نویسنده: الیزابت شلکنز
مترجم: بیتا شمسینی



 

دغدغه‌های فلسفیِ ناشی از هنر مفهومی را می‌توان به دو دسته‌ی اصلی تقسیم کرد: دسته‌ی نخست پرسش‌های خاصی هستند در مورد خودِ هنر مفهومی و ادعاهایی که زیربنای طراحی هستند که برانگیزاننده‌ی این هنر است. بر این اساس، ممکن است پژوهش‌های فلسفی نه تنها در مورد یکپارچگی و انسجام درونی این طرح و اهداف مقرر آن، بلکه در خصوص اصول خاصی هم که خطوط کلی آن‌ها در بالا ترسیم شد ضرورت داشته باشند. برای مثال، این حرف به چه معناست که هر شیء، شخص یا رویداد واحدی نامزدی ممکن برای عنوان اثر هنری است و آیا این ادعا مقوله‌ی هنر را زائد نمی‌سازد؟ علاوه بر این، آیا به لحاظ فلسفی شدنی است که هنر را ایده قلمداد کنیم و در عین حال تمایز میان قلمرو تفکر و قلمرو هنر را حفظ کنیم (ولو این‌ که این تمایز صرفاً به طور مفهومی باشد)؟
دسته‌ی دوم مسائل فلسفی‌ای هستند که هنر مفهومی از منظری گسترده‌تری پیش می‌آورد، از آن حیث که می‌توان از فلسفه انتظار داشت که شرح و وصف‌های یکپارچه‌ای از ماهیت هنر، نقش هنرمند، و تجربه‌ی هنری در اختیارمان قرار دهد. هنر مفهومی از بسیاری جهات مهم با قالب‌های هنری و آثار هنری دیگر و غالباً سنتی‌تر، به راحتی جمع نمی‌شود، و این تنش برای هر کسی که به امکان نظریه‌ای کلی درباره‌ی هنر علاقه‌مند است مسئله‌ای مبرم را برجسته می‌کند. زیرا اگر قرار باشد که برای هنر مفهومی یک قانون وجود داشته باشد و برای کل انواع دیگر هنر قانونی دیگر، آیا همچنان دلایل معتبری برای تلقی هنر مفهومی به عنوان یک نوع هنر وجود دارد (یعنی تلقی آن به عنوان هنری جدا از سایر قالب‌های هنری و در عین حال به منزله‌ی یک قالب هنری مستقل)؟ علاوه بر این، آیا ممکن نیست که هر نوع خاصی از قالب هنری یا اثر هنری نظریه‌ی هنر، هنرمند و تجربه‌ی هنری جداگانه‌ای بطلبد؟ در این صورت این اقتضائات که ریشه در خاص‌ بودگی دارند کجا باید پایان یابند، و آیا ممکن نیست که فلسفه‌ی هنر، وقتی توجه خود را معطوف به موارد منفرد می‌کند، سرانجام توان تبیینی‌اش را به کلی تضعیف کند.
اگر قرار باشد از کنار چنین تقسیم فلسفیِ درونی‌ای میان هنر مفهومی و انواع دیگر هنر بگذریم، آن‌گاه نظریه‌هایی که عمدتاً با هنر غیرمفهومی مرتبطند، برای آن‌که شامل حال مورد مسئله‌سازی شوند که آثار هنریِ مفهومی عرضه می‌کنند ناگزیر خواهند شد مصالحه‌های مهم زیادی کنند. دست‌کم یک مصالحه باید حاصل شود و آن در این باره است که از اصطلاح «اثر هنری» چه دریافتی باید داشته باشیم.
بنابراین، یکی از دغدغه‌های غالبی که فلسفه‌ی هنر مفهومی را دربرگرفته این است که آیا در فلسفه‌ی هنر باید فعالانه به دنبال شرح و وصف‌هایی یکپارچه بود، و اگر چنین است، چرا. خواه در انتها مجموعه‌ای از مفاهیم و ابزارها را بپذیریم که در مقایسه با مفاهیم و ابزارهایی که با آن‌ها آغاز کرده بودیم گسترده‌تر- گرچه شاید مبهم‌تر- باشند، خواه خود را ملزم ببینیم که از همه چیز قطع امید کنیم الا از نظریه‌های بسیار خاص و اختصاصی درباره‌ی هنر، هنرمند و تجربه‌ی هنری، در هر حال هنر مفهومی ما را ملزم می‌کند که بیندیشیم در این مسائل چه موضعی اختیار می‌کنیم.
بنابراین، فلسفه‌ورزی در باب هنر مفهومی صرفاً فلسفه‌ورزی درباره‌ی یک قالب هنریِ خاص نیست، بلکه فلسفه‌ورزی درباره‌ی آن نوع از هنر است که بازنگرانه‌تر از هنرهای دیگر است، نوعی که وظیفه‌ی خود را این می‌داند که سرشتش عمیقاً فلسفی باشد.
منبع مقاله :
شلکنز، الیزابت، هیلپینن، ریستو؛ (1393)، هنر مفهومی و دست‌ساخته، ترجمه‌ی: بیتا شمسینی، تهران: انتشارات ققنوس، چاپ اول..