ساختار نظام بين‏الملل و هژمونى آمريكا

بسترسازى

در فرآيند شكل‏گيرى و قوام ماهيت روابط بين‏الملل، حوادث به‏خودى خود فاقد اهميت و ويژگى هستند آن‏چه به حوادث برجستگى مى‏دهد، ملموس ساختن روند جايگزين شدن نگرش‏ها، ساختارها و عملكردهاى برخاسته از نظم در حال زوال، قالب‏هاى فكرى، چارچوب‏هاى متحول شده و سياست‏هايى است كه بازتاب نظم نوين در حال شكل‏گيرى هستند. در بطن اين فرايند، كشورى تعيين كننده ماهيت و جهت‏گيرى نظم نوين است كه داراى قدرت «به مفهوم كنترل بر تفكر و فعاليت ديگر افراد» باشد. داشتن قدرت از اين جهت مورد نظر است كه اين توانايى را ايجاد مى‏كند كه نتايج مورد نظر پديد آيد. بازيگر هنگامى‏در صحنه به اين مهم دست مى‏يابد كه «نيروهاى تكنولوژيك و نيروهاى سياسى به گونه‏اى وسيع‏تر با يكديگر سازگار بشوند». تطابق ماهيت فن‏آورى و سياست به مفهوم همسانى جهت‏گيرى‏هاى ارزشى اين دو و بالتبع دستيابى به موقعيت برتر در سيستم بين‏المللى به‏وسيله كشورى است كه همسانى براساس ارزش‏ها و معيارهاى اوست. اين شرايط باعث مى‏شود كه حركت در جهت دستيابى به يك مجموعه از اهداف مشترك فراهم آيد و اين چيزى نيست جز قبول واقعيت «منطق سرريز». اين بدان معناست كه تغيير در محيط بين‏المللى منجر به تغيير در سياست‏ها مى‏گردد، تا تأمين منافع با توجه به واقعيات انجام گيرد و واقعياتى كه متأثر از شرط بين‏المللى هستند كه در آن «تداوم برترى دولت به عنوان سياست‏گذار هم‏چنان به عنوان يك واقعيت قاطع تا آينده قابل پيش‏بينى است». اين واقعيات جديد در واقع چيزى نيستند جز تثبيت و تقويت چارچوب‏هاى حاكم بر روابط بين‏الملل و در دهه گذشته، كه امروز توجيه ايدئولوژيك يافته‏اند. سياست آمريكا نيز در طى اين مدت با توجه به حوادث افغانستان و عراق بعد از يازده سپتامبر شكل گرفت.
منطق سرريز كه ريشه در توانايى‏هاى سخت‏افزارى - توان نظامى- و نرم‏افزارى - توان اقتصادى و فرهنگى - دارد هم‏چنان از اولويت در شكل دادن به رفتار تصيم گيرندگان آمريكايى برخودار است. عملكرد رهبران آمريكا در حيطه سياست خارجى بازتاب اين پيش‏فرض تعيين كننده است كه عملكرد كشورها برخاسته از موقعيت آن‏ها در نظام بين‏الملل مى‏باشد و به همين دليل على‏رغم تغييرات و دگرگونى در ساختار رهبرى شاهد تداوم سياست‏ها و خط مشى‏هاى كلى در اين كشور هستيم.
