نویسنده: دکتر محمدسعید بهمن‌پور
نویسنده، پژوهشگر و استاد جامعه شناسی دانشگاه کمبریج انگلستان



 

چگونه می‌توان از جوهر قرآن به مُخ دین رسید ؟

حکمت: عرفانِ قرآنی

عرفان که همان معرفت خداوند است، جزء همه ادیان و غایت آن‌ها است. مردم به اشتباه فکر می‌کنند که دین، در همین آداب و رسوم و عبادات ظاهری خلاصه می‌شود و هیچ باطنی در آن وجود ندارد. برای همین، عده‌ای از افراد می‌گویند: این‌ها را اقناع نمی‌کند، پس بهتر است به دنبال چیزی برویم که از طریق آن اقناع شویم، اما انحراف آنجاست که بین باطن دین و آن ظاهری که از مردم می‌بینند، خلط به وجود می‌آید. در سوره « زخرف » اشاره می‌کند که وقتی حضرت عیسی برای احیای دین بنی‌اسرائیل آمد، ایشان دین جدیدی نیاورد و مسیحیتی که ما از آن نام می‌بریم بعدها به وجود آمد. حتی در میان حواریون ابتدا بحث شد که می‌توانیم این دین را برای غیریهودی‌ها نیز تبیغ کنیم یا نه ؟ حال آنکه حضرت عیسی برای احیای دین یهود آمده بود و نمی‌خواست دین جدیدی بیاورد! خداوند در آیه 63 این سوره می‌فرماید: « و چون عیسی دلایل آشکار آورد و گفت به راستی برای شما حکمت آورده‌ام »؛ یعنی شما دین و کتاب و شریعت دارید، ولی حکمت خود را از دست داده‌اید، اعمال ظاهری انجام می‌دهید؛ من آمده‌ام که به آن عمق و حکمت ببخشم. « حکمت » باطن و مُخ دین است که اگر از دست برود، مردم به دنبال چیزهای دیگر می‌روند. کسانی که به دنبال معرفت و عرفان هستند، تصور می‌کنند دین به ما حکمت و معرفت نمی‌دهد، پس باید پیوسته‌های ظاهری یا همان شریعت و دین را کنار گذاشت. وقتی به قرآن و آموزه‌های ائمه اطهار مراجعه می‌کنیم، متوجه می‌شویم اصلاً پوسته دین یا شریعت، طریقی برای رسیدن به حقیقت است. اگر این پوسته را کنار بگذاریم یا حکمت را نادیده بگیریم، در هر دو صورت به جایی نمی‌رسیم. ظاهر و باطن دین با هم هستند، یکی بدون دیگری معنایی ندارد. حضرت علی در نهج‌البلاغه می‌فرمایند: « شما را به عمل سفارش می‌کنم؛ ولی عمل ظاهری شما را به جایی نمی‌رساند. باید باطن و نهایت را در نظر بگیرید، استقامت کنید که راه سختی است و صبر می‌خواهد. » نمازی که می‌خوانیم، بسیار راحت است و هیچ هزینه‌ای ندارد، ولی استقامت و صبر می‌طلبد. حضرت امیرالمؤمنین در ادامه می‌فرماید: « اسلام یک غایتی دارد، ابتدای آن همان نماز است و باید به سوی غایت دین حرکت کرد. » مسلماً غایت دین این پوسته ظاهری آن نبوده است، حال آنکه خدا به دلیل این نماز و روزه به ما پاداشی هم می‌دهد و این از کرم و فضل پروردگار است و با کریمان کارها دشوار نیست.
حال ما از قرآن چه عباراتی داریم ؟ البته این‌ها اشارات و عبارات عمیق عرفانی هستند و نباید تصور شود که قرآن صرفاً یک کتاب ظاهری شریعت است و در آن عرفان وجود ندارد.
برای نمونه، قرآن می‌فرماید: « اوست اول و آخر و ظاهر و باطن و او به هر چیزی داناست. » (1) این‌ها به ظاهر عبارات پارادوکسیکالی است که در مورد خدا به کار رفته است. نشانگر این است که شما معرفت پیدا کنید. این‌طور نیست که خدا را فقط در آسمان و دل خود ببینید، بلکه در بطون و خفا و کمال هم وجود دارد که برای رسیدن به این عرفان، معرفت نیاز است. در سوره آل عمران می‌فرماید: « خداوند گواهی می‌دهد که معبودی جز او نیست و فرشتگان و صاحبان دانش گواهی می‌دهند خداوند در تمام عالم قیام به عدالت دارد، معبودی جز او نیست که هم توانا و هم حکیم است. » (2) خدا در اینجا شهادت می‌دهد ( که البته مثل شهادت ما نیست ) که نظاره‌گر و حاضر است و ملائکه و انسان‌هایی که صاحب علم هستند هم، این حضور را مشاهده می‌کنند. البته انسان‌هایی که مشاهده می‌کنند با ما بسیار فرق دارند.
عرفان برای این است که ما صعود کنیم و حضور و چهره زیبای پروردگار را احساس کنیم. « اولوالعلم » چگونه به این مرحله می‌رسند ؟ چه باید کرد تا جزء صاحبان علم شد و حضور خدا را حس کرد ؟ این اصل عرفان است. هر شخصی این دنیا را به گونه‌ای می‌بیند. نوع نگاه پیامبر با مردم عادی به دنیا متفاوت است. همه ادیان غایتی دارند و غایت‌شان دیدن خداست. اگرچه دین دارای قوانین اجتماعی نیز هست، اما همین قوانین برای پاک‌کردن نفس ایجاد شده‌اند، تا انسان به مرحله عرفان برسد. در سوره انفال می‌فرماید: « مؤمنان تنها کسانی هستند که چون یاد خدا به میان آید دل‌هایشان می‌ترسد و چون آیات او بر آنان خوانده شود بر ایمانشان می‌افزاید و همواره بر پروردگارشان توکل می‌کنند. » (3) در روایات بسیاری داریم که امام فرمودند این ایمان سکینه هست: « او کسی است که آرامش را در دل‌های مؤمنان نازل کرد تا ایمانی بر ایمانشان بیفزایند. لشکریان آسمان‌ها و زمین از آن خداست و خداوند دانا و حکیم است. » (4) خداست که ایمان را اضافه می‎‌کند تا سکینه زیاد شود و عرفا هم دنبال همین آرامش قلب هستند.

