برادرکُشی در شاهنامه
برادرکشی از جمله مسائل مهمی است، که فردوسی در شاهنامه بدان پرداخته است. میتوان گفت برادرکشی در شاهنامه، نمود و جلوهای از نزاع میان همان خیر و شرّی است، که همیشه در طول شاهنامه به چشم میخورد. بیشتر
نویسندگان: سعید رادفر (1)
محسن رود معجنی (2)
محسن رود معجنی (2)
چکیده
برادرکشی از جمله مسائل مهمی است، که فردوسی در شاهنامه بدان پرداخته است. میتوان گفت برادرکشی در شاهنامه، نمود و جلوهای از نزاع میان همان خیر و شرّی است، که همیشه در طول شاهنامه به چشم میخورد. بیشتر بررسیهایی که تاکنون انجام گرفتهاند، پیرامون پسر و پدرکشی بوده و برادرکشی در ذیل همین عنوان بررسی میشده است؛ در حالیکه این مسأله ریشه در تاریخ و اساطیر ایران دارد و پیش از شاهنامه به آن پرداختهاند. در این مقاله درصدد هستیم، داستان سه برادرکشی را به صورت تلفیقی بررسی کنیم و به عناصر مشترک در میان آنها بپردازیم. از لابهلای این داستانها، میتوان به نتایج ناگوار خویهای منفی و اهریمنی و جلوههای مثبت و ویژگیهای اهورایی مطرح شده در هر داستان پی بُرد. داستانهای بررسی شده، به ترتیب داستان ایرج و سلم و تور، اغریرث و اسفندیار، رستم و شغاد است.درآمد
شاهنامه را میتوان دریایی از معارف و اخلاقیات توصیف کرد که از آن بسیار دُر و گوهرهای حکمت بیرون کشیده میشود. یکی از معارفی که فردوسی بدان توجه داشته است، بیان کردن ویژگیهای منفی اشخاص و زندگی این افراد است که این خویهای منفی چه بر سر آنها در طول زندگی درمیآورد. خویهایی چون: آز، خشم، سخن چینی، حسد، کینهتوزی، ننگ و نیاز و... همه کارکردها و نتایجی منفی دارند. یکی از این نتایج کشتن دیگران است و کشتنی که نه تنها به حق نیست، بلکه باعث بوجود آمدن مشکلات فراوانی میشود. این خویهای منفی، آن چنان فرد را به قهقرا میبرند که باعث اغوای او در کشتن نزدیکانی همچون پدر، پسر و بادر میشوند. در شاهنامه یکی از مسائلی که بدان توجه شده است، مسألهی برادرکشی است. در این کتاب برادرانی چون ایرج و اغریرث و رستم به دست برادرانِ گرفتار در جنگ اهریمن کشته میشوند و داستانشان به نوعی با داستانِ هابیل و قابیل، قدیمیترین داستان برادرکشی، پیوند میخورد.هدف در این مقاله، این بوده است که داستان چگونگی کشتن و کشته شدن و عوامل این فاجعه را بررسی کنیم. ما در اینجا سعی کردهایم داستانها را به صورت تلفیقی بررسی کنیم. در تمام داستانها، عناصری تکرار میشوند. مانند عنصرخویهای منفی، عنصرِ قاتل ( یا همان برادر برخاسته از جبههی شر ) عنصر مقتول ( یا همان برادرِ مثبت و خوب ) و عنصر منتقم. گویا در تمامی این داستانها، عناصر آن از یک قانون معلوم و مشخص پیروی میکنند و به طوری ناخودآگاه عاملی از عوامل فاجعه و تراژدی برادرکشی میگردند.
1- عنصر قاتل و خهویهای منفی او
1-1 سلم و تور
« تور بزرگترین پسر فریدون است که با سلم از یک مادر و با ایرج از مادری جداگانه بود » ( یاحقی، 1389: 258 ). این دو پس از این که پدر جهان را به سه قسم تقسیم میکند و روم و خاور را به سلم و ترک و چین را به تور و ایران زمین را به ایرج میدهد، خیرگی و گستاخی را آغاز میکنند. دلِ سلم از جای میجنبد و به آز ( این دیوِ اهریمنی ) غرقه میشود.« چو آمد بکار اندرون تیرگی *** گرفتند پرمایگان خیرگی
بجنبید مر سلم را دل ز جای *** دگرگونهتر شد به آیین و رای
دلش گشت غرقه باز اندرون *** باندیشه بنشست با رهنمون »
( فردوسی، 1387: 36 )
این تقسیم پدر برای سلم ناگوار آمد. چیزی که میبینیم این است که ابتدا وجودشان تیرگی گرفت و بعد آز و زیادهخواهی به وجودشان رخنه کرد و باعث کینه و خشم گرفتنشان شد. دیگر اینکه سلم اینجا مایه گمراهی برادر - تور - میگردد. البته این گمراهی به دلیل نبود اندیشه صحیح و درست در وجود تور بود.
