نویسنده: میرزا ملااحمد




 

سخن همچون وسیله‌ی اساسی بیان احساس و اندیشه، مطالب و افکار و مهم‌تر از همه احیای تاریخ و آیین، آداب و سنن و به طور کلی فرهنگ ایران باستان در شاهنامه‌ی فردوسی جایگاه خاصی دارد. از نگاه فردوسی سخن در حیات و جامعه‌ی انسانی مقام و منزلت والا داشته و ارزش‌های بلند را صاحب است.
ضمناً باید گفت که بزرگداشت سخن در آثار بازمانده‌ی شعرای عهد سامانی با آنکه خیلی کم شمار است، نسبت به ادبیات قرون دیگر بیشتر به نظر می‌رسد. مثلاً تنها در آفرین نامه‌ی ابوشکور بلخی بیش از بیست بیت به ستایش سخن اختصاص داده شده است. این بی‌شک به محیط سیاسی و اجتماعی و فرهنگی و ادبی آن دوران که احیای تمدن باستان، استقلال سیاسی و فرهنگی و به خصوص تشکل و تکامل زبان فارسی و جایگزین زبان عربی‌شدن آن در عرصه‌های گوناگون حیات جایگاه خاص داشتند، وابسته است. واقعاً در پایداری استقلال سیاسی و فرهنگی دولت سامانیان مقام زبان فارسی بزرگ است. بی‌سبب نیست که فردوسی هم راجع به نتیجه‌ی زحمت‌های خود با افتخار گفته است:

بسی رنج بردم در این سال سی *** عجم زنده کردم بدین پارسی

از اینجاست که در شاهنامه سخن که مایه‌ی اصلی زبان است، موقع خاص دارد. فردوسی مقام و ارزش سخن را خیلی بلند می‌داند و آن را به تاج شاهی مانند می‌کند:

شنیده سخن‌ها فرامُش مکن *** که تاج است بر تخت شاهی سخن

فردوسی سخن را یکی از یادگاری‌های مهم عمر انسان می‌داند که مقام و منزلت او را تعیین می‌کند. بنابراین انسان نباید نسبت به این گنج حیات بی‌اعتنایی کند.

سخن ماند از تو همی یادگار *** سخن را چنین خوارمایه مدار
سخن ماند اندر جهان یادگار *** سخن بهتر از گوهر شاهوار

انسان باید سعی کند که همیشه سخن نیک را به زبان آرد که آن به نفع مردم باشد، زیرا سخن نیک هیچ گاه کهنه نمی‌گردد و باعث عمر زیاد دیدن گوینده‌اش خواهد شد:

به گیتی دو چیز است جاوید و بس *** دگر هرچه باشد نماند به کس:
سخن گفتن نغز و گفتار نیک *** نگردد کهن تا جهان است و ریگ

از نگاه فردوسی سخن نیک قبل از همه سخنی است که با خرد توأمان باشد. از این رو شاعر تأکید می‌کند که شخص سخنور باید در عین حال خردمند هم باشد، در آن صورت سخن او نیک و سودمند خواهد شد:

سخن چون برابر شود با خرد *** روان سراینده رامش برد
تو چندان که باشی سخنگوی باش *** خردمند باش و نکوخوی باش

فردوسی مناسبت و یگانگی سخن و خرد را با کمان و تیر که یکی بدون دیگری ارزش و کارآمدی ندارد، مانند می‌سازد. همان طوری که تیر بی‌کمان به هدف نخواهد رسید، سخن نیز بی‌خرد اثری نمی‌گذارد. این تشبیه در واقع هدف شاعر را خیلی روشن و واضح افاده می‌نماید:

زبان در سخن گفتن آژیر کن *** خرد را کمان و زبان تیر کن

سخنی که با فرد ربطی ندارد هیچ گاه پسند و مقبول دیگران نخواهد شد:

زبانی که اندر سرش مغز نیست *** اگر دُر ببارد همی نغز نیست

ویژگی دیگر سخن نیک نرمی و لطافت است که باعث به دل‌ها نشستن آن می‌گردد. سخن درشت هیچ گاه پسند شخص دیگر نمی‌شود:

درشتی ز کس نشنود نرم گوی *** سخن تا توانی به آزرم گوی

از سخن درشت شنونده رنج می‌برد. بنابراین سخنگوی همیشه به نرمی و لطافت بیان باید توجه نماید:

اگر نرم گوید زبان کسی *** درشتی به گوشش نیاید بسی
بدان کز زبان است مردم به رنج *** چو رنجش نخواهی، سخن را بسنج

