فرهنگ چيست؟
فرهنگ چيست؟
نويسنده:مقام معظم رهبرى، حضرت آيةاللَّه خامنهاى
بين علم و تكنولوژى و تبعات آن، با فرهنگ، تفاوت وجود دارد؛ اينها دو مقوله جداگانهاند. اگر چه خود علم هم جزو شاخههاى فرهنگ است، اما فرهنگ به معناى خاص براى يك ملت، عبارت از ذهنيات، انديشهها، ايمانها، باورها، سنتها، آداب و ذخيرههاى فكرى و ذهنى است كه از اين جهات، ما نه فقط از دنياى پيشرفته در علم و تكنولوژى، عقب نيستيم، بلكه در بسيارى از جهات، از آنها جلوتر هم هستيم. البته نمىخواهيم مبالغه، اغراقگويى و مطلقگويى كنيم؛ گر چه در يك چيزهايى از همين شاخههاى فرهنگ، خارجىها و عمدتاً اروپايىها، از ما جلوتر هستند.1
بخش عمده فرهنگ، همان عقايد و اخلاقيات يك فرد يا يك جامعه است. رفتارهاى جامعه هم كه جزو فرهنگ عمومى و فرهنگ يك ملت است، برخاسته از همان عقايد است. در واقع، عقايد يا اخلاقيات، رفتارهاى انسان را شكل مىدهند و به وجود مىآورند.
خلقيات اجتماعى، رفتارهاى اجتماعى را به وجود مىآورند. بنابراين، درست است كه مقوله فرهنگ در موارد زيادى شامل رفتارها هم مىشود، اما اساس و ريشه فرهنگ، عبارت است از عقيده، برداشت و تلقى هر انسانى از واقعيات و حقايق عالم و نيز خلقيات فردى و خلقيات اجتماعى و ملى.
بنده چند نمونه از خلقيات اجتماعى و ملى را كه براى يك ملت تعيين كننده است، در اين جا عرض مىكنم. مثلاً عزم و اراده، غرور ملى، احساس توانايى، احساس قدرت بر اقدام و عمل و سازندگى، انضباط، نشاط، همكارى و مشاركت. اگر فرض كنيم ملتى همراه با ايمان و عقيدهاى كه دارد، اين اخلاقيات را هم دارا باشد، خواهيم ديد كه چقدر در رسيدن به اهداف و آرمانهايش، به او كمك خواهد كرد. بنابراين، به نظر ما، مقوله فرهنگ از نظر تأثيرش در آينده يك ملت و يك كشور، با هيچ چيز ديگرى قابل مقايسه نيست؛ اهميت مقوله فرهنگ از اين جاست.2
من فرهنگ كشور را در سه عرصه مهم و عام مشاهده مىكنم:
اول در عرصه تصميمهاى كلان كشور است؛ يعنى فرهنگ به عنوان جهتدهنده به تصميمهاى كلان كشور، حتّى تصميمهاى اقتصادى، سياسى، مديريتى و يا در توليد، نقش دارد. وقتى ما مىخواهيم ساختمان بسازيم و شهرسازى كنيم، در واقع، با اين كار، داريم فرهنگى را ترويج يا توليد مىكنيم يا اشاعه مىدهيم. وقتى توليد اقتصادى هم مىكنيم، در واقع، داريم از اين طريق، فرهنگى را توليد مىكنيم؛ اشاعه مىدهيم يا اجرا مىكنيم. اگر در سياست خارجى، مذاكرهاى مىكنيم و تصميمى مىگيريم، عيناً همين معنا وجود دارد.