« به خوبی شنیده همه یاد کرد *** سر تور بیمغز، پر باد کرد » ( همان )
دیگر نکتهای که وجود دارد این است که با آمدن تیرگی و غلبه کردن اهریمن بر وجود سلم و تور آنها شرم در مقابل پدر را کنار میگذارند:
« سخن سلم پیوند کرد از نخست *** ز شرم پدر دیدگان را بشست » ( همان، 37 )
از این پس دیوِ حسادت و رشک ورزیدن جلوه میکند و باعث میشود که برادرانِ ایرج تقسیم پدر را ناعادلانه بدانند:
« سه فرزند بودت خردمند و گرد *** بزرگ آمدت تیره، بیدار خرد
ندیدی هنر با یکی بیشتر *** کجا دیگری زو فرو برد سر
یکی را دم اژدها ساختی *** یکی را بابر اندر افراختی
یکی تاج بر سر ببالین تو *** برو شاد گشته جهان بین تو
نه ماز و بمام و پدر کمتریم *** نه بر تخت شاهی اندر خوریم »
( همان )
2-1
مسأله مهم دیگری جلوه میکند، اعتراض سَلم و تور نسبت به پدر است، که میگویند: ما از او از لحاظ مادر و پدر کمتر نیستیم. در حالیکه فردوسی میگوید مادران سَلم و تور شهرناز هستند و مادر ایرج، ارنواز که این تفاوت مادر باعث بوجود آمدن خویهای منفی در افراد میگردد. چنانکه در داستان رستم خواهیم دید، مادر شغاد، هم کنیزکی بیمایه است. البته باید یادآور شد که زنان فریدون مدتی همسر ضحاک بودهاند و به ناچار از او متأثر گشتهاند، که این تأثرات به مادر سلم و تور رسیده و باعث به وجود آمدن خوهای منفی در آنها گردیده است. البته جای این سؤال هست که مادر ایرج هم، زن ضحاک بوده است، پس چرا ایرج خوبی منفی ندارد ؟ که این خود جای بحث دیگری دارد. فقط به نظر میرسد باید گفت که برای داشتن خویهای بد نیازی نیست که حتماً به دنبال ریشههای خانوادگی گشت.نکاتی هست که از دهان فریدون درباره پسران اهریمنیاش شنیده میشود: او میگوید: من از ایشان چنین انتظاری داشتم. اینان دارای گوهری ناپاکند و اهریمن مغز آنها را تصرف کرده است. او میترسد که فرزندان در چنگ اژدهای آز و بدی گرفتار شوند و بمیرند و نیز اشاره میکند که کسی که بر اثر آز برادر خود را به خاکی بفروشد همانا شایسته است که او را ناپاک خواند.
« بتخت خِرَد برنشست آزتان *** چرا شد چنین دیو انبازان
بترسم که در چنگ این اژدها *** روان یابد از کالبدتان رها
کسی کو برادر فروشد بخاک *** سزد گر نخوانندش از آب پاک »
( همان، 39 )
سلم و تور برادرانی در گرفتار خشمند که دلهایشان پر از کینه ایرج است. حسادت دارند و این خود باعث خشم آنان میگردد.
« دو پرخاشجوی با یکی نیک خوی *** گرفتند پرسش نه بر آرزوی
دو دل پر ز کینه یکی دل بجای *** برفتند هر سه بپرده سرای »
( همان، 41 )
در نهایت اینان تصمیم بر قتل برادر خود میگیرند و دیده از شرم شسته به دیدار ایرج میروند. با او از در پرخاش سخن میگویند و به دنبال بهانه هستند. همانطور که گفته شد به خاطر رسوخ اهریمن به وجودشان، گوششان از شنیدن پند و اندرز و سخنان خوب و درست کَر گشته و تنها به کام اهریمن عمل میکنند. پس تیغ بر گردن برادر خود مینهند و او را به کام مرگ میفرستند.
تا اینجا دیدیم که خویهای منفی در وجود سلم و تور رخنه کرده بود. اول تیرگی دلهایشان، دوم آز و سوم حسد و رشک و چهارم شاید نسبِ خانوادگی و پنجم خشم و کینه که مرحلهایست که فاجعه را رغم میزند.
