Monarchy
سلطنت
سلطنت به معنای نهاد حکومت رئیس یک خاندان موروثی بر دولت است و سلطنتطلبی به معنای آموزه یا مرامی است که سلطنت را بهترین نوع حکومت میداند. سلطنت یا پادشاهی یکی از باستانیترین انواع حکومت و تا قرن بیستم رایجترین
نویسنده: برنارد کریک
برگرداننده: حسن چاوشیان
ویراستار: محمدمنصور هاشمی
برگرداننده: حسن چاوشیان
ویراستار: محمدمنصور هاشمی
Monarchy
سلطنت به معنای نهاد حکومت رئیس یک خاندان موروثی بر دولت است و سلطنتطلبی به معنای آموزه یا مرامی است که سلطنت را بهترین نوع حکومت میداند. سلطنت یا پادشاهی یکی از باستانیترین انواع حکومت و تا قرن بیستم رایجترین نوع حکومت بوده است. کهنترین داعیهی اقتدار این بوده که پادشاه از فرزندان خداست یا این که مقام پادشاهی مقام مقدسی است. بنابراین، اطاعت از پادشاه وظیفهای طبیعی است. اما قدرت شاهان، مطلق یا بیچون و چرا دانسته نمیشد. تا قرن هفدهم، هیچ تصور روشنی از حاکمیت مطلق وجود نداشت: چون اگر سلطنت یک نهاد آسمانی بود، خود پادشاهان مجبور به اطاعت از قوانین خداوند بودند. پادشاهان را در قرون وسطا در اروپا نگهبان یا حافظ قلمرو خداوند میدانستند. در واقع مسیحیت به داعیههای سادهی اقتدار مطلق پیچیدگی جدیدی افزود که به صورت بالقوه ماهیت مدنی داشت: مسیح موعظه کرده بود که چیزهایی متعلق به قیصر، چیزهایی متعلق به خداوند است. این الهیات ثنویتگرا بود: کلیسا ادعای خودمختاری داشت، اما حتی مردم عامی (اگر قدرتمند بودند) میتوانستند بپرسند که آیا از قدرت دنیوی به حق و درستی استفاده میشود یا خیر.
در نظامهای سلطنتی همیشه توجیههایی برای سرکشی و طغیان و ابهامهایی دربارهی جانشینی وجود داشت؛ هم در دنیای مسیحی و هم در دنیای اسلام، این امکان وجود داشت که پسر ارشد بیلیاقت کنار گذاشته شود و عضو دیگری از خاندان سلطنتی به پادشاهی برسد. در حکومت خلفا، جانشین خلیفه معمولاً با قتل و ترور یا جنگ محدودی بین برادرها یا عموزادهها تعیین میشد.
در قرن هفدهم، فکری رایج شد که قویترین تقریر آن را توماس هابز ارائه داد: برای حفظ صلح و پرهیز از جنگ داخلی موجودی انتزاعی به نام دولت باید همهی قدرت را در اختیار داشته باشد و یگانه مرجع انحصاری وفاداری و اطاعت باشد. «به نام پادشاه در راه باز کنید!» جای خود را به «به نام دولت» داد. آموزهی «حق الهی پادشاهان» تلاشی دیرهنگام و ناموفق برای ادعای این حاکمیت برای شخص سلطان بود. لویی چهاردهم شاید ادعا میکرد که «دولت منم»، ولی این پارادوکسی آگاهانه بود. چون در آن هنگام سلطنت همه جا یک کار تلقی میشد که باید با مشورت و محتاطانه اجرا شود و مایملک قابل انتقاد هیچ شخص یا خاندانی نیست.
وفاداری به اشخاص فضیلت بزرگی بود که مدافعان سلطنت موعظه میکردند، ولی این وفاداری در عصر جدید آسانتر حاصل میشد، به شرطی که قدرت آنها محدود میبود. والتر بجت (Begehot, 1967) تمایز معروفی بین «قدرتهای مربوط به شأن» ملکه ویکتوریا و «قدرتهای کارآمد» او گذاشت و اعتقاد داشت قدرتهای کارآمد بسیار ناچیز بودند. قدرتهای مربوط به شأن، نمادین یا تشریفاتی کانون وفاداری و تداوم ملت بود که در نظام رقابت حزبی جای دیگری برای آن پیدا نمیشد، خصوصاً در یک دولت چندملیتی. در ایالات متحده خود قانون اساسی نماد وحدت است و نه رئیس منتخب.
چند پادشاه مشروطه هنوز باقی ماندهاند که هیچکدام قدرت سیاسی واقعی ندارند، ولی بعضی (مثل بریتانیا) عامل مشروعیت نظم اجتماعی سلسلهمراتبیاند؛ سایر نظامهای پادشاهی مثل هلند، دانمارک و نروژ میکوشند دموکراتیک منشتر به نظر برسند و بیشتر بورژوا هستند تا اشرافی. عجیب این است که نظریهپردازان اجتماعی مدرن علاقهای به این مسئله نشان ندادهاند که چرا این پدیده ظاهراً منسوخ و از مد افتاده هنوز استمرار دارد.
منبع مقاله:
آوتویت، ویلیام، باتامور، تام؛ (1392)، فرهنگ علوم اجتماعی قرن بیستم، مترجم: حسن چاوشیان، تهران: نشر نی، چاپ اول.
/م
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}