آیات درخشان و جواهر قرآن

« خشیت » به چه معناست ؟ « از میان بندگان خدا، تنها دانشمندان از او می‌ترسند. » (5) در حال خضوع، حضور سنگین خدا را حس می‌کنیم و یک نوع احساس خوف از عظمت پروردگار به وجود می‌آید. خشیت با « خوف » متفاوت است. همیشه ترس و خوف از اینکه خدا انسان را عذاب کند وجود دارد. خشیت یعنی انسان از عظمت خدا می‌ترسد، اما این ترس از روی خوف نیست. فقط کسان یکه قائم به حضور خدا هستند، خشیت دارند. هرچند امروزه مسأله‌ای در بین مسیحیان و بعضی از مسلمانان باب‌شده که مگر خدا ترسناک است ؟ چرا باید از خدا بترسیم ؟ در حالی که خدا خالق ماست و بسیار مهربان و خوب است و نباید از خدا ترسید. صاحبان این عقاید اصلاً شناختی از خدا ندارند: « آن‌ها که در نمازشان خشوع دارند. » (6) انسان‌های مؤمن در برابر عظمت خدا احساس خواری و حقارت می‌کنند.
هریک از عرفا با حالت‌های متفاوتی مراحل عرفان را تجربه کرده‌اند و به طور خاصی آن را بیان می‌کنند، اما یک تعریف کامل در سوره آل‌عمران وجود دارد: « بندگانی که خویشتن‌دار و راستگو و اهل عبادت و انفاق‌گر و استغفارکنندگان در سحرگاهانند. » (7) این مقاماتی که برای ایمان می‌گوید سرسری نیست و برای کسانی است که صابر و صادق هستند. صادق‌بودن از نشانه‌های انسان خاشع است. قانت یعنی قنوت‌کننده هستند و قنوت از علایم خواری در برابر خداست که انسان با جان و دل این عظمت خدا را بیان می‌کند: « ابراهیم ( به تنهایی ) امتی بود، مطیع فرمان خدا، خالی از هرگونه انحراف. » (8) ابراهیم قانت بود؛ یا در آیه 43 سوره آل‌عمران می‌فرماید: « ای مریم! برای پروردگارت قنوت کن. » این نشان‌دهنده این است که قنوت، اوج درک عظمت خداست. در سوره حجر آمده است: « و خزائن همه چیز تنها نزد ماست، ولی ما به جز اندازه معین آن را نازل نمی‌کنیم !» (9) این آیه از نظر علامه طباطبایی نه تنها از غرر قرآن، بلکه از غرر تفاسیر هم هست و البته با نظریات برخی مفسران دیگر متفاوت است.
پس از آیات قرآن، به بررسی کلمات و سخنان پیامبر و ائمه اطهار می‌پردازیم. پیامبر می‌فرماید: « من با خداوند لحظات و حالاتی دارم که هیچ ملک مقرب و پیامبری نمی‌تواند در آن حالات با من شریک شود. » در اینجا، عرفان این نیست که خداوند یک نفر را انتخاب کند و بعد هیچ تقربی شکل نگیرد. پیامبر می‌فرماید حالاتی دارد که ملائکه تاب و توان تحمل آن را ندارند. حالات پیامبران به دلیل اینکه می‌خواهند انسان‌ها را هدایت کنند، فرق می‌کند.

