شاعر: علی اکبر لطیفیان





 
عیسی شدی که این همه بالا ببینمت
بالای دست مردم دنیا ببینمت
بعد از گذشت چند شب از روز رفتنت
راضی نمی‌شود دلم الا ببینمت
اما چه فایده خودت اصلا بگو حسین
وقتی نمی‌شناسمت آیا ببینمت؟
امروز که شلوغی مردم امان نداد
کاری کن ای عزیز که فردا ببینمت
شب‌ها چه دیر می‌گذرد ای حسین من
ای کاش زود صبح شود تا ببینمت
حالا هلال تو سر نیزه طلوع کرد
تا ما رأیت إلا جمیلا ببینمت
گفتی سر تو را ته خورجین گذاشتند
چه خوب شد نبوده‌ام آنجا ببینمت
تو سنگ می‌خوری و سرت پرت می‌شود
انصاف نیست بین گذرها ببینمت
فعلا مپرس طرز ورود مرا به شهر
بگذار گوشه‌ای تک و تنها ببینمت