عاشورا، هم درس، هم عبرت‏

نويسنده:مقام معظم رهبرى، حضرت آيةالله خامنه‏اى
منبع:ماهنامه پرسمان

عاشورا، درس و عبرت‏

حادثه عاشورا، از دو جهت قابل تأمل و تدبر است؛ جهت اول، درس‏هاى عاشوراست. عاشورا، پيام‏ها و درس‏هايى دارد. عاشورا درس مى‏دهد كه براى دين، بايد فداكارى كرد؛ درس مى‏دهد كه در راه قرآن، از همه چيز بايد گذشت؛ درس مى‏دهد كه در ميدان نبرد حق و باطل، كوچك و بزرگ، زن ومرد، پير و جوان، شريف و وضيع و امام و رعيت، با هم، در يك صف قرار مى‏گيرند؛ درس مى‏دهد كه جبهه دشمن، با همه توانايى‏هاى ظاهرى، بسيار آسيب پذير است.
اينها درس‏هاى عاشوراست؛ البته همين درس‏ها كافى است كه يك ملت را از ذلت به عزت برساند. همين درس‏ها مى‏تواند جبهه كفر و استكبار را شكست دهد؛ درس‏هاى زندگى‏سازى است.
جهت دوم، «عبرت‏هاى عاشورا»ست. غير از درس، عاشورا، يك صحنه عبرت است. انسان بايد به اين صحنه نگاه كند، تا عبرت بگيرد؛ عبرت بگيرد، يعنى چه؟ يعنى خود را با آن وضعيت مقايسه كند و بفهمد در چه حال و وضعيتى است؛ چه چيزى او را تهديد مى‏كند؛ چه چيزى براى او لازم است. اين را مى‏گويند «عبرت». شما اگر از جاده‏اى عبور كرديد و اتومبيلى را ديديد كه واژگون شده يا تصادف كرده و آسيب ديده، مچاله شده و سرنشينانش نابود شده‏اند، مى‏ايستيد و نگاه مى‏كنيد؛ براى اين كه عبرت بگيريد [تا] معلوم شود كه چطور سرعتى، چطور حركتى و چگونه رانندگى‏اى، به اين وضعيت منتهى مى‏شود. اين هم نوع ديگرى از درس است؛ اما درس از راه عبرت گيرى است.

عبرت‏هاى عاشورا

اولين عبرتى كه در قضيه عاشورا ما را به خود متوجه مى‏كند، اين است كه ببينيم چه شد كه پنجاه سال بعد از درگذشت پيغمبر، جامعه اسلامى به آن حدى رسيد كه كسى مثل امام حسين عليه‏السلام، ناچار شد براى نجات جامعه اسلامى، چنين فداكارى‏اى بكند. اين فداكارى حسين بن على عليه‏السلام، يك وقت بعد از هزار سال از صدر اسلام است؛ يك وقت درقلب كشورها و ملت‏هاى مخالف و معاند با اسلام است؛ اين يك حرفى است؛ اما حسين بن على عليه‏السلام، در مركز اسلام، در مدينه و مكه - مركز وحى نبوى - وضعيتى ديد كه هر چه نگاه كرد، چاره‏اى جز فداكارى نداشت؛ آن هم چنين فداكارى خونين و باعظمتى! مگر چه وضعى بود كه حسين بن على عليه‏السلام احساس كرد كه اسلام فقط با فداكارى او زنده خواهد ماند؛ والاّ از دست رفته است؟ عبرت اين جاست.
روزگارى رهبر و پيغمبر جامعه اسلامى، از همان مكه و مدينه، پرچم‏ها را به دست مسلمان‏ها مى‏داد و آنها تا اقصى نقاط جزيزةالعرب و تا مرزهاى شام مى‏رفتند؛ امپراتورى روم را تهديد مى‏كردند؛ آنها از مقابلشان مى‏گريختند و لشكريان اسلام، پيروزمندانه برمى‏گشتند كه در اين خصوص، مى‏توان به ماجراى «تبوك» اشاره كرد. روزگارى در مسجد و معبر جامعه اسلامى، صوت و تلاوت قرآن بلند بود و پيغمبر با آن لحن و آن نفَس، آيات خدا را بر مردم مى‏خواند و مردم را موعظه مى‏كرد وآنها را در جاده هدايت، با سرعت پيش مى‏برد؛ ولى چه شد كه همين جامعه، همين كشور و همين شهرها، كارشان به جايى رسد و آن قدر از اسلام دور شدند كه كسى مثل يزيد برآنها حكومت مى‏كرد؟ وضعى پيش آمد كه كسى مثل حسين بن على عليه‏السلام، ديد كه چاره‏اى جز اين فداكارى عظيم ندارد! اين فداكارى، در تاريخ، بى‏نظير است. چه شد كه به چنين مرحله‏اى رسيدند؟ اين، آن عبرت است. ما بايد اين را امروز مورد توجه دقيق قرار دهيم.

