شاعر: رضا جعفري



 

برگشتم از رسالت انجام داده‌ام
زخمي ترين پيمبر غمگين جاده‌ام
ناباورانه از سفرم خيل خارها
تبريك گفته‌اند به پاي پياده‌ام
يا نيست باورم كه در اين خاك خفته‌اي
يا بر مزار باور خود ايستاده‌ام
بارانم و زبام خرابه چكيده‌ام
شرمنده سه ساله از دست داده‌ام
زير چراغ ماه سرت خواب رفته‌ام
بر شانه كجاوه تو سر نهاده‌ام
دل مي‌زدم به آب بر آتش براي تو
از خيمه‌ها بپرس كه پروانه زاده‌ام
چون ابر آب مي‌شدم از آفتاب شام
تا ذره‌اي خلل نرسد بر اراده‌ام