر آمده: «بی‌تناسب، ناآراسته، بدشکل و ناساز» (ص 169). این کلمه در همین معنی، امروز هم استفاده می‌شود. و اما بی‌رو را هم داریم که در فارسی معاصر «پُررو» می‌گویند.
8. پرسیدن: «امیر دست داد و جای نیکو نامزد کرد، و بپرسید و بنواختش» (ص 55). در شرح درست آمده: «احوال‌پرسی کردن، مورد تفقّد قرار دادن» (ص 171). این واژه امروز کاربرد بیشتری دارد (شاید در آن روزگار هم داشت)، چنانچه: «پدرت را پُرس» یعنی به پدرت سلام برسان؛ «پدرم شما را پرسید» یعنی پدرم بی‌شما سلام رساند؛ و همین‌طور حال بستگان و دوستان و نزدیکان را پرسیدن.
9. سیاست: «سیاستِ محمود دانست، به شب از غزنین برفت» (ص 64). یعنی: «خشم و قهر، تنبیه» (ص 186). معنی «حشمت» را نیز دارد، چنانکه می‌گویند: «فلان مردی با سیاست است».
10. کس: تا کسِ امیر به بخارا رفت و باز آمد، او کتاب منصوری تصنیف کرد و به دست آن کس بفرستاد» (ص 86). یعنی: «مأمور، گماشته» (ص 220). امروز هم هست: «فلان کس فرستاده بود که جوابش را گویم». گاهی به جای «کس» آدم هم می‌آید: «آدمش آمده بود، قرضش را طلب کرده است».
11. منتظر: «و آن باری تعالی و تقدس است که به خود موجود است، پس همیشه بوده است، زیرا که منتظرِ غیری نبود، و همیشه باشد» (ص 20). شرح بدین ذیل است: «چشم دارنده، انتظار یاری از چیزی یا کسی دارنده» (ص 110). این واژه در همان معنی امروز هم کاربرد فراوان دارد: «منتظر بودم، نیامدی».

کتاب چهار مقاله عباره‌های دشوار فهمی نیز داشته که مورد شرح و تفسیر قرار گرفته‌اند. چندی را می‌توان از نظر گذراند.

