ساختار نظام بينالملل و هژمونى آمريكا
بسترسازى
منطق سرريز كه ريشه در توانايىهاى سختافزارى - توان نظامى- و نرمافزارى - توان اقتصادى و فرهنگى - دارد همچنان از اولويت در شكل دادن به رفتار تصيم گيرندگان آمريكايى برخودار است. عملكرد رهبران آمريكا در حيطه سياست خارجى بازتاب اين پيشفرض تعيين كننده است كه عملكرد كشورها برخاسته از موقعيت آنها در نظام بينالملل مىباشد و به همين دليل علىرغم تغييرات و دگرگونى در ساختار رهبرى شاهد تداوم سياستها و خط مشىهاى كلى در اين كشور هستيم.
بهدنبال عمليات انتحارى نوزده عرب تبار در تاريخ يازده سپتامبر، واضح است كه ساختار نظام بينالملل شكل گرفته بعد از زوال شوروى تثبيت گشت و ماهيت و شرايط ساختار محيط بينالملل كه تأثير تعيين كنندهاى در شكل دادن به سياستهاى آمريكا دارد، استحكام تئوريك يافت. اين ساختار نقش تعيين كننده بر موقعيت جهانى آمريكا دارد و اين موقعيت هم ناشى از وزن، دامنه و حيطه قدرت آمريكا مىباشد كه رهبران آمريكا در چارچوب آن رفتار مىكنند، تخريب ديوار برلين در 1989، سمبل نمادين سقوط كمونيسم به عنوان يك سيستم كارآمد در تقابل با نظام سرمايه دارى و به تبع آن فروپاشى غير قابل اجتناب زادگاه اولين نظام مبتنى بر آموزههاى آن، ساختار حاكم بر محيط بينالملل را به گونهاى انقلابى متحول ساخت و تسهيلگر شكلگيرى نظامى گشت كه ماهيت ارزشى و ساختارى آن بهوضوح آمريكايى است و اين يعنى تفوق نظم آمريكايى كه به دنبال خود اشاعه گستردهتر ارزشها و نهادهاى مقبول نظر اين كشور را بهدنبال دارد. دولتها و گروهايى كه گسترش اين نظم و ارزشها را در تعارض با تداوم قدرت خود مىديدند به جهتى سوق يافتند كه حركت تخريبى برعليه آمريكا و منافع اين كشور را در دستور كار خود قرار دادند چرا كه «ساختار واقعيات اجتماعى، محرك لازم براى اقدام را فراهم مىكند».
ماهيت ساختار نظام بينالملل و يازده سپتامبر
در دوران جنگ سرد اين برترى در بطن نظام دو قطبى در حيطههاى مختلف هر چند بهگونهاى محدودتر ملموس بوده و براساس اين واقعيت كه «تنها چيزى كه اروپا را از يك حمله نظامى كوبنده محفوظ مىدارد، چيزى جز منابع حيرت انگيز آمريكا در زمينه سلاحهاى اتمى نمىباشد» هر چند مىتوان تا آنجا پيش رفت كه آغاز شكلگيرى هژمونى آمريكا را از زمان جنگ امريكا و اسپانيا در 1898 در دوران رياست جمهورى ويليام مك كينلى فرض كرد و سياستهاى جورج دبليو بوش در آغاز قرن بيست و يكم از دفاع موشكى گرفته تا خط مشىهاى غريزى او (در خصوص عراق) را مىبايستى تداوم منطقى سياستهاى مداخله گرايانه مك كينلى در اواخر قرن نوزدهم قلمداد كرد. چنين نگرشى بسيارى را به سوى اين نظر سوق داده است كه شكلگيرى هژمونى آمريكا، كه حوادث يازده سپتامبر نهادينه شدن آن را در بستر توجيه ارزشى بهوسيله جورج بوش نهايى ساخت