مناجات شعبانیه: مغز عرفان و مُخ دین

به چه کسانی « اولیاء الله » گفته می‌شود ؟ کسی که به درجه اولیاءالله رسیده ولی خدا شده است، دیگر دوست خدا است و دشمن هرآنچه که دشمن خداست؛ به خصوص دشمن نفس خود در زمانی که بخواهد سرکشی کند. عرفا به دنبال یک سیر بلندمدت هستند، برخلاف مردم که تنها به فکر کوتاه‌مدت هستند. حال آن زهد که در عرفاست برای چیست ؟ چرا عرفا باید به دنیا بی‌اعتنا باشند ؟ عرفا اگر فکر کنند که چیزی از دنیا قلب و نفس آن‌ها را از بین می‌برد، اول آن‌ها را می‌میرانند، قبل از اینکه قلب آن‌ها را بمیراند. عرفان برای احیای نفس و قلب است. اگر مطالب و سخنان پیامبر و ائمه اطهار در مورد قرب و نزدیکی به خدا را نگاه کنیم متوجه این مطالب می‌شویم. من چند نمونه از « مناجات شعبانیه » را برای روشن‌شدن موضوع نقل می‌کنم: « من را در ولایت خودت در مقامی قرار بده که همیشه امید به افزایش عشق تو در دلم بیشتر شود. این جزء عرفان حُبی است و ائمه اطهار بسیار در مورد این عرفان سخن گفته‌اند. این محبت زمانی افزایش می‌یابد که انسان آن را از بین نبرد. یا می‌فرماید: « خدایا به من اهمال بریدن از هرچیزی برای رسیدن به خودت را اعطاکن. » نام خدا را ببرید تا در خدا فنا و منقطع شوید که نهایت عرفان نیز همین است. خیلی از افراد ابا دارند که این سخنان را بگویند، چون صوفی‌گری و فرقه‌های دیگر مفهوم « فنا » را خراب کرده‌اند و الفاظ محبت و عشق و فنا و انقطاع را تقلیل داده‌اند، در حالی که همه اولیاء خدا و خدا دوستان به دنبال « ذات خدا » بوده‌اند. بسیاری از صوفیه و عرفا این نکته را بیان می‌کردند که برای بهشت و جهنم خدا را عبادت نمی‌کنند، بلکه به دلیل محبت و عشق به خدا عبادت می‌کنند. امیرالمؤمنین و پیامبر فرموده‌اند: « عده‌ای خدا را به سبب خوف از جهنم عبادت می‌کنند، این عبادت عبید است؛ گروهی خدا را به شوق بهشت عبادت می‌کنند که عبادت بازرگانان است؛ افرادی هم چون خدا را سزاوار عبادت و پرستش می‌دانند، از روی محبت عبادت می‌کنند و این عبادت احرار است »؛ همان عبادتی که عرفا به دنبال آن هستند. در مناجات شعبانیه آمده است: « چشم و دیده و قلب ما را به دیدار خودت روشن کن، تا چشم قلب حجاب‌های نورانی را ببیند. » حجاب‌های ظلمانی برای افراد گناهکار است. وقتی انسان‌ها از گناهان پاک شدند، تازه با حجاب‌های نورانی عالم مواجه می‌شوند که با چشم دل باید این حجاب‌ها را درنوردند و بعد به معدن عظمت دست می‌یابند.
این سخنان مُخ دین هستند که در این مناجات آمده است. امام زین‌العابدین می‌فرمایند: « چطور می‌شود کسی شیرینی محبت را چشیده باشد و چیز دیگری بخواهد ؟» مثل اینکه شما دانشگاه رفته باشید و به شما بگویند که به کلاس اول بروید! چنین چیزی امکان ندارد. حال وقتی انسان‌ها به بالاترین حد رسیدند، دیگر نمی‌توانند برگردند. « الهی من ذالذی انس بقربک فابتغی عنک حولا ؟ چه کسی است که به قرب تو برسد و با تو مأنوس شده باشد، سپس چیزی غیر از تو را طلب بکند ؟» این‌ها همه مراحل عرفانی است. امام خمینی می‌فرمودند که دعا، قرآنِ صاعد است؛ یعنی قرآنی که از زمین به آسمان می‌رود. در دعا ائمه حرف دل خود را می‌زنند و با خداوند صحبت می‌کنند؛ در حدیث مخاطبشان مردم است و در حد عقول آن‌ها صحبت می‌کنند. وقتی ائمه با خدا مناجات می‌کنند، درجه دعا فرق می‌کند. سطح دعایی هم که امامان برای مردم توصیه می‌کردند با دعایی که خود با خدا دارد، خیلی متفاوت است.
معرفت خدا یک شاخه از عرفان است. امیرالمؤمنین می‌فرماید: « خدا همه چیز هست، اما نه به این معنا که در داخل اشیا باشد و هیچ‌جا نیست غیر از همه چیز ولی نه اینکه نباشد. » حال چطور این را تفسیر کنیم ؟ یا در جای دیگر می‌فرماید: « سبحانک ملأت کل شی و بیعته کل شی: تو وجودت را با هر چیزی پر کرده‌ای و از هر چیزی متفاوت هستی. » یا در دعای کمیل داریم: « وَ بِأسمائِکَ الَّتِی مَلَأَت اَرکانَ کُلِّ شَیءٍ. » اسمای الهی ... ارکان همه چیز را پر کرده است. خیلی از عرفا اصلاً به این مرحله نرسیده‌اند. این نیز نوعی از عرفان است.
بنابراین، دین بدون عرفان نیست. دین بدون عرفان، داعش می‌شود؛ پدیده‌ای خشک و بی‌روح، حضرت عیسی به مردم گفت شما دین و شریعت دارید، ولی حکمت ندارید. دین بدون عرفان مثل دین بدون حکمت، فاقد عمق و ریشه است.