3-1 افراسیاب
« افراسیاب ( به معنی شخص هراسناک ) یا فراسیاب، پادشاه توران بود که مدتها با شاهان و پهلوانان ایرانی نبرد کرد. نام پدرش پشنگ بود و نژاد او به تور یکی از سه فرزند فریدون میرسد » ( یاحقی، 1389: 145 ). از او همه جا با صفت تبهکار و گناهکار یاد میشود. او چهرهای منفی دارد که قاتل اغریرث ( برادر خود ) و سیاوش، فرزند کیکاوس، است. افراسیاب همردیف ضحاک و اهریمن است. در شاهنامه یکی از اهریمنیترین چهرههاست. مقداری از خصوصیات وی را از کتاب افراسیاب در اسطوره و حماسه آقای محمدزاده بازگو میکنیم:« 1- پرخروش و تند مزاج است.
2- زبانش به کردار برنده تیغ / چو دریادل و کف چو بارنده میغ
3- ناجوانمردانه میجنگد و از پشت خنجر میزند.
4- در سراسر جهان بد نام است.
5- معتقد به تقدیر است » ( محمدزاده، 1383: صص 32-72 )
افراسیاب چهرهای اهریمنی دارد و دوشادوش اهریمن و ضحاک از چهرههای منفی حرکت میکند. این، همان دلدادگی به تیرگی و اهریمن است که باعث مشکلات فراوان میگردد. وجودی آلوده به خشم و پرخاش دارد که همین نکته باعث کشتن برادر میشود، اما میتوان گفت که عنصرِ دیگری در پرده وجود دارد و آن نقش پشنگ پدر افراسیاب است که نقشی همچون نقش سلم که نسبت به تور بازی میکرد، نسبت به افراسیاب دارد و آن گمراه کنندگی است. او میگوید به جنگ ایرانیان برو:
« ز گفت پدر مغز افراسیاب *** برآمد ز آرام و ز خورد و خواب
به پیش پدر شد گشاده زبان *** دل آکنده از کین، کمر برمیان »
( همان، 103 ).
در انتهای داستان پادشاهی نوذر، صحنه قتل اغریرث به وجود میآید. مهمترین عناصری که وجود دارد دلدادگی به اهریمن و تباهی و عدم داشتن خرد و هوش است:
« فرمودمت کای برادر بکش *** که جای خرد نیست و هنگام هوش
سر مرد جنگی خرد نسپرد *** که هرگز نیامیخت کین با خرد »
( همان، 116 )
آن دلدادگی به اهریمن باعث کرشدن گوش پندپذیر و سخن شنوی افراسیاب میگردد و او را از شنیدن سخنان حکمتآمیز برادر ناتوان میکند. اینجاست که خوی دهشتناک خشم پا به صحنه مینهد و باعث میشود که فاجعهای دیگر رقم بخورد و برادری مظلوم به دست برادر ظالم خود به کام مرگ برود:
« یکی پر ز آتش یکی پر خرد *** خرد با سر دیو کی در خورد ؟
سپهبد بر آشفت چون پیل مست *** بپاسخ بشمشیر یازید دست
میان برادر بدو نیم کرد *** چنان سنگدل ناهشیوار مرد »
( همان )
در داستان افراسیاب هم نسبت خانوادگی را میبینیم که باز جلوه میکند و بارِ منفی وجود جمشیدی و ضحاکی را از سلم و تور میگیرد و به افراسیاب میدهد تا او در مقابل برادر خود - اغریرث - که وجود مثبت خاندان فریدونی است بایستد و او را بکشد.
