واژهی امام در قرآن
مترجم: دکتر سید حسین سیدی
راغب اصفهانی تنها به این سخن بسنده کرده است: «امام کسی است که به او در گفتار و کردارش از این نظر که انسان است؛ و یا از کتاب پیروی شود، چه حق باشد و چه باطل.» وی این واژه را در ذیل آیهی: یوْمَ نَدْعُو كُلَّ أُنَاسٍ بِإِمَامِهِمْ (1)، چنین شرح نموده است: «یعنی به چیزی به او اقتدا میکنند.» گفته شده است: «به کتابشان.» نمیدانم چرا راغب از استقرای معانی این واژه در دیگر آیات خودداری نموده! آیا طبق عادت چنین کرده است؟ شاید علت آن دوری گزیدن از نزاعهای فکری بوده است که سکوت را بر سخن گفتن ترجیح داده است!
ابن منطور در استان العرب چند معنا، از جمله سخن ابن اعرابی در آیهی یوْمَ نَدْعُو كُلَّ أُنَاسٍ بِإِمَامِهِمْ، را آورده است، «که گروهی گفتهاند منظور کتابشان است و گروهی دیگر گفتهاند پیامبر و شریعتشان» در آیه: فَقَاتِلُوا أَئِمَّةَ الْكُفْرِ (2) میگوید: «منظور سران کفر و رهبرانشان است که ضعیفان قوم تابع آنها بودند.» همچنین گفته است: «امام هر چیز سرپرست و مصلح آن است؛ و قرآن امام مسلمانان است و سرور ما محمد (صلی الله علیه و آله و سلم)، پیشوای پیشوایان است. و خلیفه، پیشوای مردم؛ و پیشوای لشکر، فرماندهاش میباشد.» و یا گفته است: «امام یعنی الگو، چنان که در شعر نابغه آمده است:
أبُوهُ قَبلَه وَ أبُو أبِیهِ *** بَنُوا مجدَ الحَیاةِ عَلى إمامِ (3)»
«حادی» پیشاهنگ شتر است هر چند که از پی آنها بیاید، جون هدایت کننده آنهاست امام یعنی راه، چنان که در قرآن آمده است: وَإِنَّهُمَا لَبِإِمَامٍ مُبِینٍ (4)، یعنی به راهی آشکار، فلانی امام قوم است؛ یعنی وی مقدم بر آنهاست. و امام، رئیس است، چنان که گفته میشود پیشوای مسلمانان.»
در قصهی ابراهیم (علیه السلام) در سورهی بقره در آیهی: إِنِّی جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا (5)، قمی نیشابوری، نویسندهی غرائب القرآن و رغائب الفرقان، چنین آورده است: «بیشتر [مفسران] بر این باورند که امام در این جا به معنای نبی است؛ چون ابراهیم (علیه السلام) را امام همهی مردم قرار داده است و اگر شرع مستقلی نداشته باشد، تابع رسول است و عام بودن آن از بین میرود؛ چون اطلاق امام بر این دلالت دارد که وی در هر چیزی امام است. و کسی که چنین باشد، ناچار باید پیامبر باشد؛ چون خداوند وی را در معرض منت گذاری چنین نامیده است؛ پس شایسته است که به مراتب بالای امامت رسیده باشد؛ مثل: وَجَعَلْنَا مِنْهُمْ أَئِمَّةً یهْدُونَ بِأَمْرِنَا (6)؛ نه بر پایینتر از او؛ مثل خلیفه، قاضی، فقیه و امام جماعت که شایستهی پیروى باشند. خداوند هم به این وعده وفا کرد و او را در چشم پیروان همهی ادیان، بزرگ جلوه داد و پیامبران در اصول مذهبشان به وی اقتدا کردند: ثُمَّ أَوْحَینَا إِلَیكَ أَنِ اتَّبِعْ مِلَّةَ إِبْرَاهِیمَ حَنِیفًا (7).
در همین آیه علامه طباطبایی سخن مبسوطی دارد که به تفسیر سابق میپردازد و معانی ذکر شده در لسان العرب را یادآور میشود که بعضی از چیزها را میپذیرد و برخی را رد میکند و به گویندهای اشاره نمینماید. اندیشههای ایشان را که نمیتوان از آن صرف نظر و مبنای اصلی اندیشهها و نظریات ایشان است، خواهیم آورد. ایشان میگوید: «داستان امامت، در اواخر زندگی ابراهیم (علیه السلام) و پس از مژده اسحاق و اسماعیل به او بوده است... ابراهیم هم در زمان پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و هم قبل از امامت ایشان بوده است و امامتش غیر از نبوت اوست.» بی شک، این سخن درخور توجه و اندیشه است.