به‏دنبال عمليات انتحارى نوزده عرب تبار در تاريخ يازده سپتامبر، واضح است كه ساختار نظام بين‏الملل شكل گرفته بعد از زوال شوروى تثبيت گشت و ماهيت و شرايط ساختار محيط بين‏الملل كه تأثير تعيين كننده‏اى در شكل دادن به سياست‏هاى آمريكا دارد، استحكام تئوريك يافت. اين ساختار نقش تعيين كننده بر موقعيت جهانى آمريكا دارد و اين موقعيت هم ناشى از وزن، دامنه و حيطه قدرت آمريكا مى‏باشد كه رهبران آمريكا در چارچوب آن رفتار مى‏كنند، تخريب ديوار برلين در 1989، سمبل نمادين سقوط كمونيسم به عنوان يك سيستم كارآمد در تقابل با نظام سرمايه دارى و به تبع آن فروپاشى غير قابل اجتناب زادگاه اولين نظام مبتنى بر آموزه‏هاى آن، ساختار حاكم بر محيط بين‏الملل را به گونه‏اى انقلابى متحول ساخت و تسهيل‏گر شكل‏گيرى نظامى گشت كه ماهيت ارزشى و ساختارى آن به‏وضوح آمريكايى است و اين يعنى تفوق نظم آمريكايى كه به دنبال خود اشاعه گسترده‏تر ارزش‏ها و نهادهاى مقبول نظر اين كشور را به‏دنبال دارد. دولت‏ها و گروهايى كه گسترش اين نظم و ارزش‏ها را در تعارض با تداوم قدرت خود مى‏ديدند به جهتى سوق يافتند كه حركت تخريبى برعليه آمريكا و منافع اين كشور را در دستور كار خود قرار دادند چرا كه «ساختار واقعيات اجتماعى، محرك لازم براى اقدام را فراهم مى‏كند».

ماهيت ساختار نظام بين‏الملل و يازده سپتامبر

بمب گذارى در مركز تجارى جهانى در 1993، تخريب سفارت خانه‏هاى آمريكا در تانزانيا و كنيا در سال 1998، حمله به برج كوبا در عربستان در سال 1996 و حمله به ناو نظامى‏آمريكا در سواحل يمن، اقداماتى بودند كه در راستاى مقابله با نظم حاكم آمريكا انجام گرفتند و حوادث يازده سپتامبر بازتاب چنين تعارضى بود. يازده سپتامبر در واقع فريادى خصمانه برعليه واقعيات «لحظه امپراطورى» آمريكا بود كه جهان امروز شاهد آن است. تجارت تاريخى هميشه بازگوى اين مطلب بوده كه هژمونى به دنبال خود محافظت به‏وسيله كشورها و گروهاى ناخشنود از نحوه توزيع قدرت را برمى‏انگيزد. هژمونى فرانسه در واترلو از طريق ائتلاف به رهبرى انگلستان مورد چالش قرار گرفت و هژمونى انگلستان هم در 1914 به وسيله ويلهلم دوم زير سؤال رفت كه نشان‏گر اين اصل بديهى است «قدرت هژمون» مقابله را برمى‏انگيزد». البته بايد در نظر داشت كه هژمون به يكباره به دنبال پايان تعارض ايدئولوژيك دوران جنگ سرد پديد نيامد.
در دوران جنگ سرد اين برترى در بطن نظام دو قطبى در حيطه‏هاى مختلف هر چند به‏گونه‏اى محدودتر ملموس بوده و براساس اين واقعيت كه «تنها چيزى كه اروپا را از يك حمله نظامى كوبنده محفوظ مى‏دارد، چيزى جز منابع حيرت انگيز آمريكا در زمينه سلاح‏هاى اتمى نمى‏باشد» هر چند مى‏توان تا آنجا پيش رفت كه آغاز شكل‏گيرى هژمونى آمريكا را از زمان جنگ امريكا و اسپانيا در 1898 در دوران رياست جمهورى ويليام مك كينلى فرض كرد و سياست‏هاى جورج دبليو بوش در آغاز قرن بيست و يكم از دفاع موشكى گرفته تا خط مشى‏هاى غريزى او (در خصوص عراق) را مى‏بايستى تداوم منطقى سياست‏هاى مداخله گرايانه مك كينلى در