4-1 شغاد
« پسر زال و برادر ناتنی و قاتل رستم است. زال، پهلوان سپید موی حماسهها کنیزکی نوازنده و خوشآواز داشت که پس از مدتی، پسری از او، به بالای سام در وجود آمد » ( یاحقی، 1389: 522 ). چهرهای منفی دارد. چهرهای اهریمنی چونان سلم و تور و افراسیاب که در مقابل رستمِ دستان بایستد و برادر خود را به کام مرگ بفرستد. بسیار ناپایدارتر از دیگر برادرکشان است. در شاهنامه عمری حدود 355 بیت دارد. اما خویهای منفی او بدین قرار است: ابتدا این که فرزند کنیزکی از کنیزان زال است.« که در پرده بُد زال را برده یی *** نوازنده رود و گوینده یی
کنیزک پسرزاد روزی یکی *** که از ماه پیدا نبواندکی »
( فردوسی، 1387: 759 )
طالعبینان، او را دارای طالعی شوم و نامبارک میدانند که باعث تباهی تخمه سام نیرم خواهد شد و سیستان و ایران را به جوش و خروش درخواهد آورد:
« گرفتیم و جستیم راز سپهر *** ندارد بدین کودک خردمهر
چو این خوب چهره بمردی رسد *** بگاه دلیری و گردی رسد
کند تخمه سالم نیرم تباه *** شکست اندر آرد بدین دستگاه
همه سیستان زو شود پرخروش *** همه شهر ایران برآید بجوش »
( همان )
عنصر گمراه کنندگی شغاد، اینجا گویی پدر زنِ اوست که پادشاه کابل است:
شاه کابل با آز میخواهد که به رستم باجی ندهد. چرا که شغاد دادماد اوست.
« در اندیشهی مهتر کابلی *** چنان بُد کزو رستم زابلی
نگیرد ز کار درم نیز یاد *** از آن پس که داماد او شد شغاد »
( همان، 760 )
اما رستم باج را میخواهد و این باعث به وجود آمدن اندوه و خشمی در دل شغاد میگردد و این نشان از خودبینی و غرور شغاد دارد.
« دژم شد زکار برادر شغاد *** نکرد آن سخن پیش کس نیز یاد »
( همان )
نکته دیگر این که شغاد گرفتارِ اهریمن، با هم دستی شاه کابل، با تزویر و ریا به طوری پنهانی - چونان سلم و تورکه به ایرج - به رستم روی خوش نشان میدهند، میخواهد برادر را به کام بفرستد و با این کار صاحب نام گردد که این نشان از وجود حقیر شغاد میباشد.
« بسازیم و او را بدام آوریم *** بگیتی بدین کار نام آوریم »
( همان )
در نهایت این حسد و رشک نسبت به برادر و عقده حقارت و خودبینی شغاد و نیز به دنبال نام بودن و شوریده بختی همه دست به دست هم میدهد تا برادری، برادر دیگر خود را، که نمونه اعلای پهلوانی است، با فرستادن به میان چاهی پر از خنجر آبگون به کام مرگ بفرستد.
« چو او تنگ شد در میان دو چاه *** ز چنگ زمانه همی جست راه
دو پایش فروشد به یک چاهسار *** نبد جای آویزش و کازار
بن چاه بر حربه و تیغ تیز *** نبد جای مردی و راه گریز
بدرید پهلوی رخش سترگ *** بروپای آن پهلوان بزرگ »
( همان، 763 )
نکته دیگر که در میان عناصر منفی و قاتلین مشترک است، گرفتار بودن ایشان به دست تقدیر است. سلم و تور پس از کشتن برادر، خود را بیگناه میدانند و میگویند:
« نوشته چنین بودمان از بوش *** برسم بوش اندر آمد روش
هژبر جهانسوز وز اژدها *** زدام قضا هم نیاید رها
و دیگر که فرمان ناپاک دیو *** ببرد دل از ترس کیهان خدیو
بمابر چنین خیره شد رای بد *** که مغز دو فرزند شد جای بد
همی چشم داریم از آن تاجور *** که بخشایش آرد بما بر مگر
اگرچه بزرگست بر ما گناه *** به بی دانش بر نهد پیشگاه
و دیگر بهانه سپر بلند *** که گاهی پناهست و گاهی گزند
سوم دیو کاندر میان چون نوند *** میان بسته دارد ز بحر گزند »
( همان، 45 )
در داستان افراسیاب، او خود را بیگناه میداند. البته نسبت به کشتن سیاوش:
« نه من کشتن او را که ناپاک دیو *** ببرد از دلم ترس کیهان خدیو
زمانه ورا بد بهانه مرا *** به چنگ اندرون بد فسانه مرا
و خود را در بند نیروی فاتالیستی زمانه میداند » ( محمدزاده، 1383: 65 ).
در داستان شغاد هم، میبینیم که او از کودکی دارای طالعی نحس و شوم است و در دست تقدیر رقم خوردهای گرفتار است و باید تخمه سام را تباه کند و رستم را بکشد.