3 علت گرایش به عرفان‌های کاذب

به سه علت مردم به دنبال عرفان‌های کاذب می‌روند: اول، شریعت را از طریقت و حقیقت تفکیک می‌کنند. دوم، تصور می‌کنند در اسلام مفاهیم عرفانی کمی داریم و آن را از بودیسم و هندوئیسم می‌گیرند. این تصورات اشتباه است. عرفای اسلام ( منظور همان صوفیه است ) درگذشته بوده‌اند و ما در تشیع نداشته‌ایم. تشیع یک غنای عمقی دارد که اقناع‌کننده است. در تسنن از ابتدا ظاهرگرایی داشته‌ایم و افراد به ظاهر الفاظ بسنده کرده بودند. صوفی‌گری و عرفان‌های کاذب در اهل تسنن ظهور و رشد کرد. در شیعه این اتفاق نیفتاد. همان‌طور که می‌دانیم بیشتر عرفای اهل سنت صوفیه هستند. مثلاً در آفریقا و مصر، « تیجانیه » هستند که به شریعت هم معتقدند؛ یا در انگلیس هم صوفی‌های بسیاری وجود دارد که شریعت را هم قبول دارند، ولی این اعتقاد، عمق زیادی ندارد. برخی کسانی که به اسلام روی می‌آورند، در این گروه‌ها جذب می‌شوند. در مسیحیت نیز یکسری اعتقادات و آداب و رسوم سطحی وجود دارد؛ مثلاً شما به حضرت عیسی ایمان بیاورید، کافی است و به بهشت می‌روید. ( البته این را بیشتر پروتستان‌ها قبول دارند و کاتولیک‌ها به عمل صالح هم اعتقاد دارند. ) اینکه هرکس ایمان داشت به بهشت و هرکس نداشت به جهنم می‌رود، به چه معناست ؟ در اینجا چون دین معنا ندارد، عرفان آن هم از بین می‌رود و مردم به دنبال چیزهایی هستند که عرفانی‌تر است. علت رفتن انگلیسی‌ها به معابد بودا در هند نیز همین است که آن‌ها به دنبال عرفان بالاتر و بهتر هستند. یا مدیتیشن‌ها و یوگا هم که به تازگی مد شده، به همین دلیل است.
حال در میان شیعه هم از این‌ها تقلید می‌کنند! چرا ما با برخورداری از عرفان عمیق از عرفان‌های سطحی تقلید می‌کنیم ؟ عرفان هم سطح و هم عمق دارد، این گروه‌ها سطح را یک خراش می‌دهند و بعد اعلام می‌کنند که ما به خدا وصل شدیم! بایزید بسطامی شاگردی داشت که به سجده افتاد و گفت نور خدا بر من تجلی کرد. بعد بایزید گفت ای بدبخت! من داشتم وضو می‌گرفتم و این نور وضوی من بود که بر تو افتاد! عرفان عمق بسیار زیادی دارد و نمی‌توان سریع به آن رسید. خیلی از افراد هستند که می‌گویند ما به خدا وصل هستیم و دیگر نیازی به خواندن نماز نداریم. این‌ها ساده‌انگاری‌هایی هست که مردم دارند.
علت سوم، رشد عرفان کاذب این است که انسان‌ها می‌خواهند یک شبه به مقصد برسند. این امکان‌پذیر نیست، چون این یک راه طولانی است و باید در آن مداومت بشود تا به مقصد رسید. افراد با خود می‌گویند تا چه زمانی باید نماز بخوانم و روزه بگیرم و عبادت کنم ؟! اینجا مسأله صبر مطرح می‌شود که خیلی از افراد این صبر را ندارند. اصل عرفان رسیدن به معرفت است. اگر ما عرفان را برای دستیابی به کرامات بخواهیم تا آن را به مردم نشان دهیم ( که خیلی‌ها هم به دنبال آن هستند ) این دیگر عرفان نیست، بلکه بُعد نفسانی عرفان است که انسان خواهان رسیدن به قدرت است.