بنابراين، فرهنگ، مثل روحى است كه در كالبد همه فعاليتهاى گوناگون كلان كشورى، حضور و جريان دارد. فرهنگى كه بايد در توليد، خدمات، ساختمانسازى، كشاورزى، صنعت، سياست خارجى و تصميمات امنيتى، رعايت شود و حدود را معين و جهت را مشخص كند، چيست؟ اين بايد در اينجا معين شود. بنابراين، فرهنگ، جهتدهنده به تصميمهاى كلان كشور است؛ اين در واقع، اهميت و بناگذاشتنِ يك مبناى فرهنگى را در اينجا به ما نشان مىدهد.
دوم به عنوان شكلدهنده به ذهن و رفتار عمومى جامعه است. حركت جامعه، بر اساس فرهنگ آن جامعه است. انديشيدن و تصميمگيرى جامعه، بر اساس فرهنگى است كه بر ذهن آن حاكم است. دولت و دستگاه حكومت، نمىتواند از اين واقعيتِ مهم، خود را كنار نگه دارد. وقتى مردم در خانواده، ازدواج، كسب، لباس پوشيدن، حرف زدن و تعامل اجتماعىشان، در واقع دارند با يك فرهنگ حركت مىكنند - بنده پيش از انقلاب در سخنرانىهايم مثال مىزدم و مىگفتم فرهنگ مثل تورى است كه ماهىها بدون اين كه خودشان بدانند، در داخل اين تور، دارند حركت مىكنند و به سمتى هدايت مىشوند - دولت و مجموعه حكومت، نمىتواند خود را از اين موضوع بركنار بدارد و بگويد بالاخره فرهنگى وجود دارد و مردم به چيزى فكر مىكنند؛ نه، ما مسئوليت داريم اين فرهنگ را بشناسيم؛ اگر ناصواب است، آن را تصحيح كنيم؛ اگر ضعيف است، آن را تقويت كنيم؛ اگر در آن نفوذى هست، دست نفوذى را قطع كنيم. بنابراين، فرهنگ به عنوان شكلدهنده به ذهن و رفتار عمومى جامعه هم يكى از ميدانهاى اساسى است.
چيزهايى كه در فرهنگ عمومى ما ضعيف است، يا جايش كم است، يا به قول آقايان، احتياج به دُز بالاترى دارد، كدام است؟
يكى از آنها انضباط است. جامعه ما، به انضباط، نهايت نياز را دارد.
ديگرى اعتماد به نفس ملى و اعتزاز ملى است؛ يعنى احساس عزت كردن از اين كه من اهل ايرانم. به قول سهراب سپهرى، «اهل كاشانم، روزگارم بد نيست»؛ اين، افتخار است. يا در جاى ديگر مىگويد: «من مسلمانم». اعتزاز به ايرانى بودن؛ ما به اين نياز داريم. البته اين با ملىگرايى ناقص - همان ناسيوناليسم منفى مطرودى كه ما هميشه آن را رد مىكرديم - نبايد اشتباه شود. اين، ناسيوناليسم مثبت است. اين، ملىگرايى، به معناى خوب قضيه است. ما به اين احتياج داريم.
مورد بعدى، قانونپذيرى است؛ به هم تنه نزدن؛ از هم جلو نيفتادن؛ حق همديگر را برنداشتن؛ توى جيب همديگر دست نكردن. اينها قانون است و ما در جامعه، اينها را لازم داريم.
موضوع ديگر، غيرت ملى است. اگر ببينيم كسى دارد به نحوى از انحا، به مرزهاى فرهنگى يا دينى يا جغرافيايى يا ملى ما تعرض مىكند يا فكر تعرض دارد، بايد خون ما به جوش بيايد و غيرت ما تحريك شود.
مقوله بعدى، تدين و دينباورى است؛ دينباورى، با همان معناى عام خودش. من به دانشجويان هم اين نكته را گفتم كه هر كس شب بيست و يكم، قرآن سرش گرفت و «بك يا الله» گفت، از نظر من، او همان دانشجويى است كه من مىگويم متدين و خدايى و مسلمان و حزباللهى است؛ كارى ندارم از كدام حزب و جناح و تشكيلات است. ما بايد همه را به اين طرف بكشانيم كه شب بيست و يكم ماه رمضان، احساس كنند دلشان به سمت مسجد و قرآن مىكشد. اين حالت، براى كشور ما، خيلى لازم است.