2 عنصر مقتول و خویهای مثبت او
1-2-
در داستانهای نام برده، عنصری وجود دارد که در اینجا عنصر مقتول و مظلوم نامیده شده است. این عنصر دارای ویژگیهایی است که این ویژگیها باعث شده است تا در سپاه اهورایی سر بر افرازد و در مقابل سپاه اهریمن بایستد و ناجوانمردانه به کام مرگ فرستاده شود. این عنصر همانطور که مشخص است وجودی مثبت دارد و این وجود مثبت را از طریقی به دست آورده است. ایرج از طریق پدر، فریدون، ویژگی و جنبهی مثبت جمشید را گرفته است. اغریرث نیز از طریق نسب به فریدون میرسد و رستم هم، که دیگر جایی برای تعریف ندارد، چراکه نماد تمام پهلوانیهاست و سردسته لشکر خوبیها است.2-2 ایرج
« نام پسر کوچکتر فریدون که به دست برادران خود سلم و تور کشته شده و بنا به قولی، نام ایران از اسم او گرفته شده است» ( یاحقی، 1389: 182 ). میدانیم که از لحاظ مادر با برادران خود تفاوت دارد. او کسی است که فریدون، با بصیرت ایران را که بهترین نقطه جهان بود بدو داد که همین بخشش مایه حسد برادران نسبت به او شد. ایرج شخصیتی بسیار والا و پیامبرگونه دارد. فردی خردمند است و دارای جهانبینی اخروی. جهان را گذرا و سرای سپنج میداند و میگوید نباید درون را با کینه، غمآلوده کرد.« که چون باد بر ما همی بگذرد *** خردمند مردم چرا غم خورد
بآغاز گنج است و فرجام رنج *** پس از رنج رفتن ز جای سپنج »
( فردوسی، 1387: 3839 )
او خواهان صلح است و از جنگ با برادران پرهیزناک. میخواهد با زبانی نرم و حکیمانه ایشان را از جنگ منصرف کند.
« بگویم کهای نامداران من *** چنانچون گرامی تن و جان من
به بیهوده از شهریار زمین *** مدارید خشم و مدارید کین
دل کینه ورشان بدین آورم *** سزاوارتر زانکه کین آورم »
( فردوسی، 1387: 40 )
ایرج اینجا فریب برادران و چهره بازشان را میخورد. او در لحظهای که برادران به قصد کشتنش به خیمه او میآیند، لب به پند و اندرز میگشاید و میگوید نباید که کینه توز بود و جنگید، اما برادرانِ در چنگ اهریمن به او حمله میکنند. آخرین لحظههای عمر حالتی عارفگونه ( پیامبرگونه ) پیدا میکند و زبان به اندرز میگشاید. اینجا نهایت جلوه مثبت وجود ایرج و اهورایی بودن او رخ مینماید و به برادران میگوید که سرانجام کارتان با کشتن من رنج و عذاب خواهد بود. میگوید من به گوشه عزلتی قناعت میکنم و خود توشهای برای خویش فراهم میکند. اما اجل تیزپا مهلت نمیدهد و او مظلومانه در چنگ اهریمنان کینهتوز کشته میشود:
« مکش مر مرا کت سرانجام کار *** بپیچاند از خون من کردگار
مکن خویشتن را ز مردم کشان *** کزین پس نیابی ز من خودنشان
بسنده کنم زین جهان گوشهای *** بکوشش فراز آورم توشه ای
یکی خنجر آبگون برکشید *** سراپای او چادر خون کشید
بدان تیز زهرآبگون خنجرش *** همی کرد چاک آن کیانی برش »
( فردوسی، 1387: 42 ).
3-2 اغریرث
پسر پشنگ و برادر افراسیاب. او چهرهای خردمند دارد. در داستان پادشاهی نوذر و جنگ توران و ایران، او برخلاف پدر و برادر، از جنگ دوری میکند. نه به دلیل ترس، بلکه به دلیل خردی که دارد و میداند که جنگ با ایران، برای توران جز آشوب چیزی در بر نخواهد داشت.« اگر ما نشوریم بهتر بود *** کزین جنبش آشوب کشور بود »
( همان، 104 )
اغریرث همچون ایرج از جنگ گریزان است و میخواهد که صلح برقرار باشد. او را گویی نژادی ایرانی است. چرا که از کشته شدن نوذر غمگین میگردد.
« چو اغریرث پر هنر آن بدید *** دل او ببر در چو آتش دمید
همی گفت چندین سر بیگناه *** ز تن دور ماند بفرمان شاه
بیامد خروشان بخواهشگری *** بیاراست با نامور داور... »
( همان، 113 ).
