نویسنده: سمیح عاطف الزین
مترجمان: علی چراغی، محمد حسین احمدیار، محمد باقر محبوب القلوب



 

خداوند متعال خطاب به حضرت نوح (علیه السلام) می‌فرماید:
(ای نوح! به سلامت و برکاتی که بر تو و آنها که همراه توند ارزانی داشته‌ایم، فرود آی و امتهایی هستند که به زودی برخوردارشان می‌کنیم، آن‌گاه از جانب ما عذابی دردناک به آنان می‌رسد.) (1)
قوم نوح از میان رفتند و صفحات تاریخ طومار آنان را درنوردید، مگر گروه اندکی که ایمان آورده بودند. آنان از صحنه زندگی محو نشدند و به عدم نپیوستند، بلکه نجات یافتند و خلف درگذشتگان بر روی زمین شدند.
آن گروه، ساختمان سازی و عمران و آبادانی را آغاز کردند و در امنیت و با خوشی به زندگی ادامه دادند.
سالها گذشت و شیطان پس از زمانی کوتاه، از لاک بیکاری درآمد و به وسوسه‌ی نوادگان نوح (علیه السلام) پرداخت و نادانی و گمراهی را در افکارشان زینت بخشید و گفت:‌ «بر شما لازم است پدران خویش را که خداوند آنها را از طوفان نجات بخشید، فراموش نکنید. آنها مردمانی مومن بودند و شایستگی ستایش و جاودانگی را داشتند. چرا برای آنان مجسمه های یادبود نمی‌سازید؟ چرا سنتهایی را که نشان می‌دهد به فضایل آنها اقرار دارید، برقرار نمی‌کنید؟ اگر چنین نکنید، در حق پیشینیان نیکوکار خود ناسپاسی کرده و به عهد و پیمان ایشان خیانت ورزیده‌اید.»
نوادگان نوح، قوم عاد بودند که حضرت هود‌(علیه السلام) برای هدایت آنان مبعوث شده بود. آنها در سرزمینی میان یمن و عمان و در منطقه‌ای به نام «الأحقاف» ‌در نعمتها و خیراتی که خداوند بر‌آنان نزول فرموده بود، زندگی می‌کردند. سرزمین آنها به لطف خدا پر از چشمه‌های آب و درخت، کشتزار و باغهای گوناگون بود. آنها سرزمینی در اوج آبادانی و عمران داشتند.
علاوه بر این، خداوند نعمت دیگری هم به‌آنان عطا فرموده بود و آن هم تنومندی و قدرت بدنی فوق العاده‌ای بود که کمتر قومی تا به این حد از آن برخوردار بودند.

اما آن قوم به جای آن که شکرگزار نعمتهای الهی باشند و از دستورهای خداوند پیروی کنند و در پی جلب رضایت او باشند، فریب شیطان را خوردند و شیطان دلهایشان را گمراه کرد و آنها با گذشت روزگار، عهد و پیمان پدران خود را فراموش کردند و به بت پرستی روی آوردند. آنان در دیار خود بتهای بزرگی را علم کردند و در مقابل آنها به سجده افتادند و با نهایت خواری و ذلت به آنها روی آوردند. آنان وقتی از آسیبی به وحشت می‌افتادند یا ضرری متوجه آنان می‌شد، بتها را به یاری می‌طلبیدند و اگر خیر و برکتی نصیبشان می‌شد، شکرگزار بتها می‌شدند.

