شاعر: حبیب الله چایچیان (حسان)





 
در شب پر شور عاشورا، به دشت کربلا
تا سحر، بیدار و شادانند اصحاب حسین
صوت قرآن و، نماز است و، مناجات و دعا
روشنایی بخش آنان، نور مهتاب حسین ...
گفت با خویشان و با اصحاب خود آن شب امام
چون که فردا، روبرو با لشگر دشمن شوم
جز شهادت نیست راه دیگری در این قیام
دوست دارم، کشته در این راه، تنها من شوم
هر که می‌ترسد ز جان خود، درین جنگ شدید
خیز و، در پرده شب، گیرد اکنون راه خویش
هر که می‌خواهد که فردا، همرهم گردد شهید
عهد بندد با خدایش، در دل آگاه خویش
یک زبان، گفتند: هرگز، ای عزیز فاطمه
کی ترا تنها گذاریم و، ازین صحرا رویم
نیست ما را یا حسین از این شهادت واهمه
ای خوشا، با رو سپیدی، ما ازین دنیا رویم
در شب پر شور عاشورا، به دشت کربلا
تا سحر بیدار و شادانند اصحاب حسین
صوت قرآن و، نماز است و، مناجات و دعا
روشنایی بخش آنان، نور مهتاب حسین ...
سیزده ساله جوانی بود و، پرسیدش امام:
مرگ در پیشت چگونه باشد ای پور حسن؟
در جواب پیشوایش، گفت با صد احترام:
از عسل شیرین‌تر است این مرگ خونین پیش من
آن یکی گفتا: اگر هفتاد باره جان دهم
زنده گردم، باز، در راهت فداکاری کنم
دوست دارم، جان به راه عترت و قرآن دهم
تا نفس دارم، امام خویش را یاری کنم
یک زبان گفتند: کی امشب به پایان می‌رسد؟
کی شود فردا؟ که جان در یاری قرآن دهیم؟
جان ما بعد از شهادت، چون به جانان می‌رسد
کی شود پیش امام خود، خدایا جان دهیم ...؟