اواخر قرن نوزدهم قلمداد كرد. چنين نگرشى بسيارى را به سوى اين نظر سوق داده است كه شكل‏گيرى هژمونى آمريكا، كه حوادث يازده سپتامبر نهادينه شدن آن را در بستر توجيه ارزشى به‏وسيله جورج بوش نهايى ساخت نشان از اين دارد كه «ايالات متحده امريكا تاريخى موفق در حيطه روابط بين‏الملل داشته است». بررسى ادوار تاريخ بازگوگر اين مطلب مى‏باشد كه «رشد امپراطورى آمريكا پيش از آن كه از طريق تلاش براى دستيابى به رفاه اقتصادى بوده باشد، بر بستر كاوش براى امنيت مطلق يا به عبارتى ديگر آسيب ناپذيرى بوده است». حوادث يازده سپتامبر البته اين اصل بديهى تجربه شده تاريخى را براى آمريكاييان بار ديگر به اثبات رساند كه امنيت مطلق تحت هيچ شرايطى امكان پذير نمى‏باشد، هر چند كه در عين حال نبايد اين حقيقت تاريخى را ناديده گرفت كه فزونى قدرت سبب مى‏گردد كه قدرت برتر بتواند ميزان هزينه‏هاى ناشى از آسيب پذيرى را در حد قابل قبول نگه دارد و در بطن آن دگرگونى و يا تثبيت خط مشى‏هاى سلطه گرايانه و تغيير روش‏ها را در راستاى تأمين بيشتر منافع توجيه كند و اين دقيقا همان چيزى است كه به دنبال حوادث يازده سپتامبر اتفاق افتاد و فرصتى را براى تصميم گيرندگان صحنه سياست خارجى آمريكا فراهم ساخت تا حضور خود را در افغانستان كه اساسا خارج از حوزه امنيتى آمريكا و در منطقه نفوذ سنتى و تارخى كشورهاى انگلستان و روسيه در حول 200 سال گذشته قرار داشت توجيه نظامى و سياسى بكنند كه منجر به شرايطى گشته است كه دونالد رامسفلد، وزير دفاع آمريكا آن را «ائتلاف چرخان» مى‏نامد. در واقع يازده سپتامبر اين موقعيت تاريخى را نصيب آمريكا ساخت كه الگوهاى قدرت راكه بعد از سقوط كمونيسم قوام يافته بودند، مشروعيت دهد و در پناه آن اهداف سياست خارجى را كه در بطن نظم نوين جهانى پا گرفته بودند را عملياتى سازد. توسعه طلبى‏هاى آمريكا در خارج از قاره آمريكاى شمالى كه از سال 1898 آغاز گشت در پرتو حوادث يازده سپتامبر، امروزه در قالبى متفاوت با توجه به ماهيت متمايز ساختار نظام بين‏الملل، اما با توجه به منافع ملى تعريف شده به وسيله ليبرال آمريكا دنبال مى‏شود.
كيفيت متفاوت نظام بين‏الملل به اين مفهوم است كه كشورهاى برتر به علت عدم نگاه تعارضى ايدئولوژيك، رقابت در فزون‏تر نمودن ارزش‏هاى به‏دست آمده در صحنه جهانى را بدون تلاش براى اضمحلال كشورهاى رقيب برگزيده‏اند و به اين جهت كشورهاى برتر و مخصوصا آمريكا خطر را از جانب كشورهاى در حال گذار احساس مى‏كنند چرا كه گروه‏هاى اجتماعى كه در اين ممالك به جهت از دست رفتن كارايى ارزش‏هاى مورد نظر آنان در حال نابودى هستند برعليه كشورهايى كه سمبل ارزش‏هاى حاكم نوين مى‏باشند به خشونت متوسل خواهند شد. حوادث يازده سپتامبر كه واكنش نسبت به ماهيت تك قطبى ساختار نظام بين‏المللى بود اين توجيه را براى آمريكا فراهم آورد كه آن‏چه را كه كيسينجر «اصل مشروع كننده نظم حاكم»مى‏نامد در چارچوب مبارزه با تروريسم تحقق دهد كه اين جايگزينى مطلوب براى سياست مبارزه با كمونيسم مى‏باشد تا در نتيجه «نظم را اعاده كند».
