شاعر: علی انسانی





 
مپرس از من چه مظلومانه رفتند
کبوترها به شب از لانه رفتند
حرامی‌ها چه با این زمره کردند؟
که حج خود بدل بر عمره کردند
صفا و مروه آن شب بی صفا شد
که روح کعبه از کعبه جدا شد
به شب از خانه، صاحب خانه می‌رفت
پی یک شمع صد پروانه می‌رفت
حرم شد از حرم یک باره خالی
شده آواره مولا با موالی
نگویم می‌رود مهمان کعبه
رود از جسم کعبه جان کعبه
نه بیت و حِجر و زمزم گریه می‌کرد
که سنگین دلْ حَجَر هم گریه می‌کرد
مقام از هجر، سوزی در جگر داشت
که مولایش ز چشمش پای برداشت
به سوی حج اکبر رو گذارد
که مُحرم اصغری شش ماهه دارد
روان با شوق دل سرو روان‌ها
کنار محمل مادر جوان‌ها
ز محمل می‌رود چون پرده بالا
تبسم می‌کند بر نجمه، لیلا
که هر کس خواست پیغمبر ببیند
بگو آید رخ اکبر ببیند
تفاخر، با تبسم گشت چون جفت
نگاه نجمه با لیلا سخن گفت
که بنگر در برم سرو چمن را
در این وجه حسن، بنگر حسن را
رباب آسا، رباب اندر خروش است
دلش غوغا کنان و لب خموش است
جوانان گرد مهدش جمع آیند
همه شش ماهه را از هم ربایند
ندانم از چه دستی آب خورده ست
که یک غنچه دل صد باغ برده ست
ادب را گرد او صف می‌کشیدند
صدای عمه را تا می‌شنیدند
به شب، مه چاکر و روز، آفتابش
به کف قاسم عنان، اکبر رکابش
کنار دیده از گریه یمی داشت
دمی چشم از حسینش برنمی‌داشت
خلاف بخت او، چشمش نمی‌خفت
دل او با برادر، فاش می‌گفت:
غم عشقت بیابان پرورم کرد
هوای وصل بی بال و پرم کرد
اگر چه شد عجین با غم گِل من
ولی در این سفر، لرزد دل من
از آن ترسم به غم دم ساز گردم
تو را بگذارم و خود بازگردم
خسان شادابی گلشن بگیرند
همه بود و نبود من بگیرند
کریم از خوشه چین خرمن نگیرد
الهی حق تو را از من نگیرد
اگر چه این سفر باشد خدایی
ولی آید از آن بوی جدایی
بیا و در کنارم ره سپر باش
به نخل آرزوی من ثمر باش
مگر با چشم و دل سیرت ببینم
ز گلزار رخ تو گل بچینم
سفر طی شد به منزل بار افتاد
مرا با کوی جانان کار افتاد
نه مهمانانت ای خانه رسیدند
که میخواران به میخانه رسیدند
در این جا دور، دور عشق‌بازی است
فرود آیید، جای سرفرازی است
رسیده باغبان با خرمن گُل
پی هر گل، یکی شوریده بلبل
چه باغی چه گلی چه باغبانی!
چه مهری چه مهی چه آسمانی!
مگو پیر و جوان و شیرخواره
بگو یک آسمان ماه و ستاره
به گلشن لاله آمد، یاس آمد
گل ام البنین، عباس آمد
تو ای یوسف بیا و شو خریدار
که آمد یوسف زهرا به بازار
به بازار وفا سرمایه آمد
پی یک سوره هفتاد آیه آمد
یکی شش ماهه در این کاروان است
نه طفل شیر پیر عاشقان است