شاعر: سعید توفیقی



 

ای غایب از نظر، نظری کن به خواهرت

زینب نشسته بر سر قبر مطهرت

یک اربعین گذشته ولی زنده‌ام هنوز

قامت خمیده آمده سرو صنوبرت

نشناختی مرا ز پس این چروک‌ها

من زینب توأم ز چه رو نیست باورت

لیلاست این که خیمه زده زیر پای تو

بار دگر بگو که اذان گوید اکبرت

این زن که لطمه می‌زند این گونه بر خودش

او کیست؟ نجمه است عروس برادرت

آقا! سکینه جمله‌ی اشکش سؤالی است

یعنی کجاست قبر علمدار لشگرت؟

در کربلا هنوز زنی گریه می‌کند

زینب کش است ناله‌ی محزون مادرت

پیغمبری نما و دو دستت برون بیار

از دست من بگیر بقایای دخترت

ای پیکری که زخم تنت بی‌شماره بود

آورده‌ام برای تو ته مانده‌ی سرت

بگرفتم از امام زمان حُکم نبش قبر

تا متصل کنم سر پاکت به پیکرت

باید دوباره وارد گودال خون شوم

خواهم اگر که بوسه بگیرم ز حنجرت

من نیز با تو کشته شدم روز واقعه

اذنی بده که دفن شود با تو خواهرت

دلشوره داشتم که مبادا کنار تو

چشم ربابه باز بیفتد به اصغرت

نذرش قبول سایه نشینی نمی‌کند

از بس که بر تو هست وفادار، همسرت

لالایی‌اش امان مرا نیز بریده است

گوید به ناله! اصغر من شیر خورده است؟!