رهبران آمريكا نظم مبتنى بر قدرت آمريكا را از آن جهت مشروع مى‏دانند كه بهترين گزينه در برابر جنگ مى‏دانند چرا كه آمريكاى قدرتمند قادر خواهد بود محيط بين‏الملل را به گونه‏اى نظام دهد كه در بستر تأمين منافع اين كشور نيازهاى ديگر كشورها را هر چند بهره‏مند از قدرت كمتر تأمين گرداند. تأمين امنيت آمريكا زمانى بدون توسل به جنگ امكان‏پذير است كه تفوق وجود داشته باشد و اين تفوق نيز هنگامى‏حادث مى‏شود كه ساختار نظام بين‏الملل به گونه‏اى شكل بگيرد كه موقعيت و جايگاه آمريكا بسيار متمايز و فراتر از هر كشور ديگرى باشد به طورى كه آمريكا در موقعيتى قرار بگيرد كه بتواند قدرت چالش‏گرى را مقهور سازد و اين همان چيزى است كه مادلين آلبرايت آن را اجتناب ناپذيرى آمريكا و حضور اين كشور در جهت ايجاد امنيت و نظم جهانى مى‏نامد كه تأكيد نظرات رهبران كره جنوبى و ژاپن در خصوص اين «اجتناب ناپذيرى در آسيا» مى‏باشد. اشاعه هرچه بيشتر اين تفكر، امروز برآمده از ماهيت ساختار نظام بين‏الملل و چگونگى توزيع قدرت مى‏باشد. جايگاه آمريكا در اين چارچوب بدين معنا مى‏باشد كه توانايى براى توسل به استفاده از زور و توانايى براى چانه‏زنى به گونه‏اى است كه قدرت مانور كمترى براى كشورهاى رقيب و كشورها و گروه‏هايى كه سياست‏هاى خصمانه در قبال آمريكا اختيار مى‏كنند به‏وجود مى‏آورد. حوادث يازده سپتامبر حركتى برعليه توانايى فزاينده آمريكا در شكل دادن به جهت گيرى حوادث و رفتار بازيگران عمده و حاشيه‏اى بين‏المللى و كنترل منابع بود و بدين جهت انتظار مى‏رفت كه اقداماتى از اين دست به‏وسيله كشورها و گروه‏هايى كه موقعيت خود را در معاملات بين‏المللى در خطر مى‏بينند، شكل بگيرد. حاكميت ساختار كنونى نظام بين‏الملل به مفهوم تداوم تفوق آمريكا و قدرت تعيين كننده اين كشور مى‏باشد و در اين چارچوب است كه مى‏بايستى حوادث يازده سپتامبر را به ارزيابى گذاشت و آن را درك كرد. طبيعى است كه قدرت برتر آمريكا كشورهاى در معرض از دست دادن منافع را برعليه تهديد و غالب شدن بسيج كند. وقايع يازده سپتامبر نشان داد كه قدرت آمريكا آسيب پذير مى‏باشد اما در عين حال اين واقعيت را محرز كرد كه قدرت اين كشور به جهت طبيعت ساختار نظام بين‏الملل از اين توانمندى برخوردار است كه پى‏آمدهاى آسيب پذيرى را كنترل كند و آن را چارچوبى براى توجيه سياست‏هاى سلطه گرايانه خود تبديل كند.
تفوق آمريكا كه طراحان يازده سپتامبر با تخريب سمبل‏هاى اقتصادى و نظامى‏آن را خواهان بودند، برآيند عملكرد سه‏گانه وزن قدرت آمريكا با عملكرد دامنه اين قدرت و عملكرد حيطه آن مى‏باشد وزن بالاى آمريكا در صحنه سياست‏هاى بين المللى بدين جهت مى‏باشد كه ميزان شركت اين كشور در تصميم گيرى‏هاى مهم اقتصادى، سياسى و نظامى‏بالا مى‏باشد. روش‏هاى توسعه اقتصادى كه آمريكا در چارچوب تعاليم