شما را به خدا، مکر ابلیس را ببینید که چگونه با نیرنگ خود آنان را فریب داد و ظلمت و انجام دادن کار حرام را به زمین باز گرداند، حال آن که زمین قبلاً آکنده از نور و ایمان بود.
مردم عاد تنها به سجده کردن بر بتها و پلید کردن جانهای خود با این کار اکتفا نکردند، بلکه در امور باطل و فساد و انحراف غرق شدند تا اینکه سرزمین آنها مملو از ظلم و استبداد شد. در چنان اوضاعی، بزرگتر، کوچکتر را خوار می‌کرد و قوی، ضعیف را نابود می‌ساخت و نیز اغنیا بر فقرا تسلط یافتند و تمام ارزشهای اخلاقی و انسانی را زیر پا گذاشتند. اما، هرچه بشر در گمراهی غرق و در سفاهت و نادانی غوطه ور شود، باز هم پروردگار در حق آنها مهربان خواهد بود. هنگامی که مردم عاد در تباهیها غرق شده بودند، خداوند متعال پیامبری را در میان آنان برانگیخت تا قدرتمندان را ارشاد، ضعفا را یاری، نفوس را تهذیب و تفکرات نادرست مردم را اصلاح کند. آن پیامبر، حضرت هود ‌(علیه السلام) بود. حضرت هود از میان همه مردم برخاست و با زبان آنان، به شیوه‌ای سخن می‌گفت که آنها بفهمند و به راه راست هدایت شوند و به خود آیند و به پروردگارشان روی آورند. حضرت هود (علیه السلام) بطلان بت پرستی و بی‌ارزشی بتها را برایشان آشکار کرد و راه پر ظلمتی را که در‌آن گام نهاده بودند، روشن ساخت.
حضرت هود (علیه السلام) از آنان خواست تا درباره‌ی کارهایی که انجام می‌دهند بیندیشند و به ایشان گوشزد کرد که خداوند متعال نه از ایمان آنها بهره‌ای خواهد برد و نه از بت پرستی و گمراهیشان و تنها برای رحمت و رأفت به آنها، خواستار رستگاری ایشان است.
حضرت هود (علیه السلام) در خانواده‌ای متوسط زندگی کرد و نیک اخلاق ترین، عاقل‌ترین و دانشمندترین مردم زمان خود بود. خداوند وی را برگزید تا امین رسالت و صاحب دعوتش باشد و حضرت هود (علیه السلام) نیز این امر مهم را گردن نهاد و تمام همّ خود را به کار برد تا در دعوت خود کامیاب شود. از این رو آن حضرت به میان قوم خود رفت و از ‌آنان خواست تا به راه راست بازگردند و بت پرستی را کنار بگذارند و به حق ایمان بیاورند و چنین گفت:
ای مردم! شما را چه می‌شود که با دست خود سنگی را می‌تراشید و سپس در برابر آن تعظیم می‌کنید و به خاک می‌افتید؟
این مردم! آیا تاکنون از سوی این بتها یا زیانی شما را تهدید کرده است؟
ای مردم! آیا این بتها شما را به ثروت رسانده یا برای شما سودی داشته‌اید؟ شما خاندان و همنوع من هستید، از اینکه در پستی هولناکی افتاده‌اید، بر شما بیمناکم.
ای خویشان و دوستان من! شما را دعوت می‌کنم که چشم دل را بگشایید و به حق روی آورید. خدا یکی است و خدایی جز «الله» وجود ندارد؛ تنها او شایسته پرستش، یاری خواستن و توکل است. او شما را آفریده و روزی داده است و اوست که شما را زنده می‌کند و می‌میراند و آن‌گاه از نو برمی‌انگیزد. آیا نمی بینید که او مخلوقات عالم را رام شما کرده است تا بر آنها مسلط شوید و اندامهای تنومند به شما عطا فرموده و خیر و برکت را در کشت و زرع و دامهایتان قرار داده است؟
ای مردم! تنها به خدا ایمان بیاورید و از اینکه تکبر ورزید و کور دل شوید، بر حذر باشید تا به سرنوشت قوم نوح گرفتار نشوید، در حالی که می‌دانید قوم نوح با شما بیگانه نبودند.
انسانی که منادی حق باشد، چه بزرگ و شکوهمند انسانی است!
ما چنان از این عظمت حیرت زده و از این جرئت مدهوش می‌شویم که هنگام شنیدن کلامش، لرزه بر انداممان می‌افتد.
حضرت هود (علیه السلام)، این پیامبر خدا، یکّه و تنها در مقابل یک جماعت و بلکه یک قوم قدرتمند و متکبر و فریادزنان عقاید آنها را به سفاهت و نادانی نسبت می‌دهد، از خدایان آنها بیزاری می‌جوید و تیشه بر ریشه سنتها و عاداتشان می‌زند. آیا قدرت و شهامتی بالاتر از این رویارویی وجود دارد؟