بيمارى خطرناك‏

ما امروز يك جامعه اسلامى هستيم. بايد ببينيم آن جامعه اسلامى، چه آفتى پيدا كرد كه كارش به يزيد رسيد؟ چه شد كه بيست سال بعد از شهادت اميرالمؤمنين عليه السلام، در همان شهرى كه او حكومت مى‏كرد، سرهاى پسرانش را بر نيزه كردند و در آن شهر گرداندند؟ كوفه، يك نقطه بيگانه از دين نبود. كوفه همان جايى بود كه اميرالمؤمنين عليه‏السلام، در بازارهاى آن راه مى رفت؛ تازيانه بر دوش مى‏انداخت؛ مردم را امر به معروف و نهى از منكر مى‏كرد؛ فرياد تلاوت قرآن در «آناء الليل و اطراف النهار» از آن مسجد و آن تشكيلات، بلند بود. اين، همان شهرى بود كه پس از گذشت سال‏هايى نه چندان طولانى، در بازارش، دختران و حرم اميرالمؤمنين عليه‏السلام را با اسارت مى گرداندند. در ظرف بيست سال، چه شد كه به آن جا رسيدند؟ اگر بيمارى‏اى وجود دارد كه مى‏تواند جامعه‏اى را كه در رأسش، كسانى مثل پيغمبر اسلام و اميرالمؤمنين عليهماالسلام بوده اند، در ظرف چند ده سال، به آن وضعيت برساند، اين بيمارى، بيمارى خطرناكى است و ما هم بايد از آن بترسيم.
ما بايد بفهميم چه بلايى بر سر آن جامعه آمد كه حسين بن على عليه‏السلام، آقازاده اول دنياى اسلام و پسر خليفه مسلمين، پسر على بن ابى طالب عليه‏السلام، در همان شهرى كه پدر بزرگوارش بر مسند خلافت مى‏نشست، سر بريده اش گردانده شد و آب از آب تكان نخورد! از همان شهر، آدم‏هايى به كربلا آمدند [و] او و اصحاب او را با لب تشنه به شهادت رساندند و حرم اميرالمؤمنين عليه‏السلام را به اسارت گرفتند!

پاسخ قرآن‏

من يك آيه از قرآن را در پاسخ به اين سؤال مطرح مى‏كنم. قرآن جواب ما را داده است. قرآن، آن درد را به مسلمين معرفى مى‏كند. آن آيه، اين است كه مى فرمايد: «فخلف من بعدهم خلف اضاعوا الصلاة واتبعوا الشهوات فسوف يلقون غيا». دو عامل، عامل اصلى اين گمراهى و انحراف عمومى است؛ يكى دورشدن از ذكر خدا كه مظهر آن نماز است؛ فراموش كردن خدا و معنويت؛ حساب معنويت را از زندگى جدا كردن و توجه و ذكر و دعا و توسل و طلب از خداى متعال و توكل به خدا و محاسبات خدايى را از زندگى كنار گذاشتن؛ دوم، دنبال شهوترانى‏ها رفتن؛ دنبال هوس‏ها رفتن و در يك جمله «دنياطلبى» [و] به فكر جمع‏آورى ثروت، جمع‏آورى مال و التذاذ به شهوات دنيا افتادن؛ اينها را اصل دانستن و آرمان‏ها را فراموش كردن. اين، درد اساسى و بزرگ است. ما هم ممكن است به اين درد دچار شويم. اگر در جامعه اسلامى، آن حالت آرمان‏خواهى از بين برود يا ضعيف شود، هر كس به فكر اين باشد كه كلاهش را از معركه در ببرد و از ديگران در دنيا عقب نيفتد، اين كه ديگرى جمع كرده است، ما هم برويم جمع كنيم و خلاصه خود و مصالح خود را بر مصالح جامعه ترجيح دهيم، معلوم است كه به اين درد، دچار خواهيم شد.