1. گردان شدن کار: «او را عزیز کرد، و دیوانِ رسالت بدو تفویض فرمود، و کار او گردان شد» (ص 31). در توضیح آمده: «روان شدن، رونق یافتن، و برابر آنچه امروز گویند: «کار فلان به غلتک افتاده». این ترکیب در جای دیگر دیده نشد» (ص 127). این ترکیب در زبان زنده‌ی تاجیکی امروز هم کاربرد دارد: «کارِ فلان تا پاره (رشوه) نداد، گردان نشد».
2. آب و آتش: امیرنوح علی بن محتاج الکشانی را که حاجب الباب بود با الپتگین فرستاد با نامه‌ای چون آب و آتش، مضمون او همه وعید» (ص 31). شرح عباره درست «ناسازوار» آمده (ص 128) که در واقع امروز هم کاربردی فراوان دارد.
3. یکسو شدن: چون کار الپتگین یکسو شد، اسکافی متواری گشت و ترسان و هراسان همی بود» (ص 31). توضیح درست است: منظور شکست خوردن الپتگین است و از صحنه بیرون شدن وی» (ص 129). در گویش امروزه در شکل‌های «یکسونه» و «یک‌طرفه» نیز می‌آید.
4. دیر در کشیدن: «مهرگان دیر در کشید و سرما قوت نکرد» (ص 48). یعنی: «به درازا کشیدن، دوام یافتن. یعنی زیبایی‌های پاییز به درازا کشید. سرمایی که به باغ و چمن بتازد - از آن‌گونه که گاهی یک سرمای زودرس، زیبایی‌های پاییز را از میان می‌برد و باغ و گلزار را آشفته کند - پیش نیامد» (ص 159). همین تعبیر در مورد هر فصل دیگر هم گفته می‌شود، مانند: «امسال زمستان دیر کشید».
5. سره کردن: «گفت: سره کردی و بوقت آمدی» (ص 58). یعنی: «خوب کردی» (ص 175). همین ترکیب امروز هم سیر استعمال است، مانند: «سره کردی، نان آوردی، در خانه نان نبود»؛ «از جواب تلخ خودداری کردی، سره کردی»؛ «سره شد که زودتر آمدی».
6. خرج شدن: «اما درین معالجت فلان اسب و فلان استر خرج می‌شود» (ص 86).
در توضیح آمده، درست هم آمده که: مصرف شدن، به کار رفتن» (ص 221). معنی «تمام کردن» را نیز می‌دهد. اکنون در شکل‌های «خرج کردن»، «به خرج رفتن» هم استفاده می‌شود: «همه روزم به خرج رفت، همین یک برگ را نتوانستم پُر کُنم».
7. لگد خوردن: گفتم این امر بزرگ لگد از جایی خورده است، بنگریستم هیچ کس نیافتم که شب از تو ناخشنود و برنج خفتی، بلکه از صدقات و صِلات و تشریفات تو بسیار کس همی آسوده است، تا خبر یافتم که پدر از تو بیازرده است، و میان تو و او نقاری هست» (ص 97). به نظر می‌رسد، بهتر باشد که پس از «گفتم» دو نقطه [:] «بزرگ لگد» را همراه نوشتن، پس از «بنگریستم» ویرگول، پس از «آسوده است» نقطه و ویرگول آورده شود. لگد از جایی خوردن توضیح شده است: «از جایی نامعلوم آسیب رسیدن، چوب از جای دیگر می‌خورد»؛ در مورد «نقار»: «کینه و عناد، اصطلاح شکرآب مناسبت بیشتری دارد» (ص 230). همین معنی امروز هم هست؛ با این توضیح که عباره‌ای دیگر: شتّه [shatta] زدن (خوردن) نیز به کار می‌رود، با این تفاوت که لگد زدن (خوردن) عمدی صورت می‌گیرد و در مورد مخلوق زنده استفاده می‌شود، و اما شتّه امکان دارد غیر عمدی هم باشد و در مورد گِل هم استفاده می‌شود. چنانچه: گِل باید شتّه خورد، تا پخته شود.
8. مانده شدن؛ حالی: «فرخی به غایت مانده شده بود، در دهلیز رباط دستار زیر سر نهاد، و حالی در خواب شد، از غایتِ مستی و ماندگی» (ص 56). معنی دادِ (توضیحِ) «حالی» درست است. «در حال، فوری» (ص 172). و اما «مانده شدن» و «ماندگی» که امروز در فارسی «خسته شدن» و «خستگی» می‌گویند، در زبان تاجیکان همان شکل پیشین خود را نگاه داشته است.
9. فگار شدن: «بوریحان بر آن دام آمد، و دام بدرید، و آهسته به زمین فرود آمد چنان‌ که برِ وی افگار نشد» (ص 72). یعنی: «آزرده و خسته و زخمی شدن» (ص 200). درست است. امروز هم کاربرد دارد؛ گاهی در شکل «ابگار» هم می‌آید.

هم‌زمان، به نظر می‌رسد که توضیحِ چندی واژه و عباره‌های چهارمقاله ناکامل است، چنان چه:

1. تن و توش: «چون ستوران بهار نیکو بخوردند و بتن و توش خویش باز رسیدند و شایسته‌ی میدان و حرب شدند» (ص 48). «تن و توش: فربهی و توانایی» (ص 158). «تن و توش» بیشتر معنی توانایی را دارد، تا فربهی.
2. نرگس رسیدن گرفت: «چون امیر نصر‌بن‌احمد مهرگان و ثمرات او بدید، عظیمش خوش آمد. نرگس رسیدن گرفت. کشمش بیفکندند در مالن و منقّی برگرفتند» (ص 48). شرحی مفصل درباره‌ی آن آمده که «نرگس» نام انگوری است. و اما درباره‌ی «رسیدن گرفت» باید افزود که معنیِ «پیوسته می‌رسید»، «می‌پخت» را دارد. این نوع فعل معنی متعدی را دارد، و امروز عباره‌های «گفتن گرفت» (پیوسته می‌گفت)، «آدم آمدن گرفت» (آدمان پیوسته می‌آمدند)، «شعر خواندن گرفت» (شعرخوانی را آغاز کرد و ادامه می‌داد). «رسید» معنیِ «پختن» را هم دارد: «خربزه رسید»، «انگور سرخه در چل روز می‌رسد».
3. فصلی به فصلی همی انداخت: «و چون مهرگان درآمد، گفت: مهرگان هری بخوریم و برویم». و همچنین فصلی به فصل همی انداخت تا چهار سال برین برآمد» (ص 49-48). در تفسیر آمده: «انداختن تقریباً برابر گذرانیدنِ روزها و هفته‌ها و امروز و فردا کردن و دفع‌الوقت» (ص 161). باز: «به این معنی در فرهنگ‌ها دیده نشد». معنیِ روشن‌ترِ «انداختن»، موکول کردن است. در گویش تاجیکان فراوان کاربرد دارد، چنانچه : «امروز را به فردا انداخت»، «امسال را به سال آینده می‌انداخت». همین معنی با عباره‌ای دیگر؛ «پس پرتافتن» هم استفاده می‌شود.
4. اندیشیدن: «‌ای عنصری! این ساعت از تو می‌اندیشیدم، می‌بینی که چه افتاده است ما را؟» (ص 51). این کلمه توضیحی نسبتاً مکمل دارد: «کاربرد اندیشیدن با حرف اضافه‌ی «از»: «از کسی اندیشیدن» قابل توجه است، زیرا «اندیشیدن از» به معنی ترسیدن می‌آید حال آنکه اینجا به فکر کسی بودن و درباره‌ی وی فکر کردن است که شاهدی جز اینجا به نظر نرسید) (ص 166). در واقع «اندیشیدن» امروزه چند معنی دارد که یکی از آنها همین است.
5. ناخوش: «فرخی جُبّه‌ای پیش و پس چاک پوشیده، دستاری بزرگ سگزی‌وار در سر، و پای و کفش بس ناخوش، و شعری در آسمان هفتم!» (ص 53). در توضیح: «زشت، درشت و نازیبا و ناخوشایند» (ص 169). «ناخوش» - را «زشت گفتن دشوارتر است، همان «نازیبا» بسنده است، یعنی که «خوب» نیست. «ناخوش» کاربردی فراوان دارد: رفتارش ناخوش، گفتارش ناخوش، اندامش ناخوش... .
6. آفتاب زرد: «فرخی را برنشاند، و روی به امیر نهاد، و آفتاب زرد پیش امیر آمد و گفت: ‌ای خداوند! ترا شاعری آورده‌ام که تا دقیقی روی در نقاب خاک کشیده است، کس مثل او ندیده است» (ص 55). شرح: «هنگام زردی آفتاب، نزدیک غروب که رنگ آفتاب پریده باشد» (ص 171). این واژه در عرف ما معنیِ لحظه‌ی پس از غروب آفتاب را دارد، یعنی آفتاب فرورفته ولی زردیِ روشن آن هنوز باقی‌ست. و آن هنگام نماز شام است. و شاعری تصویر کرده:
شفق را لاله‌گون دیدم نماز شام بر گردون *** مگر خورشید را کُشتست؟ دارد دامن پُر خون!

7. پایتابه: «پس رداء بستد و نیمه کرد پیش مأمون و گفت: «دو پایتابه کنم» (ص 71). ایضاح: «پارچه و نوار پهنی که به ساق پای می‌بستند» (ص 199). پایتابه ویژه‌ی تنها ساق پای نیست، بلکه پای را هم با آن می‌پیچند.
8. گنده: «بگذاشت، و آن خون همی رفت گنده‌تر از مُردار» (ص 92). شرحش: «بدبو» (ص 225). در واقع، «گنده» معنی «بد» را دارد. و اما اینجا، به گمان یقین، در آن معنی نیست، چرا که خون روان است و خون روان هنوز بو نیاورده است. مراد از «گنده‌تر» بیشتر است. واژه‌ی «مردار» که حیوانی تیرخورده و مرده است، همین معنی را تقویت می‌کند. جای‌هایی در چهار مقاله هستند که شرحشان به نظر نادرست می‌رسند. چنین مورد چندی بیش نیست.

