در بیت المقدس خانه‌ای محقّر وجود داشت که صدای فرزندی در آن شنیده نمی‌شد و غم و اندوه آن را فرا گرفته بود و آن خانه‌ی عمران بود. همسر عمران نازا بود و در آرزوی داشتن فرزندی اندوه می‌خورد. او اگر فرزندی را در کنار مادرش یا حتی پرندگان را در کنار لانه و جوجه‌های خود می‌دید، حالش دگرگون می‌شد و اندوه شدید او را فرا می‌گرفت تا اینکه مدتی مریض شد. روزها به همین صورت سپری می‌شد و آن زن با وجود گذشت عمر و پیر شدن، امید خود را از دست نمی‌داد و همیشه در نمازها و دعاهای خود، از خداوند می‌خواست که به او فرزندی عطا کند. روزی همسر عمران در دعا و مناجات خود نذر کرد که اگر خداوند فرزندی به او عطا فرماید، او را خادم بیت المقدس قرار دهد. خداوند دعای او را مستجاب کرد و چند ماه بعد احساس کرد جنینی در شکم او حرکت می‌کند، این احساس منشأ تحولی در زندگی آن زن صالح شد.

او از این امر بسیار خوشحال شد و قلبش آرام گرفت و نشانه‌های رضایت در چهره‌اش نقش بست و خود را در خدمت همسر قرار داد و شکر و سپاس خداوند را به جا آورد. همسر عمران در مدت بارداری خود را سعادتمند می‌دید و انتظار تولد فرزند روزشماری می‌کرد، ولی خوشحالی او طولی نکشید و قبل از اینکه فرزندش به دنیا بیاید، همسرش، عمران، از دنیا رفت و او دوباره در غم و اندوه نشست، اما این بار با گذشته تفاوت داشت و او دچار یأس و ناامیدی نشد، زیرا منتظر تولد فرزندش بود. همسر عمران با قلبی پر از ایمان و امید تا زمان تولد فرزند انتظار کشید، اما وقتی نوزادش متولد شد، برخلاف انتظار وی، دختر بود و او می‌خواست فرزش پسر باشد تا طبق نذرش در خدمت عبادتگاه باشد و دختر نمی‌توانست وظایف پسرها را انجام دهد و به همین دلیل، برای نذری که کرده بود در برابر خداوند خجالت کشید و با حسرت با خدا راز و نیاز کرد که ای خدا! من دختری به دنیا آورده‌ام، اما ناگهان به دلش الهام شد که نذر تو پذیرفته شده است و خداوند به وضع این کودک آگاه است، اگرچه دختر است. همسر عمران کودک را مریم نامید که به معنی عبادت‌کننده است. سپس او را در پارچه‌ای پیچید و به بیت المقدس برد و به دست روحانیان سپرد تا او را تربیت کنند و در خدمت بیت المقدس در آورند. او به دلیل پذیرفته شدن نذرش شکر خدا را به جا آورد و اگر می‌دانست که دخترش مادر یکی از پیامبران بزرگ و برگزیده و همچنین یکی از بهترین زنان در نزد خداوند خواهد شد، دیگر غم و اندوه نمی‌خورد. میان روحانیان بیت المقدس برای سرپرستی مریم اختلاف به وجود آمد و هر کدام از آنها دلیل می‌آورد که او شایسته‌ی سرپرستی آن دختر است. زکریا (علیه السلام) که رئیس روحانیان بود، گفت: «من شوهر خاله‌ی او و به او نزدیکتر و مهربانتر هستم.» اما بقیه روحانیان حرف او را قبول نکردند و بحث و گفت‌ و ‌گو میان آنان بالا گرفت و به نتیجه‌ای نرسیدند تا اینکه در نهایت گفتند که همه اسم خود را روی قلممان می‌نویسیم و با هم قلمها را در نهر آب می‌اندازیم، قلم هر کس که روی آب آمد و در خلاف جریان آب حرکت کرد، سرپرستی دختر ار به عهده می‌گیرد؛‌ وقتی آنها این کار را انجام دادند، تنها قلم زکریا روی آب آمد و در خلاف جریان نهر حرکت کرد، در نتیجه سرپرستی مریم به زکریا (علیه السلام) واگذار شد.

زکریا یک اتاق مخصوص در بالاترین قسمت عبادتگاه برای مریم تعیین کرد و او را دور از مردم قرار داد و هیچ کس جز زکریا نمی‌توانست به او دسترسی داشته باشد. زکریا شخصاً تربیت مریم را به عهده گرفت تا آن‌طور که مایل است تربیت شود و در خدمت عبادتگاه قرار گیرد. سالها بدین منوال گذشت و زکریا برای مریم غذا و آب می‌برد و نزد او می‌نهاد و او را تعلیم می‌داد و ارشاد می‌کرد و از این کار خسته نمی‌شد. یک روز که زکریا به محراب عبادت مریم وارد شد، مقداری غذا نزد او یافت، تعجب کرد و با خود گفت که چه کسی ممکن است این غذاها را برای او آورده باشد، این غذاها مخصوص فصل تابستان است، در صورتی که اکنون فصل زمستان است. او هر چه فکر کرد به نتیجه‌ای نرسید، لذا از مریم پرسید که این غذاها از کجا آمده است؟
 

مریم با پاکی و صداقت جواب داد که از نزد خداوند آمده است و خداوند به هرکس که بخواهد بی‌حساب روزی می‌دهد. با این پاسخ مریم، زکریا به مقام رفیع و نیروی ایمان و پاکی و صداقت آن دختر جوان و نیز به قدرت خداوند پی برد. مریم در بیت‌المقدس رشد کرد و بزرگ شد و به خودسازی، عبادت و نماز و روزه می‌پرداخت و از رزقی که خداوند برای او می‌فرستاد، می‌خورد و زکریا این وقایع را با چشم خود می‌دید و خبر آن را به گوش مردم می‌رساند تا جایی که پاکی، صفا، صداقت، تقوا و عبادت مریم زبانزد عام و خاص شد.
 

منبع مقاله :

زین، سمیح عاطف؛(1393)، داستان پیامبران در قرآن، مترجمان: علی چراغی و [دیگران ...]، تهران: موسسه نشر و تحقیقات ذکر، چاپ سوم