لبيراليسم آن‏ها را مطلوب مى‏يابد، به‏وسيله بانك جهانى و صندوق بين‏المللى بود پول كه بيشترين سهم در آن متعلق به آمريكا مى‏باشد، ترويج و تشويق مى‏شوند كه اين در واقع همان پذيرش هنجارهاى تدريجى گرايى، پندار اصلاح و تحول در بطن يك توازن سيال مى‏باشد. در كنار نقش فعال‏تر در تصميم گيرى‏هاى اقتصادى كه بازتاب توان اقتصادى 11 تريليون دلارى و بودجه نزديك به 5/2 تريليون دلارى اين كشور است شاهد حضور گسترده‏تر و وسيع‏تر اين كشور در تعيين ماهيت سياسى كشورها و تغييرات نقشه سياسى جهانى هستيم. زمانى كه فوكوياما از اين صحبت مى‏كند كه ليبرال دمكراسى و سرمايه دارى چارچوب اصلى و درواقع تنها چارچوب براى سازماندهى سياسى و اقتصادى جوامع مدرن مى‏باشد در واقع نگاه به اين واقعيت دارد كه نگرش‏هاى سياسى حاكم بر آمريكا جهت دهنده ماهيت حيات سياسى در كشورهاى جهان مى‏باشد. هرى ترومن در آغازين سال‏هاى پس از جنگ سرد اعلام كرد كه دولت‏ها مى‏بايستى بين گزينه‏هاى متفاوت زندگى گزينه مبتنى بر تعاليم و نگرش‏هاى سياسى مورد حمايت آمريكا را انتخاب كنند. اين پذيرش در بستر خود هژمونى آمريكا را تسهيل نموده است و يازده سپتامبر درواقع تلاشى هر چند مذبوحانه در اين راستا بود كه گزينه انتخاب شده توسط كشورهاى غير غربى را به چالش برانگيزند و سلطه آمريكا را پوشالى و تهى جلوه دهند. حضور وسيع‏تر در تصميم گيرى‏هاى سياسى و اقتصادى نيازمند به قدرت نظامى متناسب مى‏باشد كه در يان مورد بايد پذيرفت كه آمريكا با بودجه نظامى‏تقريبا 400 ميليارد دلارى تخصيص داده شده و در سال 2003 در اين مورد كاملا در راستاى خواست‏هاى سياسى و نيازهاى اقتصادى عمل كرده است. هر چند كه بودجه نظامى با توجه به درصدى از توليد خالص ملى كه به آن اختصاص داده مى‏شود اواخر دهه پنجاه كاهش نشان مى‏دهد اما با توجه به زياد شدن ميزان توليد ناخالص ملى در شكل مطلق آن بودجه مداوما مسير صعودى داشته است. بودجه نظامى‏آمريكا امروزه از مجموع بودجه نظامى ژاپن دومين قدرت اقتصادى دنيا، آلمان سومين قدرت اقتصادى دنيا، فرانسه چهارمين قدرت اقتصادى دنيا، روسيه دارنده‏ى نزديك به 5000 كلاهك هسته‏اى و چين با بيش از يك ميليارد نفر جمعيت فزون‏تر است كه اين آمريكا را ازنظر موقعيت و جايگاه جهعانى در منزلتى قرار مى‏دهد كه هژمونى اجتناب ناپذير و مخالف غير ملموس مى‏شود. افزايش وزن آمريكا با توجه به گستردگى فزون‏تر نقش اين كشور در حيطه‏هاى سياسى، نظامى و اقتصادى كه نماد و تجلى هژمونى آمريكا و همسانى ساختار نظام بين‏الملل با الزامات و احتياجات اين كشور مى‏باشد، چيزى است كه بسيارى آن را «جنگ برعليه جهان مى‏دانند» حوادث يازده سپتامبر شكل گرفت چرا كه طراحان و عاملان بر اين تصور بودند و مى‏بايستى اقدامى بر اين «جنگ» كه به‏وسيله آمريكا انجام مى‏شود هر چند نااميدانه انجام گيرد.