موارد ديگر، فرهنگ ازدواج، فرهنگ رانندگى، فرهنگ خانواده، فرهنگ اداره و فرهنگ لباس است. بنده با مُد، خيلى موافقم و جزء آدمهايى هستم كه به مُد گرايش دارم؛ اما مُدى كه از داخل جوشيده باشد؛ چون مُد، يعنى ابتكار و نوآورى؛ نه چيزى كه از بيرون بيايد. مُد آرايش مو و لباس و حرف زدن ما، همهاش دارد از بيرون مىآيد.
الگوى مصرف وسائل زندگى، مهم است؛ فرش و پرده و چراغمان چهطورى باشد؟ اينها را نمىشود نديده گرفت. اگر كسى توى بحر اين كارها برود، مىبيند چقدر سرمايه و فكر و همت و هنر، صرف اينها مىشود كه گاهى بسيارى از آنها بيهوده است. بالاخره جايى بايد موضع خود را درباره اينها معين كند؛ حتّى اگر بگويد من الان وقت ندارم و اولويتم تعيين لباس ملى نيست؛ خيلى خوب، معلوم بشود كه ما تا پنج سال يا ده سال، اين اولويت را نداريم و مىخواهيم آن را كنار بگذاريم؛ اما بالاخره اين انبار مجموعه فرهنگى، [بايد] صاحبى داشته باشد. اين هم فرهنگ در عرصه دوم است.
عرصه سوم فرهنگ، سياستهاى كلان آموزشى و علمى دستگاههاى موظف دولت است؛ يعنى آموزش و پرورش، آموزش عالى و بهداشت و درمان. دستگاههاى موظف دولت، بالاخره بايد سياستهاى كلان آموزشى و علمىشان را از مركزى بگيرند. درست است كه آموزش و پرورش خودش يك مجمع مشورتى دارد، ولى او كار ديگرى مىكند و نزديك به اجراست و اما اين، دورتر از اجراست؛ كلانتر و وسيعتر نگاه مىكند.3
بخش عمده فرهنگ، همان عقايد و اخلاقيات يك فرد يا يك جامعه است. رفتارهاى جامعه هم كه جزو فرهنگ عمومى و فرهنگ يك ملت است، برخاسته از همان عقايد است. در واقع، عقايد يا اخلاقيات، رفتارهاى انسان را شكل مىدهند و به وجود مىآورند.
خلقيات اجتماعى، رفتارهاى اجتماعى را به وجود مىآورند. بنابراين، درست است كه مقوله فرهنگ در موارد زيادى شامل رفتارها هم مىشود، اما اساس و ريشه فرهنگ، عبارت است از عقيده، برداشت و تلقى هر انسانى از واقعيات و حقايق عالم و نيز خلقيات فردى و خلقيات اجتماعى و ملى.
