ستم در شاهنامه
ظلم و ستم از ظهورات بدی بوده، در شاهنامه با عدل و داد در تضاد قرار گرفته است. اگر فردوسی عدل را همیشه ستایش کرده باشد، ظلم را همواره مذمت نموده است.
نویسنده: میرزا ملااحمد
ظلم و ستم از ظهورات بدی بوده، در شاهنامه با عدل و داد در تضاد قرار گرفته است. اگر فردوسی عدل را همیشه ستایش کرده باشد، ظلم را همواره مذمت نموده است.
در شاهنامه بیش از همه ظلم و بیداد شاهان و حاکمان تصویر گردیده آن سبب کار اساسی خرابی کشور، بینوایی و بیچاره حالی مردم، زوال دولتها و از بین رفتن آنها قلمداد شده است. جمشید پس از هفتصد سال حکمرانی چون به بیدادگری روی میآورد، از پشتیبانی مردم محروم میگردد و این باز هم باعث به تخت آمدن یک شاه ظالم ضحاک بیدادگر میشود، ولی ظلم و ستم ضحاک هم منجر به هلاکت او میگردد.
ظلم و بیدادگری شاهان همه گونه نیکیها را نهان نموده کشور را خراب میسازد. از نگاه فردوسی، ظلم شاهان نه تنها وضع مردم و جامعه را بد و ناگوار میکند، بلکه به عالم حیوانات و نباتات و عموماً طبیعت و محیط هم تأثیر منفی میگذارد. از ظلم و بیدادگری بر مردم، طبیعت نیز رنج میبرد:
ز بیدادی شهریار جهان *** همه نیکویی باشد اندر نهان
نزاید به هنگام در دشت گور *** شود بچهی باز را دیده کور
نپرد ز پستان نخجیر شیر *** شود آب در چشمهی خویش قیر
شود در جهان چشمهی آب خشک *** نگیرد به نافه درون بوی مشک
جای دیگر در ضمن داستانهای تاریخی، شاعر اندیشهی مذکور را تکرار نموده بیدادگری شاه را سبب کار همهی بدبختیهای حیات طبیعت میداند:
چو بیدادگر شد جهان دار شاه *** ز گردون نتابد به بایست ماه
به پستان مادر شود شیر خشک *** نبوید به نافه درون نیز مشک
زنا و ریا آشکارا شود *** دل نرم چون سنگ خارا شود
به دشت اندرون گرگ مردم خورد *** خردمند بگریزد از بیخرد
شود خایه در زیر مرغان تباه *** هر آنگه که بیدادگر گشت شاه
فردوسی بیسبب این روش بیان اندیشه را کار بست نکرده است. شاعر با این وسیله سعی کرده است تا شاهان ظالم را از ستم باز دارد و به راه نیک هدایت نماید.
فردوسی در برابر شاه ظالم حکمران عادل را گذاشته برای شاه عادل پیش از همه فر شاهی را ضروری میداند، شاهی که فراز او دور شده است دیگر نمیتواند حکومت راند. شاهان ظالم فر شاهی ندارند و محکوم به سرنگونی میباشند.