او برای جلوگیری از خونریزی بیشتر، میگوید که اسیران را به زندانی در ساری میبرد، اما شاید دلیل اصلی کشته شدن او، اولاً خردمندی او در مقابل نابخردی افراسیاب است و ثانیاً اینکه او بستگان و خانواده نوذر را فراری میدهد. او این کار را میکند تا امیران از چنگ برادر اژدها صفتش رهایی یابند، اما هنگامی که افراسیاب از این سخن آگاهی مییابد، بسیار خشمگین میگردد و آشکارا اعلام میکند که اینجا محمل خرد و هوشیاری نیست و فقط باید کُشت. اینجا هم میبینیم که اغریرث به نمایندگی از لشکری اهورایی، برادر را به خداترسی بدی نکردن به دیگران دعوت میکند و اینکه تاج و تخت شاهی به کسی وفا نکرده است. اما برادرش - افراسیاب - دل و گوش و چشم به اهریمن داده است و سخنان اغریرث را نمیشنود و به دلیل خشم اغریرث را به کام مرگ میفرستد تا اغریرث پای برجای ایرجها نهد.
خردمندی، جنگستیزی و صلحجویی از خصوصیات اغریرث بود که چون ایرج میماند:
« چنین داد پاسخ به افراسیاب *** که لختی بباید همی شرم و آب
هرآنگه کتاید ببد دسترس *** ز یزدان بترس و مکن بد به کس
که تاج و کمر چون تو بیند بسی *** نخواهد شدن رام با هر کسی
میان برادر بدو نیم کرد *** چنان سنگدل ناهشیوار مرد »
( همان، 116 )
4-2 رستم
« نام قهرمان ملی ایران که در ادبیات پهلوی رتستخم (3) و رتستم به معنی دارندهی بالای زورمند آمده و تقریباً با واژهی « تهمتن » که در فارسی لقب وی نیز هست، هم معنی است » ( یاحقی، 1389: 393 ).« توجه به شخصیت پهلوانی رستم نشان میدهد که وی از بسیاری جهات، همسان یکی از خدایان کهن تمدن هند و ایرانی، به نام ایندرا و گاهی نمونهی زمینی این خدای باستانی به شمار میرود » ( یاحقی، 1386ک 394 ). چهرهایست که شاید فقط خود فردوسی باید بنشیند و از او سخن بگوید. چرا که فردوسی دلداده به تمام معنای رستم است. او با دیگر قهرمانان شاهنامه فرقهای زیادی دارد. پهلوانیست برای تمام طول تاریخ بشریت. تعریف ما از رستم تنها به داستان شغاد، برخواهد گشت. او در داستان شغاد، بزرگی با صلابت است که شاید به عدالت تمام رفتار میکند و باج را، حتی از پدرِ همسر برادر خود - شغاد - میستاند و این نقطه شروع دلگزیدگیهای شغاد است. میبینیم که او هم به مانند ایرج از فریب برادر آگاه نیست و فریب بدیها و روباه صفتی او را میخورد. او از برادر خود - شغاد - با رویی خرم استقبال میکند و او را از تخمه سامِ نیرم میداند.
« ز دیدار او شاد شد پهلوان *** چو دیدش خردمند و روشنروان
چنین گفت کز تخمه سام شیر *** نزاید مگر زورمند و دلیر »
( فردوسی، 1387: 761 )
رستم برخلاف ایرج و اغریرث، از جنگ پرهیزی ندارد. او پهلوانیست که در مقابل آشوب و نافرمانی سر فرود نمیآورد و جنگ را بهترین راه حل ممکن میداند:
« چو بنشید رستم برآشفت و گفت *** که هرگز نماند سخن در نهفت
از او نیز مندیش وز لشکرش *** که مه لشکرش با دو مه افسرش
من او را بدین گفته بیجان کنم *** برو بر دل دوده پیچان کنم... »
( همان )
رستم، فریبخورده به جنگ میرود ولیکن پادشاه کابل را با اخلاق رادمردی و پهلوانی میبخشد و دوباره جلوهای از جنبههای اهورایی وجود خود را نشان میدهد:
« ببخشید رستم گناه ورا *** بیفزود زان پایگاه ورا... »
( همان، 1387: 762 )
در نهایت در چاهی پر از خنجر آبگون که برادرِ اهریمن صفتش کنده است، گرفتار میشود و با بیان اینکه که او هم چون جمشید و فریدون و کیقباد، در نهایت باید برود و جان به پروردگارش تسلیم کند به مرگ تن در میدهد. اینجاست که رستم پس از کشتن قاتل خود به کام مرگ میرود و با مردن خود تمام پهلوانیهایش را تا روزگار ما باقی میگذارد.