نشان از اين دارد كه «ايالات متحده امريكا تاريخى موفق در حيطه روابط بينالملل داشته است». بررسى ادوار تاريخ بازگوگر اين مطلب مىباشد كه «رشد امپراطورى آمريكا پيش از آن كه از طريق تلاش براى دستيابى به رفاه اقتصادى بوده باشد، بر بستر كاوش براى امنيت مطلق يا به عبارتى ديگر آسيب ناپذيرى بوده است». حوادث يازده سپتامبر البته اين اصل بديهى تجربه شده تاريخى را براى آمريكاييان بار ديگر به اثبات رساند كه امنيت مطلق تحت هيچ شرايطى امكان پذير نمىباشد، هر چند كه در عين حال نبايد اين حقيقت تاريخى را ناديده گرفت كه فزونى قدرت سبب مىگردد كه قدرت برتر بتواند ميزان هزينههاى ناشى از آسيب پذيرى را در حد قابل قبول نگه دارد و در بطن آن دگرگونى و يا تثبيت خط مشىهاى سلطه گرايانه و تغيير روشها را در راستاى تأمين بيشتر منافع توجيه كند و اين دقيقا همان چيزى است كه به دنبال حوادث يازده سپتامبر اتفاق افتاد و فرصتى را براى تصميم گيرندگان صحنه سياست خارجى آمريكا فراهم ساخت تا حضور خود را در افغانستان كه اساسا خارج از حوزه امنيتى آمريكا و در منطقه نفوذ سنتى و تارخى كشورهاى انگلستان و روسيه در حول 200 سال گذشته قرار داشت توجيه نظامى و سياسى بكنند كه منجر به شرايطى گشته است كه دونالد رامسفلد، وزير دفاع آمريكا آن را «ائتلاف چرخان» مىنامد. در واقع يازده سپتامبر اين موقعيت تاريخى را نصيب آمريكا ساخت كه الگوهاى قدرت راكه بعد از سقوط كمونيسم قوام يافته بودند، مشروعيت دهد و در پناه آن اهداف سياست خارجى را كه در بطن نظم نوين جهانى پا گرفته بودند را عملياتى سازد. توسعه طلبىهاى آمريكا در خارج از قاره آمريكاى شمالى كه از سال 1898 آغاز گشت در پرتو حوادث يازده سپتامبر، امروزه در قالبى متفاوت با توجه به ماهيت متمايز ساختار نظام بينالملل، اما با توجه به منافع ملى تعريف شده به وسيله ليبرال آمريكا دنبال مىشود.
كيفيت متفاوت نظام بينالملل به اين مفهوم است كه كشورهاى برتر به علت عدم نگاه تعارضى ايدئولوژيك، رقابت در فزونتر نمودن ارزشهاى بهدست آمده در صحنه جهانى را بدون تلاش براى اضمحلال كشورهاى رقيب برگزيدهاند و به اين جهت كشورهاى برتر و مخصوصا آمريكا خطر را از جانب كشورهاى در حال گذار احساس مىكنند چرا كه گروههاى اجتماعى كه در اين ممالك به جهت از دست رفتن كارايى ارزشهاى مورد نظر آنان در حال نابودى هستند برعليه كشورهايى كه سمبل ارزشهاى حاكم نوين مىباشند به خشونت متوسل خواهند شد. حوادث يازده سپتامبر كه واكنش نسبت به ماهيت تك قطبى ساختار نظام بينالمللى بود اين توجيه را براى آمريكا فراهم آورد كه آنچه را كه كيسينجر «اصل مشروع كننده نظم حاكم»مىنامد در چارچوب مبارزه با تروريسم تحقق دهد كه اين جايگزينى مطلوب براى سياست مبارزه با كمونيسم مىباشد تا در نتيجه «نظم را اعاده كند».
