شاعر: حیدر توکلی



 الا ای گل که پرپر زیر خاکی

به زیر خاک و چون دل چاک چاکی

نمی‌گویم ز خاکت سر برآری

که می‌دانم برادر سر نداری

ولی گویم نظر کن زینبت را

نگه کن خواهر جان بر لبت را

نمی‌شد باور قلب حزنیم

که روزی سنگ قبرت را ببینم

پس از تو ای عزیز پرپر من

خدا داند چه آمد بر سر من

پس از تو لحظه‌ای شادی ندیدم

پس از تو رنگ آزادی ندیدم

پس از تو روزم از شب تیره‌تر شد

دما دم مرگ پیشم جلوه‌گر شد

پس از تو حرمتم بشکست دشمن

پس از تو دست‌هایم بست دشمن

پس از تو رفت مردی از میانه

پس از تو خورد زینب تازیانه

پس از تو کوفیان بیداد کردند

مرا با سنگ استمداد کردند

پس از تو بر دلم آذر کشیدند

پس از تو از سرم معجر کشیدند

پس از تو بر در دروازۀ شام

مراد دادند اهل شام دشنام

پس از تو مجلسی بیگانه رفتم

پس از تو گوشۀ ویرانه رفتم