در زمينه دامنه قدرت آمريكا، تأكيد و توجه بر اين است كه ارزش‏هاى حاكم بر جهان تحت تأثير ارزش‏هاى آمريكايى و تجليات هنجارها و الگوهاى اين كشور مى‏باشند و اين بعد قدرت است كه تأثيرات آن به جهات غير ملموس، بيشترين اهميت را از ديدگاه رهبران و دولت مردان آمريكايى دارد. قدرت اقتصادى و نظامى آمريكا سبب شده كه ارزش‏هاى آمريكايى و الگوهاى زندگى در اين كشور مشروعيت بيش از اندازه‏اى به دست آورند. مشروعيت ارزش‏ها، معيارهاى قضاوت و چارچوب‏هاى تفسيرى را كاملا متحول ساخته است به اين نحو كه مردم كشورهاى غير غربى در نقاط بسيار ناهمگون، حوادث و سياست‏هايى را كه در صحنه جهانى حادث مى‏شود در چارچوب ارزش‏هاى آمريكايى و معيارهاى اين كشور به قضاوت مى‏گذارند و دنيا را از زاويه ديد رهبران و تصميم گيرندگان آمريكايى به نظاره مى‏نشينند. در نتيجه اين امر منجر به همسانى و يكسانى فرهنگى و ارزشى گشته و در بطن اين همسانى است كه هژمونى آمريكا مخالفت گسترده‏اى را سبب شده است. حوادث يازده سپتامبر هر چند غيرقابل تصور بود اما در چارچوب يك فرايند ساختارى قوام نيافت و از حمايت در خارج از زادگان فرهنگى آن به گونه‏اى گسترده برخوردار نبوده است. آمريكايى شدن جهان كه بازتاب موقعيت سياسى، فرهنگى و اقتصادى آمريكا مى‏باشد، به‏گونه است كه گسترش آن در تمامى زمينه‏ها مشهود است و اين فرايندى است كه بسيارى آن را «جنگل آمريكايى» مى‏نامند و طراحان حوادث يازده سپتامبر زندگى در چنين جنگلى را غير مطلوب يافته و سعى در تخريب آن كردند هر چند كه فاقد حمايت و توانايى جهانى براى اين مهم مى‏باشند. بعد ديگر قدرت آمريكا همانا توانايى كشور در نفوذ گذارى بر رهبران و مردم كشورهاى ديگر مى‏باشد حتى زمانى كه آگاه هستند كه رفتار آنان به شكلى ماهيت يابد كه منافع آمريكا تأمين گردد، وقايع افغانستان به گونه‏اى واضح تأثير آمريكا را بر رفتار رهبران كشورهاى درگير نشان داد. حكومت طالبان تنها به‏وسيله سه حكومت پاكستان، امارت و عربستان به رسميت شناخته شده بود و حكومت پاكستان به واسطه سازمان اطلاعات ارتش ISI نفوذ فراوانى در عملكرد طالبان داشت و پاكستان از طريق حضور طالبان و افغانستان به اميال خود و رابطه با دشمن اصلى خود هندوستان و رقيب خود ايران به بهترين نحوى دسترسى داشت و اين نمونه خوبى است كه آمريكا نشان دهد داراى اين توانايى است كه بتواند پاكستان را بر خلاف منافع خود به اين سوى سوق دهد كه از حمايت دست پرورده خود خوددارى كند. مشرف، تحت فشار آمريكا از حمايت طالبان دست كشيد كه اين بعد قدرت آمريكا به دنبال تغييرات سيستمى در نظام بين‏المللى مشهودتر است.
اين واقعيت را بايد پذيرفت كه رهبران آمريكا رد چارچوب وزن، دامنه، حيطه و ماهيت قدرت آمريكا است كه رفتارهاى خود و اهداف را شكل مى‏دهند. نگاه به حوادث يازده سپتامبر بايد بر اين استوار باشد كه حوادث بازتاب ماهيت قدرت آمريكا بوده و باعث گرديده است بازيگر بين‏المللى كه اين ساختار را در جهت تامين منافع خود نمى‏دانند سمبل آن يعنى آمريكا را دشمن خود فرض كنند و آن را مورد چالش قرار دهند. يازده سپتامبر منجر به تغيير معاهدات بين‏المللى و رابطه قدرت نگشت و ليكن منجر به تثبيت شرايط حاكم در كيفتى برتر گشت، جهان عوض نشد چرا كه واقعيات قدرت همچنان بازگوگر هژمونى آمريكا مى‏باشند. اما نگاه به واقعيات بيش از گذشته و فراتر از هميشه به سوى پذيرش تفسير آمريكايى سوق پيدا كرده است. بعد از يازده سپتامبر تأمين منافع آمريكا در چارچوب