رهبران آمريكا نظم مبتنى بر قدرت آمريكا را از آن جهت مشروع مىدانند كه بهترين گزينه در برابر جنگ مىدانند چرا كه آمريكاى قدرتمند قادر خواهد بود محيط بينالملل را به گونهاى نظام دهد كه در بستر تأمين منافع اين كشور نيازهاى ديگر كشورها را هر چند بهرهمند از قدرت كمتر تأمين گرداند. تأمين امنيت آمريكا زمانى بدون توسل به جنگ امكانپذير است كه تفوق وجود داشته باشد و اين تفوق نيز هنگامىحادث مىشود كه ساختار نظام بينالملل به گونهاى شكل بگيرد كه موقعيت و جايگاه آمريكا بسيار متمايز و فراتر از هر كشور ديگرى باشد به طورى كه آمريكا در موقعيتى قرار بگيرد كه بتواند قدرت چالشگرى را مقهور سازد و اين همان چيزى است كه مادلين آلبرايت آن را اجتناب ناپذيرى آمريكا و حضور اين كشور در جهت ايجاد امنيت و نظم جهانى مىنامد كه تأكيد نظرات رهبران كره جنوبى و ژاپن در خصوص اين «اجتناب ناپذيرى در آسيا» مىباشد. اشاعه هرچه بيشتر اين تفكر، امروز برآمده از ماهيت ساختار نظام بينالملل و چگونگى توزيع قدرت مىباشد. جايگاه آمريكا در اين چارچوب بدين معنا مىباشد كه توانايى براى توسل به استفاده از زور و توانايى براى چانهزنى به گونهاى است كه قدرت مانور كمترى براى كشورهاى رقيب و كشورها و گروههايى كه سياستهاى خصمانه در قبال آمريكا اختيار مىكنند بهوجود مىآورد. حوادث يازده سپتامبر حركتى برعليه توانايى فزاينده آمريكا در شكل دادن به جهت گيرى حوادث و رفتار بازيگران عمده و حاشيهاى بينالمللى و كنترل منابع بود و بدين جهت انتظار مىرفت كه اقداماتى از اين دست بهوسيله كشورها و گروههايى كه موقعيت خود را در معاملات بينالمللى در خطر مىبينند، شكل بگيرد. حاكميت ساختار كنونى نظام بينالملل به مفهوم تداوم تفوق آمريكا و قدرت تعيين كننده اين كشور مىباشد و در اين چارچوب است كه مىبايستى حوادث يازده سپتامبر را به ارزيابى گذاشت و آن را درك كرد. طبيعى است كه قدرت برتر آمريكا كشورهاى در معرض از دست دادن منافع را برعليه تهديد و غالب شدن بسيج كند. وقايع يازده سپتامبر نشان داد كه قدرت آمريكا آسيب پذير مىباشد اما در عين حال اين واقعيت را محرز كرد كه قدرت اين كشور به جهت طبيعت ساختار نظام بينالملل از اين توانمندى برخوردار است كه پىآمدهاى آسيب پذيرى را كنترل كند و آن را چارچوبى براى توجيه سياستهاى سلطه گرايانه خود تبديل كند.