انقلاب، زنده شدن دوباره اسلام‏

دنياى امروز، دنياى دروغ، دنياى زور، دنياى شهوترانى و دنياى ترجيح ارزش‏هاى مادى بر ارزش‏هاى معنوى است. اين دنياست؛ مخصوص امروز هم نيست؛ قرن‏هاست كه معنويت در دنيا، رو به افول و ضعف بوده است [و] پول‏پرست‏ها و سرمايه‏دارها، تلاش كرده‏اند كه معنويت را از بين ببرند. صاحبان قدرت، يك نظام و بساط مادى‏اى در دنيا چيده‏اند كه در رأسش، قدرتى از همه دروغگوتر، فريبكارتر، بى‏اعتناتر به فضايل انسانى و نسبت به انسان‏ها بى‏رحم‏تر، مثل قدرت آمريكاست. اين مى‏آيد در رأس و همين طور، مى‏آيند تا مراتب پايين‏تر. اين، وضع دنياست.
انقلاب اسلامى، يعنى زنده كردن دوباره اسلام؛ زنده كردن «انّ اكرمكم عندالله اتقيكم». اين انقلاب، آمد تا اين بساط جهانى را، اين ترتيب غلط جهانى را بشكند و ترتيب جديدى درست كند. اگر آن ترتيب مادى جهانى باشد، معلوم است كه شهوتران‏هاى فاسد روسياه و گمراهى مثل محمدرضا، بايد در رأس كار باشند و انسان بافضيلت منوّرى مثل امام، بايد در زندان يا در تبعيد باشد! در چنان وضعيتى، جاى امام در جامعه نيست. وقتى زور حاكم است، وقتى فساد حاكم است، وقتى دروغ حاكم است و وقتى بى‏فضيلتى حاكم است، كسى كه داراى فضيلت است، داراى صدق است، داراى نور است، داراى عرفان است و داراى توجه به خداست، جايش در زندان‏ها يا در مقتل ومذبح يا در گودال قتلگاه‏هاست.
وقتى مثل امامى بر سر كار آمد، يعنى ورق برگشت؛ شهوترانى و دنياطلبى، به انزوا رفت. وابستگى و فساد، به انزوا رفت، تقوا بالاى كار آمد؛ زهد روى كار آمد. صفا و نورانيت آمد؛ جهاد آمد. دل‏سوزى براى انسان‏ها، آمد. رحم و مروت و برادرى و ايثار و از خودگذشتگى آمد. امام كه بر سر كار مى‏آيد، يعنى اين خصلت‏ها مى‏آيد؛ يعنى اين فضيلت‏ها مى‏آيد؛ يعنى اين ارزش‏ها مطرح مى‏شود. اگراين ارزش‏ها را نگه داشتيد، نظام امامت باقى مى‏ماند. آن وقت، امثال حسين بن على عليه‏السلام، ديگر به مذبح برده نمى شوند؛ اما اگر اينها را از دست داديم، چه؟ اگر روحيه بسيجى را از دست داديم، چه؟ اگربه جاى توجه به تكليف و وظيفه و آرمان الهى، به فكر تجملات شخصى خودمان افتاديم، چه؟ اگر جوان بسيجى را، جوان مؤمن را، جوان بااخلاص را - كه هيچ چيزنمى خواهد جز اين كه ميدانى باشد كه در راه خدا مجاهدت كند - در انزوا انداختيم و آن آدم‏پرروى افزون‏خواه پرتوقع بى‏صفاى بى‏معنويت را مسلط كرديم، چه؟ آن وقت، همه چيز دگرگون خواهد شد. اگر در صدر اسلام، فاصله بين رحلت نبى اكرم صلوات الله عليه و شهادت جگرگوشه‏اش، پنجاه سال شد، در روزگار ما، اين فاصله، ممكن است خيلى كوتاه‏تر بشود و زودتر از اين حرف‏ها، فضيلت‏ها و صاحبان فضايل ما به مذبح بروند؛ بايد نگذاريم. بايد در مقابل انحرافى كه ممكن است دشمن بر ما تحميل كند، بايستيم. پس، عبرت‏گيرى از عاشورا، اين است كه نگذاريم روح انقلاب در جامعه منزوى و فرزندان انقلاب، گوشه‏گير شود.