نویسنده: میرزا ملااحمد




 

جنگ و صلح از مسائل مبرم جامعه‌ی انسانی بوده، در ادبیات مردمان جهان بازتاب گسترده پیدا کرده است. ادبیاتی را پیدا کردن دشوار است که تصویر جنگ‌های روایتی و واقعی را در بر نگرفته و مبارزه‌ی مردم را برای صلح و آسایش ترنم نکرده باشد. ولی اثری که مثل شاهنامه‌ی ابوالقاسم فردوسی مسئله‌ی جنگ و صلح را با آن وسعت و فصاحت، عمیقی و دقیقی، گویایی و پویایی مطرح کرده باشد، در ادبیات عالم کم نظیر است.
در واقع جنگ و صلح از مهم‌ترین و عمده‌ترین مسائل شاهنامه‌ی فردوسی بوده در سراسر آن با راه و وسیله‌های گوناگون تصویر شده است، تصویر جنگ‌ها در این اثر به حدی فراوان است که آن را به یک جنگ نامه مانند کرده است.
راجع به تصویر جنگ در شاهنامه‌ی فردوسی در آثار محققان زیادی چون ذبیح الله صفا، رضا زاده شفق، محمد جعفر محجوب، قدمعلی سرامی، باقر پرهام، محمود حکیمی، ا. براگینسکی، محمد نوری عثمانوف، و سیمان انوری اشاره‌ها موجودند، ولی این موضوع تا حال به طور جداگانه مورد بررسی قرار نگرفته است و ماهیت مسئله‌ی جنگ و صلح در این شاه‌اثر و نظر فردوسی درباره‌ی آن روشن نگردیده است. تنها در کتاب قدمعلی سرامی از رنگ گل تا رنج خار درباره‌ی جنگ‌ها در شاهنامه سخن گفته شده، معلومات ذکر گردیده، و مقدار، انواع، فهرست و بعضی خصوصیات شکلی آن‌ها نشان داده شده است. مؤلف پس از آوردن فهرست همه‌ی دویست و یک جنگ با اشاره به موضوع آن‌ها، چند ملاحظات جمع بندی و بیان نموده است که به جهت تحقیق در این مسئله سودمند است. ولی به بعضی ملاحظه‌های او راضی شدن دشوار است. از جمله او می‌نویسد که «جنگ‌های شاهنامه همه جوهری دینی دارند». (1) البته در اکثر جنگ‌هایی که در ابتدا و انتهای شاهنامه تصویر شده‌اند، تأثیر دین را می‌توان مشاهده کرد. ولی در جنگ‌های قسمت قهرمانی و اکثر جنگ‌های قسمت تاریخی اثر، این حالت به نظر نمی‌رسد. مثلاً در جنگ‌های ایرانیان و تورانیان که مؤلف تعداد آن‌ها را هشتاد و چهار جنگ دانسته است، مسئله‌ی دین و مذهب مقامی ندارد، در جنگ رستم و سهراب که از جنگ‌های برجسته‌ی شاهنامه است، تأثیر دین و مذهب به کلی احساس نمی‌گردد.
همه‌ی دانشمندان سرشناس نگارندگی فردوسی را در تصویر جنگ تأکید نموده، او را در این امر بی‌همتا دانسته‌اند. از جمله ذبیح الله صفا در این باره نوشته است: «فردوسی تا آن حد خوب از عهده‌ی وصف میدان‌های جنگ، اوصاف پهلوانان، توصیف جنگ‌های تن به تن... و امثال این‌ها برآمده است که در زبان فارسی شاعری را از این حیث همدوش او نمی‌توان شمرد.» (2)
رضا زاده شفق نیز مهارت بلند فردوسی را در تصویر جنگ تأکید نموده، به نتیجه‌ای می‌رسد که شاعر از علم و هنر نظامی آگاهی خوب داشته است: «شاعر ما [فردوسی] آیین جنگ و جنگاوری را آن چنان ماهرانه تعریف می‌کند که معلوم می‌دارد مانند سپهبدی خود به فنون جنگ آگاه بوده و تمام اصطلاحات و روش و حرکت و اسلحه‌ی جنگ ایرانیان را به خوبی می‌دانسته است.» (3)
در شاهنامه به تصویر جنگ توجه زیاد ظاهر کردن فردوسی بی‌سبب نیست. این از یک طرف به تقاضای موضوع مرکزی شاهنامه است که از مبارزه‌ی نیکی و بدی عبارت می‌باشد، یعنی جنگ ظهور عملی این مبارزه و وسیله‌ی اساسی از بین بردن زشتی است، از طرف دیگر جنگ یک پدیده‌ی خیلی معمول تاریخ بشر و زندگی مردم از قدیم‌الایام تا زمان شاعر بوده منبع تصویرهای او گشته است:

پر آشوب جنگ است این روزگار *** همی یاد دارم ز آموزگار

طوری که ذکر شد، در همه‌ی جنگ‌های شاهنامه مبارزه اساساً میان نیروهای نیکی و بدی است. نخستین جنگی که در این شاه‌اثر تصویر شده است، جنگ کیومرث و پسرش سیامک با اهریمن و یارانش می‌باشد. این جنگ با شکست نیروی نیکی انجام می‌یابد. سیامک جوان که بی‌آمادگی نظامی با تن برهنه و بدون جوشن به جنگ دیو برآمده بود، به دست دیو سیاه کشته می‌شود. شاعر توسط این جنگ قدرت زیاد داشتن نیروی بدی و با آمادگی و دسته جمعی مبارزه بردن با آن تأکید می‌نماید. از اینجاست که در جنگ دوم شاهنامه که بین پسر سیامک، هوشنگ و دیو سیاه درمی‌گیرد، کیومرث آمادگی جدی دیده، لشکر بزرگی جمع کرده و درندگان و چرندگان، پرندگان و خزندگان را نیز به جنگ جلب می‌نماید که این همه غلبه‌ی نهایی نیروی نیکی را در این جنگ فراهم می‌آورد.
جنگ سوم شاهنامه که جنگ طهمورث با دیوان است نیز عبرت آموز می‌باشد، طهمورث با کوشش و تلاش زیاد کارهای نیک فراوانی را انجام داده صاحب تجربه‌ی کافی می‌گردد و دیوان را زود مغلوب نموده، اسیر می‌گیرد. دیوان به عوض آزادی از اسارت به طهمورث نوشتن خط‌های گوناگون را می‌آموزند. فردوسی در سیمای طهمورث تدریجاً تشکل یافتن انسان و با نیروی نیکی به خود تابع کردن طبیعت را نشان داده است. در این جنگ به طهمورث «فر ایزدی» نیز مدد می‌رساند وگرنه در محاربه با سپاه دیوان غالب آمدن او امکان ناپذیر بود. شاعر این جنگ را خیلی کوتاه، و بسا مؤثر قلمداد کرده است.