مبارزه با تروريسم، مشروعيت جهانى پيدا كرده و فرصتى است كه تصميم گيرندگان آمريكايى بيشترين بهره را از آن برده‏اند، چرا كه شرايط حاكم پذيرفته شده و تفسير آمريكايى آن را توجيه مى‏كند. اين وقايع به مانند حادثه پرل هاربر و سقوط و اضمحلال شوروى جهان را تحت تأثير قرار داده است. اما نبايد به آن شاهد آغازين جديد گفت بلكه بايد از اين زاويه نگاه كردكه منجر به تثبيت واقعيات جهانى گشته است. به جهت ماهيت ساختار كه جايگاه ويژه‏اى را در معاهدات بين‏المللى در رابطه با كشورهاى ديگر براى آمريكا فراهم كرده است. حوادث يازده سپتامبر فرصتى تاريخى را نصيب كشور ساخت كه واقعيات هميشگى را در قالب يك معادله نوين تفسير كند. سقوط كمونيسم اين خلاء را ايجاد كرده بود كه چگونه بايد شرايط جهانى را به نفع آمريكا جهت داد و سياست‏هاى اين كشور را در اقصى نقاط جهان توجيه كرد، چگونه مى‏توان بودجه نظامى در حال فزونى مداوم و گسترش ناتو به آسياى مركزى را با توجه به افزايش همكارى‏هاى بين‏المللى و از بين رفتن تضادهاى ايدئولوژيك دوران جنگ سرد ماهيت عقلايى داد. يازده سپتامبر اين فرصت را به‏وجود آورد كه آمريكا بتواند برترى خود در حيطه‏هاى مختلف و نفوذ بيشتر در شكل دادن به رفتار بازيگران عمده و حاشيه اى را ترجمه كند. پايان جنگ دوم، منجر به شكل گيرى دوران جنگ سرد شد، سقوط ديوار برلين دوران بعد از جنگ سرد را رقم زد وقايع يازده سپتامبر به مفهوم شكل‏گيرى دوباره دوران جنگ سرد است، تمامى‏اين وقايع در بستر خون و آهن انجام گرفتند اما بايد پذيرفت كه وضوح بيشترى به روابط كشورها دادند و در تمامى‏آنها شاهد هستيم كه بسترى لازم جهت اشاعه قدرت آمريكا با توجه به نحوه توزيع قدرت به وجود آورد.
يازده سپتامبر اين واقعيت هميشگى را كه در جهان سياست شاهد آن هستيم به وضوح نمايش داد كه يك تضاد هميشگى بين كسانى كه مأموران امنيتى سيستم هستند و در بقاء آن منافع خود را متجلى مى‏يابند و كسانى كه سيستم و عملكرد آن را مغاير منافع خود مى‏يابند، وجود دارد و كشورهاى برتر نظام و كسانى كه بيشترين بهره را از تداوم سيستم مى‏برند، مى‏بايستى آماده تقبل هزينه‏هاى ثبات آن باشند و حملات انتحارى يازده سپتامبر هزينه‏اى بود كه آمريكا بايستى به عنوان حافظ عملكرد اين سيستم بپردازد. اين وقايع سبب شد كه حباب امنيتى كه بعد از سقوط شوروى وجودداشت و با واقعيات جهان منطبق نبود، بتركد و همسانى واقعى‏تر بين ارزش‏ها، استدلال‏ها و منطق سياسى، نظامى و فرهنگى كشور هژمون اين نظام و ديگر اجزاى تشكيل دهنده آن به‏وجود آيد. وقايع نشان داد كه آمريكا با توجه به مؤلفه‏هاى قدرت و ماهيت سيستم حاكم همان طور كه به‏دنبال روزهاى پايانى رژيم شوروى بود و داراى هيچ رقيبى نبود محققا سعى بر اين خواهد داشت كه با توجه به اين متغير، عملكرد و رفتار ديگر بازيگران را در جهت اميال و منافع خود جهت دهد و تحول صلح‏آميز سيستم و قدرت كه از اواخر دهه 1980 آغاز گرديد را با وقايع يازده سپتامبر به مرحله نهايى خود برساند. براى اولين بار بعد از اوج قدرت امپراطورى روم در قرن اول ميلادى شاهد ظهور يك لوياتان جديد در صحنه بين‏المللى هستيم كه چارچوب‏ها و معيارها را با توجه به الزامات قدرت خود و توانمندى‏هاى كشورهاى ديگر تعيين مى‏كند و آنها را جهت مى‏دهد و اين نقشى است كه بسيار فراتر از نقش اين كشور در دوران جنگ سرد مى‏باشد و به همين جهت آمريكا نبايد چندان به عنوان «يك ابرقدرت نگاه شود بلكه يك حيوان بزرگ غول آسا ديده شود».