فر را شاعر در ردیف خرد و دین از ضرورتهای شاهی میداند:
چو فر و خرد دارد و دین و بخت *** سزاوار تاج است و زیبای تخت
فردوسی به خصلت شاهان و محیط آنها توجه زیاد ظاهر مینماید. برای آنکه سیاووش به تأثیر محیط ناگوار و پدرش کیکاووس مواجه نگردد، رستم او را پس از تولد به زابل میبرد و او چون یک انسان پاک و نیکوکار به کمال میرسد و خصلتهای زشت پدر را به میراث نمی گیرد. دانشمند ایرانی احمد بشیری در این باره فرموده است: «فردوسی آن قدر نسبت به بیدادگری شاهان حساس و دقیق است که چندین بار فرزند شاهان بیکفایت را از خاندان شاهی دور میکند که آنان در محیط آرام و بیزرق و برق پرورش یابند و با آداب و فرهنگی آزاد خو بگیرند تا مانند پدرشان به بیدادگری نگروند.» (1)
فردوسی همچنین تأکید میکند که ظلم و ستم عاقبت بد دارد و هیچ گاه به نیکی انجام نمییابد:
به درد و به خون ریختن بد سزا *** که بیدادگر کس نیابد رها
از اینجاست که شاعر مبارزهی بیامان را علیه بیدادگری ضروری میداند و با زور از بین بردن آن را تقاضا میکند:
دل و پشت بیداد را بشکنید *** همه بیخ و شاخش ز بن برکنید
به داد و دهش دل توانگر کنید *** از آزادگی بر سر افسر کنید
فردوسی این مطلب را توسط مبارزهی کاوه و فریدون علیه ضحاک بیدادگر هم به طور خیلی برجسته و عیانی نشان داده است.
در شاهنامه ظالمان و بیدادگران با هر وسیله محکوم گردیده سرانجام به مجازات گرفتار گشتن آنها تأکید میشود:
ز نیکی مپرهیز هرگز به رنج *** مکن شادمان دل به بیداد و گنج
همان طور که ذکر شد، در شاهنامه مذمت ظلم و ستم اساساً مربوط به شاهان و حاکمان است. از اینجاست که مخاطب فردوسی هم در این موارد شاهان بوده، پند و اندرزهای شاعر خطاب به آنها گفته شدهاند. شاعر شاهان را به آزار ندادن زیردستان و رعیت دعوت میکند:
چو خواهی که آزاد باشی ز رنج *** بیآزار و آگنده بیرنج و گنج
بیآزاری زیردستان گزین *** که یابی ز هر کس به داد آفرین
جای دیگر این مطلب را به طرق پند از زبان شاه بهرام بیان میکند:
به پنجم چنین گفت کز رنج کس *** نیم شاد تا باشدم دسترس
ششم گفت: بر مردم زیردست *** مبادا که جوییم هرگز شکست
فردوسی بیآزاری را که خلاف ظلم است، از شرطهای اساسی فرهنگ و دین میشمارد که خیلی قابل توجه بوده، تأثیر و درک مطلب را بیشتر و مشخصتر میسازد:
بیآزاری و سودمندی گزین *** که این است فرهنگ و آیین دین
آزار نرساندن به آدمیان و کینه نورزیدن را شاعر برای هر فرد ضروری میشمارد و بارها تأکید میکند که در عمر گذران نباید به اعمال زشت راه داد:
میازار کس راه آزاد مرد *** سر اندر نیارد به آزار درد
فردوسی نه تنها به انسان بلکه حتی به جانداری چون مورچه هم آزار نرساندن را تلقین مینماید که گواه احساس بلند بشردوستی اوست:
میازار موری که دانه کش است *** که جان دارد و جان شیرین خوش است
طوری که در فصلهای گذشته دیدیم، در شاهنامه جنگ ایرانیان برای حفظ وطن و ناموس علیه تجاوزکاران اجنبی بیشتر تصویر شده است. هنگامی که کیخسرو سرلشکر گودرز را به جنگ میفرستد، تأکید میکند که قبل از همه به بیدادگری و خرابکاری راه ندهد و در هر مورد عدالت را رعایت نماید:
نگر تا نیازی به بیداد دست *** نگردانی ایوان آباد پست
به کردار بد مگشای چنگ *** براندیش از دوده و نام و ننگ
کسی کو به جنگت نبندد میان *** چنان ساز کز تو نبیند زیان
به هر کار با هر کسی داد کن *** ز یزدان نیکی دهش یاد کن
مذمت ظلم و ستم در اکثر داستانهای شاهنامه به خصوص در داستانهای ضحاک، رستم، شغاد، گشتاسب، بهرام و امثال آنها خیلی برجسته صورت گرفته است. همچنین در این شاهاثر سلسله چهرههایی آفریده شدهاند که تمثال برجستهی ظالمی و بیدادگری میباشند، نمایندهی معروف شاهان ظالم و خونخوار در شاهنامه ضحاک بیدادگر است:
نکوهیدهتر شاه ضحاک بود *** که بیدادگر بود و ناپاک بود
فردوسی در مقابل ضحاک ظالم سیمای فریدون عادل را میگذارد که رمز دادگری بوده برای از بین ظلم و ستم مبارزه نموده و پیروز میشود:
فریدون فرخ شه دادگر *** ببست اندر آن پادشاهی کمر
همه بند اهریمنی برگشاد *** بیاراست گیتی سراسر به داد
سیمای دیگری که در شاهنامه مقابل ظالمان و بیدادگرانی چون ضحاک گذاشته شده است، کاوه آهنگر است. کاوه مبارز انقلابی است که علیه ظلم و اسارت بیباکانه میجنگد، این مبارزهی کاوه مبارزهی داد و عدالت علیه ظلم و ستم است و به قول دانشمند معروف غلامحسین یوسفی «مبارزه به بیداد و ستم» (2) است.