تفوق آمريكا كه طراحان يازده سپتامبر با تخريب سمبلهاى اقتصادى و نظامىآن را خواهان بودند، برآيند عملكرد سهگانه وزن قدرت آمريكا با عملكرد دامنه اين قدرت و عملكرد حيطه آن مىباشد وزن بالاى آمريكا در صحنه سياستهاى بين المللى بدين جهت مىباشد كه ميزان شركت اين كشور در تصميم گيرىهاى مهم اقتصادى، سياسى و نظامىبالا مىباشد. روشهاى توسعه اقتصادى كه آمريكا در چارچوب تعاليم لبيراليسم آنها را مطلوب مىيابد، بهوسيله بانك جهانى و صندوق بينالمللى بود پول كه بيشترين سهم در آن متعلق به آمريكا مىباشد، ترويج و تشويق مىشوند كه اين در واقع همان پذيرش هنجارهاى تدريجى گرايى، پندار اصلاح و تحول در بطن يك توازن سيال مىباشد. در كنار نقش فعالتر در تصميم گيرىهاى اقتصادى كه بازتاب توان اقتصادى 11 تريليون دلارى و بودجه نزديك به 5/2 تريليون دلارى اين كشور است شاهد حضور گستردهتر و وسيعتر اين كشور در تعيين ماهيت سياسى كشورها و تغييرات نقشه سياسى جهانى هستيم. زمانى كه فوكوياما از اين صحبت مىكند كه ليبرال دمكراسى و سرمايه دارى چارچوب اصلى و درواقع تنها چارچوب براى سازماندهى سياسى و اقتصادى جوامع مدرن مىباشد در واقع نگاه به اين واقعيت دارد كه نگرشهاى سياسى حاكم بر آمريكا جهت دهنده ماهيت حيات سياسى در كشورهاى جهان مىباشد. هرى ترومن در آغازين سالهاى پس از جنگ سرد اعلام كرد كه دولتها مىبايستى بين گزينههاى متفاوت زندگى گزينه مبتنى بر تعاليم و نگرشهاى سياسى مورد حمايت آمريكا را انتخاب كنند. اين پذيرش در بستر خود هژمونى آمريكا را تسهيل نموده است و يازده سپتامبر درواقع تلاشى هر چند مذبوحانه در اين راستا بود كه گزينه انتخاب شده توسط كشورهاى غير غربى را به چالش برانگيزند و سلطه آمريكا را پوشالى و تهى جلوه دهند. حضور وسيعتر در تصميم گيرىهاى سياسى و اقتصادى نيازمند به قدرت نظامى متناسب مىباشد كه در يان مورد بايد پذيرفت كه آمريكا با بودجه نظامىتقريبا 400 ميليارد دلارى تخصيص داده شده و در سال 2003 در اين مورد كاملا در راستاى خواستهاى سياسى و نيازهاى اقتصادى عمل كرده است. هر چند كه بودجه نظامى با توجه به درصدى از توليد خالص ملى كه به آن اختصاص داده مىشود اواخر دهه پنجاه كاهش نشان مىدهد اما با توجه به زياد شدن ميزان توليد ناخالص ملى در شكل مطلق آن بودجه مداوما مسير صعودى داشته است. بودجه نظامىآمريكا امروزه از مجموع بودجه نظامى ژاپن دومين قدرت اقتصادى دنيا، آلمان سومين قدرت اقتصادى دنيا، فرانسه چهارمين قدرت اقتصادى دنيا، روسيه دارندهى نزديك به 5000 كلاهك هستهاى و چين با بيش از يك ميليارد نفر جمعيت فزونتر است كه اين آمريكا را ازنظر موقعيت و جايگاه جهعانى در منزلتى قرار مىدهد كه هژمونى اجتناب ناپذير و مخالف غير ملموس مىشود. افزايش وزن آمريكا با توجه به گستردگى فزونتر نقش اين كشور در حيطههاى سياسى، نظامى و اقتصادى كه نماد و تجلى هژمونى آمريكا و همسانى ساختار نظام بينالملل با الزامات و احتياجات اين كشور مىباشد، چيزى است كه بسيارى آن را «جنگ برعليه جهان مىدانند» حوادث يازده سپتامبر شكل گرفت چرا كه طراحان و عاملان بر اين تصور بودند و مىبايستى اقدامى بر اين «جنگ» كه بهوسيله آمريكا انجام مىشود هر چند نااميدانه انجام گيرد.