وقتی برای کسی شرایط ایمان به خدا فراهم شد، چنین انسانی بودن چندان تعجب آور نیست. وقتی انگیزه انسان پیروزی حق و دفاع از ارزشهای متعالی باشد،‌ قدرت این را خواهد یافت که این گونه موضع گیریهای شجاعانه‌ای داشته باشد. هیهات که بشر از پلیدیها و شبهات نجات نمی‌یابد، مگر اینکه خداوند فرد شایسته‌ای را یاری کند و قدرت و هیبت به وی عنایت فرماید و اراده‌ی او را استوار و محکم سازد و سپس وی را به سراغ آنها بفرستد و این کار بر خدا دشوار نیست، زیرا خداوند بر هر چیزی تواناست و سرنوشت هر جنبنده‌ای بر روی زمین به دست اوست. اگر خداوند با نورانیت خود بر انسانی منت نهاد و دلش را روشنایی بخشید و عنایت خود را مشمول حالش گردانید و وعده نصرتش عطا فرمود، هیچ قدرتی نمی‌تواند در مقابل او ایستادگی کند و هیچ اراده‌ای او را از هدفش منحرف نمی‌کند. تمام این موارد درباره‌ی هود (علیه السلام) صدق می‌کند. او با قوم خود بر سر کفرشان جدل کرد و تنها در برابر آنها ایستاد، اما مردم گمان کردند که وی انسانی ضعیف و ناتوان است و هیچ یار و یاوری ندارد و کاری از پیش نمی‌برد.