سیمای کاوه در شاهنامهی فردوسی به پرومتهی یونانی که او هم برای آزادی انسان از ظلم و ستم ظالمان عصیان کرده بود، مانند است. در حقیقت کاوه مبارز راه عدل و داد، آزادی و سعادت انسان است. او نه تنها برای ستاندن قصاص فرزندان خود مبارزه میکند، بلکه میخواهد ریشهی ظلم و ستم ضحاک را بر هم زند، به مردم جفاکش و ستم دیده آزادی عطا نماید.
کاوه شخصی دلیر و جسور، بیباک و نترس است، در ملاقات نخستین با ضحاک، بیهیچ ترس و هراسی او را ظالم و ستمکار مینامد. فردوسی هم کاملاً جانب دار کاوه است و بیسبب نیست که او را «دادخواه» مینامد:
هم آنگه یکایک ز درگاه شاه *** برآمد خروشیدن دادخواه...
خروشید و زد دست بر سر ز شاه *** که شاها منم کاوه دادخواه
درفش کاوه مظهر مبارزهی آزادی خواهی مردم است. مردم زیر پرچم چرمی او متحد شده ظالمان را سرنگون کردند و صاحب آزادی گشتند، فردوسی با سیمای کاوه در ادبیات یک تمثال برجستهی مبارزهی راه عدالت و آزادی را آفریده است که در طول هزار سال نمونهی عالی دادخواهی بوده است، شاعر بزرگ قرن بیستم میلادی. لایق شیرعلی این رمز داد و آزادی را وسعت داده در رشته شعرهای «الهام از شاهنامه» کاوه را مبارز همهی قرنها و نسلها علیه بیدادی و ستم میداند:
کاوه زندهست و نخواهد مردن *** جان خود را از قضا برهاند
تا ز ضحاک همه دور و زمان *** کین هفده پسرش بستاند
کین او نیست فقط در دل او *** کین او در دل هر انسان است
این مبارزه امروز باز هم شدیدتر شده است و کاوه بیش از پیش فعالتر است:
خاصه امروز که یک آن کافیست *** تا شود زیر و زبر کل جهان
خاصه امروز که ایمایی بس *** تا شود قصر تمدن ویران
کاوه هشیارتر و زندهتر است ... (3)
پینوشتها:
1. احمد بشیری، «سعدی پابوس، فردوسی چاپلوس؟!»، مجلهی گزارش، ش 55، 1374، ص 74.
2. غلامحسین یوسفی، «کاوه دادخواه»، مجلهی ارمغان، دوشنبه، 1994، ص 7.
3. لایق شیرعلی، گلچینی از اشعار، تهران، الهدا، 1372، ص 110.
ملااحمد، میرزا؛ (1388)، بیا تا جهان را به بد نسپریم (پیام اخلاقی حکیم ابوالقاسم فردوسی)، تهران: انتشارات امیرکبیر، چاپ اول
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}