در زمينه دامنه قدرت آمريكا، تأكيد و توجه بر اين است كه ارزشهاى حاكم بر جهان تحت تأثير ارزشهاى آمريكايى و تجليات هنجارها و الگوهاى اين كشور مىباشند و اين بعد قدرت است كه تأثيرات آن به جهات غير ملموس، بيشترين اهميت را از ديدگاه رهبران و دولت مردان آمريكايى دارد. قدرت اقتصادى و نظامى آمريكا سبب شده كه ارزشهاى آمريكايى و الگوهاى زندگى در اين كشور مشروعيت بيش از اندازهاى به دست آورند. مشروعيت ارزشها، معيارهاى قضاوت و چارچوبهاى تفسيرى را كاملا متحول ساخته است به اين نحو كه مردم كشورهاى غير غربى در نقاط بسيار ناهمگون، حوادث و سياستهايى را كه در صحنه جهانى حادث مىشود در چارچوب ارزشهاى آمريكايى و معيارهاى اين كشور به قضاوت مىگذارند و دنيا را از زاويه ديد رهبران و تصميم گيرندگان آمريكايى به نظاره مىنشينند. در نتيجه اين امر منجر به همسانى و يكسانى فرهنگى و ارزشى گشته و در بطن اين همسانى است كه هژمونى آمريكا مخالفت گستردهاى را سبب شده است. حوادث يازده سپتامبر هر چند غيرقابل تصور بود اما در چارچوب يك فرايند ساختارى قوام نيافت و از حمايت در خارج از زادگان فرهنگى آن به گونهاى گسترده برخوردار نبوده است. آمريكايى شدن جهان كه بازتاب موقعيت سياسى، فرهنگى و اقتصادى آمريكا مىباشد، بهگونه است كه گسترش آن در تمامى زمينهها مشهود است و اين فرايندى است كه بسيارى آن را «جنگل آمريكايى» مىنامند و طراحان حوادث يازده سپتامبر زندگى در چنين جنگلى را غير مطلوب يافته و سعى در تخريب آن كردند هر چند كه فاقد حمايت و توانايى جهانى براى اين مهم مىباشند. بعد ديگر قدرت آمريكا همانا توانايى كشور در نفوذ گذارى بر رهبران و مردم كشورهاى ديگر مىباشد حتى زمانى كه آگاه هستند كه رفتار آنان به شكلى ماهيت يابد كه منافع آمريكا تأمين گردد، وقايع افغانستان به گونهاى واضح تأثير آمريكا را بر رفتار رهبران كشورهاى درگير نشان داد. حكومت طالبان تنها بهوسيله سه حكومت پاكستان، امارت و عربستان به رسميت شناخته شده بود و حكومت پاكستان به واسطه سازمان اطلاعات ارتش ISI نفوذ فراوانى در عملكرد طالبان داشت و پاكستان از طريق حضور طالبان و افغانستان به اميال خود و رابطه با دشمن اصلى خود هندوستان و رقيب خود ايران به بهترين نحوى دسترسى داشت و اين نمونه خوبى است كه آمريكا نشان دهد داراى اين توانايى است كه بتواند پاكستان را بر خلاف منافع خود به اين سوى سوق دهد كه از حمايت دست پرورده خود خوددارى كند. مشرف، تحت فشار آمريكا از حمايت طالبان دست كشيد كه اين بعد قدرت آمريكا به دنبال تغييرات سيستمى در نظام بينالمللى مشهودتر است.