آن گاه معانی ذکر شده در باب امامت ابراهیم (علیه السلام) را طرح و به نقد آنها میپردازد و طبق دیدگاه خودش به نقاط ضعف آنها اشاره میکند. از جمله سخن ایشان بدین قرار است؛ «گروهی آن را به نبوت، تقدم و اطاعت مطلق تفسیر کردهاند و گروهی به معنای خلافت، وصایت یا ریاست در امور دینی و دنیوی. هیچ یک از اینها نیست، چون نبوت به معنای حامل خبر بودن از جانب خداوند است؛ و رسالت هم به معنای حامل امر تبلیغ بودن؛ و اطاعت هم یعنی پذیرش آنچه را که میبیند و یا دیگری به وی فرمان میدهد، که از لوازم نبوت و رسالت است. خلافت هم نوعی جانشینی است و همچنین وصایت و ریاست هم نوعی اطاعت است و خود منشأ حکومت در اجتماع است. همهی این معانی غیر از معنای امامت است که آدمی به گونهای باشد تا دیگران به او اقتدا کنند و گفتهها و
کردههای خویش را از روی پیروی، بر افعال و اقوال او تطبیق دهند. معنایی ندارد این که به پیامبری واجب الطاعة گفته شود، من تو را برای مردم پیامبر قرار دادهام، و یا در تبلیغ نبوت از تو اطاعت میشود؛ و یا رئیسی هستی که در دین امر و نهی میکنی؛ و یا وصی و جانشین در زمین هستی و در بین مردم در اختلاف آنها به حکم خداوند، داوری میکنی.»
وی غافل از این نیست که در پی عللی که در پشت این تفسیرها وجود دارد برآید، لذا آنها را در علت واحد جمع کرده است و آن «ابتذال عارض بر معانی واژگان موجود در قرآن در نظر مردم، به واسطهی تکرار استعمال در طول روزگار است. آن گاه، به جهت دیگری توجه نشان میدهد و تلاش میکند از آن علت دیگری برای وجود چنین تفسیرها بیابد و آن ژرفکاوی عقلانی نکردن در معنای امامت نبی پس از نبوت است. در اشاره به این سبب میگوید: «این مواهب الهی منحصر به مفاهیم لفظی نیست، بلکه در برابر آن حقایقی از معارف حقیقی وجود دارد. پس، معنای امامت حقیقی در ورای این حقایق نهفته است.»
وی به شرح حقیقت امامت میپردازد و چنین میگوید: «آنچه در کلام خداوند درمییابیم این که هرگاه به معنای امامت میپردازد، همراه آن به معنای هدایت پرداخته و آن را تفسیر كرده است، مانند: وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً یهْدُونَ بِأَمْرِنَا (8)؛ و یا: وَجَعَلْنَا مِنْهُمْ أَئِمَّةً یهْدُونَ بِأَمْرِنَا لَمَّا صَبَرُوا وَكَانُوا بِآیاتِنَا یوقِنُونَ (9)؛ که آن را توصیفی همراه با تعریف به هدایت وصف نموده و آن را به امر مقید کرده است و بیان داشته که امامت، مطلق هدایت نیست، بلکه هدایتی است که به امر خداوند واقع میشود. و این امری است که به بیان حقیقت پرداخته است: إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَیئًا أَنْ یقُولَ لَهُ كُنْ فَیكُونُ فَسُبْحَانَ الَّذِی بِیدِهِ مَلَكُوتُ كُلِّ شَیءٍ وَإِلَیهِ تُرْجَعُونَ (10) و یا: وَمَا أَمْرُنَا إِلَّا وَاحِدَةٌ كَلَمْحٍ بِالْبَصَرِ (11). پس امر الهی؛ یعنی همان ملكوت، وجه دیگری است برای خلق که با آن خداوند سبحان مواجه میشوند که از هرگونه قید زمانی و مکانی پاک و از تغییر و تبدیل خالی است. و مراد از کلمه «کُن» که چیزی جز وجود شیئی واقعی نیست؛ در برابر خلقی است که وجه دیگر از وجه اشیاست و در آن تغییر و تدریج و انطباق با قوانین حرکت و زمان دارد.