اجزای دین: شریعت، طریقت، حقیقت

شریعت و طریقت در حقیقت در عرفان تشیع جزء دین است و جدا از آن نیست، افرادی از اهل تسنن مثل « بهاءالدین محمد نقش‌بند » که فرقه نقش‌بندی را پایه‌گذاری کرد، یا سهروردی، یا نجم‌الدین کبری که بنیانگذار روش صوفی‌گری کبرویه بود، یا عبدالقادر جنان و ... را در تشیع نداریم. تمامی مطالبی که این‌ها می‌گفتند ما بهترینشان را در دیتن تشیع داشتیم. در بین اهل تسنن این عمق وجود نداشت که بتواند مردم را اقناع کند.
کنارگذاشتن شریعت، دنبال قدرت رفتن، کوچک شمردن پیام انبیای الهی و سرعت در سیر و سلوک از علل حرکت به سوی عرفان کاذب است. افرادی هستند که هم کاریزما دارند و هم برخی قدرت‌ها را پیدا کرده‌اند و قدرت بیان خوبی هم دارند که توانسته‌اند مردم را به سوی خود جذب کنند. اکثر انسان‌ها به دنبال معنویت هستند، ولی حوصله عبادت کردن را ندارند و یا دیدگاه خوبی نسبت به افراد اهل عبادت ندارند. همین مسأله باعث شده که افراد به سمت فرقه‌هایی بروند تا زحمت زیادی برای رسیدن به آن نیاز نباشد. وقتی سطحی‌گری در دین زیاد شود، عکس‌العمل آن هم گرایش به عرفان کاذب است. به طور مثال، معرفت ائمه در حد روضه‌خوانی نزول پیدا می‌کند، این موجب سطحی‌شدن دین می‌شود و دیگر مردم اقناع نمی‌شوند؛ مخصوصاً کسانی که نفس‌شان به دنبال حقیقت است. وقتی دین صرفاً در سطح ظاهر آن ارائه بشود و فقط مباحث فقهی آن برجسته شود، دیگر افراد قانع نمی‌شوند و به سمت عرفان‌های کاذب حرکت می‌کنند.
منابع قرآنی:
1. حدید/ 3
2. آل‌عمران/ 18
3. انفال/2
4. فتح/4
5. فاطر/ 28
6. مؤمنون/2
7. آل‌عمران/17
8. نحل/ 12
9. حجر/ 21

منبع مقاله :
نشریه عصر اندیشه، شماره 9، آبان 1394