اين واقعيت را بايد پذيرفت كه رهبران آمريكا رد چارچوب وزن، دامنه، حيطه و ماهيت قدرت آمريكا است كه رفتارهاى خود و اهداف را شكل مىدهند. نگاه به حوادث يازده سپتامبر بايد بر اين استوار باشد كه حوادث بازتاب ماهيت قدرت آمريكا بوده و باعث گرديده است بازيگر بينالمللى كه اين ساختار را در جهت تامين منافع خود نمىدانند سمبل آن يعنى آمريكا را دشمن خود فرض كنند و آن را مورد چالش قرار دهند. يازده سپتامبر منجر به تغيير معاهدات بينالمللى و رابطه قدرت نگشت و ليكن منجر به تثبيت شرايط حاكم در كيفتى برتر گشت، جهان عوض نشد چرا كه واقعيات قدرت همچنان بازگوگر هژمونى آمريكا مىباشند. اما نگاه به واقعيات بيش از گذشته و فراتر از هميشه به سوى پذيرش تفسير آمريكايى سوق پيدا كرده است. بعد از يازده سپتامبر تأمين منافع آمريكا در چارچوب مبارزه با تروريسم، مشروعيت جهانى پيدا كرده و فرصتى است كه تصميم گيرندگان آمريكايى بيشترين بهره را از آن بردهاند، چرا كه شرايط حاكم پذيرفته شده و تفسير آمريكايى آن را توجيه مىكند. اين وقايع به مانند حادثه پرل هاربر و سقوط و اضمحلال شوروى جهان را تحت تأثير قرار داده است. اما نبايد به آن شاهد آغازين جديد گفت بلكه بايد از اين زاويه نگاه كردكه منجر به تثبيت واقعيات جهانى گشته است. به جهت ماهيت ساختار كه جايگاه ويژهاى را در معاهدات بينالمللى در رابطه با كشورهاى ديگر براى آمريكا فراهم كرده است. حوادث يازده سپتامبر فرصتى تاريخى را نصيب كشور ساخت كه واقعيات هميشگى را در قالب يك معادله نوين تفسير كند. سقوط كمونيسم اين خلاء را ايجاد كرده بود كه چگونه بايد شرايط جهانى را به نفع آمريكا جهت داد و سياستهاى اين كشور را در اقصى نقاط جهان توجيه كرد، چگونه مىتوان بودجه نظامى در حال فزونى مداوم و گسترش ناتو به آسياى مركزى را با توجه به افزايش همكارىهاى بينالمللى و از بين رفتن تضادهاى ايدئولوژيك دوران جنگ سرد ماهيت عقلايى داد. يازده سپتامبر اين فرصت را بهوجود آورد كه آمريكا بتواند برترى خود در حيطههاى مختلف و نفوذ بيشتر در شكل دادن به رفتار بازيگران عمده و حاشيه اى را ترجمه كند. پايان جنگ دوم، منجر به شكل گيرى دوران جنگ سرد شد، سقوط ديوار برلين دوران بعد از جنگ سرد را رقم زد وقايع يازده سپتامبر به مفهوم شكلگيرى دوباره دوران جنگ سرد است، تمامىاين وقايع در بستر خون و آهن انجام گرفتند اما بايد پذيرفت كه وضوح بيشترى به روابط كشورها دادند و در تمامىآنها شاهد هستيم كه بسترى لازم جهت اشاعه قدرت آمريكا با توجه به نحوه توزيع قدرت به وجود آورد.
يازده سپتامبر اين واقعيت هميشگى را كه در جهان سياست شاهد آن هستيم به وضوح نمايش داد كه يك تضاد هميشگى بين كسانى كه مأموران امنيتى سيستم هستند و در بقاء آن منافع خود را متجلى مىيابند و كسانى كه سيستم و عملكرد آن را مغاير منافع خود مىيابند، وجود دارد و كشورهاى برتر نظام و كسانى كه بيشترين بهره را از تداوم سيستم مىبرند، مىبايستى آماده تقبل هزينههاى ثبات آن باشند و حملات انتحارى يازده سپتامبر هزينهاى بود كه آمريكا بايستى به عنوان حافظ عملكرد اين سيستم بپردازد. اين وقايع سبب شد كه حباب امنيتى كه بعد از سقوط شوروى وجودداشت و با واقعيات جهان منطبق نبود، بتركد و همسانى واقعىتر بين ارزشها، استدلالها و منطق سياسى، نظامى و فرهنگى كشور هژمون اين نظام و ديگر اجزاى تشكيل دهنده آن بهوجود آيد. وقايع نشان داد كه آمريكا با توجه به مؤلفههاى قدرت و ماهيت سيستم حاكم همان طور كه بهدنبال روزهاى پايانى رژيم شوروى بود و داراى هيچ رقيبى نبود محققا سعى بر اين خواهد داشت كه با توجه به اين متغير، عملكرد و رفتار ديگر بازيگران را در جهت اميال و منافع خود جهت دهد و تحول صلحآميز سيستم و قدرت كه از اواخر دهه 1980 آغاز گرديد را با وقايع يازده سپتامبر به مرحله نهايى خود برساند. براى اولين بار بعد از اوج قدرت امپراطورى روم در قرن اول ميلادى شاهد ظهور يك لوياتان جديد در صحنه بينالمللى هستيم كه چارچوبها و معيارها را با توجه به الزامات قدرت خود و توانمندىهاى كشورهاى ديگر تعيين مىكند و آنها را جهت مىدهد و اين نقشى است كه بسيار فراتر از نقش اين كشور در دوران جنگ سرد مىباشد و به همين جهت آمريكا نبايد چندان به عنوان «يك ابرقدرت نگاه شود بلكه يك حيوان بزرگ غول آسا ديده شود».