امام،هادی است و به امری ملکوتی به هدایت میپردازد؛ و هدایت هم رساندن مردم به مقصد است، به امر الهی، نه صِرف ارائهی طریق که شأن نبی و رسول است؛ و هر مؤمنی به وسیلهی نصیحت و موعظهی حسنه به سوی خداوند هدایت میشود. خداوند هم میفرماید: وَمَا أَرْسَلْنَا مِنْ رَسُولٍ إِلَّا بِلِسَانِ قَوْمِهِ لِیبَینَ لَهُمْ فَیضِلُّ اللَّهُ مَنْ یشَاءُ وَیهْدِی مَنْ یشَاءُ (12). خداوند دربارهی مؤمن آل فرعون میگوید: وَقَالَ الَّذِی آمَنَ یا قَوْمِ اتَّبِعُونِ أَهْدِكُمْ سَبِیلَ الرَّشَادِ (13) و همچنین فرموده است: فَلَوْلَا نَفَرَ مِنْ كُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طَائِفَةٌ لِیتَفَقَّهُوا فِی الدِّینِ وَلِینْذِرُوا قَوْمَهُمْ (14). پس نبی امام کسی است که ملکوت آسمانها را مشاهده میکند. چنانکه در آیهی: وَكَذَلِكَ نُرِی إِبْرَاهِیمَ مَلَكُوتَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَلِیكُونَ مِنَ الْمُوقِنِینَ (15) آمده است. با توجه به این معنا، علامه طباطبایی چنین ادامه میدهد. ارائهی ملکوت به ابراهیم (علیه السلام) مقدمهای بوده است برای افاضهی یقین؛ و به این وسیله بیان میکند که یقین هرگز از مشاهدهی ملکوت جدا نمیگردد. چنان که در آیهی: كَلَّا لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْیقِینِ لَتَرَوُنَّ الْجَحِیمَ (16).»ایشان بار دیگر به توضیح معنای امامت در نبی پرداخته است و در شرح آیهی: وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً یهْدُونَ بِأَمْرِنَا (17)، میگوید: «نبوت از ارائهی طریق جدا نمیگردد، پس برای امامت شأنی جز هدایت باقی نمیماند، یعنی رساندن به مطلوب و مقصود، که نوعی تصرف تکوینی در آنها همراه با روان ساختن آنها به سوی کمال و انتقال آن از یک جایگاه معنوی به پایگاه دیگر است. اگر تصرف تکوینی و کار باطنی باشد، پس مراد به امری که هدایت به واسطهی آن است؛ یک امر تشریعی اعتباری نیست، بلکه فیوضات معنوی و مقامات باطنی و برگرفتن آنهاست، چنان که نبی رابط میان مردم و پروردگارشان در برگرفتن فیضهای ظاهری؛ یعنی شرایع الهی است که به واسطهی وحی بر نبی نازل و توسط وی منتشر میشود و به مردم میرسد. و امام، راهنمای هدایت گر جانها به مقامات است، چنان که نبی راهنمایی است که مردم را به باورهای راستین و کارهای شایسته هدایت میکند.»
حکیم محمد گنابادی نظری دارد که تقریباً از جهتی با رأی علامه طباطبایی متفاوت است و تقریباً چهرهی دیگری از رأی ابن عربی است. وی میگوید: «این امامت غیر از امامت امام قوم در گمراهی یا هدایت است؛ و غیر امامت امام جماعت و جمعه- چه درست و چه نادرست- است؛ و غیر از امامت حقهی جزئی است که استادان حدیث در روایت یا هدایت اجازه دارند؛ و غیر از امامت حقهی جزئی است که خاص هر پیامبر است، بلکه این امامت بالاتر از همهی مراتب انسانی است. مقام تفویضِ کلی، پس از ولایت و رسالت کلی است.» لذا از امام صادق (علیه السلام) روایت شده است: خداوند ابراهیم (علیه السلام) را قبل از برگرفتن به عنوان دوست، به پیامبری برگرفته است و قبل از امامت وی را به عنوان دوست برگزید. و وقتی که این امور برای او حاصل شد، فرمود: قَالَ إِنِّی جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا (18). پس، امامت آخرین مرتبه جمیع کمالات انسان است... و ورای آن، مقام و مرتبهای وجود ندارد. پس، امامت به این معنا جمع بین مقام در میان خلق و مقام نزد حق است، بدون کوتاهی در یکی از اینها، با داشتن توان در آن.
کاش فرصتی بود تا به آرای ابن عربی در باب امامت نبی میپرداختیم! چون وی آرایی دقیق و ظریف از وحی دارد که به روشنی مطلب میافزاید. آرای وی در لابه لای کتابهای معروف او پراکنده است و برخلاف نظر بعضی، چندان پیچیده و مبهم نیست، بلکه نیاز به فرصت بیشتری دارد. تنها به عبارت کوتاه شاگرد وی عبدالرزاق کاشانی در تفسیر منسوب به استادش بسنده میکنیم. آن عبارت شرح آیهی: إِنِّی جَاعِلُكَ لِلنَّاسِ إِمَامًا (19) است، که میگوید: «ماندگاری پس از نابودی، بازگشت به مردم از سوى خدا (حق) که به امامت و هدایت آنها در راه من میپردازد و آنها از تو پیروی میکنند و هدایت میشوند.» هیچ شرحی شایستهتر برای این بیان از سخن علامه طباطبایی و گنابادی- که گفته شد- ندیدهام.