چو طهمورث آگه شد از کارشان *** بر آشفت و بشکست بازارشان
به فر جهان دار بستش میان *** به گردن برآورد گرز گران
همه نره دیوان و افسون گران *** برفتند جادو سپاهی گسران
دمنده سپه دیوشان پیشرو *** همی باسمان برکشیدند غو
جهان دار طهمورث بافرین *** بیامد کمر بسته‌ی جنگ و کین
یکایک بیاراست با دیو جنگ *** نبود جنگشان را فراوان درنگ
هوا تیره فام و زمین تیره شد *** دو دیده به خشم اندرون تیر (4) شد
ز یک سو غو آتش و دود و دیو *** ز یک سو دلیران کیهان خدیو
از ایشان دو بهره به افسون ببست *** دگرشان به گرز گران کرد بست

تصویر جنگ در شاهنامه تدریجاً وسعت پیدا می‌کند و به خصوص در قسمت قهرمانی آن خیلی مفصل صورت می‌گیرد. مخصوصاً جنگ‌های بی‌شمار رستم اکثراً خیلی طولانی با ذکر جزئیات به قلم داده می‌شوند. فردوسی در تصویر کارنامه‌های جنگی قهرمان مرکزی داستان رستم، مهارت بلند تصویرگری خود را نشان داده، صحنه‌های جالبی را آفریده است که نظیرش را نه تنها در ادبیات فارسی و تاجیک، بلکه در ادبیات عالم نیز پیدا کردن دشوار است. برای مثال جنگ رستم خیلی به تفصیل تصویر شده است و همه‌ی جزئیات آن واقع گرایانه به قلم آمده است. از جمله مکان دیو سفید را شاعر چنین تصویر کرده است:

وز آن جایگه سوی دیو سفید *** بیامد به کردار تابنده شید
به مانند دوزخ یکی چاه دید *** تن جادو از تیرگی ناپدید
چو مژگان بمالید و دیده بشست *** در این غار تاریک چندی بجست
به تاریکی اندر یکی کوه دید *** سراسر شده غار او ناپدید
به غار اندرون دید رفته به خواب *** به کشتن نکرد هیچ رستم شتاب

جنگ رستم و سهراب نمونه‌ی برجسته‌ی تصویر بدیعی جنگ در ادبیات می‌باشد که تحقیق عمیق و همه جانبه‌ی آن موضوع رساله‌ی جداگانه است. حال همین نکته را باید تأکید کرد که فردوسی در تصور جنگ پدر و پسر مهارت بلندی به خرج داده جنبه‌های گوناگون آن را واقع گرایانه به قلم داده است. طوری که در موقعش خواهیم دید، شاعر حتی حالت‌های روحی و روانی قهرمانان را خیلی واقعی و پرجاذبه تصویر کرده است.
حالا به نقل پاره‌ای از شاهنامه اکتفا می‌نماییم که جنگ رستم و سهراب را از یک طرف خیلی واقعی و طبیعی و از سوی دیگر پرمبالغه و برجسته پیش نظر می‌آورد:

چو شیران به کشتی برآویختند *** ز تنها خی و خون همی ریختند
ز شبگیر تا سایه گسترد خور *** همی این بر آن، آن بر این کرد زور
بزد دست سهراب چون پیل مست *** چو شیر دمنده ز جا در بجست
کمربند رستم گرفت و کشید *** ز بس زور گفتی زمین بر درید
یکی نعره بر زد پر از خشم و کین *** بزد رستم شیر را بر زمین
به رستم درآویخت چون پیل مست *** برآوردش از جای و بنهاد پست
نشست از بر سینه‌ی پیلتن *** پر از خاک چنگال و روی و دهن
به کردار شیری که بر گور نر *** زند دست و گور اندر آید به سر
یکی خنجر آبگون برکشید *** همی خواست از تن سرش را برید...

جنگ‌های شاهنامه را به دو گروه می‌توان جدا کرد، اول جنگ‌های عمومی که در آن محاربه‌ی گروه‌ها تصویر می‌شود. تصویر جنگ‌های عمومی در شاهنامه اساساً پس از کشته شدن ایرج شروع می‌شود که آن مابین ایران و توران صورت می‌گیرد و به مدت خیلی طولانی ادامه پیدا می‌کند.
محمدجعفر محجوب دو حادثه را سبب اساسی اوج گرفتن این جنگ‌های طولانی می‌داند: «دو حادثه آتش این جنگ‌های خانمانسوز را دامن زد، که یکی کشته شدن ایرج، فرزند فریدون و فرمانروای ایران به دست برادرانش سلم و تور است و دیگری که موجب پدید آمدن بزرگ‌ترین پیکارهای ایران و توران شد، کشته شدن شاهزاده‌ی فرشته خوی و بی‌گناه و شجاع و زیبای ایران سیاووش با فرمان افراسیاب و بر اثر سخن چینی و حسد بردن گرسیوز برادر افراسیاب بود.»
البته در رواج جنگ‌های ایران و توران حادثه‌های مذکور تأثیر گذاشته‌اند، ولی به نظر ما محرک و عامل اساسی این جنگ‌ها با دیوان تجسم یافته بود، علاوه بر این به جنگ ایران و توران توجه زیاد نشان دادن فردوسی و آن را خیلی طولانی و پردامنه تصویر کردن او به زمان خود شاعر نیز رابطه دارد. در این خصوص در موقعش به تفصیل سخن رفت. اینجا به ذکر این نکته اکتفا می‌شود که با ورود سیل آسای سپاهیان ترک قراخانی و غزنوی به ماورءالنهر و خراسان و حکومت سامانیان را تهدید نمودن آن‌ها هنگام تألیف اثر نیز بی‌شک از عوامل اساسی توجه زیاد شاعر به این مسئله است.
فردوسی در تصویر جنگ‌های عمومی مهارت بلند سخنوری به خرج داده است، از ابیات زیر شور و غوغا، جوش و خروش، گیرودار نبرد، نعره‌ی کرنای و صدای برخورد سلاح‌های مختلف به گوش می‌رسند، درخشش تیغ و شمشیرها، حرکت سواران پیش نظر می‌آیند. چنین طرز تصویر مبالغه آمیز و در عین حال طبیعی و اعتمادبخش بی‌نظیر است:

ز لشکر برآمد سراسر خروش *** زمین پر ز جوش و هوا پرخروش
جهان لرز لرزان شد و دشت و کوه *** زمین شد ز نعل ستوران ستوه
درفش از درفش و گروه از گروه *** گسسته نشد شب، برآمد ز کوه
درخشید تیغ‌های بنفش *** از آن سایه‌ی کاویانی درفش
تو گفتی که اندر شب تیر چهر *** ستاره همی برفشاند سپهر
زمین گشته جنبان چو ابر سیاه *** تو گفتی همی برنتابد سپاه
بلند آسمان چون زمین شد ز خاک *** ز هر سو همی بر شده چاک چاک
دل کوه گفتی بدرد همی *** زمین با سواران بپرد همی
ز بس نعره ناله کرنای *** همی آسمان اندر آمد ز جای
چنان تیره شد روی گیتی ز گرد *** تو گفتی که خورشدی شد لاجورد...
ز گرد سواران و آواز کوس *** هوا تیره‌گون شد، زمین آبنوس
تو گفتی زمین موج خواهد زدن *** و زان موج بر اوج خواهد زدن
ز بس گرد میدان که بر شد به دشت *** زمین شش شد و آسمان گشت هشت
ز بس نیزه و گرز و کوپال و تیغ *** تو گفتی هوا ژاله بارد ز میغ....