تفاوتی دیگر میان ایرج و اغریرث و رستم این است که او خود، عنصر منتقم است و قاتل خود را از میان میبرد که در قسمت بعد بحث خواهد شد.
3- عنصر انتقام گیرنده
1-3 فریدون و منوچهر
در داستان ایرج، فریدون پدر ایرج، و منوچهر پسر ایرج عنصر منتقم هستند. همانطور که میدانیم، خون به ناحق ریخته هیچگاه پایمال نمیگردد و در نهایت « جاءالحق و زهقالباطل » رقم میخورد و ظالم به سزای عمل شنیع خود میرسد. فریدون از مرگ فرزند آگاه میشود و منتظر میماند تا نوه ایرج - منوچهر - به دنیا بیاید و همراه با او به جنگ برود.« یکی پور زاد آن هنرمند ماه *** چگونه سزاوار تخت و کلاه »
( فردوسی، 1387: 44 )
جنگ میان دو سپاه خیر - فریدون و منوچهر - و شَر - سلم و تور - درمیگیرد. منوچهر پس از جنگی طولانی ابتدا سر از تن تور جدا میکند:
« برآورد شاه از کمینگاه سر *** نبد تور را ز دو رویه گذر
دمان از پس ایدر منوچهر شاه *** رسید اندر آن نامور کینهخواه
یکی نیزه انداخت بر پشت او *** نگونسار شد خنجر از مشت او
زِ زین برگرفتش بکردار باد *** بزد بر زمین داد مردی بداد
سرش را همآنگه ز تن دور کرد *** دَد و دام را از تنش سور کرد
بیامد به لشگرگه خویش باز *** بدیدار آن لشکر سرفراز »
( همان، 51 ).
- سلم هراسان از دست منوچهر فرار میکند، اما در چنگ منوچهر گرفتار میگردد. منوچهر میگوید که تو خود این درخت کینه و دشمنی را کِشتهای پس باید کشتهِ خود، چه خوب و چه بد را بِدروَی و در نهایت تیغ بر گردن سلم فرود میآورد و او را به هلاکت میرساند.
« درختی که پروردی آمدد ببار *** بیابی هم اکنون برش در کنار
اگر بار خارست خود کشتهای *** وگر پرنیانست خود رشته ای
همی تاخت اسب اندرین گفت و گوی *** یکایک بتنگی رسید اندر اوی
یکی تیغ زد زود بر گردنش *** بدو نیمه شد خسروانی تنش
بفرمود تا سرش برداشتند *** بنیزه به ابر اندر افراشتند »
( همان، 1387: 54 )
2-3 کیخسرو
میان افراسیاب و کیخسرو جنگی عظیم درمیگیرد. افراسیاب به غاری پناه میبرد که آن را هنگ افراسیاب میخوانند:« زهر شهر دور و به نزدیک آب *** که خوانی وراهنگ افراسیاب »
( یاحقی، 1389: 145 )
افراسیاب دوباره فرار میکند و به دریای چیچست پناه میبرد. در نهایت هوم با زیرکی و همدستی با کیخسرو، گیو و گودرز، گرسیوز و افراسیاب را بر لب دریا میبرد. آنجا گرفتار میگردد و به دست کیخسرو به تاریخ تاریکِ اهریمنی پیوند میخورد. آنچه عجیب است، توجه شدید افراسیاب به برادر دیگر خود گرسیوز است که برعکس دیگر برادر خود اغریرث است که او را میکشد. شاید این به دلیل تغییر چهره اسطورهای افراسیاب است ( محمدزاده، 1383 ).
کیخسرو پس از برشمردن بدیهای فراوان افراسیاب او را از میان میبرد:
« کنون روز باد افرهِ ایزدیست *** مکافات بد را ز یزدان بدیست
به شمشیر هندی بزد گردنش *** به خاک اندر افکند نازک تنش »
( خالقی مطلق، 1386: 322 ).