قمی نیشابوری در آیهی: وَكُلَّ شَیءٍ أَحْصَینَاهُ فِی إِمَامٍ مُبِینٍ (20)، میگوید: «امام، همان لوح است، چون فرشتگان از آنچه که در آن نوشته شده است- مانند: اجل، روزی، میراندن و زنده کردن- تبعیت میکنند. و مبین همان اظهار کنندهی امور و فرق گذارندهی بین احوال خلق است.» علامه طباطبایی با این مطلب اختلافی ندارد و چه بسا به آن علاقه مند باشد. این
است که از امام (علیه السلام) در این آیه روایت میکنند (21). هر یک، توجه خاصی دارد و شاید عنایت در نامگذاری به امام آشکار باشد، چون شامل سرنوشت حتمی است که مردم از آن پیروی میکنند و او پیشوای آنهاست.
پینوشتها:
1- اسراء (17)، آیه ی71: روزی که هر گروهی را با پیشوایانشان فرا میخوانیم.
2- توبه (9)، آیهی 12: پس با پیشوایان کفر بجنگید.
3- پدرش قبل از او و پدربزرگش، عظمت زندگی را بر پیشوا و الگویی، بنا نهادهاند.
4- حجر (15)، آیهی 79: پس آن [دو شهر] اکنون بر سر راهی آشکار است.
5- بقره (2)، آیهی 124: من تو را پیشوای مردم قرار دادم.
6- سجده (32)، آیهی 24: برخی از آنان را پیشوایان قرار دادیم که به فرمان ما [مردم را] هدایت میکردند.
7- نحل (16)، آیهی 123: سپس به تو وحی کردیم که از آیین ابراهیم حق گرای پیروی کن.
8- انبیاء (21)، آیهی 73: و آنان را پیشوایانی قرار دادیم که به فرمان ما هدایت میکردند.
9 - سجده (32)، آیهی 24: و چون شکیبایی کردند و به آیات ما یقین داشتند، برخی از آنان را پیشوایان قرار دادیم که به فرمان ما هدایت میکردند.
10- یس (36)، آیات 82 و83: و چون به چیزی اراده فرماید کارش این بس که میگوید «باش»، آن چیز موجود میشود. پس شکوهمند و پاک است آن کسی که ملکوت هر چیزی در دست اوست و به سوی اوست که بازگردانده میشوید.
11 - قمر (54)، آیهی 50: و فرمان ما جز یک بار نیست [آن هم ] چون چشم به هم زدنی.
12-ابراهیم (14)، آیه ی4: ما هیچ پیامبری را جز به زبان قومش نفرستادیم.
13- غافر (40)، آیهی 38: و آن کسی که ایمان آورده بود، گفت: ای قوم من! مرا پیروی کنید تا شما را به راه درست هدایت کنم.
14- تو به (9)، آیه 122: پس چرا از هر فرقهای از آنان، دستهای کوچ نمیکنند تا [دستهای بمانند] و در دین آگاهی پیدا کنند و قوم خود را بیم دهند.
15- انعام (6)، آیهی 75: و این گونه، ملکوت آسمانها و زمین را به ابراهیم نمایاندیم تا از جمله یقین کنندگان باشد.
16-تکاثر (102)، آیات 5 و 6: هرگز چنین نیست! اگر علم الیقین داشتید! به یقین دوزخ را میبینید.
17- انبیاء (21)، آیه ی73: و آنان را پیشوایانی قرار دادیم که به فرمان ما، (مردم را) هدایت میکردند.
18- بقره (2)، آیهی 124: من تو را پیشوای مردم قرار دادهام.
19- همان.
20- یس (36)، آیهی 12: همه چیز را در کتابی روشنگر برشمرده ایم.
21- همان لوحی است که در کلام خداوند به نامهای مختلف- مثل لوح محفوظ، ام الکتاب، کتاب مبین، و امام مبین- آمده و تغییری است که شامل تفصیل حکم او بر خلقش بوده و همه چیز را برمیشمارد.
عضیمه، صالح؛ (1392)، معناشناسی واژگان قرآن (فرهنگ اصطلاحات قرآنی)، ترجمهی سیدحسین سیدی، مشهد: انتشارات آستان قدس رضوی، چاپ چهارم
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}