نوع دوم جنگ که در سراسر شاهنامه به خصوص در قسمت‌های اساطیری و پهلوانی به نظر می‌رسد، جنگ تن به تن می‌باشد. در تصویر این جنگ نیز فردوسی داد سخن داده، هنرمندی و استادی خود را نشان داده است. شاعر بزرگی قهرمانان خود و جنبه‌های گوناگون شخصیت آنان را توسط جنگ‌های تن به تن نشان داده است. مثلاً جسوری و دلیری، جنگاوری و نیرومندی، شهامت و تنومندی، چالاکی و هوشیاری، زیرکی و دادخواهی، خردمندی و دانایی رستم فقط توسط جنگ‌های تن به تن او با دیو سپید، سهراب، اسفندیار، افراسیاب، اشکبوس، کاموس، همان، ساوه، شغاد ظاهر می‌گردند. هرچند رستم قهرمان دوست داشته‌ی شاعر است و برای حفظ ایران و عار و ناموس ایرانیان می‌جنگد، ولی فردوسی هنگام تصویر جنگ‌ها سعی نموده است که تا حدی موقع بی‌طرفی اختیار کند و نبرد تن به تن را به طور واقعی قلمداد نماید. این را در جنگ رستم با اسفندیار می‌توان روشن مشاهده کرد، اسفندیار با آنکه شاهزاده است، در جنگاوری از رستم کم ندارد و برابر او زورآزمایی می‌کند. در پاره‌ی زیر یک لحظه جنگ تن به تن رستم و اسفندیار تصویر می‌شود که هر دو قهرمان نیروی برابر دارند و شاعر هر دو را یکسان توصیف می‌کند:

نهادند پیمان دو جنگی که کس *** نباشد در این جنگ فریادرس
فراوان به نیزه برآویختند *** همی خون ز جوشن فرو ریختند
چنین تا سنان‌ها به هم برشکست *** به شمشیر بردند ناچار دست
به آورد گردن برافراختند *** چپ و راست هر سو همی تاختند
ز نیروی گردان و زخم سران *** شکسته شد آن تیغ‌های گران
برافراختند آن زمان یال را *** ز زین برکشیدند کوپال را
همی ریختند اندر آورد گرز *** چو سنگ اندر آید ز بالای برز
چو شیر ژیان هر دو آشوفتند *** از آن زخم اندام‌ها کوفتند
هم از دست بشکسته گرز گران *** فرو ماند از کار دست سران
گرفتند از آن پس دوال کمر *** دو اسپ تکاور برآورده پر
یکی بود به دست یل اسفندیار *** دگر بود به دست گو نامدار
به نیرو کشیدند زی خویشتن *** دو گرد سرافراز و دو پیلتن
همی زور کرد این بر آن، آن بر این *** نجنبید یک شیر از پشت زین
پراکنده گشتند از آوردگاه *** غمی گشته گردان و اسبان تباه
کف اندر دهانشان شده خون و خاک *** همه کبر و بر گستوان چاک چاک

چنان که می‌بینیم در این جنگ دور و دراز هر دو پهلوان تمام قدرت جسمانی خود را ظاهر می‌نمایند و اقتدار برابر دارند. از اینجاست که فردوسی یکی را از دیگری بالا نمی‌گذارد و به اسفندار هم همان صفت‌های رستم را نسبت می‌دهد. چنین حالت را در جنگ‌های دیگر نیز می‌توان مشاهده کرد. (5)
در شاهنامه به عوامل و سبب‌های سر زدن جنگ‌ها بعضاً اشاره‌ها شده است. یکی از عوامل درگیری و وسعت جنگ‌ها انتقام یا کین خواهی است. انتقام به اندیشه‌ی مکافات عمل مربوط بوده، طبق آن هر که بدی کند یا خون‌ریزی نماید، عاقبت خود به آن گرفتار خواهد شد، اکثر پهلوانان و شاهان شاهنامه برای گرفتن انتقام پدر و اجداد خود مبارزه می‌کنند. فریدون برای ستاندن قصاص جدش جمشید با ضحاک می‌جنگد، منوچهر انتقام ایرج را می‌یگرد، رستم و کیخسرو جهت گرفتن خونبهای سیاووش با افراسیاب می‌رزمند و امثال این‌ها... مثلاً، سر لشکر ایرانی سوفرای کشته شدن پیروز شاه را شنیده برای ستاندن انتقام شیرازیان را به جنگ تورانیان دعوت می‌کند:

به کین شهنشاه ایران شویم *** بر این دژ به کردار شیران شویم

عامل دیگر پیدایش جنگ‌ها پیمان شکنی است، همان طوری که دانشمند ایرانی باقر پر‌هام نیز به مشاهده گرفته است، در شاهنامه «شهریاری با پیمان شکنی سازگار نیست و اگر شهریار پیمان شکند، جنگ و بیداد و ویرانی کشور اجتناب ناپذیر خواهد شد». (6) او از جمله به پیمان شکنی افراسیاب و بی‌گناه کشته شدن سیاووش اشاره می‌کند که باعث جنگ رستم با افراسیاب می‌شود و در نتیجه توران سراسر خراب می‌گردد. رستم می‌گوید:

بر این کینه تا در جهان زنده‌ام *** به درد سیاووش دل آگنده‌ام

باقر پرهام تأکید می‌کند که «با پیمان شکنی منطق صلح، یعنی اخلاق جاری فردی جای خود را به منطق جنگ می‌دهد و جنگ معیارهای ارزش خود را دارد، که به موازین اخلاق به معنای جاری کلمه سازگار نیست». (7)
مبارزه برای تخت و تاج از عوامل دیگر خون‌ریزی به شمار می‌رود. در شاهنامه اکثر جنگ‌ها با کوشش شاهان صورت می‌گیرد و پهلوانان و جنگاوران این نیت حاکمان را عملی می‌نمایند. از اینجاست که شاعر جنگ را یک خاصیت حکومت شاهی می‌داند و هنگام شرح سلطنت شاهان، از جنگ‌های آنان یاد می‌کند. فردوسی جنگ‌های طولانی افراسیاب را با ایرانیان تصویر نموده، در بیت زیر هدف اصلی شاه توران و جنگاوران او را با کنایه کلاه یعنی تاج و تخت می‌داند:

به جنگ اندرون بود لشکر سه ماه *** بدادند سرها ز بهر کلاه

فردوسی سرانجام شکست خوردن لشکر توران را در محاربه‌ها با کیسخرو نشان داده، بی‌عاقبت بودن جنگی را که جهت غصب خاک و غارت اموال مردم دیگر روانه شده است، تأکید می‌نماید:

سپهبد سوی آسمان کرد سر *** که ای دادگر داور چاره‌گر
همان لشکر است این که سر پر ز کین *** همه خاک جستند از ایران زمین
که زهر گزاینده بپراگند *** سر سرکشان اندر آن افکند
چنین کردشان آن زمان دادگر *** نه رأی و نه دانش، نه پا و نه سر

در داستان «جنگ گو و طلحند» فردوسی مسئله‌ی جنگ برادرکشی را برای تاج و تخت به میان گذاشته است که سرانجام با کشته شدن طلحند هندی که سبب کار و برانگیزنده‌ی جنگ بود، پایان می‌یابد. زیر او به اصرار برادر خردمندش گوش نمی‌دهد و راه ناصواب جنگ را پیش می‌گیرد. وقتی که مادر هندو از این فاجعه‌ی پسرش آگاه می‌شود، به طور قطعی فرزندانش را برای جنگ بهر تاج و تخت محکوم می‌نماید:

برادرکشی از پی تاج و تخت *** نخواند ترا نیک دل، نیک بخت

فردوسی جنگ‌های برادرکشی لشکریان ایران را با سروری طوس که باعث کشته شدن برادر کیخسرو فرود و هزارها ایرانیان و تورانیان می‌گردد و چندین هزار مردم را بی‌خانمان و شهر و ملک‌های زیادی را ویران می‌کند، جمع بندی نموده به چنین نتیجه‌ی عمیق می‌رسد:

چنین است انجام و فرجام جنگ *** یکی تاج یابد، یکی گور تنگ

این خلاصه‌ی واقع بینانه‌ی فردوسی را تاریخ بارها به ثبوت رسانده است و حوادث ناگواری که اخیراً در افغانستان و تاجیکستان صورت گرفتند، بار دیگر آن را تأیید می‌نمایند.
در شاهنامه به خصلت‌های دیگر بد که باعث سر زدن جنگ‌ها می‌گردند اشاره شده است. یکی از همین گونه خصلت‌های بد رشک است که در چندین مورد عامل برانگیزنده‌ی جنگ می‌شود. کیومرث به فرزند خود سیامک که از هر جهت زیبا و شایسته بود افتخار می‌کرد و دل را شاد و مسرور می‌داشت:

پسر بود مر او را یکی خوب روی *** هنرمند و همچون پدر نامجوی
سیامک بدش نام و فرخنده بود *** کیومرث را دل بدو زنده بود
ز گیتی به دیدار او شاد بود *** که بس بارور شاخ و بنیاد بود...

این آتش رشک را در دل اهریمن می‌افروزد و او با فرزند بدسگال و گرگ طبیعت خود به دشمنی سیامک اقدام می‌کند و عاقبت رشک آنان باعث سر زدن جنگ و کشته شدن او می‌گردد:

به رشک اندر آهرمن بدسگال *** همی رأی زد تا ببالید بال
سیامک به دست چنان زشت دیو *** تبه گشت و ماند انجمن بی خدیو

نمونه‌ی برجسته‌ی ظهور رشک در شاهنامه و تأثیر آن در ایجاد جنگ، همانا رشک تور و سلم به برادرشان ایرج است. فریدون قلمروش را بین سه پسرش تقسیم می‌کند و ایران زمین را به فرزند خردش ایرج می‌سپارد. این باعث رشک برادران بزرگ او می‌شود و آن‌ها سرانجام برادر بی‌گناه را بر اثر رشک به قتل می‌رسانند.
شاعر این مطلب را در فصل «رشک بردن سلم بر ایرج» خیلی مؤثر به قلم داده است. از بیت زیر معلوم می‌گردد که در این مورد رشک با خصلت بد آز و حریصی پیوست شده، ستیز او را بیشتر نموده است:

دلش گشته غرقه به آز اندرون *** به اندیشه بنشست با رهنمون

آزمندی کاووس باعث سر زدن جنگ با دیوان در مازندران می‌شود. اسفندیار را نیز افزون طلبی به جنگ رستم وامی‌دارد. بدین منوال اکثر شاهان را حریصی و آزمندی به جنگ و خون‌ریزی‌ها وادار می‌نماید.
بدین ترتیب فردوسی جنگ را چون واقعیت زندگی در تاریخ بشر دانسته، ظهور آن را در همه‌ی دوره‌ها تأکید کرده است. ولی از تصویرهای شاعر برمی‌آید که او همه‌ی جنگ‌ها را یکسان نمی‌داند و هر جنگ را بر اساس اهداف و عوامل پیدایش آن ارزیابی می‌کند. او جانب دار جنگ و مبارزه‌ای است که جهت از بین بردن زشتی و بدکاری‌ها روانه شده است. جنگ‌های زیادی که بین نیروهای نیکی و بدی صورت گرفته‌اند از همین قبیلند. نمونه‌ی عالی و جالب چنین جنگ‌ها مبارزه کاوه‌ی آهنگر بر ضد ضحاک ظالم و خونخوار است که شاعر با دلبستگی و احساسات بلند به قلم آورده است.
فردوسی جانب دار جنگ عادلانه برای حفظ وطن و مردم از دشمنان است. او مردمی را که در این راه جان خود را دریغ نمی‌دارند، پشتیبانی می‌کند، صرف نظر از آنکه از کدام کشور و کدام جبهه‌اند، آنان را ستایش می‌نماید. از جمله از زبان مردم تورانی که برای دفاع از کشور خود یکدلانه به جنگ ضد رستم برآمده بودند، با احساس پرجوش و خروش چنین دعوت میهن دوستانه را ابراز می‌دارد:

همه سر به سر تن به کشتن دهیم *** از آن به که کشور به دشمن دهیم

خود رستم نیز اکثراً به استثنای چند مورد که با سفارش و اراده‌ی شاهان می‌جنگد، برای حفظ وطن مبارزه می‌کند. او در میدان جنگ برای حمایت وطن قربان شدن را از مرگ اولی‌تر می‌داند:

اگر مرگ باشد مرا بی‌گمان *** به آورد گه به که آید زمان

هنگامی که لشکر عرب با سروری سعد وقاص به سرزمین ایران هجوم می‌آورد، یزدگرد ساسانی پهلوانان کشور را به حفظ وطن دعوت نموده از جمله در نامه‌ای می‌نویسد:

بکوشیم و مردی به کار آوریم *** بر ایشان جهان تنگ و تار آوریم

هدف دیگر جنگ‌های عادلانه در شاهنامه حفظ نام و ننگ است. جنگاوران ایرانی اکثراً در جنگ با عار و ناموس هلاک شدن را از زندگی در اسارت دشمن افضل می‌شمارند:

بگویش که در جنگ مردن بنام *** به از زنده، دشمن بدو شادکام

برای رستم حمایت، شرف و نام وظیفه‌ی مقدس است. او آماده است در این راه جان خود را فدا نماید. به اندیشه‌ی او زندگی گذران است و انسان باید خود را مطیع حوادث روزگار نکند و همیشه برای نیک نامی مبارزه کند:

به نام نکو گر بمیرم رواست *** مرا نام باید که تن مرگ راست
ترا نام باید که ماند دراز *** نمانی همی کار چندین مساز

محرک و برانگیزنده‌ی رستم به جنگ اسفندیار نیز اساساً حمایت، شرف و نام و ننگ بوده است:

من امروز نی بهر جنگ آمدم *** پی پوزش و نام و ننگ آمدم

رستم هنوز در جوانی برای کسب نام نیک تلاش می‌ورزید:

نبینی که با گرز سام آمدست *** جوان است و جویای نام آمدست

رستم تا پایان عمر در این راه استوار بود و برای حفظ نام خود حتی سخت‌ترین فاجعه را صادر نموده، ناآگاهانه فرزند خود سهراب را به قتل می‌رساند. در جنگ با اسفندیار نیز رستم در یاد حفظ ننگ و ناموس است.
پهلوانان دیگر شاهنامه نیز برای نام و شرف مبارزه می‌کنند. برای پیران ننگ و ناموس عزیز است:

بدو گفت پیران که ما را ز جنگ *** چه چاره‌ست جز جستن نام و ننگ

گستهم در لحظه‌های آخر عمر اقرار می‌کند که هدف اساسی او در زندگی نگه داشت نام نیک بوده است:

بدان تا بداند که من جز به نام *** نمردم به گیتی، همین است کام

سیاووش برای رهایی از بدنامی و حفظ نام نیک و پاکدامنی به انواع آزمایش راضی است. شرف و ناموس برای اکثر جنگاوران ایرانی عزیز و مقدس است. از اینجاست که فردوسی هر چند مخالف جنگ و خونریزی است، ولی برای حفظ وطن و شرف و ناموس جنگیدن را واجب و ضروری می‌شمارد:

میان‌ها ببندیم و جنگ آوریم *** چو باید که کشور به چنگ آوریم

شاعر آشکارا تأکید می‌کند که چون دشمن حمله آورد و خاک مقدس وطن را غصب کرد، باید ضد آن جنگید و کشور و ننگ و ناموس مردم را دفاع نمود:

چو بدخواه جنگی به بالین رسید *** نباید ترا با سپاه آرمید
مرا جنگ دشمن به آید ز ننگ *** یکی داستان زد بر این بر پلنگ
که خیره به بدخواه منمای پشت *** چو پیش آیدت روزگار درشت
هر آن کس که با تو بجوید نبرد *** سراسر برآور سرانشان به گرد

یکی از مسائل مهم مربوط به جنگ که در شاهنامه به نظر می‌رسد، رعایت قانون و قواعد جنگ یا آداب حرب می‌باشد. تحقیق این مسئله و در مقایسه با رساله‌های علوم نظامی از جمله آداب الحرب و الشجاعة محمدبن سید مبارکشاه و سنجیدن صحنه‌های جنگی شاهنامه و اندیشه‌های فردوسی درباره‌ی آداب و اصول جنگ، وظیفه‌ی متخصصان رشته‌ی نظامی است که جهت پیشرفت این علم و به خصوص تکامل اصطلاحات نظامی مدد خواهد رساند.
اینجا تنها به ذکر چند اندیشه‌ی بشردوستانه‌ی فردوسی درباره‌ی جنگ اکتفا خواهد شد.
جنگ و نبردهای زیادی که در شاهنامه تصویر شده‌اند، اکثراً از روی نظام و آداب معین صورت گرفته‌اند، عادتاً سران لشکر قبل از آغاز جنگ می‌خواهند مسئله را با راه آسان‌تر و گفت و شنید حل نمایند. در این گفت و شنیدها بعضاً شرط‌های جنگ هم از جانب طرفین قبول می‌شوند. در موارد زیاد جهت جلوگیری از خون‌ریزی و کشتارها به جنگ تن به تن اکتفا می‌شود. برای مثال جنگ کیخسرو با شیده را در نظر بگیریم که قبل از شروع آن میان افراسیاب و کیخسرو اول چندین بار نامه‌ها فرستاده و رد و بدل می‌شوند. کیخسرو هدف خود را که ستاندن انتقام پدرش سیاووش بی‌گناه کشته شده می‌باشد، بیان می‌کند. در نهایت طرفین تصمیم می‌گیرند که کیخسرو با پسر افراسیاب شیده دور از سپاه در جای خلوتی به جنگ تن به تن مشغول شوند:

نهادند پیمان که از هر دو روی *** به یاری نیاید کسی کینه جوی
برفتند هر دو ز لشکر به دور *** چنان چون شود مرد شادان به سور...

شیده در جنگ با سلاح‌ها خیلی خسته می‌شود و شکست خود را حس کرده به حریف کشتی را پیشنهاد می‌نماید و این مورد قبول او قرار می‌گیرد:

بدو گفت شاها به تیغ و سنان *** کند هر کسی جنگ و پیچد عنان
پیاده به آید که جوییم جنگ *** به کردار شیران ببازیم چنگ

در این جنگ تن به تن شیده کشته می‌شود، ولی کیخسرو مغلوب را با نظر تحقیر نمی‌نگرد و امر می‌کند که تن شیده را با احترام به خاک سپارند و دخمه‌ای هم برایش بسازند:

به رهام گفت این بد ناهمال *** دلیر و سبکسار مرا بود حال
پس از کشتنش مهربانی کنید *** یکی دخمه‌ی خسروانی کنید
سرش را به دبیق به مشک و گلاب *** بشویید و تن را به کافور ناب
به گردنش بر طوق زرین نهید *** کله بر سرش عنبرآگین نهید

در محاربه‌ی دیگر نیز وقتی که افراسیاب در قلعه‌ی گنگ دژ شکست خورده فرار می‌کند و سپاهیان و خویشاوندانش را می‌گذارد، کیخسرو با آن‌ها به خوبی معامله می‌نماید.