اما حضرت هود (علیه السلام) به سلاح الهی مجهز بود؛ یعنی ایمان به خدا و عشق به خالق عالم هستی. از این رو آن حضرت سفاهت مردم را به هیچ انگاشت و تمسخر آنان را نادیده گرفت و با تمام قدرت در حضور جمع از جهل آنان بیزاری جست و به تحقیر بتهایشان پرداخت و آن بتها را سنگهای کور و کر و ناتوان نامید و در نهایت، مردم را از عذاب دردناک خداوند برحذر داشت.
اما قوم هود (علیه السلام) به ندای آن حضرت پاسخ مثبت ندادند و بر عناد و لجاجت خود باقی ماندند و به مخالفت با قانون آسمانی ادامه دادند. اما آنها کجا قادر بودند که سنت خدا را تغییر دهند! نه، آنها چنین قدرتی را نداشتند، اما تلاش خود را کردند. یکی از‌آنها به هود‌(علیه السلام) گفت:
(ای هود! آیا تو مدعی هستی که ما پس از مرگ و پوسیدن استخوانهایمان دوباره بر انگیخته می‌شویم؟
هود (علیه السلام) پاسخ داد: بلی! شما و پدرانتان...)
همه حاضران از این جواب به خنده افتادند و حضرت هود را به باد تمسخر گرفتند. این مرد چه می‌گوید؟ بیچاره دچار جنون شده است و خیالبافی می‌کند. مگر می‌شود بدنی که خاک شده و باد‌ آن را به اطراف پراکنده ساخته است، دوباره به همان حالت اول باز گردد؟ چرا باید مرده‌ها زنده شوند؟ این روز قیامتی که هود از‌آن دم می‌زند چه معنایی دارد؟
اما هود (علیه السلام) همچنان به دفاع از حقیقت می پرداخت و می‌گفت: ای مردم! بشنوید و درباره سخنان من بیندیشید. مرگ، پایان زندگی انسان نیست، زیرا میان آغاز خلقت تا رسیدن به عدم،‌ زمانهای متعددی پشت سرگذاشته می‌شود. انسان در هر برهه از این زمانها اندکی زندگی می‌کند، اما در همین مدت اندک هم گفتار و کردار بسیاری از خود بروز می‌دهد. سپس مرگ، که همه آن را قبول دارید، او را در خود فرا می‌گیرد. اما این پایان به معنای عدم نیست، زیرا باید جایی باشد که انسان پاسخگوی کردار و گفتار خویش باشد. اگر می‌بینید که انسان متجاوز و ستمگری در کمال رفاه و آسایش زندگی می‌کند و در طول حیات خود کیفر و مجازاتی نمی‌بیند، بدانید که قطعاً در جایی به مجازات خواهد رسید. اگر چنین نشود، پس این همه شکایات مظلومان به کجا می‌رود؟ چرا باید حقوق محرومان تباه شود؟ آیا نزد خدا اعمال ظالمانه و اعمال نیکوکارانه یکسان است؟
آیا اعمال نیک و بد انسانها با مردن آنها در خاک دفن می‌شود یا به عدم می‌پیوندد و هیچ حساب و کتابی به دنبال نخواهد داشت؟ آیا هیچ عقلی این را می‌پذیرد؟
چگونه است که شما برای نظم دادن به امور زندگی خود قانون وضع می کنید و مقررات تعیین می‌کنید، اما خالق شما و عالم هستی، هیچ قانون و مقرراتی وضع نکند؟
ای مردم! در حق خداوند چنین گمانهایی نداشته باشید، زیرا روز بزرگ دادگستری که روز حساب اکبر است و هر کسی نتیجه اعمال خود را خواهد دید، حتمی و قطعی است. در‌آن روز هر کس به مقام و منزلتی که شایسته آن است می‌رسد، روزی که نه مال و نه فرزند به داد انسان می‌رسد و نه مقام و قدرت داشتن دلی پاک و انجام دادن کاری نیک و دادگستری در زندگی دنیوی برای انسان مفید است. پس وای بر ستمکاران که عذاب بزرگی در انتظار آنان است! در‌آن روز که همه در برابر محکمه عدل الهی حضور خواهند یافت و هیچ عملی، چه کوچک باشد و چه بزرگ، بی‌کیفر و پاداش نمی‌ماند.
روز قیامت حتماً فرا خواهد رسید، آن هم به دو دلیل:
1. معمولاً همیشه در این جهان خیر پیروز نمی‌شود. آیا پیروز شدن شر بدون مجازات می‌ماند؟
اگر فرض کنیم که روز قیامتی وجود نداشته باشد، در این صورت حق نیکوکاران ضایع خواهد شد، در حالی که خداوند سبحان ستم کردن بر خود و بر بندگان خود را حرام فرموده است و روز قیامت روزی است که تمام حقوق به صاحبانشان بازگردانده می‌شود. بنابراین، وجود قیامت نشانه عدل الهی است.
2. دلیل دوم به رفتار خود انسان برمی‌گردد. اگر انسان اعتقاد داشته باشد که روز قیامتی هست و باید در‌آن روز حساب پس دهد و پاداش و کیفر و بهشت و جهنم حق است، وادار می‌شود تا صرفاً به لذات دنیوی نپردازد و زیاد به آن دلبستگی نداشته باشد و از حرص و طمع و معصیت ورزیدن دوری کند. اگر چنین اعتقادی در انسان وجود نداشت و مخصوصاً ترس از مجازات اخروی نبود، قانون جنگل بر جهان حاکم می‌شد و قوی به ضعیف رحم نمی‌کرد. لذا، هر چه انسان به حقیقت روز قیامت بیشتر اعتقاد داشته باشد، به همان اندازه هم از بدیها دوری می‌کند، چه در حق خود و چه در حق دیگران و همین موضوع موجب رشد و تعالی بشر به سوی کمال می‌شود و از همین جا ایمان، نقطه آغاز محبت به خدا و ترسی از او می‌شود.
اما کفار قوم هود چنین می‌گفتند و همفکران آنها در جوامع امروزی نیز چنین می‌گویند که چگونه دعوت کسی را که ادعا می‌کند پس از مرگ و خاکستر شدن دوباره زنده و برانگیخته می‌شویم، باور کنیم؟ بعید است چنین وعده‌هایی تحقق پیدا کند. زندگی همین است؛ یعنی ما متولد می‌‌شویم، می‌میریم و همه چیز تمام می‌شود.
قوم حضرت هود (علیه السلام) وی را مورد خطاب قرار دادند و گفتند:
ای هود! این عذابی که به ما وعده می‌دهی و می‌گویی آن را خواهیم چشید، چیست؟
ما از هشدارهای تو واهمه‌ای نداریم و به آن اهمیتی نمی‌دهیم. اگر راست می‌گویی، این عذاب را بر ما نازل کن!
حضرت هود (علیه السلام) دریافت که کار این کافران به لجاجت و تحجرکشیده است و از عقاید و گفتار خود دست برنمی دارند، لذا جواب داد:

من رسالت خود را ابلاغ کردم و درآن کوتاهی نکردم و در این راه هیچ سستی به خرج ندادم و خدا را گواه می‌گیرم که از دستورهای وی سرپیچی نکردم و به عهد و پیمان خود وفا کردم و شهادت او بهترین شهادت است.

حضرت هود (علیه السلام) موفق نشد تا قوم خود را از گمراهی نجات دهد و به رستگاری رهنمون شود. آنها از وی دوری گزیدند و به انکار رسالت او ادامه دادند. پس از گذشت مدتی، باران از آنان گرفته شد و کشتزارها و درختانشان خشکیدند. این امر موجب نگرانی آنان شد. سپس ابرهای سیاهی بر بالای سرشان ظاهر شد و باعث خوشحالی آنها و بیرون آمدن آنان ازخانه‌هایشان شد، اما حضرت هود (علیه السلام) به ایشان هشدار داد که شادمانی نکنند که این ابرها بدبختی به همراه دارد. اما کسی به حرفهای او توجهی نکرد، بلکه بیشتر به تمسخر او پرداختند. لیکن خیلی زود باد تندی وزیدن گرفت، بادی که چهارپایان را با خود می‌برد و در فاصله‌های بسیار دورتر بر زمین می‌زد و می‌کشت. ترس بر مردم سایه افکند و از وحشت به خانه‌هایشان پناه بردند، غافل از آن که هیچ مانعی در برابرآن باد قادر به مقاومت نبود. خیلی زود تمام حدس و گمانشان باطل شد. باد تند به مدت هشت شبانه روز، پی در پی شنهای صحرا را بر سرشان پاشید و برای همیشه آنان را از صفحه روزگار محو کرد.
حضرت هود (علیه السلام) و پیروان او به مکان امن رفتند و خدا آنها را ازآن بلا در امان نگاه داشت و آنها پس از آرام گرفتن تندباد، به سرزمین «حضر موت» مهاجرت کردند تا باقی عمر خویش را در عبادت و فرمانبرداری از حق تعالی سپری کنند. درود خدا بر هود باد که یکی از بندگان صالح خدا بود.

پی‌نوشت‌ها:

1- قرآن، هود / 48.

منبع مقاله :
زین، سمیح عاطف؛(1393)، داستان پیامبران در قرآن، مترجمان: علی چراغی و [دیگران ...]، تهران: موسسه نشر و تحقیقات ذکر، چاپ سوم