بنده چند نمونه از خلقيات اجتماعى و ملى را كه براى يك ملت تعيين كننده است، در اين جا عرض مىكنم. مثلاً عزم و اراده، غرور ملى، احساس توانايى، احساس قدرت بر اقدام و عمل و سازندگى، انضباط، نشاط، همكارى و مشاركت. اگر فرض كنيم ملتى همراه با ايمان و عقيدهاى كه دارد، اين اخلاقيات را هم دارا باشد، خواهيم ديد كه چقدر در رسيدن به اهداف و آرمانهايش، به او كمك خواهد كرد. بنابراين، به نظر ما، مقوله فرهنگ از نظر تأثيرش در آينده يك ملت و يك كشور، با هيچ چيز ديگرى قابل مقايسه نيست؛ اهميت مقوله فرهنگ از اين جاست.2
من فرهنگ كشور را در سه عرصه مهم و عام مشاهده مىكنم:
اول در عرصه تصميمهاى كلان كشور است؛ يعنى فرهنگ به عنوان جهتدهنده به تصميمهاى كلان كشور، حتّى تصميمهاى اقتصادى، سياسى، مديريتى و يا در توليد، نقش دارد. وقتى ما مىخواهيم ساختمان بسازيم و شهرسازى كنيم، در واقع، با اين كار، داريم فرهنگى را ترويج يا توليد مىكنيم يا اشاعه مىدهيم. وقتى توليد اقتصادى هم مىكنيم، در واقع، داريم از اين طريق، فرهنگى را توليد مىكنيم؛ اشاعه مىدهيم يا اجرا مىكنيم. اگر در سياست خارجى، مذاكرهاى مىكنيم و تصميمى مىگيريم، عيناً همين معنا وجود دارد.
بنابراين، فرهنگ، مثل روحى است كه در كالبد همه فعاليتهاى گوناگون كلان كشورى، حضور و جريان دارد. فرهنگى كه بايد در توليد، خدمات، ساختمانسازى، كشاورزى، صنعت، سياست خارجى و تصميمات امنيتى، رعايت شود و حدود را معين و جهت را مشخص كند، چيست؟ اين بايد در اينجا معين شود. بنابراين، فرهنگ، جهتدهنده به تصميمهاى كلان كشور است؛ اين در واقع، اهميت و بناگذاشتنِ يك مبناى فرهنگى را در اينجا به ما نشان مىدهد.
دوم به عنوان شكلدهنده به ذهن و رفتار عمومى جامعه است. حركت جامعه، بر اساس فرهنگ آن جامعه است. انديشيدن و تصميمگيرى جامعه، بر اساس فرهنگى است كه بر ذهن آن حاكم است. دولت و دستگاه حكومت، نمىتواند از اين واقعيتِ مهم، خود را كنار نگه دارد. وقتى مردم در خانواده، ازدواج، كسب، لباس پوشيدن، حرف زدن و تعامل اجتماعىشان، در واقع دارند با يك فرهنگ حركت مىكنند - بنده پيش از انقلاب در سخنرانىهايم مثال مىزدم و مىگفتم فرهنگ مثل تورى است كه ماهىها بدون اين كه خودشان بدانند، در داخل اين تور، دارند حركت مىكنند و به سمتى هدايت مىشوند - دولت و مجموعه حكومت، نمىتواند خود را از اين موضوع بركنار بدارد و بگويد بالاخره فرهنگى وجود دارد و مردم به چيزى فكر مىكنند؛ نه، ما مسئوليت داريم اين فرهنگ را بشناسيم؛ اگر ناصواب است، آن را تصحيح كنيم؛ اگر ضعيف است، آن را تقويت كنيم؛ اگر در آن نفوذى هست، دست نفوذى را قطع كنيم. بنابراين، فرهنگ به عنوان شكلدهنده به ذهن و رفتار عمومى جامعه هم يكى از ميدانهاى اساسى است.
چيزهايى كه در فرهنگ عمومى ما ضعيف است، يا جايش كم است، يا به قول آقايان، احتياج به دُز بالاترى دارد، كدام است؟
يكى از آنها انضباط است. جامعه ما، به انضباط، نهايت نياز را دارد.
ديگرى اعتماد به نفس ملى و اعتزاز ملى است؛ يعنى احساس عزت كردن از اين كه من اهل ايرانم. به قول سهراب سپهرى، «اهل كاشانم، روزگارم بد نيست»؛ اين، افتخار است. يا در جاى ديگر مىگويد: «من مسلمانم». اعتزاز به ايرانى بودن؛ ما به اين نياز داريم. البته اين با ملىگرايى ناقص - همان ناسيوناليسم منفى مطرودى كه ما هميشه آن را رد مىكرديم - نبايد اشتباه شود. اين، ناسيوناليسم مثبت است. اين، ملىگرايى، به معناى خوب قضيه است. ما به اين احتياج داريم.