1. نبض امیر بگرفته بود: «رودکی قبول کرد که نبض امیر بگرفته بود و مزاج او بشناخته» (ص 49). در توضیح آمده: «نبض او را به دست داشتن، رگ خواب او را به دست داشتن، بر او چیره بودن» (ص 161). به نظر می‌رسد، بهتر است گفته شود: طبع و ذوق و مزاج امیر را دقیق می‌دانست.
2. بگستراند گسترانیدن: «اما از این سه قوتِ او، یکی قوتی است که او را افزون کند بدانکه غذا درو بگستراند گسترانیدن متناسب و متساوی» (ص 22). شرح: گسترانیدن مفعول مطلق نوعی است و به تأثر از ساختار زبان عربی» (ص 112). گمان است که چنین باشد. احتمالع علامت‌های کتابتی مشکل ایجاد کرده باشند. پس از «بگستراند» خط تیری لازم است، یعنی: «بگستراند -- گسترانیدنِ متناسب و متساوی». در دستور زبان تاجیکی این فعل را «بواسطه» می‌گویند، و آن کاربردی فراوان دارد، مانند: خواناندن (مادر نامه‌ی پسرش را خانه‌ی همسایه بُرد، برای خواناندن)؛ پوشاندن و خوراندن (مادر پوشاک کودکش را پوشاند، پس خوراک خوراند)؛ رواندن (داغی بسیار گنده بود، با دشواری رواندم).
3. کِراکشان: «هرچند با وی سخن گفتیم جواب نداد، و چون قصه او کردیم بگریخت، و در هزیمت چنان دوید که همانا هیچ اسب او را درنیافتی و کِراکشان ما ترکان بودند، گفتند: «این آدمی وحشی است» (ص 25). در توضیح: «کِراکشان» کاف دوم با «زیر» (کسره) آمده، در حالی که باید «زبر» (فتحه) باشد: از «کشیدن» است. ادامه‌ی شرح نیز ناروانی دارد: «کسانی که ستور به کرایه دهند، کرایه کس، مُکاری» (ص 116). «کراکش» - کراکَش است، نه خربنده.
4. در دم شد: «چون مهرگان درآمد و عصیر در رسید و شاه سفرم و حَماحیم و اُقحوان در دم شد، انصاف از نعیم جوانی بستدند و داد از عنفوان شباب بدادند» (ص 48). در حاشیه آمده: «شادروان ملک‌الشعراء بهار در سبک‌شناسی (...) نوشته‌اند: «در دم استعمال عجیبی است و هیچ جا در نظم و نثر ندیده‌ام و گمان حقیر این است که غلط باشد و اصل «دُمادُم» باشد یعنی پیاپی و متوالی و پشت سر هم». حق با استاد بهار است و کاربرد «در دم» غرابت دارد، اما «دُمادُم شد» نیز چندان به دل نمی‌نشیند» (ص 158). گمانی ندارد که «در دم شدن» اینجا معنی زود، فوری، در کوتاه‌ترین فرصت را داشته باشد. این واسطه‌ی بیان امروز هم کاربرد فراوان دارد، مانند: «هرچه خواستی در دم رسید، باز چه می‌گویی؟»
5. بهارگاه، شمال: «نصر‌بن‌احمد روی به هری نهاد و به درِ شهر به مرغ سپید فرود آمد و لشکرگاه بزد، و بهارگاه بود، شمال روان شد، و میوه‌های مالن و کروخ در رسید که امثال آن در بسیار جای‌ها به دست نشود، و اگر شود بدان ارزانی نباشد» (ص 48). در شرح «بهارگاه» درست آمده: «هنگام بهار». پسوند «گاه» به معنی زمانی امروز هم فعال است: چاشتگاه، شبانگاه. و اما تفسیر «شمال» کامل نیست: «بادی که از طرف شِمال می‌وزد» (ص 158). اتفاقاً، دیگران هم، چنین فهمیده و تفسیر می‌کنند. در حالی که «شَمال» عموماً باد است، از هر طرفی که وَزَد. تفاوتِ «باد» از «شَمال» شاید همین باشد که یکمی تند و با شدت است و دومی کم‌شدت و گوارا.

این رساله‌ی نظامی عروضی سمرقندی بار دیگر نشان می‌دهد که زبان دری نخست در آن سامان پدید آمده است.

پی‌نوشت‌:

1. چهار مقاله، چاپ ذکر شده،‌ ص 18. (همه‌ی نقل‌های بعدی از همین کتاب است).

منبع مقاله:
مسلمانیان قبادیانی، رحیم؛ (1383)، پارسی دری، تهران: امیرکبیر، اول.