ز خویشان او کس نیازرد شاه *** چنان چون بود در خور پیشگاه

فردوسی در جنگ رعایت عدل را از شرط‌های اساسی دانسته با هر راه و وسیله، عملی کردن آن را ضروری می‌شمارد. به طور مکرر به سپاهیان تأکید می‌شود که هنگام پیروزی خون مردم مغلوب را نباید ریخت و از کینه جویی باید دوری جست:

چو پیروز گردی، ز تن خون مریز *** چو باشد ز تو بد کنش در گریز
چو خواهد ز دشمن کسی زینهار *** تو زنهار ده باش و کینه مدار...

شاعر از زبان پیران که به شرط‌های فریبرز در خصوص یک ماه جنگ نکردن راضی می‌شود، اصول جنگ عادلانه را بیان می‌نماید:

گر ایدون که یک ماه خواهی درنگ *** ز لشکر سواری نیاید به جنگ
وگر جنگ جویی، منم جنگ خواه *** بیارای و برکش صف رزمگاه

فردوسی همیشه از جنگ عادلانه‌ای که برای از بین بردن بدی و پایدار کردن نیکی است، جانب داری می‌نماید. او در سیمای منوچهر همان شاهانی را تصویر می‌کند که برای پایداری عدالت و نیکی و نیکوکاری مبارزه می‌کنند. او قصاص جدش را از برادران وی می‌ستاند و بعد به تخت شاهی نشستن هم هدف‌های خود را اعلان می‌نماید که پیش از همه از جاری کردن عدل و نیکی عبارت است. ولی در موارد ضروری با بدان جنگ کردن را هم وظیفه‌ی خود می‌داند:

چو دیهیم شاهی به سر بر نهاد *** جهان را سراسر همه مژده داد
به داد و به دین و به مردانگی *** به نیکی و پاکی و فرزانگی
منم گفت بر تخت گردان سپهر *** همه خشم و جنگ است و هم داد و مهر...
شب تار جوینده‌ی کین منم *** همان آتش تیز برزین منم...
گه بزم دریا دو دست من است *** دم آتش از بر نشست من است
بدان را ز بد دست کوته کنم *** زمین را به خون رنگ دیبه کنم...

چنان که می‌بینیم، منوچهر در مقابل بدی، بدی و به عوض نیکی، نیکوکاری را شعار خود قرار داده است این اندیشه را بعداً سعدی در قالب حکمت موجز «جای گل گل باش و جای خار خار» بیان کرده است.
فردوسی در همه‌ی نبردهایی که میان نیروهای نیک و بد در شکل‌های گوناگون صورت می‌گیرد، آشکارا از جنگ عادلانه، پشتیبانی می‌کند و سرانجام شامل آن را غالب می‌سازد. ولی جنگ ناعادلانه را بدون در نظر گرفتن آنکه از جانب که و از کجا سر زده است، محکوم می‌نماید و انجام آن را بی‌برابر به قلم می‌دهد. در این مورد او حتی احساس میهن دوستی را به نظر نمی‌گیرد. این مطلب را جوانشیر هم خوب بیان کرده است که فردوسی «آن اندازه بزرگوار و آن چنان عاشق داد و دادگری است، که در شرح رویدادهای حماسی خود با تمام علاقه‌ای که به ایران دارد، اگر بیداد از جانب لشکر ایران باشد، شکست ایرانیان را در آن جنگ آرزو می‌کند و چنین شکستی را برای آنان لازم می‌شمارد، چه به نظر او تنها آن نیرویی قابل ستایش است که در خدمت داد باشد». (8)
از نگاه فردوسی جنگ باید یک نظام و هدف معین داشته باشد، جنگ عبارت از کشتار بی‌رحمانه‌ی مردم بی‌گناه طرف مقابل نیست. شاعر اندیشه‌های خود را درباره‌ی جهت‌های بشردوستانه‌ی جنگ و نگاه داشتن اندازه و حد در آن از زبان کیخسرو ضمن نصیحت به طوس ابراز می‌دارد:

نیازرد باید کسی را به راه *** چنین است آیین تخت و کلاه
کشاورز یا مردم پیشه ور *** کسی کو به رزمت نبندد کمر
نباید که بر وی وزد باد سرد *** مکوشید جز با کس هم نبرد
نباید نمودن به بی‌رنج رنج *** که بر کس نماند سرای سپنج

در شاهنامه این نکته هم تأکید شده است که هر کس اول به جنگ آغاز کند، شکست خواهد خورد:

که هر کو به جنگ اندر آمد نخست *** ره بازگشتن نبایدش جست

با وجود این در شاهنامه‌ی فردوسی بعضاً رعایت نشدن اصول‌های عدل و داد مشاهده می‌شود. متأسفانه، از جانب رستم، که قهرمان دوست داشته‌ی شاعر است، گاهاً چنان رفتار ناشایسته‌ای صادر می‌شود که خواننده را به تعجب می‌آورد. رستمی که پیوسته جانب دار عدل و داد بود و در ردیف قدرت و توانایی جسمانی از صفت‌های اخلاق پسندیده و معنویات بلند برخوردار است، به خون‌ریزی و کین خواهی‌ای راه می‌دهد که باور کردنی نیستند. مثلاً او برای ستاندن قصاص سیاووش، فرزند افراسیاب سرخه راکه در تصویر شاعر چون «سرو آزاده»، «برش چون بر شیر» و «رخش چون بهار» است، پس از اسیر گرفتن سر می‌زند و به دار می‌کشد:

سرش را به خنجر ببرید زار *** زمانی خروشید و برگشت کار
بریده سر و تنش بر دار کرد *** دو پایش ز بر، سر نگونسار کرد

جای دیگر پس از شکست خوردن و فرار کردن افراسیاب هم، رستم به خرابی توران زمین پرداخته، سپاه او پیران و جوانان را به قتل می‌رسانند و حتی زنان و کودکان را اسیر می‌گیرند:

همه غارت و کشتن اندر گرفت *** همه بوم و بر دست بر سر گرفت
ز توران زمین تا به سقلاب و روم *** ندیدند یک مرز آباد بوم
همه سر بریدند برنا و پیر *** زن و کودک خرد کردند اسیر