يازده سپتامبر شكل گرفت چرا كه بسيارى آمريكا را بيش از آن قدرتمند يافته‏اند كه آن را قابل تحمل يابند و از سويى ديگر مؤلفه‏هاى قدرت را در نزد خود بيش از آن ضعيف و محدود مى‏دانند كه قادر به تغيير نحوه توزيع قدرت در سطح نظام بين‏الملل باشند و بدين جهت الزامى جز دست يابى به عمليات تروريستى براى چالش‏گرى نسبت به ساختار نظام بين‏الملل كه در بطن آن هژمونى آمريكا اعمال مى‏شود، نيافتند. اين حوادث نشان داد كه موقعيت و جايگاه ويژه آمريكا به جهت توانمندى فزون‏تر اين كشور در حيطه‏هاى سياسى، نظامى و اقتصادى شرايطى را فراهم ساخته است كه اشاعه ارزش‏ها و دست‏يابى به منافع براى آمريكا بسيار سهل‏تر گشته است و در يك تصوير وسيع‏تر به مفهوم تضعيف موقعيت ديگر كشورها و عدم توانايى در تحقق منافع خود ميباشد و اين به خصوص در مورد كشورهايى صادق است كه ارزش‏ها و ساختارهاى متفاوت و متمايز با آنها را تجربه مى‏كنند و توانمندى اين كشور را در جهت تضعيف موقعيت خود مى‏يابند. در خارج از مدار غرب كشورها و گروه‏هايى كه داراى منافع همسو و موازى با آمريكا نمى‏باشند به جهت چارچوب متمايز ساختار نظام بين‏الملل كه به دنبال فروپاشى اتحاد جماهير شوروى كاملا مسجل و تثبيت گشت در تحقق منافع و بهبود موقعيت جهانى خود با مشكلات عديده روبه‏رو خواهند گشت و نشان دهنده‏ى اين واقعيت است كه آمريكا به عنوان كشورى كه براى اولين بار در تاريخ مدرن به موقعيت هژمون دسترسى پيدا كرده در شرايطى است كه ارزش‏ها، خواسته‏ها و الزامات خود را بر ديگر كشورها بدون هراس از واكنش غيرقابل كنترل تحميل كند و اين در متن يك ساختار هژمونيك غير قابل اجتناب مى‏باشد. براى كنترل قدرت آمريكا و تأمين منافع كشورهاى متعارض و كشورهايى كه ارزش‏هاى متمايز با اين كشور دارند عمليات تروريستى جوابگو نخواهد بود و برعكس منجر به تقويت پايگاه ايدئولوژيك و توجيهات ارزشى اين كشور خواهد شد، در نتيجه تنها راهى كه در برابر كشورهاى ناخشنود و گروه ناهمگون با آمريكا قرار دارد، تغيير موقعيت خود در نظام بين‏الملل از طريق دگرگون ساختن نحوه توزيع قدرت در سطح سيستم مى‏باشد.

سخن پايانى

حوادث يازده سپتامبر نمايشگر اين واقعيت بود كه شرايط جهانى به گونه‏اى تغيير يافته كه موقعيت بسيارى از بازيگران به جهت ميزان قدرت آناه در صحنه نظام بين‏الملل تضعيف شده است و در نتيجه بعضى از بازيگران در صحنه جهانى دست يازى به عمليات تروريستى را تنها راه ممكن براى مقابله با اشاعه نفوذ و قدرت آمريكا به جهت موقعيت اين كشور در صحنه جهانى يافته‏اند، هر چند پرواضع است كه اين اقدامات منجر به تغيير معادلات قدرت نخواهد شد و ليكن سبب خواهد شد كه توجيه ارزشى و سياسى براى آمريكا و ديگر كشورهاى برتر نظام بين‏الملل ايجاد كند تا سياست‏هاى خود را توجيه كنند.