3-3 رستم
یکی از نکات جالب و شاید تفاوتهای رستم دستان این است که او خود، منتقم خون به ناحق ریخته خویش است. شاید به دلیل این است که از او مُحقتر کسی نیست تا در مقابل لشکرِ اهریمن بایستد. اوست که در طول زندگانی همیشه و همه جا در مقابل اهریمنان، پهلوان ایرانیان بوده است. اوست که اینجا حتی با زخمهای فراوان - در مقابل نماد ظلم و نیرنگ ( شغاد ) میایستد و او را از میان میبرد. رستم تن برادر خود را با نیرنگی ( شاید فراست و زیرکی ) به تیر انتقام بر درختی میان تهی -، که شاید نمودی از وجود شغاد باشد، میدوزد تا او را چونان هم رزمان اسطورهایاش، سلم و تور و افراسیاب، به کام مرگ و تباهی بفرستد. البته در داستان رستم پسر او یعنی فرامرز جزئی از عنصر انتقامگیری است و علاوه بر این به جنگ پادشاه کابل میرود و او را از چاه با دهانی پر از خاک و خون آویزان میکند و جسد شغاد را با درخت میسوزاند. اما ابیات کشتن شغاد بدست رستم چنین است:« تهمتن به سختی کمان برگرفت *** بدان خستگی تیرش اندر گرفت
برادر ز تیرش بترسید سخت *** بیامد سپر کرد تن را درخت
درختی بدید از برابر چنار *** برو بر گذشته بسی روزگار
میانش تهی بار و برگش بجای *** نهان شد پسش مرد ناپاک رای
چو رستم چنان دید بفراخت دست *** چنان خسته از تیر بگشاد دست
درخت و برادر بهم بر بدوخت *** بهنگام رفتن دلش برفروخت
شغاد از پس زخم او آه کرد *** تهمتن برو درد کوتاه کرد
بدو گفت رستم ز یزدان سپاس *** که بودم همه ساله یزدانشناس
از آن بین که جانم رسیده بلب *** برین کین ما بر نبگذشت شب
مرا زور دادی که از مرگ پیش *** ازین بی وفا خواستم کین خویش
بگفت این و جانش برآمد ز تن *** برو زار و گریان شدند انجمن
زواره بچاهی دگر در بمرد *** سواری نماند از بزرگان و خرد »
( فردوسی، 1387: 764 )
نتیجه
داستان برادرکشی تاریخی به بلندای داستان هابیل و قابیل دارد. برادران اکثراً نماد و نمود دو جبههی خیر و شر - اهورا و اهریمن - هستند. برادران جبهه خیر به دست برادران جبهه شر میمیرند، اما در نهایت انتقام مظلوم و کشتهی لشکر خیر به دست عنصرِ منتقم، از شر گرفته میشود. در شاهامه سه برادر ایرج، اغریرث و رستم به دست برادران اهریمنی خود - سلم و تور، افراسیاب و شغاد کشته میشوند و انتقامشان به ترتیب توسط فریدون و منوچهر، کیخسرو و در نهایت خودِ رستم گرفته میشود.نکتهی قابل توجه اینجاست که در تمام این سه داستان، عناصری مشترک وجود دارند که گویی به طوری ناخودآگاه عمل میکنند و فراتر از نام افراد قدم برمیدارند. گویا قانونی برای پیشبرد این تراژدی در کار است که عناصر مختلف را در هر داستان کنترل میکند. داستانها نمایش جلوهها و نمودهای متفاوت خیر و شر نیز هست. « این دوگانگی، در شاهنامهی فردوسی، که دایرةالمعارف فرهنگ ایران نیز هست، بازتاب وسیعی یافته و به صورت جنگهای طولانی بین ایران و توران و پهلوانان و دیوان و دیوسیرتان تجلّی کرده است » ( یاحقی، 1389: 365 ).
پینوشتها:
1. دانشجوی کارشناسی ارشد زبان و ادبیات فارسی دانشگاه فردوسی مشهد
2. دانشجوی کارشناسی ارشد زبان و ادبیات فارسی دانشگاه فردوسی مشهد
3. rostakhm
1- فردوسی، ابوالقاسم. (1387). شاهنامه فردوسی ( متن کامل ) براساس چاپ مسکو به کوشش سعید حمیدیان. چاپ چهاردهم. تهران: نشر قطره.
2- فردوسی، ابوالقاسم. (1386). شاهنامه فردوسی. به کوشش جلال خالقی مطلق. تهران: مرکز دایرةالمعارف بزرگ اسلامی.
3- محمدزاده، محمدرضا. (1383). افراسیاب در اسطوره و حماسه، زخم عمیق رستم. چاپ دوم. تهران: انتشارات کاروان.
4- یاحقی، محمدجعفر. (1389). فرهنگ اساطیر و داستانوارهها در ادبیات فارسی. تهران: فرهنگ معاصر.
منبع مقاله :
مجموعه مقالههای شاهنامه و پژوهشهای آیینی؛ (1392) به کوشش فرزاد قائمی، ویراستهی سیما ارمی اول، مشهد، مؤسسهی چاپ و انتشارات دانشگاه فردوسی مشهد، چاپ نخست.
/ج
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}