در واقع با چنین خرابکاری و خون‌ریزی‌ها، بیدادگری و بی‌عدالتی‌ها راه دادن قهرمانی چون رستم تعجب آور است. باقر پرهام به این مسئله توجه کافی نموده، پس از تحلیل جنگ‌های رستم به نتیجه‌ای می‌رسد که رفتار ناشایسته‌ی او از روی منطق و معیارهای جنگ صادر شده است: «قانون مردی، قانون جنگ، قانون دیگری است و با معیارهای اخلاق و دین، به معنی جاری کلمه ربطی ندارد. و از آنجا که فنکسیون جنگ فنکسیونی از امر شهریاری است. پس شهریاری سپهر مستقلی است که منطق و اخلاق خاص خود را دارد» (9).
ولی محتوا و ماهیت «فنکسیون جنگ» در اثر باقر پرهام آشکار نشده است و این مسئله نیاز به تحقیق بیشتری دارد.
به نظر ما یکی از سبب‌های وقوع حادثه‌ی مذکور، همان طور که قبلاً هم اشاره شد، از خرد دور شدن قهرمانان در موارد جداگانه است. هرگاه که شاهان و قهرمانان از روی خرد عمل کنند، به کارهای ناشایسته و از جمله خون‌ریزی و جنگ‌های ناعادلانه راه نمی‌دهند. ولی هر وقتی که از خرد دور شدند، به چنین کارها دست می‌زنند. مثلاً وقتی که بهرام چوبینه عزم جنگ خسرو پرویز می‌کند، خرد را از خود دور می‌سازد:

چو مرد جهان جوی نامه بخواند *** هوا را بخواند و خرد را براند

خود فردوسی هم بر سازش نداشتن جنگ و خرد با هم تأکید کرده است:

چو همره کنی جنگ را با خرد *** دلیرت ز جنگاوران نشمرد
خرد را و دین را رهی دیگر است *** سخن‌های نیکو به بند اندر است

همان طور که ذکر شد، فردوسی جانب دار جنگ عادلانه، جنگ برای حمایت وطن و مردم کشور از حمله‌های دشمنان اجنبی است. شاعر جنگی را که برای از بین بردن بدی، برای ستاندن کین و انتقام، جهت مغلوب ساختن دشمن روانه شده باشد، ضروری می‌شمارد. ولی به طور کلی او طرف دار جنگ نیست و بی‌عاقبت بودن همه گونه جنگ و خون‌ریزی را در هر مورد تأیید می‌نماید. مثلاً شاعر از زبان شاهزاده‌ی ترک پرموده که برای ستاندن کین پدرش ساوه شاه با بهرام چوبینه می‌جنگید، پس از خواندن نامه‌ی او بی‌عاقبت بودن جنگ را درک می‌کند و از خون‌ریزی دست کشیدن را تلقین می‌نماید:

کسی را که خون ریختن پیشه گشت *** دل دشمن از وی پر اندیشه گشت
بریزند خونش بر آن هم نشان *** که او ریخت خون سر سرکشان
گر از بوم ترکان براری دمار *** همان کین بخواهد فرجام کار

فغفور چین نیز جانب دار جنگ و خون‌ریزی نیست و این مطلب را در نامه‌اش آشکارا بیان کرده است:

که خون ریختن نیست آیین من *** نه بد کردن اندر خور دین من

جای دیگر شاعر به نام مردم از رستم که با حمله بی‌رحمانه به توران زمین به جنگ پرداخته است و برای کین خواهی سیاووش این کشور را خراب کرده است، بس کردن خون‌ریزی را طلب می‌نماید:

چو خیره شدی، بی‌گنه خون مریز *** مکن با جهان دار یزدان ستیز

فردوسی ریختن خون بی‌گناهان را گناه عظیم می‌داند. او از نام موبد به بهرام پند می‌دهد که از ریختن خون مردم بی‌گناه دست کشد. برای تأکید بر این مطلب اندیشه‌ی مکافات عمل آورده می‌شود که شخص خون ریخته عاقبت جزایش را خواهد دید:

چنین گفت موبد به بهرام تیز *** که خون سر بی‌گناهان مریز
چنین است فرمان یزدان راه *** که هر کس ببرد سر بی‌گناه
سرش را ببرند بی‌ترس و باک *** سپارند ناپاک دل را به خاک
روانت مرنجان و مگداز تن *** ز خون ریختن باز کش خویشتن

فردوسی مخالف خون‌ریزی بوده، به خصوص حاکمان را از این عمل زشت باز می‌دارد:

چو چیره شدی، بی‌گنه خون مریز *** مکن جنگ گردون گردنده تیز

شاعر خون‌ریزی را برای حاکمان سرفراز همه‌ی قوم و ملت‌ها شایسته نمی‌داند:

تو دانی که تارج و خون ریختن *** چه با بی‌گناه مردم آویختن
مهان سرافراز دارند شوم *** چو با مرز یاران، چه با مرز روم

با آنکه فردوسی در تصویر و توصیف جنگ خیلی ماهر و چیره‌دست است، از خون‌ریزی نفرت زیاد دارد. او تأکید می‌کند که خون‌ریزی را آفریدگار هم نمی‌خواهد:

جهان خواستی، یافتی، خون مریز *** مکن با جهان دار یزدان ستیز

فردوسی از زبان مادر هندو به فرزندش طلحند نیز به خاطر تاج و تخت که گذران است، بیهوده خون نریختن را خواستار می‌شود:

مریزید خون از پی تاج و گنج *** که بر کس نماند سرای سپنج

جنگ و خون‌ریزی را شاعر یکی از علت‌های کاسته شدن اخلاق جامعه و به خصوص جوانان می‌داند:

ز بس جنگ و خون ریختن در جهان *** جوانان ندانند ارج مهان

شاعر جنگجویی و جوانمردی را آشتی ناپذیر می‌داند و تأکید می‌کند که جوانمرد هیچ گاه به جنگ شروع نخواهد کرد:

ز بهر پرستنده‌ای کژ مگوی *** نگردد جوانمرد پرخاش جوی

انسان نباید در شروع جنگ به شتاب راه دهد، زیرا اختلاف‌ها را با راه‌های دیگر می‌توان حل کرد. در این باره فردوسی آشکارا ابراز اندیشه می‌نماید. کیخسرو در نامه‌اش به فریبرز جنگ‌های شتاب کارانه و ناعادلانه‌ی طوس را نکوهش نموده، تندی و شتاب کاری نکردن را در جنگ توصیه می‌کند:

مکن هیچ بر جنگ جستن شتاب *** ز می دور باش و مپیمای خواب
به تندی مجوی ایچ رزم از نخست *** همی باش تا خواسته گردد درست

در شاهنامه جنگ را عادتاً شاهان شروع می‌نمایند و از نظر فردوسی هم گنهکاران اساسی آن‌هایند نه لشکرکشان و سربازان. از اینجاست که به عقیده‌ی شاعر شاهان ظفریافته از راه عدل باید سربازان طرف مغلوب را عفو نمایند، از گناه آنان گذرند. این مطلب را فردوسی در سیمای کیخسرو تجسم می‌نماید. او پس از غلبه بر تورانیان از روی خرد عمل نموده، به آن‌ها عفو می‌دهد، گناهشان را می‌بخشد و به آنان خطاب می‌کند:

کنون بر شما گشت کردار بد *** شناسد هر آن کس که دارد خرد
نیم من به خون شما شسته جنگ *** نگیرم چنین کار دشوار تنگ
همه یکسره در پناه منید *** اگر چند بدخواه گاه منید

ولی شاه توران افراسیاب، برعکس کیخسرو است و برخلاف او عمل می‌کند. افراسیاب همیشه میل به جنگ و خون‌ریزی دارد. او با فتنه‌ی گرسیوز، داماد بی‌گناهش سیاووش پاک و نیکوکار را به قتل می‌رساند. سیاووش جوان قبل از مرگ به او بی‌گناهی‌اش را ابراز نموده راه صلح را پیشنهاد می‌کند، ولی قبول نمی‌شود:

سیاووش چنین گفت کین رأی نیست *** همان جنگ را مایه و جای نیست...
چرا جنگجوی آمدی با سپاه *** چرا کشت خواهی مرا بی‌گناه ؟

افراسیاب بارها اشتباه خود را می‌فهمد، ولی از آن پند نمی‌گیرد. او بارها از ایرانیان، به خصوص از رستم شکست می‌خورد، ولی باز هم از جنگ روی نمی‌تابد:

چو بنشیند افراسیاب این سخن *** فراموش کرد آن نبرد کهن

افراسیاب در جنگجویی همیشه شتاب می‌کند و سبب کار خرابی کشور و خانه ویرانی مردم می‌گردد. او سپاهیان کشورهای دیگر را هم به جنگ جلب نموده، به کشتن می‌دهد و در خطاب به آن‌ها می‌گوید:

در آشتی هیچ گونه مجوی *** سخن جز به جنگ و به کینه مگوی

در خطابه‌ی مذکور میل آرمان جنگجویانه‌ی افراسیاب که هیچ گاه صلح و آسایش را نمی‌خواهد، بیان شده است حال آنکه کیخسرو و رستم همیشه پیش از همه خواهان صلح و آسایشند و می‌خواهند اختلاف را بدون خون‌ریزی حل نمایند. کیخسرو مجبور می‌شود برای حفظ وطن آماده‌ی جنگ شود:

ابا پهلوانان چنین گفت شاه *** که ترکان همه رزم جویند و گاه
چو دشمن سپه ساخت، شد تیز چنگ *** بباید بسیچید ما را به جنگ

ولی کیخسرو برخلاف خطابه‌ی مذکور افراسیاب به سربازان در هنگام جنگ، راه بستن بر بیداد و خرابکاری را تلقین می‌نماید:

نگر تا نیابی به بیداد دست *** نگردانی ایوان آباد پست
به کردار بد هیچ مگشای چنگ *** براندیش از دوده و نام و ننگ

کیخسرو به سپاهیان دستور می‌دهد که به هیچ وجه به آنانی که در جنگ همراه نشده‌اند، آسیب و زیان نرسانند:

کسی کو به جنگت نبندد میان *** چنان ساز کز تو نبیند زیان

کیخسرو جنگاوری ماهر و جسور است و همیشه بخت با او یار می‌شود. ولی او از این پیروزی‌ها شاد نمی‌شود، برعکس در میدان جنگ سپاهیان زیادی را کشته دیده محزون می‌گردد و از پیروزی خود گاه پشیمان و نالان می‌شود:

چو کیخسرو آن پیچش جنگ دید *** جهان بر دل خویشتن تنگ دید
بیامد به یک سو ز پشت سپاه *** به پیش جهان دار شد دادخواه...
نخواهم که پیروز باشم به جنگ *** نه بر دادگر بر کنم کار تنگ »
بگفت این و بر خاک مالید روی *** جهان پر شد از ناله‌ی زار اوی

فردوسی منظره‌های جنگ را خیلی ماهرانه به تصویر کشیده است و خواننده گمان می‌کند که شاعر با میل و خواهش خود آن را تصویر می‌کند و جانب دار آن جنگ‌های زیاد است. مثلاً او جنگ کاووس را در مازندران و ‌هاماوران تصویر کرده، نظر خویش را بیان نمی‌سازد، ولی جای دیگر وقتی که بی‌خردی کاووس را فاش می‌سازد، با اشاره‌ای بی‌معنی و بیهوده بودن آن جنگ‌ها را تأکید می‌نماید. این را شاعر از زبان گودرز پیر چنین ابراز می‌دارد:

کشیدی سپه را به مازندران *** نگر تا چه سختی رسید اندر آن...
به جنگ زمین سربه‌سر تاختی *** کنون بآسمان نیز پرداختی

از این برمی‌آید که فردوسی در تصویر صحنه‌های جنگی تا اندازه‌ای پایبند روایت‌ها بوده، بدون میل باطنی خود آن حوادث را با مهارت بلند سخنوری تصویر نموده است. خود شاعر هم بارها تأکید کرده است که او از گفته‌های دهقان پیر نقل می‌نماید و کاملاً پذیرفتن آن‌ها ضروری نیست، ولی باید از آن‌ها سبق و دانش گرفت.

پی‌نوشت‌ها:

1. قدمعلی سرامی، از رنگ گل تا رنج خار (شکل شناسی قصه‌های «شاهنامه»)، تهران، 1368، ص 431.
2. ذبیح الله صفا، حماسه سرایی در ایران، چاپ پنجم، تهران، 1369، ص 231-232.
3. رضا زاده شفق، تاریخ ادبیات ایران، تهران، 1369، ص 92
4. در نشر آخرین مسکو همین طور ثبت شده است، به نظر ما اینجا باید به جای «تیره» واژه‌ی «خیره» باشد. این را علاوه بر مضمون بیت قافیه‌ی آن هم تقاضا می‌نماید.
5. از جمله در جنگ رستم با افراسیاب فردوسی از احساس بلند وطن دوستی تورانیان با دلبستگی سخن می‌راند که در این باره ضمن تحلیل موضوع وطن دوستی بحث شد.
6. باقر پرهام، «مبانی و کارکرد شهریاری در شاهنامه و اهمیت آن‌ها در سنجش خردِ سیاسی در ایران»، مجله‌ی فرهنگ، ش 4-6، 1993، دوشنبه، ص 54.
7. همان، ص 55.
8. م. ف. جوانشیر، حماسه‌ی داد، تهران، 1359، ص 273.
9. باقر پرهام، «مبانی و کارکرد شهریاری در شاهنامه و اهمیت آن‌ها در سنجش خرد سیاسی در ایران»، مجله‌ی فرهنگ، ش 4-6، دوشنبه، 1993، ص 59.

منبع مقاله :
ملااحمد، میرزا؛ (1388)، بیا تا جهان را به بد نسپریم (پیام اخلاقی حکیم ابوالقاسم فردوسی)، تهران: انتشارات امیرکبیر، چاپ اول