سخن نیک از لاف و گزاف‌های بیهوده خالی است. زیرا آن لاف‌ها به گوینده‌اش عاقبت بدبختی می‌آورد:

کسی کز گزافه سخن راندا *** درخت بلا را بجنباندا

سخن‌های بیهوده و بی‌معنی هم باعث خوار و ذلیل و بی‌قدر گشتن گوینده در بین آدمیان می‌شود:

چو گفتار بیهوده بسیار گشت *** سخنگوی در مردمان خوار گشت

جای دیگر شاعر سخن بیهوده را به درخت بی‌گل و بی‌ثمر مانند می‌کند که هدف او را خیلی روشن و آشکار بازگو می‌نماید:

سخن هرچه بر گفتنش روی نیست *** درختی بود کش بروبوی نیست

از نگاه فردوسی سخن باید پیش از همه دارای معنی باشد و به مردم منفعتی رساند. شاعر سخنی را که دارای این خصوصیات نیست به دودی مانند می‌کند که سودی ندارد و فقط خلل می‌رساند:

مگوی آن سخن کاندرو سود نیست *** کز آن آتشت بهره جز دود نیست

فردوسی سخن نیک را با اندیشه نیز توأمان می‌داند و سخنی را که پس از اندیشه گفته شده است باقدر می‌شمارد:

بدو گفت موبد که اندیشه کن *** کز اندیشه با فر گردد سخن

دانشمند ایرانی سجاد چوبینه اندیشه‌های فردوسی را راجع به سخن نیک بررسی نموده آن‌ها را الهامی از آیات قرآن مجید می‌داند و از جمله آیه‌ی 83 سوره‌ی بقره را مثال می‌آورد: «و به مردم نیک بگویید.» (1)
در شاهنامه به آداب سخنوری نیز توجه زیاد شده است. فردوسی سخنی را که هنوز مورد استفاده قرار نگرفته است، گوهر ناسفته می‌داند ولی سخن صیقل دیده و آرایش یافته را به آفتاب درخشان مانند می‌کند:

سخن گفت ناگفته چون گوهر است *** همی نابسوده به بند اندر است
چو از بند و پیوند یابد رها *** درخشنده مهری بود بی‌بها

مهم‌ترین شرط سخنوری از نظر فردوسی فصیح و واضح و ساده و فهم بودن سخن است، تا که خواننده و شنونده در فهم و درک آن دشواری نکشند:

سخن‌ها سبک گوی و بسته مگوی *** مکن خام گفتار با رنگ و بوی

در واقع سخنی که معنی و مطلب رسا ندارد از تزیین و آرایش زیاد مغلق گردیده و از حسنش می‌کاهد.
شرط دیگر سخنوری به موقع و در جایگاه موافق گفتن سخن است. زیرا اگر سخن پرمعنا هم در موردش گفته نشود، سودی ندارد. بیهوده نگفته‌اند که «هر سخن جایی و هر نکته مقامی دارد»، فردوسی هم همیشه به موقع سخن گفتن را تلقین نموده سخن نابجا را سبب بی‌آبرو شدن گوینده‌ی آن می‌داند:

چو گویند مردم نه بر جایگاه *** سخن گفت از او دور شد فرّ و جاه

شاعر از سخن نابجا و بیهوده گفتن، خاموشی و سکوت را برتر می‌شمارد:

چو بر انجمن مرد خامش بود *** از آن خامشی دل به رامش بود

فردوسی به طرز بیان سخن نیز اعتبار جدی می‌دهد. او در هر مورد تأکید می‌کند که گوینده هنگام سخنوری نباید به تندی و تیزی راه دهد. سخن تند نه تنها قابل قبول شنونده نمی‌شود، بلکه به عملی شدن هدف‌های گوینده هم خلل می‌رساند:

ز تیزی نگردد ‌ترا بخت رام *** ز تندی و تیزی نیابی تو کام

با وجود این به سخن تند به نرمی جواب گفتن را شاعر از آداب سخنوری می‌داند:

سخن‌هایشان بشنو و گو سخن *** کسی تیز گوید، تو تیزی مکن

نرم گفتاری و شیرین سخنی را فردوسی نه تنها از شرط‌های سخنوری بلکه از خصلت‌های حمیده‌ی هر انسان شمرده پیوسته آن را تلقین و تشویق می‌نماید:

دل‌آرا و با رأی و با ناز و شرم *** سخن گفتن خوب و آواز نرم
روانت خرم باد و دستور شرم *** سخن گفتنت خوب و آواز نرم