مورد بعدى، قانونپذيرى است؛ به هم تنه نزدن؛ از هم جلو نيفتادن؛ حق همديگر را برنداشتن؛ توى جيب همديگر دست نكردن. اينها قانون است و ما در جامعه، اينها را لازم داريم.
موضوع ديگر، غيرت ملى است. اگر ببينيم كسى دارد به نحوى از انحا، به مرزهاى فرهنگى يا دينى يا جغرافيايى يا ملى ما تعرض مىكند يا فكر تعرض دارد، بايد خون ما به جوش بيايد و غيرت ما تحريك شود.
مقوله بعدى، تدين و دينباورى است؛ دينباورى، با همان معناى عام خودش. من به دانشجويان هم اين نكته را گفتم كه هر كس شب بيست و يكم، قرآن سرش گرفت و «بك يا الله» گفت، از نظر من، او همان دانشجويى است كه من مىگويم متدين و خدايى و مسلمان و حزباللهى است؛ كارى ندارم از كدام حزب و جناح و تشكيلات است. ما بايد همه را به اين طرف بكشانيم كه شب بيست و يكم ماه رمضان، احساس كنند دلشان به سمت مسجد و قرآن مىكشد. اين حالت، براى كشور ما، خيلى لازم است.
موارد ديگر، فرهنگ ازدواج، فرهنگ رانندگى، فرهنگ خانواده، فرهنگ اداره و فرهنگ لباس است. بنده با مُد، خيلى موافقم و جزء آدمهايى هستم كه به مُد گرايش دارم؛ اما مُدى كه از داخل جوشيده باشد؛ چون مُد، يعنى ابتكار و نوآورى؛ نه چيزى كه از بيرون بيايد. مُد آرايش مو و لباس و حرف زدن ما، همهاش دارد از بيرون مىآيد.
الگوى مصرف وسائل زندگى، مهم است؛ فرش و پرده و چراغمان چهطورى باشد؟ اينها را نمىشود نديده گرفت. اگر كسى توى بحر اين كارها برود، مىبيند چقدر سرمايه و فكر و همت و هنر، صرف اينها مىشود كه گاهى بسيارى از آنها بيهوده است. بالاخره جايى بايد موضع خود را درباره اينها معين كند؛ حتّى اگر بگويد من الان وقت ندارم و اولويتم تعيين لباس ملى نيست؛ خيلى خوب، معلوم بشود كه ما تا پنج سال يا ده سال، اين اولويت را نداريم و مىخواهيم آن را كنار بگذاريم؛ اما بالاخره اين انبار مجموعه فرهنگى، [بايد] صاحبى داشته باشد. اين هم فرهنگ در عرصه دوم است.
عرصه سوم فرهنگ، سياستهاى كلان آموزشى و علمى دستگاههاى موظف دولت است؛ يعنى آموزش و پرورش، آموزش عالى و بهداشت و درمان. دستگاههاى موظف دولت، بالاخره بايد سياستهاى كلان آموزشى و علمىشان را از مركزى بگيرند. درست است كه آموزش و پرورش خودش يك مجمع مشورتى دارد، ولى او كار ديگرى مىكند و نزديك به اجراست و اما اين، دورتر از اجراست؛ كلانتر و وسيعتر نگاه مىكند.3
پی نوشت:
1. بيانات رهبر معظم انقلاب در ديدار عالمان و روحانيون تبريز، 5.5.1372.
2. بيانات رهبر معظم انقلاب در ديدار اعضاى شوراى عالى انقلاب فرهنگى، 19.9.1379.
3. بيانات رهبر معظم انقلاب در ديدار اعضاى شوراى عالى انقلاب فرهنگى، 26.9.1381.
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}