يازده سپتامبر شكل گرفت چرا كه بسيارى آمريكا را بيش از آن قدرتمند يافتهاند كه آن را قابل تحمل يابند و از سويى ديگر مؤلفههاى قدرت را در نزد خود بيش از آن ضعيف و محدود مىدانند كه قادر به تغيير نحوه توزيع قدرت در سطح نظام بينالملل باشند و بدين جهت الزامى جز دست يابى به عمليات تروريستى براى چالشگرى نسبت به ساختار نظام بينالملل كه در بطن آن هژمونى آمريكا اعمال مىشود، نيافتند. اين حوادث نشان داد كه موقعيت و جايگاه ويژه آمريكا به جهت توانمندى فزونتر اين كشور در حيطههاى سياسى، نظامى و اقتصادى شرايطى را فراهم ساخته است كه اشاعه ارزشها و دستيابى به منافع براى آمريكا بسيار سهلتر گشته است و در يك تصوير وسيعتر به مفهوم تضعيف موقعيت ديگر كشورها و عدم توانايى در تحقق منافع خود ميباشد و اين به خصوص در مورد كشورهايى صادق است كه ارزشها و ساختارهاى متفاوت و متمايز با آنها را تجربه مىكنند و توانمندى اين كشور را در جهت تضعيف موقعيت خود مىيابند. در خارج از مدار غرب كشورها و گروههايى كه داراى منافع همسو و موازى با آمريكا نمىباشند به جهت چارچوب متمايز ساختار نظام بينالملل كه به دنبال فروپاشى اتحاد جماهير شوروى كاملا مسجل و تثبيت گشت در تحقق منافع و بهبود موقعيت جهانى خود با مشكلات عديده روبهرو خواهند گشت و نشان دهندهى اين واقعيت است كه آمريكا به عنوان كشورى كه براى اولين بار در تاريخ مدرن به موقعيت هژمون دسترسى پيدا كرده در شرايطى است كه ارزشها، خواستهها و الزامات خود را بر ديگر كشورها بدون هراس از واكنش غيرقابل كنترل تحميل كند و اين در متن يك ساختار هژمونيك غير قابل اجتناب مىباشد. براى كنترل قدرت آمريكا و تأمين منافع كشورهاى متعارض و كشورهايى كه ارزشهاى متمايز با اين كشور دارند عمليات تروريستى جوابگو نخواهد بود و برعكس منجر به تقويت پايگاه ايدئولوژيك و توجيهات ارزشى اين كشور خواهد شد، در نتيجه تنها راهى كه در برابر كشورهاى ناخشنود و گروه ناهمگون با آمريكا قرار دارد، تغيير موقعيت خود در نظام بينالملل از طريق دگرگون ساختن نحوه توزيع قدرت در سطح سيستم مىباشد.
سخن پايانى