یکی از شرط‌های سخنوری از نظر شاعر توانایی شنیدن سخن هم صحبت است. کسانی هستند که فقط سخن خود را تلقین نموده به سخن مصاحب توجهی ندارند. شاعر این قبیل آدم‌ها را مذمت نموده تا آخر شنیدن سخن را علامت دانایی می‌شمارد:

سخن را بباید شنیدن نخست *** چو دانا بود پاسخ آرد درست

در نتیجه با دقت شنیدن سخن اشخاص دیگر کسی می‌تواند از گفته‌های مصاحب برخوردار شده دانش خود را وسیع‌تر و غنی‌تر سازد:

سخن بشنوی، بهترین یادگیر *** نگر تا کدام آیدت دلپذیر

بنابراین آداب شنیدن سخن مصاحب از هر لحاظ سودمند بوده آن را شاعر وسیله‌ی پیشرفت انسان می‌داند:

سخن گوی چون برگشاید سخن *** بمان تا بگوید، تو تندی مکن
ز گفتار دانا توانا شوی *** بگویی بر این سان کزو بشنوی

فردوسی در بیت‌های زیر شرط‌های سخن و سخنوری را ذکر نموده است که از سودمندی و خوش صداقتی، به موقعی و هدفمندی، شیرینی و ملامت، نرمی و اطاعت و امثال این‌ها عبارتند:

نخستین سخن گفتن سودمند *** خوش آواز خواند ورا بی‌گزند
دگر آنکه پیمان سخن خوانی‌اش *** سخن گوی و بیداردل دانی‌اش
که چندان سرآید که آید به کار *** وز او ماند اندر جهان یادگار
سه دیگر سخنگوی هنگام جوی *** بماند همه ساله با آبروی
چهارم که دانا دلارای خواند *** سراینده را مرد با رأی خواند
که پیوسته گوید سراسر سخن *** اگر نو بود داستان، گر کهن
به پنجم که باشد سخنگوی گرم *** به شیرین زبان هم به آوای نرم
سخن چون یک اندر دگر بافتی *** از او بی‌گمان کام دل یافتی

فردوسی سخن نیک و راست را ارج و ستایش نموده، سخن دروغ را مورد مذمت قرار می‌دهد. مخصوصاً برای شاهان و حاکمان او سخن دروغ را ناروا و مضر می‌شمارد:

زبان را مگردان به گرد دروغ *** چو خواهی که تاج از تو گیرد فروغ

همان طور که ذکر شد فردوسی سخن بی‌معنی و بیهوده، پر لاف و گزاف، نسنجیده و نیندیشیده را سخت مذمت کرده آن را باعث پشیمانی می‌داند. سخن بد را شاعر سبب رنج شنونده و هم خود گوینده می‌داند. بنابراین انسان باید از گفتن سخن بد خودداری نماید:

زبان را نگه دار باید بُدن *** روان را نباید به زهر آژِدن

شاعر به طور پوشیده در بیت مذکور سخن بد را ذکر نکرده به زهر مانند کرده است که خیلی نشانگر و مؤثر می‌باشد. از این بیت همچنین روشن می‌گردد که فردوسی مثل شاعران معروف قرن‌های نهم و دهم میلادی فارس و تاجیک چون رودکی و شهید ابوشکور بلخی به نقش قوی و روحانی سخن در حیات انسان اعتقاد و باور دارد. بی‌سبب نیست که او به تکرار، سخن را یادگار اساسی عمر انسان می‌داند.
فردوسی در شاهنامه بیهوده به سخن، مقام و منزلتِ و نقش آن در حیات انسان توجه زیاد نشان نداده است، او خوب می‌دانست که فقط توسط سخن مردم را نه تنها با تمدن غنی باستانی نیاکان می‌توان آشنا کرد، بلکه می‌توان با بهترین اندیشه و پیام‌های بشردوستی نیز آشنا نمود و آن‌ها را با اخلاق خوب و حمیده تربیت کرد. از اینجاست که سخن در شاهنامه یکی از عوامل اساسی و مهم تشکل انسان محسوب می‌شود.

پی‌نوشت‌:

1. سجاد چوبینه، حکمت نظری و عملی در شاهنامه‌ی فردوسی، شیراز، 1377، ص 424.

منبع مقاله :
ملااحمد، میرزا؛ (1388)، بیا تا جهان را به بد نسپریم (پیام اخلاقی حکیم ابوالقاسم فردوسی)، تهران: انتشارات امیرکبیر، چاپ اول